موضوع سخن هشتمین دعای صحیفهی مبارکهی سجّادیه است که دعای پناه بردن به پروردگار متعال است. در ضمن این دعا یک آسیبشناسی قابل توجّهی در عرصههای گوناگون اخلاقی انجام پذیرفته است. رسیدیم به این فراز: «اَللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَكَاسَةِ الْخُلُقِ» مسئله مربوط میشود به اخلاق محیطی، اجتماعی، معاشرتی، رفتاری که بحث بسیار مهم و حقیقتاً قابل توجّهی است. در ابتدا از جنبه لغوی بحث را بررسی میکنیم. کلمهی «شَكَاسَة» را اهل لغت به معنای دشواری و صعوبت معنی کردهاند. بنابراین «صُعُوبَةُ الْخُلْق»، یعنی همان «سُوءُ الْخُلْق»؛ منتها امام (عَلَیهِ الصَّلَاةُ وَ السَّلَام) ظاهراً مرحلهی پیشرفتهاش را مدنظر داشتهاند، به نحوی که این آدم نه فقط خودش از دست خودش اذیت میشود، بلکه معاشران با او از دست او رنج میبرند؛ یعنی از بودن با او، از معاشرت با او، از مجالست با او اذیت میشوند. چنین کسی گرفتار بیماری خطرناکی است به نام «شَكَاسَةِ الْخُلُق» یا همان «سُوءُ الْخُلْق».
اهمیت فوقالعاده حُسن خُلق در اسلام
ما یک عنوان بسیار جذّاب و زیبا و درخشان در معارفمان و در سیره داریم که عنوانش هست «حُسن خُلق». این درست نقطهی مقابل آن است. حُسن خُلق از میوههای خِرَد و از شیرینترین میوههای ایمان و از اعظم سرلشکرهای عقل است. حُسن خُلق در لشکر عقل است؛ منتها جزء سربازهای معمولی عقل نیست، جزء افسران عالیرتبهی حضرت عقل است.
حُسن خُلق یک معنای فراخ و بسیار وسیعی دارد که هم شامل زیبایی درونی است و هم شامل زیبایی بیرونی. اخلاق جمع خُلق است، که بخش شخصیّتی ما محسوب میشود. یعنی ویژگیهای شخصیّتی ما که در قرآن کریم از آن به شاکله تعبیر میشود. زمینههای ژنتیکی و وراثتی دارد، ولی عمدتاً به فرآیندهای تربیتی مربوط میشود و تا حدّ بسیار زیادی اکتسابی است. وقتی میگوییم ژنتیک، آن را به اجداد و پدران و مادران و نسل مستند میکنیم. وقتی میگوییم تربیتی، تا حدّ زیادی به پدر و مادر و خانواده مستند میشود. ولی یادتان باشد سهم بخش تربیت و وراثت، نسبت به بخشی که عبارت است از سهم اکتسابی ـ یعنی بخشی که خود انسان مداخلهی مباشر و انتخابگرانه دارد ـ سهم ناچیزی است.
من در یک مقدّمهی خلاصه و جمعبندیشده، جایگاه حُسن خُلق را در منظومهی اخلاق اسلامی به معنای فراخ و کلانش بررسی میکنم، بعد میرویم سراغ «شَكَاسَةِ الْخُلُق» و طبق روال جلسهمان آن را بررسی میکنیم.
پس حُسن خُلق یک معنای عام دارد، یک معنای خاصّ. معنای عام آن شامل بخش درونی میشود که از آن به مکارم اخلاق تعبیر میشود. یعنی همهی آن فهرست طولانی زیباییهای اخلاقی که در محیط شخصیّتی انسان مؤمن تعریف میشود، همهی آنها را میشود ذیل حُسن خُلق آورد؛ به معنای فراخ و عام آن.
حُسن خُلق شامل زیباییهای ظاهری هم میشود. مراجعه به جوامع روایی ما، نشان میدهد که برآیند استفادهی کلمهی حُسن خُلق در اخلاق ظاهری و معاشرتی است. البته گاهی در آن بخش درونی استفاده شده، ولی اغلب وقتی کلمهی حُسن خُلق را در کلمات اولیاء خدا میبینید، به بخش ظاهری و حوزهی معاشرتی شخصیت ما برمیگردد؛ لذا در بعضی از روایات حُسن خُلق اینطور معنا شده: «خِیَارُکُم أَحَسِنُکُم أَخْلَاقاً» یا «خُلْقاً»، اینها چه کسانی هستند؟ حضرت فرمودند: «اَلَّذِینَ یَأْلِفُونَ وَ یُؤْلَفُون»،[1] کسانی هستند که بهخوبی میتوانند با دیگران اُلفت، ارتباط فرحبخش، ملایم و دوستداشتنی برقرار کنند. میتوانند آغازگر چنین ارتباطهایی باشند، دیگران هم میتوانند با اینها ارتباطات شیرین و دوستداشتنی داشته باشند. چنین کسی میشود صاحب حُسن خُلق. جلوههایش در روایات ما عبارت است از: خوشرویی که بخش عمدهای مربوط به چهره و سیما است و خوشبویی از مصادیق اعظمش است. در ساحت عمومی شخصیّت، عبارت است از رِفق و لینت که در زبان فارسی میشود نرمخویی. اصطلاحاً میگوییم طرف آدم نرمی است. حُسن خُلق اینطور تعریف میشود که اصطلاحاً میگوییم مربوط میشود به ویترین شخصیّت: آنچه که در ظاهر شخصیّت فرد دیده میشود.
به حسب قاعدهی «اَلظَّاهِر عُنْوَانُ الْبَاطِن»، یا «از کوزه همان برون تراود که در اوست»، این ظاهر معمولاً محصول لایههای درونی و زیرین شخصیّت است. البتّه امکان دارد کسی در ظاهر شخصیّتش ـ تا حدّی و نه خیلی زیاد ـ بتواند رفتار تصنّعی داشته باشد که میگوییم این آدم به حسب ظاهر خوشاخلاق است؛ ولی خوشاخلاقی او حتماً نمیتواند حکایتی از مکارم اخلاق هم در او داشته باشد که همان بخش باطنی و درونی او است.
«شَكَاسَةِ الْخُلُق» یا «سُوءُ الْخُلْق» نیز در روایات ما وارد شده که معنای عام و خاص دارد؛ ولی در اکثر موارد سخن از بداخلاقی یا سوءخُلق است که مربوط است به همین معنای خاص که عبارت است از حوزهی معاشرتی. لذا ما حُسن خُلق را باید اینطور معنا کنیم که شخص از نظر شخصیّتی و سیما و برخورد و رفتار و رابطه با سایر انسانها و در حوزهی معاشرتی، به گونهای است که دیگران از بودن با او لذّت میبرند، احساس خوشی دارند و علاقهمند هستند که با او ارتباط و رفاقت داشته باشند. نقطه مقابلش «شَكَاسَةِ الْخُلُق» و «سُوءُ الْخُلْق» قرار دارد. اینکه شخص از نظر شخصیّتی، یعنی چهره و بیان و برخورد و حوزهی معاشرت به گونهای است که دیگران از بودن با او اذیت میشوند؛ یعنی محیط ارتباطیاش انواع و اقسام اختلالها و آسیبها را دارد. البتّه یک کمی جلوترش هم باعث میشود کسانی که با او مرتبط میشوند، حقوقشان زیرپا قرار گیرد؛ یعنی دامنهی «سُوءُ الْخُلْق» به تضییع حقوق دیگران هم میانجامد.
بررسی چند روایت در باب حُسن خُلق
در این بخش چند روایت دربارهی حسن خلق میخوانم. بیشتر روایات باب حُسن خُلق مربوط به وجود اقدس خاتم انبیاء محمّد مصطفی (صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است که این موضوع پیامهای خاصّ خودش را دارد.
پیامبر عظیم الشّأن فرمودند که وقتی خداوند تبارک و تعالی ایمان را خلق کرد، ایمان از خدای متعال درخواست میکند که خدایا مرا تقویت کن: «اَللَّهُمَّ قَوِّنِی»؛ دعایش مستجاب شد: «فَقَوَّاهُ بِحُسْنِ الْخُلْقِ وَ السَّخَاءِ»، خدای متعال ایمان را به وسیلهی حُسن خُلق و سخاوت، یعنی گشادهدستی، تقویت کرد.
«وَ لَمَّا خَلقَ اللهُ الكُفرَ»، وقتی خدای متعال کفر را خلق کرد: «قَالَ اَللَّهُمَّ قَوِّنِی»، کفر هم از خدای متعال خواست که مرا تقویت کن. «فَقَوَّاهُ بِالْبُخْلِ وَ سُوءِ الْخُلْقِ»، خدای متعال، کفر را با بخل و بداخلاقی تقویت کرد. در اینجا نسبت حُسن خُلق با ایمان و نسبت سوءُ الخُلق با ایمان تا حدّ زیادی تعریف میشود.
شخصی خدمت پیغمبر اکرم شرفیاب شد و گفت: «یَا رَسُولَ الله! مَالدِّین؟ فَقَال: حُسْنُ الْخُلْق؛ دین چیست؟ حضرت فرمودند: حُسنُ خُلق». آن فرد قانع نشد و رفت. با خود گفت: یک خورده موقعیّتم را عوض کنم، شاید جواب عوض شود. این بار از سمت راست آمد و گفت: «مَالدِّین؟». حضرت فرمودند: «حُسْنُ الْخُلْق»؛ این آدم سمج که دنبال یک جواب متفاوتی است، این بار از سمت چپ آمد و پرسید: «مَالدِّین؟». حضرت فرمودند: «حُسْنُ الْخُلْق». باز هم رها نکرد، «ثُمَّ أَتَاهُ مِنْ وَرَائِه»؛ این دفعه از پشت سر آمد که شاید حضرت جواب دیگری دهد. گفت: «مَالدِّین؟» حضرت «فَالْتَفَتَ إِلَیه»، به سوی او برگشتند و فرمودند: «أَلَا تَفْقَه؟ اَلدِّینْ هُوَ اَنْ لَا تَغْضِبَ؛[2] نمیفهمی؟ دین معنایش این است که خشمگین نشوی». یعنی بتوانی نفْست را به گونهای کنترل کنی که عصبانی نشوی.
یکی از اصلیترین بِسترهای سوءخُلق، حالت غضب و عصبانیّت است که ما آن را در بحث «سَوْرَةِ الْغَضَب» به تفصیل واکاوی کردیم.
در محور آثار دنیایی و آخرتی، چنان پیغمبر اکرم و اولیاء خدا دربارهی حُسن خُلق سخن گفتهاند که انسان احساس میکند اگر به حُسن خُلق برسد، به همه چیز رسیده است، و چنانچه گرفتار بداخلاقی شود، به هیچی نرسیده است. مثلاً در روایات است که میفرماید شخص از رهگذر حُسن خُلقش به تمام درجات «صائمِ قائم؛ روزهدار شبزندهدار» میرسد: «بَلَّغَهُ الله دَرَجَةَ الصَّائِمِ الْقَائِمِ».[3] یا در روایت دیگر حضرت فرمودند وَإِنَّهُ لَضَعِیفُ الْعِبَادَة، شخص از جهت عبادت آدم ضعیفی است، یعنی وظایف واجبش را انجام میدهد، امّا اهل مستحبّات نیست، امّا خوشاخلاق است. حضرت فرمودند امید است این شخص به درجات عالی آخرتی دست یابد.
یا فرمودند پاداشی را که خدای متعال به شخص مجاهد و رزمندهی وسط میدان جنگ میدهد، آن پاداش را به کسی میدهد که از حُسن خُلق بهرهمند باشد.
در خصوص آثار دنیایی آن فکر میکنم بزرگترین یا شاید زیباترین روایت این روایت است که پیغمبر اکرم حُسن خُلق را معیار شباهت با خودشان قرار دادند و فرمودند: «أَشْبَهُکُمْ بِی أَحْسَنُکُمْ خُلْقاً»[4] دیگر انسان چه میخواهد؟ نفرمودند کسی که بیشتر از همه جبهه رفته، کسی که بیشتر از همه روزه گرفته، کسی که بیشتر از همه نماز خوانده، کسی که بیشتر از همه صدقه داده، مانند من است. پس معیار شباهت با پیغمبر اکرم چیست؟ حسن خلق است. البتّه در جامعهی مؤمنین دارد صحبت میشود؛ یعنی اینها واجباتشان را انجام میدهند، محرّماتشان را ترک میکنند، مؤمن هستند، حالا بین اینها چه کسی از همه به پیغمبر اکرم شبیهتر است؟ خود حضرت تکلیف را روشن کردند و فرمودند کسی که از همه خوشاخلاقتر است.
در آیه کریمهی «إِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ؛[5] تو ای پیامبر، دارای اخلاق بزرگی هستی»، از اولیاء خدا بیاناتی داریم که بعضی آن معنای عام را اینجا در باب خُلق آوردند و بعضی هم معنای خاصّ را مطرح کردند. از جمله در روایتی امام صادق (عَلَیهِ الصَّلَاةُ وَ السَّلَام) فرمودند: «اَلسَّخَاء و حُسْنُ الْخُلْق»، این خُلق عظیم پیغمبر اکرم، یکی سخاوت حضرت بوده، دیگری هم حُسن خُلق؛ چنانکه حافظ گفت:
به حُسن خُلق و وفا کَس به یار ما نرسد تو را در این سخن انکار کار ما نرسد
در بعضی از دعاها خطاب به خدای متعال میگوییم: پروردگارا! من به پیغمبر تو ایمان آوردم، ولی ندیدمش؛ نکند فردا هم نبینمش! یعنی اصلاً امید من به دیدن و دیدار اوست، نکند فردای قیامت محروم شوم. ندیده به او ایمان آوردم به امید دیدنش؛ یعنی تمام بهشت با تمام ویژگیها و ظرفیّتهایش پیغمبر اکرم است؛ نه، بلکه جلوهای از جَلَوات اوست.
آثار دنیوی و اخروی حُسن خُلق
پیغمبر اکرم فرمودند در میزان ـ یعنی همان بخش محاسبه در قیامت که میزان را میآورند تا افراد را مشخّص کنند که در چه رتبه و جایگاهی هستند ـ از برنامههای انسان مؤمن، اوّلین و برترین و زیباترین و سنگینترین چیزی که در نامهی عملش گذاشته میشود، حُسن خُلقش است: «أَوَّل وَ أَفْضَل وَ أَحْسَن وَ أَثْقَلُ مَا يُوضَعُ فِي مِيزَانِ مِن العَبْدِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حُسْنُ خُلْقِهِ»،[6] البتّه تعبیر روایات متفاوت است. در یک روایت دارد: «أَوَّل مَا يُوضَعُ»، در روایت دیگر دارد: «مَا مِنْ شَیءٍ أَثْقَلْ فِی الْمِیزَان»، در بعضی از روایات دارد: «أَفْضَل، أَحْسَن»؛ یعنی آن چیزی که تعیین تکلیف میکند و وضع شخص را مشخّص میسازد، حُسن خُلق است؛ با این فرض که این آدم مسلمان است، مؤمن است، ارادتمند به امیرالمؤمنین (عَلَیهِ الصَّلَاةُ وَ السَّلَام) است، اهل انجام واجبات و ترک محرّمات است. آن چیزی که او را میرساند به آن جاهایی که باید برساند، حُسن خُلقش است.
از اینجا معلوم میشود «شَكَاسَةِ الْخُلُق»، چقدر وضع فجیع است، چقدر فجیع است، چقدر فجیع است!
محصول شجرهی طیّبه حُسن خُلق، یک فهرست طولانی است از این قبیل: محبوبیّت، دوستان فراوان، حساب آسان، عبور آسان از صراط، رزق فراوان، عمر پر برکت و طولانی، کفّارهی بسیاری از گناهان و... اینها معجزات حُسن خُلق است. خیلی از گناهان ما کفّارهاش حُسن خُلق است؛ یعنی طرف اگر حُسن خُلق داشته باشد، کم و کاستیهای دیگر انسان را جبران میکند.
در قرآن کریم خدای متعال یکی از مدالهایی را که به پیغمبر اکرم میدهد، این است: «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللهِ لِنتَ لَهُمْ،[7] پس به [بركتِ] رحمت الهى، با آنان نرمخو [و پُر مِهر] شدى». محیط کاری و رسالتی پیامبر اعظم، خیلی خشن و سخت بوده و رفتارها تند و برخوردها ناجور بوده است. خدای متعال خطاب به پیغمبر اکرم میفرماید: «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللهِ لِنتَ لَهُمْ»، از رهگذر رحمت الهی است که با اینها اینقدر نرم هستی، و این نرمش توست که معجزه کرده و اینها را دور تو جمع میکند. تو لیّن هستی، قولت لیّن است، رفتارت لیّن است، این نرمخویی توست که معجزه کرده، و البته متّصل به کرانههای رحمت بیکران الهی است و این نرمخویی تو از آنجا سرچشمه میگیرد. حالا ادامهاش را بشنوید. اگر بخواهید کلیدواژههای قرآنی برای بداخلاقی پیدا کنید، اینجاست: «وَ لَوْ كُنتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ؛ و اگر تندخو و سختدل بودى قطعاً از پيرامون تو پراكنده مىشدند». این آیه از جهت صناعتهای ادبی و زیباییهای خاصّی که دارد، غوغا کرده است. «وَ لَوْ كُنتَ فَظّاً»، خود عبارتها حکایت از درشتی دارد. آنجا چقدر نرم بود: «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللهِ لِنتَ لَهُمْ»، از خود این کلمات میشود معنای آن را فهمید. حالا میآید این سمت مسئله: «وَ لَوْ كُنتَ فَظّاً»، این قسمت را نمیتوانید لطیف بخوانید، اصلاً نمیشود. «فَظّ» یعنی بداخلاق و درشتخو، درست نقطهی مقابل نرم است.
اگر تو درشتخو، تندخو و سختدل بودی: «لَانفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ»، از دور و بر تو میگریختند و فرار میکردند. مغناطیس اعظمی که اینها را جذب شخصیّت تو میکند، و توانستی این آدمهای بداخلاقِ درشتخویِ بیابانی را دور وجود خودت جمع، و بعد تربیتشان کنی، همین خوشاخلاقی و حُسن خُلق تو است.
چند روایت تکاندهنده درباره سوءخُلق
همچنان که «حُسْنُ الْخُلْق» از بزرگان جنود عقل است، «شَكَاسَةِ الْخُلُق» و «سُوءِ الْخُلْق» از اُمرای لشکر جهل است. خیال نکنید جزء پیادهنظامها و سربازهای معمولی است، نخیر؛ چرا؟ چون عقل را خیلی خراب میکند و تا دلت بخواهد به جهل خدمت میکند؛ جزء سرلشکرهای جهل حساب میشود و خسارتش خیلی عجیب و غریب است. یک چیز معمولی نیست. برای روشن شدن مسئله، چند نمونه از کلمات اولیاء خدا، مخصوصاً پیغمبر اکرم را میخوانم.
1. عدم نتیجهبخشی اعمال
یکی این حدیث است که خیلی تکاندهنده است. البتّه راجعبه یک خانم است، ولی انحصار ندارد. اتّفاقاً سُوءُ الْخُلْق بیشتر در آقایان مشاهده میشود. به پیغمبر اکرم گزارش دادند: «إِنَّ فُلَانَه تَصُومُ النَّهَار وَ تَقُومُ اللَّيْلَ»، یعنی همهی روزها روزه است، همهی شبها هم مشغول مناجات است. امّا در کنار این همه خوبی فقط یک عیب دارد: «وَ هِیَ سَیِّئَةُ الْخُلْق»، اشکالش این است که بداخلاق است. «تُؤْذِي جِيرَانَهَا بِلِسَانِهَا»، همسایههایش از زبان او اذیت میشوند. از حضرت خواستند راجعبه چنین کسی قضاوت کند. حالا این اگر به یک شخص عادی بدهند، بدون آنکه آن مبانیِ عالی دستش باشد، چه میگوید؟ میگوید: خب، در کنار اینهمه خوبی، این بدی را هم دارد. باید به او بگوییم خودت را اصلاح کن، شما که این همه ویژگیهای خوب داری، این اخلاقت را هم درست کن. اما پیغمبر فرمودند: «لَا خَیْرَ فِیهَا، هِیَ مِنْ اَهْلِ النَّار»، یعنی آن همه روزه، آن همه نماز، آن همه سحرخیزی، به حال او هیچ سودی ندارد. اگر توبه نکرده و اصلاح نکرده، بمیرد، قطعاً اهل آتش است. یعنی نماز و روزهاش نمیتواند به فریادش برسد.
در باب حُسن خُلق ذیل آن حدیث گفتیم افراد به خاطر حُسن خُلق خود به درجهی عالی در آخرت و آن مقامات میرسند؛ هرچند «ضَعِیفُ الْعِبَادَة» باشند.[8] در نقطهی مقابل، میگوید به هیچی نمیرسد، هرچند «قَوِیُّ الْعِبَادَة» باشد.
2. فشار قبر
روایت دوم دربارهی وقتی است که پیغمبر اکرم سعد بن معاذ را دفن کرد. حضرت خودش در تشییع جنازه او شرکت کرد. سعد جزء اصحاب دوستداشتنی بود، تا جایی که حضرت گفتند فرشتهها در تشییع او حضور پیدا کردند. مادر سعد وقتی دید پیغمبر خودش رفت داخل قبر، با دست مبارک خودش سعد را دفن کرد و سنگ لحد گذاشت، خِطاب به سعد گفت: خوش به سعادتت، بهشت بر تو گوارا باشد! پیغمبر فرمودند: «قَدْ أَصَابَتْهُ ضَمَّةٌ عِنْدَ مَا دَفَنَ»، همان وقتی که شخص اوّل عالم خلقت دفنش کرد، گرفتار فشار قبر شد. پرسیدند: چرا یا رسول الله؟! حضرت جواب دادند: «إِنَّهُ کَانَ فِی خُلْقِهِ مَعَ أَهْلِهِ سُوءٌ»،[9] آنهایی که اهل ادبیّات هستند میدانند معنایش این نیست که سعد بن معاذ آدم بداخلاقی بوده؛ جزء شخصیّتهای خوب و شناختهشده بود. اشکالش چه بود؟ در بخشی از اخلاق در خانهاش بداخلاقی داشته است. جالب آنکه حضور پیغمبر و فرشتهها و مؤمنین هم تأثیر نداشت. بخشی از اخلاق سعد تند بود؛ اگر کلّ اخلاقش بد بود، اوضاعش به مراتب بدتر میشد.
2. عدم توفیق در توبه
روایت دیگر از امام کاظم (عَلَیهِ الصَّلَاةُ وَ السَّلَام) از پدران گرامیاش از رَسُولِ الله (صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است که این هم خیلی تکاندهنده است. فرمودند: «أَبَى اللهُ لِصَاحِبِ الْخُلْقِ السَّیِّى بِالتَّوْبَةِ»، چشم امید همه برای نجات یافتن، به توبه است؛ اما حضرت فرمود: «أَبَى اللهُ لِصَاحِبِ الْخُلْقِ السَّیِّى بِالتَّوْبَةِ»، اصحاب تعجّب کردند و گفتند: «وَ کَیْفَ ذَلِک؟» آخر چطور ممکن است؟! خدای متعال از توبهی آدم بداخلاق اِبا دارد؛ یعنی موفّق به توبه نخواهد شد؟ حضرت جواب دادند: تا این بداخلاق است، از هر گناهی که موفّق شود توبه کند، گرفتار گناه بعدی میشود. دلی را شکست و تمام زحماتش بر باد فنا رفت. توبه میکند، اما چون تندخوست، دوباره حقّ دیگری را زیر پا میگذارد. عبارت روایت این ست: «إِذَا تَابَ مِنْ ذَنْبٍ وَقَعَ فِى أَعْظَمَ مِنَ الذَّنْبِ الَّذِى تَابَ مِنْهُ»،[10] چون ریشهی این مصیبت در او هست، گرفتار میشود به گناهی که از آنی که توبه کرده، بزرگتر است. یک دفعه بدخوییاش به میدان میآید و با یک غیبت توبهاش را از بین میبرد. این «شَكَاسَةِ الْخُلُق» چه به روز انسان میآورد؟
آدم بداخلاق، پیش مردم و حتّی نزد خوبان جایگاهی ندارد. در روایتی دارد این آدم از چشم خوبان میافتد؛ یعنی از چشم اولیاء خدا میافتد، از چشم ولیّ عصر (عَجَّلَ الله تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیف) میافتد، رزق از زندگیاش میرود، گرفتار نکبت و شومی میشود. از حضرت راجع به شومی پرسیدند، فرمودند: بداخلاقی است.
رزق را میبرد، عمر را کوتاه میکند، انواع و اقسام بیماریها را پشتسر خودش میآورد: بیماریهای جسمی، فکری، روانی، چنانچه امتداد پیدا کند و پیشرفته شود، موجب سرطان است. یک چیز عادی نیست. بداخلاق به این توجّه ندارد که این صفت او اصلاً ریشهها را میزند. این آدم اصلاً از زندگی هم خوب فیض نمیبرد و به او خوش نمیگذرد. اصلاً از زندگی چه میفهمد؟! در خودش حبس است، در چشم دیگران هم که هست. در روایت دارد که آدمی که گرفتار «شَكَاسَةِ الْخُلُق» است، شکنجهگر خودش است و دائماً خودش را عذاب میدهد. نیاز نیست کسی او را عذاب دهد. خانوادهاش از او در وحشت هستند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: «سوء الخلق یُوحِشُ الْقَرِیب وَ یُنَفِّرُ الْبَعِید؛[11] بداخلاقى، باعث وحشت افراد نزدیك و انزجار افراد دور، از انسان مىشود».
3. نابودی اعمال
امام صادق (عَلَیهِ الصَّلَاةُ وَ السَّلَام) هم یک جمعبندی ارائه فرمودند: «إِنَّ سُوءَ الْخُلُقِ لَيُفْسِدُ الْعَمَلَ كَمَا يُفْسِدُ الْخَلُّ الْعَسَل»[12] اگر سرکه بریزند روی عسل، دیگر عسلی در کار نیست. عمل صالح شما که مثل عسل است، با سُوءُ الْخُلْق، فاسد میشود و از بین میرود.
توقّع نداشته باشید در یک جلسه بتوانم حسن و سوء خلق را بررسی کنم. تقریباً حدود پنجاه خطبه درباره این مسئله صحبت کردم ـ تازه زمان جوانی ما هم بود ـ باز هم بحث ناتمام ماند. خاطرهای در این زمینه دارم که چون تنقیص خودم است، گفتنش اشکال ندارد؛ البته یک قسمتش ترفیع است، یک قسمتش تنقیص است. ترفیعش این است که زمانی که امام جمعه دماوند بودم، راجع به حُسن خُلق صحبت میکردم. خانمی از تهران زنگ زد به ما و گفت: این بحثهای شما چقدر جذّاب است! خیلی تعریف کرد و ما هم خیلی کیف کردیم! آن خانم میگفت: ما خانوادگی، اگر هم نشد آقایمان همه هفته به خاطر خطبههای شما میآییم دماوند، تمام هفته بلند میشویم میآییم. قند در دلمان آب شد و گفتیم: عجب! طرف از تهران بلند میشود میآید دماوند، خطبهی ما را گوش کند؛ خانوادگی هم میآیند. اگر هم همه نتوانستند بیایند، بالاخره یک نفر از این خانواده میآید. این را داشته باشید. حالا دومی را بشنوید. دومیش این بود که خطبهها را خوانده بودیم و رسیده بودیم به خطبهی شاید پنجاه و یکم. اتّفاقاً آن روز راجع به کنترل خشم صحبت میکردم. بعضی از بزرگان هم که تابستانها دماوند میآمدند، اتّفاقاً در آن جلسهی ما بودند. خطبه تمام شد، نماز جمعه را خواندیم. یکوقت من دیدم در حیاط مسجد صدایی بلند است و کسی فریاد میکشد. من به خودم لرزیدم و گفتم: چه خبر است؟ کسی کنار گوش من گفت: نَفَس تو بود که اثر کرد! جالب آنکه ظاهراً این فرد در تمام طول سال در خطبههای بنده شرکت میکرد. قصّه چه بود؟ آن کسی که عربده میکشید، پسر است، یک چوب هم دستش گرفته و افتاده دنبال پدرش. بیانصاف صبر هم نکرد که جمع پراکنده شود و آبرویش نرود. ولی به ما درس خوبی داده شد و اینها با هم تعدیل میشود. آن خانم میگفت: به به! آن بزرگ به من گفت: معلوم شد نفس شما چقدر مؤثّر بوده!
این توضیح را دادم تا دوستان بدانند این بحث درازدامن است و مسئله جدّی است.
درمان بداخلاقی
«سُوءُ الْخُلْق» یا «شَكَاسَةِ الْخُلُق»، اگر بخواهد درمان شود، باید به ریشههایش توجّه داشته باشیم. از روایات اینطور به دست میآید که بعضی وقتها ریشهها یا موارد تسریعکننده خشم، جسمی هستند؛ لذا شما اگر خواستید عِلاج کنید، باید اینها را ببینید و بدانید. گذشته از آن، ریشهی ژنتیکی نیز هموارکننده است؛ مثلاً بعضیها در خانوادهشان یک خورده بداخلاقی هست که این شخص کارش سختتر میشود و در مرحلهی عِلاج باید تدابیر سختی را لحاظ کند.
گاهی بیماریهای جسمی بداخلاقی میآورد؛ مثلاً در روایت داریم کسی که چهل روز گوشت خوردن را ترک کند، بداخلاق میشود.[13] خستگی مفرِط، اینطوری است. بعضیها خود را خیلی خسته میکنند، بداخلاق میشوند. جسم خسته که میشود، حوصله کم میشود، کسالت جسمی سوء خُلق در پی میآورد و حوصله را میبرد. این یک بخش.
بخشی از عوامل بداخلاقی، فکری است؛ مثلاً آدمهایی که ذهن منفی دارند، معمولاً در معرض بداخلاقی هستند.
کسانی که گرفتار ذهن مهندسینشده هستند و ذهنشان آشفته است، مثل میز خانه یا محیط کاری که همهجا آشفته است، اینها در معرض بداخلاقی هستند. ذهن آشفته باعث وَجَر میشود که اصطلاح روایی است؛ یعنی کمحوصلگی؛ کمحوصلگی هم سرآغاز بداخلاقی است.
از نظر روانی، ریشههای بداخلاقی یا عوامل تسریعکننده آن عبارت است از: عُجب یا خودشگفتی؛ تکبّر؛ بخل؛ کمظرفیّتی؛ کینهای بودن؛ یعنی اگر از کسی ناراحتی میبینند، آن را در خودشان فیریز میکنند و برایشان یک کمپلکس روانی میشود. بعد آن را پرورش میدهند. قدرت ندارند که اینها را بیرون بریزند. دلخوریها را نگه میدارند و پرورش میدهند. این آدمها در معرض بداخلاقی و حتّی بداخلاقیهای پیشرفته هستند.
سوءظن، کمتحمّلی و نابردباری هم از بِسترهای اصلی بداخلاقی حساب میشود.
این فهرست، در محور فردی بود. در محور خانوادگی، خانوادههایی که در آنها آشفتگی، اختلاف، فقر و بداخلاقی است، معمولاً مولّد آدمهای بداخلاق هستند. این خودش داستان دیگری دارد که کمتر مرتبط با بحث ما میشود.
از نظر اجتماعی هم بعضی از چیزهایی هست که بداخلاقی را ترویج میکند؛ بخشی مربوط به عوامل زیست محیطی است، مثل آلودگیهای هوا که مؤثّر است. محیطهای شلوغ، مثل تهران، یکی از تولیدکنندههای اصلی بداخلاقی است. تهران، به خاطر ترافیک، شلوغی و آشفتگیاش، یکی از عوامل تولید بداخلاقی است. هر چقدر هم شهرداری زحمت میکشند، تمیز میکنند، گُل میکارند، دیوارهایش را رنگ میزنند، فقط گوشهای از این بار را میتواند کم کند. زندگی در تهران فرسایش روانی میآورد.
مشکلات اقتصادی هم خیلی عجیب مؤثّر است. در روایت دارد که گرانی بداخلاقی میآورد.
در محور عملی و رفتاری، بیبرنامگی، تأثیر عجیبی در بداخلاقی دارد؛ هم زمینهساز است و هم تسریعکننده.
بینظمی، انواع و اقسامش، آدم را بداخلاق میکند. افراد بیانضباط از جهت رفتاری نیز معمولاً در معرض بداخلاقی هستند و دیگران را هم به بداخلاقی وادار میکنند.
بخشی هم مربوط میشود به فقدان یا کمبود مهارتهای ارتباطی. مهارتهای ارتباطی ـ مخصوصاً در زبان و مهارتهای کلامی ـ در حُسن خُلق خیلی نقش دارند و کمبود یا فقدانشان در تولید بداخلاقی و پیشرفتش خیلی مؤثّر است.
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد.
خدا را قسم میدهیم به حقّ ماه رجب، به حقّ اولیائی که در این ماه متولّد شدند، به حقّ مبعث عظیم و شریف پیغمبر اکرم، نصیب ما را از حُسن خُلق فراوان کند؛ حُسن خُلق را در بین دوستان محمّد و آل محمّد و شیعیان امیرالمؤمنین و ارادتمندان آن حضرت فراوان قرار بدهد؛ بداخلاقی را از زندگی ما، از شخصیّت ما، از خانوادههای ما و از جامعهی ما دور بفرماید؛ هر چه بداخلاقی داریم، همه را نصیب دشمنان امیرالمؤمنین بفرماید. عزّت، عظمت، نصرت و توفیق خودش را بر کشور ما، رهبر ما، نظام ما نازل بفرماید؛ بر مسلمانان مظلوم یمن، نصرت خاصّ خودش را نازل بفرماید. خواری و خفّت را بر دشمنان اسلام و مسلمین، دشمنان اهلبیت، مخصوصاً بر آلسعود پلید و اربابانشان نازل بفرماید. موانع ظهور امام زمان ما را مرتفع بفرماید. ارواح مطهّر شهدا و امام راحل عظیم الشّأن، از همهی ما راضی بفرماید.
[1] . ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص 45.
[2] . ورام ابن ابی فراس، مجموعه ورّام، ج1، ص89.
[3] . شیخ صدوق، عیون الاخبار، ج 2، ص 71.
[4] . حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 8، ح 1، باب 137.
[5] . قلم: 4.
[6] . ر.ک: محمدى رىشهرى، ميزان الحكمه، ج۳، ص۱۴۰.
[7] . آل عمران: ۱۵۹.
[8] . فیض کاشانی، محجة البيضاء، ج 5، ص 93.
[9] . شیخ صدوق، امالى، ص315.
[10] . محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج 73، ص 299، ح 12.
[11] . آمدی، غررالحکم.
[12] . محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج 73، ص 297.
[13] . همان، ج66، ص56.