شرح دعای هشتم صحیفه سجادیه/ جلسه (18) 1394/3/18


پیوند های مرتبط »
جزوه PDF
شرح دعای هشتم صحیفه سجادیه/ جلسه (18)
حمیت حرارت و حالت اشتعالی است که بر اثر جنبیدن نفس اماره در انسان پدید می‌آید. آن گرما و حرارت نفس اماره را حمیت گویند؛ با ‌ملاحظه اینکه گاهی این اشتعال و گرمای نفس ناشی از احساس عار و ننگ در انسان است. این ننگ و عار اگر ناشی از‌ یک احساس و‌ درک عقلانی باشد، می‌شود «حمیت عاقلانه» که نه‌تنها نباید از آن کناره گرفت، بلکه باید خود را به آن رساند. اما اگر ناشی از جنبش نفس اماره باشد، آن ننگ و عار منشأ آن جهل است و می‌شود «حمیت جاهلی» که باید از آن به خدای متعال پناه ببریم

دهه آخر ماه شعبان و آمادگی برای ضیافت الهی

امیدوارم ان‌شاءالله خدای متعال به حق پیامبر اکرم و به حقیقت آن بزرگوار، این ساعات و روز‌ها و شب‌های باقی‌مانده‌ی از ماه معظم شعبان را بر همه، بر اهل مجلس ما، بر همه‌ی دوستان اهل بیت در سراسر عالم مبارک قرار بدهد. ان‌شاءالله همه از فیوضات و انوار درخشان عنایات الهی در این ایام بهره‌مند باشیم.

عطر دل‌انگیز ماه خدا به مشام‌ها می‌رسد. امیدوارم که به مشام ما هم برسد و در ما شوق و رغبت و عشق و عطش نسبت به ماه خدا ایجاد کند که بهشت خداوند در جهنم عالم ماده و طبیعت، ماه مبارک رمضان است و حقیقت و سرّ و باطن و لیله القدرش، ولایت الهی است. در روایات هست که بعضی از استشمام رائحه‌ی بهشت محروم هستند؛ اما برخی این توفیق را دارند و نصیب می‌برند. امیدوارم ما جزء کسانی باشیم که استشمام کنیم و با این بوی خوش ماه مبارک رمضان و مُشک جان‌فزای ماه خدا، مشام جانمان سرمست و مشکین شود.

آنچه در دهه‌ی آخر ماه معظم شعبان وارد شده، اصرار بر رفع موانع است. همه‌ی برنامه‌ها و اعمال سر جای خود هست؛ اما در دهه‌ی پایانی تأکید می‌شود و آنچه که خیلی مورد تأکید است، عبارت از رفع موانع است از طریق طلب مغفرت از پروردگار متعال تا حجاب‌ها برطرف شود و انسان بتواند ببیند، بشنود و استشمام کند.

مجاری ادراکی ما به حجاب غفلت، گناه، معصیت و خطا‌ها محجوبند. مغفرت الهی یگانه امید ما است که از این ظلمات تو در تو خارج شویم. این هم با مغفرت الهی برطرف می‌شود که: «اللهم ان لم تکن غفرت لنا فی ما مضی من شعبان، فاغفر لنا فی ما بقی منه». اگر این مغفرت الهی شامل حال کسی شود، حجاب‌ها را برطرف می‌کند و موانع سخت را که همان «حُجُب ظلمانی» باشد، کنار می‌زند. علاوه بر این «حجب نور» را که در مناجات شعبانیه انسان در مقام انقطاع کامل از خدا آن را توقع می‌کند نیز برطرف می‌کند. ابتلا به انواع معاصی حجب ظلمانی را در پی دارد. انسان با طلب مغفرت از خدا می‌خواهد که این حجاب‌ها کنار رود تا به حقیقت ماه رمضان و سرچشمه‌ی فیض الهی برسد که لیله القدر است. لیله القدر سرچشمه است. ان‌شاءالله خدا ما را به سرچشمه برساند.

این شرط ورود به ضیافت الهی و بهره‌مندی از مائده‌ی آسمانی است که در این ماه برای مؤمنان مهیا شده که همان باطن و حقیقت قرآن کریم است؛ چراکه ضیافت خدای متعال، ضیافت به قرآن کریم است؛ به ویژه در مبارک رمضان. شرط رسیدن هم رفع موانع و اصرار بر توبه و استغفار است. این را باید در این دهه بیشتر در دستور کار قرار دهیم. این شست‌وشو مخصوصاً مربوط به دهه‌ی آخر ماه معظم شعبان است که ان‌شاءالله خدا روزی ما بکند. اگر کسی می‌خواهد موفق به لقاء شود، بهترین زمان آن ماه خدا است که ماه ضیافت الهی است. برای اینکه به این دیدار برسد، پاک شو اول و دستی بر آن پاک انداز. انسان باید خودش را پاکیزه کند تا بتواند به آن تماشا و دیدار و ملاقات دست یابد. این‌ یک نکته در باب دهه‌ی پایانی ماه معظم شعبان که همه‌ی مراقبت‌هایی که در ماه شعبان گفته شد، در این دهه تأکید می‌شود.

 

ظرفیت فوق‌العاده مناجات شعبانیه

مناجات شریفه‌ی شعبانیه کمک خیلی بزرگی برای ما است؛ مخصوصاً در بخش پایانی ماه معظم شعبا که باب عجیبی را باز می‌کند. شما همین جملات را ببینید که می‌گوید: «إِلَهِی فَلَکَ الْحَمْدُ أَبَدا أَبَدا دَائِما سَرْمَدا‌یزِیدُ وَ لا‌یبِیدُ کَمَا تُحِبُّ وَ تَرْضَی» این مقام حمد و حالت ستایش‌گری برای حضرت حق است. خودت را در این جایگاه که جایگاه ولی کامل است تعریف می‌کنی، آن هم با حمد ابدی و دائمی و سرمدی که دائماً در حال افزایش باشد و هیچ کاهشی در آن اتفاق نیفتد، آن‌هم به قاعده‌ای که رضای الهی را به دنبال داشته باشد.

با این مقدمه و مطلع، آن جملات شورانگیز را در خواستن مغفرت و عفو الهی، ذیل همین مقام و حالت حمد مطرح می‌کنید: «اِلهى اِنْ اَخَذْتَنى بِجُرْمى اَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ وَاِنْ اَخَذْتَنى بِذُنُوبى اَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِكَ وَاِنْ اَدْخَلْتَنىِ النّارَ اَعْلَمْتُ اَهْلَها اَنّى اُحِبُّكَ». اینجا عفو و مغفرت از خدای متعال با این زبان مطرح می‌شود. اینجا امیرالمؤمنین (علیه السلام) شما را تشجیع می‌کند و به میدان می‌فرستد و‌ چنین سرمایه‌ای را در اختیار شما قرار می‌دهد که در مقام مغفرت از خدای متعال این گونه صحبت کنید. این ‌یک سخن گفتن عادی نیست. قابل ترجمه‌ی به فارسی هم نیست که مثلاً انسان بخواهد مؤدبانه ترجمه کند و بگوید: «بگیری، می‌گیرم» ‌یا این طور چیزی. آخرش هم با حالت تهدیدآمیز می‌گوییم: «و إن أدخَلتنی النار أعلمت انها إنی احبّک».‌ یا تعابیر خیلی عالی که در اوایل این مناجات نورانی در مقام عفو و عذرخواهی است. مثلاً همین جمله‌ی نورانی که می‌گوییم: «اِلهى اعْتِذارى اِلَيْكَ اِعْتِذارُ مَنْ لَمْ يَسْتَغْنِ عَنْ قَبُولِ عُذْرِهِ»‌ یعنی من هیچ چاره‌ای ندارم جز آنکه عذرم را قبول کنی. بعد می‌گوییم: «فَاقْبَلْ عُذْرى يا اَكْرَمَ مَنِ اعْتَذَرَ اِلَيْهِ الْمُسيئُونَ». همین جمله چه آتشی در دل انسان روشن می‌کند؟! لازم هم نیست از اول تا آخر مناجات را بخوانید. این مال اهلش هست. نفی نمی‌کنم، اما می‌خواهم بگویم گاهی انسان باید‌ یک جمله را که مناسب با حالش هست بگیرد و تکرار کند.

«اِلهى اَنَا عَبْدٌ اَتَنَصَّلُ اِلَيْكَ مِمَّا كُنْتُ اُواجِهُكَ بِهِ مِنْ قِلَّةِ اسْتِحْيائى مِنْ نَظَرِكَ وَاَطْلُبُ الْعَفْوَ مِنْكَ اِذِ الْعَفْوُ نَعْتٌ لِكَرَمِكَ» همین جمله را بگویید که من به خاطر کم‌حیایی‌ها رویم نمی‌شود. دارم خودم را می‌کشم و به پیشگاه تو می‌آورم. این تعابیر خیلی کمک‌کننده و پیش‌برنده است. ‌یا این جمله: «اللهم ان لم تکن غفرت لنا فی ما مضی من شعبان، فاغفر لنا فی ما بقی منه» با همین جملات مناجات شریفه‌ی شعبانیه آتش روشن کنید. نه اینکه بخوانی و بروی. گاهی بایست، تکرار کن، همان قسمتی را که اصابت کرده و زبان حال تو است، تکرار کن تا شعله بگیری و همه‌ی وجودت را سرخ کند. در پیشگاه خدای متعال چنین حالی به انسان دهد، زندگی و امورش درست می‌شود. چون وقتی شما تکرار می‌کنید، مثلاً جمله «مِمَّا كُنْتُ اُواجِهُكَ بِهِ مِنْ قِلَّةِ اسْتِحْيائى»، دارید‌ نقبی می‌زنید به شخصیت خودتان و پرونده را رو می‌کنید. تو داشتی می‌دیدی من چطور حرف می‌زدم، تو داشتی می‌دیدی من چطور نگاه می‌کردم. این آن آتش را روشن می‌کند و انسان را به مقصود می‌رسد.

یک جمله در مناجات شریفه هست که بحث امروز ما است. در همان اوائل این مناجات نورانی آمده و مسئله‌ی طرفداری از نفس را مطرح می‌کند که: «اِلهى قَدْ جُرْتُ عَلى نَفْسى فِى النَّظَرِ لَها» من به خودم ستم کردم به خاطر اینکه از خودم طرفداری و جانبداری کردم. بعد هم می‌گوید: «فَلَهَا الْوَيْلُ اِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَها». این جمله را داشته باشید تا من بحث را مطرح کنم و بعداً ببینید تطبیقش چقدر جالب است.

 

معنای حمیت

رسیدیم به بند هشتم دعای هشتم صحیفه‌ی سجادیه که: «اللَّهُمَّ إِنيِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَيَجَانِ الْحِرْصِ، وَ سَوْرَةِ الْغَضَبِ، وَ غَلَبَةِ الْحَسَدِ، وَ ضَعْفِ الصَّبْرِ، وَ قِلَّةِ الْقَنَاعَةِ، وَ شَكَاسَةِ الْخُلُقِ، وَ إِلْحَاحِ الشَّهْوَةِ، وَ مَلَكَةِ الْحَمِيَّةِ» هشتمین مورد که محل بحث ما است، «ملکه الحمیه» است.

«اعوذ بک» هم مقام پیشگیری است و هم مقام درمان؛ هم دفع است و هم رفع. برای شما که بحمدالله از دوستان عزیز و خوب ما هستید، ان‌شاءالله مقام پیشگیری باشد. ‌یعنی وقتی بحث می‌شود، ببینید که به آن مبتلا نیستید. اما فراموش نکنید که نفس همیشه در معرض ابتلا است. انسان مؤمن دائماً باید مترصد باشد که به این مصیبت‌ها مبتلا نشود؛ چراکه ابتلای به آنها عواقب خیلی سنگینی دارد. این شناختی که برای دوستان ان‌شاءالله در این مباحثه پیدا می‌شود، جلوگیری از ابتلا کند. اما اگر نشانه‌هایی از ابتلا می‌بیند و هنوز کاملاً مبتلا نشده است، سریع جلوگیری کند و اگر دیدید که ابتلای وسیعی دارید و باید «دست به کاری زنم که غصه برآید»، باید ‌یک عملیات جهادی سنگین را برای معالجه آغاز کنید. پس این «اعوذ بک» شامل همه‌ی اینها می‌شود و چقدر خوب است که جوان‌های عزیز ما که صفای باطن دارند و هنوز به خیلی از اینها مبتلا نشده‌اند، عصمت خود را با این پناهندگی حفاظت کنند، این مصیبت‌ها را بشناسند و به آن مبتلا نشوند.

بعضی جا‌ها معلوم می‌شود که بحث‌های بیدارکننده‌ی اخلاقی و‌ یادآوری‌ها و پند و نصایحی که از جانب اولیای خدا مطرح شده، چقدر در جوانی مغتنم است و عصمت می‌آورد. مثلاً همین دعای هشتم را ‌یک جوان 16-17 ساله برای خودش روان کند، حقیقتاً او را در چه سپر حفاظتی قرار می‌دهد و از حرص و غضب و شهوت و... حفظ می‌کند. این نصایح به دل او بنشیند و ذهنش راجع‌به این آسیب مقداری روشن شود و همیشه خودش را صیانت کند و این دعا را در دستور کار خود قرار دهد  و مرتب به آن مراجعه کند. حیف که جوان‌های ما بی‌خبرند و خوش به حال جوان‌های عزیزی که در این جلسه ‌یا جلسات مشابه حضور می‌یابند و گوش دل را به روی کلام خدا و کلام اولیای خدا باز می‌کنند.

به هر حال معنای عبارت «اعوذ بک» را ‌یادآوری کردیم و ضمناً معلوم می‌شود که اینها چقدر مصیبت‌های بزرگی هستند که انسان باید در مقام استعاذه و پناهندگی به حضرت حق قرار بگیرد.

اما حال در مورد «ملکه الحمیه»؛ ملکه بیشتر به معنای رسوخ و قوّت است و حمیت هم از ریشه‌ی «حمی» ‌یک نوع حرارت است که از چیزی برمی‌خیزد. حمیت حرارت و حالت اشتعالی است که بر اثر جنبیدن نفس اماره در انسان پدید می‌آید. آن گرما و حرارت نفس اماره را حمیت گویند؛ با ‌ملاحظه اینکه گاهی این اشتعال و گرمای نفس ناشی از احساس عار و ننگ در انسان است. این ننگ و عار اگر ناشی از‌ یک احساس و‌ درک عقلانی باشد، می‌شود «حمیت عاقلانه» که نه‌تنها نباید از آن کناره گرفت، بلکه باید خود را به آن رساند. اما اگر ناشی از جنبش نفس اماره باشد، آن ننگ و عار منشأ آن جهل است و می‌شود «حمیت جاهلی» که باید از آن به خدای متعال پناه ببریم.

اجمالاً تیتر بحث «حمیت» است و «ملکه الحمیه» حالتی است که این موضوع در انسان ریشه دوانده، قدرت گرفته و رسوخ کرده است. کلماتی که به این کلمه نزدیکند اینها است: غیرت، عصبیت.

در قرآن کریم واژه‌ی «حمیت» به معنای منفی‌اش در آیه‌ی 26 سوره‌ی مبارکه‌ی فتح آمده است: «إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ؛ آنگاه كه كافران در دل‌هاى خود، تعصّب [آن هم‏] تعصّب جاهليّت ورزيدند». این آیه‌ی کریمه تکلیف ما را کاملاً روشن می‌کند. در ادامه هم داریم: «فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَى وَكَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا؛ پس خدا آرامش خود را بر فرستاده خويش و بر مؤمنان فرو فرستاد، و آرمان تقوا را ملازم آنان ساخت، و [در واقع‏] آنان به [رعايت‏] آن [آرمان‏] سزاوارتر و شايسته [اتّصاف به‏] آن بودند». کلمه‌ی تقوا درست می‌شود که نقطه‌ی مقابل حمیت جاهلی است. شناخت این آیه در مسیر بحث خیلی به ما کمک می‌کند در شناخت حمیت جاهلی و شناخت نقطه‌ی مقابل که سکینت مؤمنانه است که بستر اصلی تقوا است.

 

ماجرای صلح حدیبیه

این آیه‌ی کریمه مربوط می‌شود به ماجرای صلح حدیبیه که مشهور است و در سال شش هجری رخ داده است. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) با اصحاب خود به قصد ورود به مکه‌ی معظمه و عمره گزاردن حرکت می‌کنند و محرم می‌شوند‌. آنجا هم از قدیم رسم بوده است که اگر کسی محرم بشود، حرمت دارد‌؛ یعنی اگر حتی با او سابقه‌ی درگیری هم داشته‌اند، دیگر آنجا در امن بود؛ چراکه وارد منطقه‌ی حرم شده است. می‌توانست بدون مزاحمت اعمال و طوافش را انجام بدهد و برود. چنانچه می‌خواستند با او درگیر شوند، باید از حرم خارج می‌شدند. این ربطی به ایام اسلام ندارد و از قبل هم جزء مناسک و آداب شناخته‌شده‌ی اهل مکه بوده است. اما اینها بر خلاف آن مبنا و روش شناخته‌شده، جلوی پیامبر اکرم و اصحابشان را گرفتند. این اتفاق در دهکده‌ای به نام حدیبیه رخ داده است. اما استدلال آنها چه بود؟! گفتند ما با اینها درگیر شدیم و اینها کسان ما را کشته‌اند و ما از اینها خون ریخته‌ایم. حالا اجازه نمی‌دهیم وارد حرم شوند. قبائل درباره‌ی ما چه خواهند گفت؟! این همان عاری است که در تعریف حمیت گفتیم. این ننگ و ذلت را به کجا ببریم؟! اجازه ندادند و از این مبنا خارج شدند. این مسئله می‌توانست روشن‌کننده‌ی‌یک آتش جنگ باشد. قرآن کریم این حالت کفار را با ریشه‌شناسی روانی تحلیل کرده و در ‌یک واژه ریخته است: «إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ». اینجا اهل کفر در دل خودشان این حمیت جاهلی را مستقر کردند. جالب است که برای بیان آن کلمه‌ی «جعل» آمده است. نتیجه این شد که اجازه‌ی ورود به حرم را ندادند. اینجا همان حمیت جاهلی مانع شد. کسانی که بچه‌های ما را کشته‌اند، وارد محله‌ی ما شوند؟! این ننگ است. رگ عصبیت و حمیت جاهلی در آنها جنبید و این حالت را در خودشان تقویت کردند. «جعل»‌ یعنی خودشان این حالت را در قلبشان مستقر کرده‌اند. قرآن کریم اینجا سراغ‌ یک کاوش عمیق رفته و از مسئله به صورت سطحی عبور نکرده است. تحلیل روان‌شناختی کرده و ریشه را درآورده است. نتیجه می‌توانست ‌یک جنگ باشد. آنها اجازه نداند و مسلمان‌ها می‌گفتند ما حق داریم و احرام بستیم و باید اعمالمان را انجام دهیم. می‌توانست خون و خون‌ریزی بشود؛ اما نقطه‌ی مقابل را ببینید که چقدر جالب است. در مسلمان‌ها حمیت عاقلانه شکل گرفت. اینجا دست خدایی هم در کار است: «فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ» آنها هم غیرت و حمیت دارند و موضعشان، موضع عزت است و شجاعت هم دارند؛ اما اینجا خدای متعال خرد و عقل آنها را به جوش آورد. عقل وقتی به جوش بیاید و خرد وقتی فعال بشود، محصولش آرامشی است که در آن آرامش انسان می‌تواند بهترین تصمیم را بگیرد. اینها ‌یک‌باره خنک شدند. آنجا، جای داغ شدن و دست به قبضه‌ی شمشیر بردن و فریاد کشیدن و به میدان رفتن بود؛ اما آرامش پیدا کردند. جمله‌ی بعدی هم خیلی زیبا است: «وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَى وَكَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا». در این بستر آرامش، در این تسلط نفسانی، عقل به میدان می‌آید. اینها ملازم با کلمه‌ی تقوی شدند و از مرز تقوی خارج نشدند. لذا گفتند: در اینجا خدا چه چیزی را دوست دارد؟! ببینیم چه کاری به مصلحت دین است؟! در آن فضای آرامش توانستند به آن چیزی عمل کنند که تقوا حکم می‌کند و آن عبارت بود از کوتاه آمدن و صلح کردن.

صلح حدیبیه خیلی شناخته‌شده و مشهور است. مسلمان‌ها اینجا بر اساس تقوا کوتاه آمدند و این شد ‌یک فتح بزرگ. «إنّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً» کدام فتح است؟ آیا فتح مکه است؟ بر اساس تحقیق و دقت خاص در مضامین سوره‌ی مبارکه فتح، مشخص می‌شود که این فتح، فتح صلح است؛ نه فتح جنگ. اینجا وقتی این صلح اتفاق افتاد، خدای متعال این صلح مبتنی بر مبانی خرد را «فتح مبین» می‌داند؛ چراکه این صلح، بسترساز پیروزی بزرگ آینده بود که فتح مکه است.

به تعبیر آقا این «نرمش قهرمانانه» بود. آنها می‌توانستند جنگ راه بیندازند. برای مؤمن غیور، جنگیدن آسان‌تر است تا صلح کردن. به میدان رفتن و شمشیر کشیدن و بعد هم‌ یا کشتن ‌یا به شهادت رسیدن، خیلی شیرین است. حال به او بگویند باید اینجا نرمش نشان بدهی! این نرمش خیلی پهلوانی و قهرمانی می‌خواهد. خیلی باید از نظر عقلی پهلوان باشد تا آرام شود و کوتاه بیاید؛ آن هم نه کوتاه آمدن ذلیلانه، بلکه کوتاه آمدن عزیز؛ یعنی برای انجام ‌یک کار بزرگ، کوتاه ‌آید. این کاری بود که امام مجتبی (علیه السلام) که خرد محض است، انجام دادند. پیغمبر اکرم فرمودند: «اگر عقل بخواهد در چهره‌ی ‌یک انسان ظاهر شود، می‌شود حسن». امام حسن (علیه السلام) سراپا عقل است. نرمش قهرمانانه‌ امام بعد‌ها می‌شود بستر درخشش حسینی. این صلح سبز بستر آن خروش سرخ است.

ماجرای صلح حدیبیه خواندنی است. معاهده را می‌خواستند بنویسند. کاتب از طرف پیغمبر اکرم نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم». مشرکان گفتند: ما چنین کسی را نمی‌شناسیم؟ مسلمانان گفتند: خب چه بنویسیم؟ گفتند: بنویسید: «بسمک اللهم». خواستند بنویسند: رسول خدا، مشرکان گفتند: ما رسول خدا را نمی‌شناسیم. پیامبر اکرم کوتاه آمدند و در معاهده نوشتند: «محمد».

امروزه نیز حضرت آقا اجازه مذاکره دادند و در مذاکره طبیعی است که  باید شما قدم‌هایی بردارید و‌ قدم‌هایی هم طرف مقابل. عمده این است که در این مواجهه، چارچوب غیرقابل عبوری وجود دارد؛ و الّا اصل مسئله و سازوکارش تنفیذ شده و از طرف ما این مقدّمات انجام شده است. مسئله‌ای که وجود دارد، زیاده‌خواهی‌های طرف مقابل است که این «جاهلیت مدرن» دارد روی اعراب جاهلی را هم سفید می‌کند. اعراب جاهلی در جایی کوتاه می‌آمدند؛ ولی اینها به هیچ چیز قانع نمی‌شوند. به هر حال مشکل از آن طرف است. امیدواریم آقایانی که متن را می‌نویسند، با رعایت دقیق چارچوب‌ها و خطوط اصلی که عزت را حفظ می‌کند، بنویسند؛ چراکه مؤمن حق ندارد ذلت را بر خودش تحمیل کند. مرز‌هایی روشن و تعریف شده و مرز عزت ما همان بند‌های روشنی است که رهبر عزیزمان آنها را تعریف کرده‌اند. اگر آن بند‌ها همه کاملاً رعایت شود، چیزی شبیه صلح حدیبیه می‌شود و ان‌شاءالله فتحی برای ما خواهد بود. همه‌ی ما دوست داریم این اتفاق بیفتد و با حفظ مبانی عزت، این موفقیت برای نظام رخ دهد. ما معمولاً در این جلسات وارد بحث‌های این‌چنینی نمی‌شویم؛ زیرا طبع جلسه‌ی ما اجازه نمی‌دهد؛ ولی دوستان بدانند که تندروی‌های بعضی‌ها، به جای تیغ کشیدن بر روی دشمن، جریان خودی را تضعیف می‌کند. این خواست دشمن است و این افراط، خواست جریان نفاق داخلی است؛ چراکه سبْکی که رهبر خردمند و حکیم ما عمل می‌کنند، عبارت است از اینکه ‌یک وفاق ملی پای جریان هسته‌ای که جنگ امروز ما با دشمن در این میدان به شکل خاصی تعریف شده، شکل بگیرد. خواست دشمن این است که این چیزی که می‌تواند جامعه‌ی ما را متحد کند و همه پای آن اصول بایستند و منافع ملی را در‌ یک جریان صلح تعقیب کنند تا به فتح برسد، همان را به عامل تفرقه جامعه‌ی ما تبدیل کنند و جامعه‌ی ما را دوقطبی کنند. عده‌ای بشوند طرفدار و عده‌ای مخالف. این را جریان نفاق و دشمن می‌خواهد و اتاق فکر شیطان در آن می‌دمد. اگر آقا امسال را «همدلی و هم‌زبانی دولت و ملت» اعلام کردند، برای جلوگیری از این نفاق، و ایجاد وفاق است. پای این اصول ایستاده‌ایم و تیم مذاکره‌کننده نمایندگان ما در میدان هستند و بر اساس این اصول، کار را جمع‌بندی خواهند کرد.

چند روز قبل در جلسه‌ای، برخی خیلی بد صحبت کردند که همه‌چیز را باختیم و داده‌ایم رفته و ذلیل شده‌ایم و... شیطان دارد به زبان برخی رفقا و دوستان حرف می‌زند. باید مواظب باشیم که آسیب نبینیم و همه باید چشمشان خود را باز کنند و در ملت هم باید این فهم عمومی تقویت شود که از اصول نباید تخطی شود و نمایندگان ما در میدان هم باید این اصول را رعایت کنند.

برای مؤمن غیرتمند در برابر جبهه‌ی کفر، جنگیدن و جهاد به معنای رویارویی و شهادت و مقاتله خیلی شیرین‌تر و آسان‌تر از صلح خردمندانه است؛ لذا وقتی مسلمانان در اینجا موفق شدند، مدال گرفتند. خدا، مؤمنی را ‌که یک‌پارچه آتش، غیور و عزیز است، آرام کرد و سکینه را به او عطا کرد. به این ترتیب در این فضای آرام، توانستند نرمش قهرمانانه داشته باشند و بستر فتح بزرگ را فراهم آورند. همه‌ی بهانه‌ها را از طرف مقابل و دیگران گرفتند. حالا جمله چیست؟! «وَ أَلْزَمَهُمْ‏ كَلِمَةَ التَّقْوى‏ وَ كانُوا أَحَقَ‏ بِها وَ أَهْلَها» حق اینها همین بود. خدا می‌داند کاری که امام حسن (علیه السلام) انجام داد، هیچ کم نداشت از کاری که اباعبدالله (علیه السلام) انجام داد؛ البته اگر نگوییم بالاتر بود! چون حسن ‌یک پارچه عزت، غیرت، شکوه و صلابت است؛ اما آنجا به خاطر کلمه‌ی تقوا و مصلحت مؤمنان، این مظهر غیرت و عزت الهی باید نرمش از خود نشان دهد؛ آن‌هم در برابر معاویه‌ی منفور پلید. خیلی کار بزرگی کردند. از کاری که امام حسین (علیه السلام) در برابر ‌یزید انجام داد، کم ندارد. حتی بعضی از انسان‌های دقیق می‌گویند کاری که امام حسن (علیه السلام) انجام داد، بزرگ‌تر بود، با توجه به توضیحی که دادم.

در ماجرای صلح حدیبیه کسی سرزنش نکرد؛ اما در ماجرای امام حسن (علیه السلام)، خون دل‌هایی هست که گفتن ندارد و اگر بگویم اینجا می‌شود مجلس عزا. خیلی بعد از صلح به حضرت سخت گذشت.‌ کسی مثل امام حسن (علیه السلام) که وقتی در صفین به میدان می‌رود، طلوع حیدر کرار است و می‌رود به میدان و غوغا به پا می‌کند، نزدیکانش و تندمزاج‌ها از کلمه‌ی تقوا عبور کردند و به جای اینکه تحسین و همراهی کنند، به امام حسن (علیه السلام) بگویند: «السلام علیک‌ یا مذلّ المومنین». ‌یا به حضرت بگویند ما را خوار کردی.

کسانی که این جمله را پیش امام حسن (علیه السلام) به کار بردند، گرفتار بیماری حمیت جاهلی بودند و امروز هم عده‌ای از تندرو‌ها به همین بیماری مبتلا هستند. کندروها از غیرت تهی هستند و راجع‌به آ‌نها حرفی نداریم، آنها حمیت عاقلانه هم ندارند. اما تندرو‌ها حمیت جاهلی دارند. آیا می‌شود به مظهر نام عزت خداوند کسی بگوید ما را ذلیل کردی؟! حضرت صبور و تحمل کردند و با وجود این امور، به جای آنکه تند شوند، می‌گویند بنشینید با هم صحبت کنیم. آن «مجالس حسنیّه» عجیب است. حضرت می‌گویند با کدام‌ یار می‌توانستم به میدان بروم؟!

 

منشأ حمیت

برمی‌گردیم به «ملکه الحمیه» که باید از آن به خدای متعال پناه ببریم. این حمیت وقتی ریشه‌یابی می‌شود، می‌بینیم که ریشه‌ی آن، محبت و دوستی است! انسان حامی چیزی است که دوستش دارد. آنچه که شما را به حمایت برمی‌انگیزاند و شما را به جانبداری می‌کشاند، محبت و دوستی است. این برخورد گرم و صمیمانه و جانبدارانه‌ی ما نسبت به کسی ‌یا چیزی که به آن محبت داریم، امری کاملاً طبیعی و محصول محبت است. خود حمیت بر این اساس، حسن و قبح ذاتی ندارد و نه می‌توانیم بگوییم خوب است و نه می‌توانیم بگوییم بد است؛ بلکه باید ببینیم بر اساس چه نوع محبتی این حمیت رخ می‌دهد. اگر آن محبت، الهی و خردمندانه باشد، حمیتش می‌شود خدایی و عاقلانه. اما اگر آن محبت، جاهلانه و شیطانی باشد، این حمیت هم می‌شود حمیت جاهلانه و شیطانی ‌یا همان عصبیت. باید ببینیم در مرز عقل است‌ یا خیر.

حمیت خدایی و عاقلانه، همان حمیتی است که بر مدار تقوا است و عمدتاً واژه‌ی غیرت را با خودش دارد؛ چنان‌که در روایت وارد شده: «ان الله تعالی غیور ‌یحبّ الغیره»[1]‌ یا در روایت دیگری دارد: «یحبّ کل غیور». این ‌یک صفت الهی و خدایی است که انسان باید آن را در خود زنده و تقویت کند. محبت خدا، دین خدا، رسول خدا و اهل بیت باعث می‌شود ما نسبت به این امور و هر چه که با خدای متعال و دین الهی نسبت دارد، غیرت و حمایت و جانبداری داشته باشیم. این خیلی پسندیده است. نتیجه‌اش هم این است که دین در وجود او زنده است. نشانه‌ی اینکه کسی دینش زنده و سر پا است، غیرت است. هر چیزی که دین را تهدید می‌کند، این فرد بر اثر غیرتش سپر می‌شود و به میدان می‌رود. هر چه که بخواهد آسیبی به دین و نشانه‌های دین او وارد کند، این شعله‌ی الهی و این گرما در وجودش شکل می‌گیرد و او را به میدان می‌برد تا در مقابل آسیب‌هایی که دین خدا را تهدید می‌کند، ایستادگی کند.

 

نشانه‌های غیرت

نشانه‌ی ویژه‌ی این غیرت این است:

1-    چنین کسی می‌شود «الحافِظونَ لِحُدود الله».[2]

2-    چنین کسی می‌شود «الآمرون بالمعروفِ و الناهونَ عن المُنْکر».[3]

اینها نشانه‌های غیرت الهی و عاقلانه است. غیور، اهل رعایت حدود، امر به معروف و نهی از منکر است. شخص غیور جلوه‌های دیگری هم دارد، از جمله:

3-    انسان ناموس خودش را دوست می‌دارد و نسبت به ناموسش خیلی شدید الحبّ است. اگر این محبت طبق تجویز الهی سبب حفظ ناموس از چشم و از تعدی نامحرم شود و زمینه‌هایی را که باعث برانگیختن اغیار می‌شود در رفتار و برخورد همسر و دخترش برطرف کند، این می‌شود همان غیرت و حمیت مؤمنانه که خیلی عالی است. غیرت هم دوطرفه است.‌ یک سمتش آن است که آنها را در حصن عفاف و حجاب و رفتار عفیفانه و حجاب شایسته قرار دهد. سمت دوم آن است که در برابر کسی که بخواهد نظر بدی داشته باشد و تعدی در این منطقه داشته باشد، با همه‌ی وجود به میدان می‌رود. این همان غیرت پسندیده است.

4-    شبیه همین مسئله در مورد فرزندان هم هست و غیرت نسبت به فرزند، کمک به آنها در حق و در تربیت و تعالی است. غیور بالای سر بچه‌هایش هست تا آسیبی نبینند و بتوانند رشد کنند و برای آنان غذای حلال می‌برد و زندگی خوب برای آنان تأمین می‌کند. این می‌شود حمیت مؤمنانه و خردمندانه. حتی تا تأمین شغل و ازدواج آنها و هر کاری که از دستش ساخته باشد، وسط میدان است. این می‌شود مؤمن غیرتمند که حماء دارد.

5-    همین مسئله در مورد مال هم گفته شده است. انسان مؤمن نسبت به مالش نیز غیرت و حمیت دارد. حمیت خردمندانه‌ی مؤمن نسبت به مالش این است که از مصادر خوب تهیه شده باشد و خوب و به ‌اندازه خرج شود.

6-    در مورد وطن هم همین طور است. درباره حبّ الوطن فرموده‌اند: «حبّ الوطن من الایمان»[4] اگر وطن به معنای دقیق باشد، همان حریم ولایت الهی منظور است. انسان مؤمن کار می‌کند برای عزت، استقلال و آزادی وطنش. دیدید که مؤمنان ما برای این وطن الهی و فدک چه کردند. می‌رفتند به میدان و می‌ایستادند و ‌یک وجبش را هم به دشمن نمی‌دادند و امیدواریم همان روحیه در این جهاد دیپلماسی هم باشد که هست تا ان‌شاءالله از دستاوردها حفاظت کنند.

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «ان الله تعالی غیور یحب الغیره؛[5] خداوند غیور است و غیرت را دوست دارد». مؤمن غیور، ‌یعنی مؤمن قوی و وسط میدان؛ نه مومن ضعیف و توسری خور و بی‌عرضه. این نوع مؤمن را خدای متعال دوست ندارد. جالب است که در روایات تسامحاً اسم مؤمن را برای این نوع مؤمن به کار گرفته‌اند. کسی پرسید «مؤمن لا دینَ له» چه موجودی است؟! حضرت فرمودند: «‌یعنی مؤمنی که امر به معروف و نهی از منکر ندارد». ملاک مؤمن قوی و محبوب خدای متعال، امر به معروف و نهی از منکر است. قرآن می فرماید: «وَ بَشِّر المؤمنینَ»[6] خدا به کسانی که امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند، بشارت می‌دهد.

پس اسم این حمیت عاقلانه‌ی خدایی می‌شود غیرت که باید آن را در خودمان تقویت کنیم و نقطه‌ی مقابلش می‌شود حمیت جاهلانه که معمولاً با واژه‌ی «عصبیت» در روایات ما‌ یاد ‌شده است. آنچه که باید از آن به خدا پناه برد، همان حمیت جاهلی و عصبیت است.

 

بررسی دو روایت درباره حمیت

امام سجاد (علیه السلام) فرمودند: «العَصَبِيَّةُ الّتي يَأثَمُ عَلَيها صاحِبُها» اگر کسی ملکه‌ی حمیت‌ و عصبیت را داشته باشد، به گناه می‌افتد. در ادامه روایت بسیار زیبا شاخص دادند و فرمودند: «أن يَرَى الرَّجُلُ شِرارَ قَومِهِ خَيرا مِن خِيارِ قَومٍ آخَرينَ» اینکه کسی که به این عصبیت مبتلا است، گرفتار چنین نگاه غلطی است که شخص بد فامیل ‌یا رفقای خود ‌یا هم‌حزبی‌هایش ‌یا همکار‌ش را بهتر می‌داند از خوبان حزب مقابل، فامیل دگیر، محله‌ی دیگر. ‌»قوم» معنی فراخی دارد. چنین شخصی «شرار قومه» بدان منسوب به خود را از خوبان حزب و قوم و جناح دیگر بهتر می‌داند. «ولَيسَ مِنَ العَصَبِيَّةِ أن يُحِبَّ الرَّجُلُ قَومَهُ» اینکه کسی خویشان، خانواده، هم‌وطن، هم‌محلی، هم‌گروه و هم‌حزبش را دوست داشته باشد، عصبیت نیست. عصبیت آنجایی است که باعث شود این محبت تو را از مدار حق و انصاف بیرون ببرد.

اینجا حضرت ‌یک جمله‌ی تکمیلی دارند و می‌فرمایند: «ولكِن مِنَ العَصَبِيَّةِ أن يُعينَ قَومَهُ عَلَى الظُّلمِ»[7] عصبیت این است که آن فامیل‌ یا دوست‌ یا هم‌گروه ‌یا هم‌جناحی خود را در ستمی که می‌کند، ‌یاری کند. چون فامیل من است و دارد ظلم می‌کند، پس کار خوبی می‌کند! اگر من او را‌ یاری کردم، گرفتار عصبیت هستم. چون آقازاده است باید از او حمایت کرد، هرچند حمایت از او عین ظلم به نظام، و ستم به خوبان باشد. این می‌شود عصبیت. باید دستگاه قضایی را به چالش بکشند، چون می‌خواهد فلانی را که هم‌حزبی من است، محاکمه کند. این فرد مبتلا به حمیت می‌گوید: من عارم می‌آید دست از حمایت فرزندم بردارم! دست از حمایت هم‌حزبی‌ام بردارم! دست از حمایت فامیلم بردارم! راجع‌به من چه می‌گویند؟!

طبق این بیان امام سجاد (علیه السلام) این همان حمیت جاهلیت است.

در همین مورد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند که: «هر كه در دلش باندازه دانه خردلى عصبيت باشد خدا او را

روز قيامت با اعراب جاهليت مبعوث كند».[8] پس حتی اگر جاهلیت مدرن باشد خدای تعالی او را با جاهلیت کهنه محشور می‌کند.

خدا را به غیرت و حمیت حسینی قسم می‌دهیم که به ما غیرت و حمیت عاقلانه و خردمندانه عنایت بفرماید.

خدا را قسم می‌دهیم به حمیت خردمندانه‌ی حسنی، به همه‌ی ما غیرت خردمندانه و تواضع در برابر حق کرامت بفرماید، حتی اگر حق علیه ما و خانواده‌ی ما و منسوبان ما بود. به حق محمد و آل محمد ما را در پذیرشش‌ یاری بفرماید. سکینت و آرامشی که ما را در عمل به تقوا موفق بدارد، روزی ما قرار دهد.

اسلام عزیز را در جبهه‌ی کفر و استکبار‌ یاری بفرما. نصرت خود را بر مظلومان‌ یمن، بحرین، سوریه و سایر خطوط اسلامی نازل بفرما.

خفّت و خواری را بر دشمنان اسلام، بر سران استکبار، بر رئوس شیاطین، آمریکای جهان‌خوار، رژیم صهیونیستی، داعش پلید و آل سعود ملعون نازل بفرما.

 



[1]. فیض کاشانی، الوافی، ج22، ص763.

[2]. توبه: 112.  

[3]. همان.

[4]. شیخ عباس قمی، سفینه البحار، ج8، ص525.

[5].  فیض کاشانی، الوافی، ج22، ص763.

[6]. توبه: 112.

[7]. کلینی، کافی، ج2، ص308.

[8]. اصول كافي، ترجمه مصطفوى، ج‏3، ص420.

 



لطفاً نظر خود را درباره این مطلب بنویسید:
نام :


پست الکترونیکی :

کد تصویر:

نظر شما : *