متن درس‌هایی از دعای بیستم صحیفه سجادیه، جلسه «114» 1403/8/7


پیوند های مرتبط »
فایل pdf
متن درس‌هایی از دعای بیستم صحیفه سجادیه، جلسه «114»
مطلب اولی که در این منظومه بسیار جذاب و پرنور در کهکشان دعای مکارم الاخلاق درخواست می‌شود، درخواست کفایت است. «وَ تَوِّجْنِي بِالْكِفَايَةِ» فرمودند تاج کفایت را بر سر من بگذار، خیلی تعبیر هم عالی، هم هنرمندانه است. نشان می‌دهد که انسان اگر به لطف خدای متعال به کفایت دست پیدا بکند، جایگاهش در زیست اجتماعی، در مراودات اجتماعی، جایگاه رفیعی است، در چشم و دل دیگران، در موقعیتی که دارد، موقعیت مطلوبی است. لذا مسأله کفایت از این جهت اهمیتش خیلی زیاد است، چون در چشم است، یعنی این که وضع شما چطور باشد، روی پای خودت باشد، از همه این‌ها مهم‌تر، روحیه شما چگونه باشد، حالت استغناء داشته باشی، این جایگاه شما را در نگاه دیگران، در چشم دیگران یک جایگاه بالا و والایی قرار می‌دهد. لذا از آن به تاج تعبیر شده است. البته لطایف دیگری هم داشت که در جلسه گذشته عرض کردیم.

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ تَوِّجْنِي بِالْكِفَايَةِ، وَ سُمْنِي حُسْنَ الْوِلَايَةِ، وَ هَبْ لِي صِدْقَ الْهِدَايَةِ، وَ لَا تَفْتِنِّي بِالسَّعَةِ، وَ امْنَحْنِي حُسْنَ الدَّعَةِ، وَ لَا تَجْعَلْ عَيْشِي كَدّاً كَدّاً، وَ لَا تَرُدَّ دُعَائِي عَلَيَّ رَدّاً، فَإِنِّي لَا أَجْعَلُ لَكَ ضِدّاً، وَ لَا أَدْعُو مَعَكَ نِدّاً.»[1]

 

جایگاه کفایت و تأثیر آن در زندگی

مطلب اولی که در این منظومه بسیار جذاب و پرنور در کهکشان دعای مکارم الاخلاق درخواست می‌شود، درخواست کفایت است. «وَ تَوِّجْنِي بِالْكِفَايَةِ» فرمودند تاج کفایت را بر سر من بگذار، خیلی تعبیر هم عالی، هم هنرمندانه است. نشان می‌دهد که انسان اگر به لطف خدای متعال به کفایت دست پیدا بکند، جایگاهش در زیست اجتماعی، در مراودات اجتماعی، جایگاه رفیعی است، در چشم و دل دیگران، در موقعیتی که دارد، موقعیت مطلوبی است. لذا مسأله کفایت از این جهت اهمیتش خیلی زیاد است، چون در چشم است، یعنی این که وضع شما چطور باشد، روی پای خودت باشد، از همه این‌ها مهم‌تر، روحیه شما چگونه باشد، حالت استغناء داشته باشی، این جایگاه شما را در نگاه دیگران، در چشم دیگران یک جایگاه بالا و والایی قرار می‌دهد. لذا از آن به تاج تعبیر شده است. البته لطایف دیگری هم داشت که در جلسه گذشته عرض کردیم.

 

مسأله‌ی ایمان و کفایت، از دیدگاه قرآن کریم

آن جمله‌ای که خوب است این جا به آن اشاره کنیم عبارت است از این که خدای متعال در قرآن کریم خودش را به عنوان کافی معرفی می‌کند و این کفایت را در جلوه‌های گوناگونش به بنده‌هایش معرفی می‌کند، ضمناً یک سؤال هم مطرح می‌کند، آن سؤال این است که «أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ...»[2] خیلی سؤال عجیبی است. در سوره مبارکه زمر است. «أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ» مگر خدا برای بنده خودش کافی نیست؟ این سؤال در واقع یک سؤال توبیخی است، یعنی در متن آن توبیخ هست، اصطلاح طلبگی‌اش می‌گویند استفهام توبیخی است. دارد از خرد شما، از عقل شما، از سابقه زیست شما با یادآوری آن به خود شما و فعال کردن آن، این مسأله را مطرح می‌کند که شما نگرانی‌تان چیست؟ از چی نگران هستید؟ کسی که خدا را دارد چه نگرانی دارد؟ تمام نگرانی‌هایی که در بین انسان‌ها ملاحظه می‌کنید ناشی از نگاه شرک‌آلود است و ابتلاء به شرک است. حالا شرک لازم نیست مثلاً کسی جزء ثنوی‌ها باشد تا مشرک باشد. آن که به خدا پناه می‌بریم. یعنی همان شرک به معنای مشهور. نه، «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ»[3] فرمود اکثر این‌هایی که اهل ایمان هستند گرفتار شرک هستند. به این معنا، یعنی ناخالص است، ایمان‌شان ایمان کامل و زلال و صادقی نیست، در آن رخنه است، در آن اختلال است، آلوده به شرک است، به این معنا.

تعبیری که در قرآن کریم هست تعبیر نفاق است. یعنی ایمان رخنه دارد، رفق دارد، به این معنا است. لذا فرمود «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ»[4]‌ اکثر این کسانی که مدعی ایمان هستند گرفتار شرک هستند، به این معنا است. پس نگرانی‌ها حاصل شرک است، واِلّا اگر کسی بیننا و بین‌الله خدای متعال را قادر مطلق بداند، خدای متعال را علیم علی الاطلاق بداند، خدای خودش را و رب خودش را کریم علی الاطلاق بداند، حکیم مطلق بداند، غنی مطلق بداند، قادر مطلق بداند، این نگران چیست؟ هرچه اسباب در این عالم هست که تحت تصرف اوست، بنابراین جای نگرانی ندارد، کل خوف و حزن، کل آن محصول ایمان ناقص است یا عدم ایمان است، یا طرف باید کافر باشد مؤمن نباشد، گرفتار خوف و حزن باشد، یا اگر جزء مؤمنین است مشکل او این است که ایمانش ایمان کاملی نیست. یعنی ایمانی که رسوخ کرده در قلب و مستقر شده نیست، ادعای ایمان است ولی ایمان مستقر نیست، نور ایمانش نور ضعیفی است. لذا صدر تا ذیل دعای مکارم با تمام جلوه‌های مختلف آن، درخواست ایمان کامل است.

 

دستیابی به مقام توحیدِ خالص

حضرت اولِ دعای مکارم فرمود خدایا من اکمل الایمان را از تو می‌خواهم، بعد عرض کردیم کل دعای مکارم شرح همان سه چهار جمله اول است منتها به وجوه مختلف. «أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ»[5] مگر خدا برای بنده خودش کافی نیست؟ شما نگران چی هستید؟ اگر این چنین شد، تو که در محیط لطف او، محیط علم او، محیط کرم او، محیط قدرت او، محیط حکمت او داری زندگی می‌کنی که دیگر نگرانی ندارد. تنها نگرانی‌ات باید این باشد که خدای متعال نظر لطفش را از تو برگرداند، همین. در دعای شریف عرفه که در همین صحیفه مبارکه هست، در آن جا فرمود خدایا دست من را ول نکن، نگاهت را از من برنگردان، همین. «وَ انْظُرْ إِلَيْنَا نَظْرَةً رَحِيمَةً، نَسْتَكْمِلُ بِهَا الْكَرَامَةَ عِنْدَك‏» این نگاه لطف تو همیشه شامل حال من باشد. من از چشم تو نیُفتم، یعنی از نگاه رحمت تو و لطف تو به خاطر بی‌ادبی و به خاطر غفلت و به خاطر همین آلودگی‌ها و این‌ها، من از نگاه تو نیفتم. پس جای هیچ نوع خوفی و حزنی برای انسان مؤمن در این عالم وجود ندارد. آن وقت اگر سخت‌ترین شرایط هم برای او پیش آمد، چون ابتلائات در دنیا خیلی زیاد است، این چیزها مؤمن را گرفتار خوف و حزن نمی‌کند، اگر به ایمان کامل برسد. یعنی به مقام توحید برسد.

اکنون آیاتی که برای شما تلاوت شد دعاهای حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) بود. آخرش هم یک کلمه بود «إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمينَ»[6] همین. بعد جمله کلیدی‌اش هم این است که گفت «وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَه...»[7] ملت ابراهیم ملت توحید است، آیین ابراهیمی آیین توحید خالص ناب است، این آیین ابراهیمی است که چقدر خدا به حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) در قرآن جایگاه می‌دهد، چقدر اسمش را می‌برد، چقدر مطرحش می‌کند، چون توحید به معنای خالص حنیفی و تمام و کمالش با ابراهیم معرفی شده است. هم در وجهه سلوک فردی، هم در سلوک اجتماعی، هم در سلوک تمدنی. به ما گفته شد همه‌ شما منسوب به او هستید، او پدر شما است، فرزند باید به پدرش برود. «مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْل‏...»[8] فرمود شما فرزندان این پدر هستید، پدرتان موحّد بود، به معنای کامل آن، شما فرزندان او هستید. این جا هم فرمود: «وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَه‏»[9] فرمود اگر کسی از آیین ابراهیمی که آیین توحید است، توحید ناب است، اگر کسی روگردان شد، این گرفتار سفاهت نفس است، این سفیه است، این گرفتار نادانی و حماقت است. شرک محصول حماقت و جهالت است و توحید محصول عقل است، فرمود شما وقتی عاقل بشوید موحّد می‌شوید.

آن کسی که توانست عمق نگاه پیدا کند، نگاه جامع پیدا کند، دست خدای متعال را در همه عالم ببیند، تصرف حق را در همه عالم ببیند، همه عالم را مِلک و مُلک حضرت حق تبارک و تعالی ببیند، ظاهر عالم را، باطن عالم را، مُلکش را، ملکوتش را، همه را در تصرف حق ببیند، این آدم دیگر نه خوف دارد نه حزن. و همیشه هم این هست، ذهنش این است که او برای من کافی است. در سوره مبارکه زمر، آیه سی‌وششم فرمود: «وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذينَ مِنْ دُونِهِ...»[10] آدم‌های سفیه می‌خواهند تو را از دیگران بترسانند، مثلاً از صهیونیست‌ها بترسانند، مثلاً از استکبار آمریکایی بترسانند. شیاطین کارشان همین است. «وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذينَ مِنْ دُونِهِ» البته «وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ»[11] اگر کسی کارش به آن‌جا بکشد که گرفتار اضلال عقوبتی حضرت حق تبارک و تعالی بشود، این دیگر همه هادیان هم بیایند سراغ او، هدایت شدنی نیست، نمی‌شود کاری برای او کرد. کسی که خودش درِ هدایت را به روی خودش بست، برای او هیچ کاری نمی‌شود کرد. تمام انبیاء اگر یک‌جا بر او مبعوث بشوند، ۱۲۴ هزار پیامبر مبعوث بشوند هیچ کاری برای او نمی‌توانند انجام بدهند، چون خودش درِ هدایت را به روی خودش بسته است. «وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ» این اضلال عقوبتی است. «فَما لَهُ مِنْ هادٍ» هیچ هادی برای او وجود ندارد.

 

«أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ»

«أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ وَيُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَاد»[12]؛ اگر گرفتار دل‌مشغولی هستید، اگر ذهن‌تان ذهن نگران است، اگر دل‌تان دل نگران است، اگر حالت‌هایی از این قبیل دارید، راجع به مسائل زندگی‌تان، راجع به معاش‌تان، راجع به آینده‌تان، راجع به آبروی‌تان، راجع به مال‌تان، راجع به زندگی‌تان، راجع به مسائل مختلف، مسائل اجتماعی، سیاسی، اگر گرفتاری‌های این چنینی دارید، این آیه کریمه را بدهید برای شما با یک خط خوشی بنویسند بگذارید جلوی‌تان. «أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ»[13] آیا خدا برای بنده خودش کافی نیست؟ این کلمه عبده هم این جا لطیف است، خب این بنده‌اش است، این که کسی غیر از خدای متعال را ندارد. «أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ»[14] آن وقت شما در جواب هم باید بگویید «حَسْبِيَ اللَّهُ وَ كَفَى... لَيْسَ وَرَاءَ اللَّهِ مُنْتَهًى‏» خدا برای من کافی است. این جواب «أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ» است که «حَسْبِيَ اللَّهُ وَ كَفَى» برای من خدا کافی است. من چشم امیدی به احدی ندارم، نه دلبستگی به کسی دارم، نه کسی را در این عالم کاره‌ای می‌دانم. خودش فرمود اگر بنا باشد به شما آسیبی وارد بشود تمام عالم جمع بشوند نمی‌تواند جلوی آن را بگیرند «وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِه‏..»[15] خدا بخواهد خیری هم به شما برساند تمام عالم جمع بشوند نمی‌توانند جلوی آن را بگیرند. «حَسْبِيَ اللَّهُ وَ كَفَى... لَيْسَ وَرَاءَ اللَّهِ مُنْتَهًى‏» فقط خدا است. «أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ» چه تعبیری.

 

ذکری برای تقویت بنیه توحیدی

یک هدیه جوادیه هم به شما بدهم از حضرت جواد الائمه (علیه‌السلام)، از حضرت امام عزیز کریم مهربان‌مان نقل شده است، حضرت فرمودند در گرفتاری‌ها، در غم، در اندوه و امثال این‌ها این ذکر شریف را به آن تمسک کنید. «يا مَن يَكفي مِن كُلِّ شَي‏ءٍ، و لا يَكفي مِنهُ شَي‏ءٌ، اكفِني ما أَهَمَّني...» انسان در زندگی‌اش دل‌مشغولی‌ها دارد، حالا ما تا به توحید کامل برسیم که راه داریم. این دل‌مشغولی‌ها هست. فرمود این را زیاد بگویید «يا مَن يَكفي مِن كُلِّ شَي‏ءٍ؛ ای کسی که تو به هیچ کسی نیازی نداری»، «و لا يَكفي مِنهُ شَي‏ءٌ؛ هیچ چیزی هم در این عالم نیست که به تو نیاز نداشته باشد». همه دست نیازشان به سوی توست «اكفِني ما أَهَمَّني» این چیزی که باعث دل‌مشغولی من شده این را برای من کفایت کن، کار من را راه بینداز. حالا هر کسی یک نیّتی دارد، این را بخواند. «اكفِني ما أَهَمَّني» این هم خیلی مجرب است و برای تقویت بنیه توحیدی این ذکر شریف بسیار پیش‌برنده است. «يا مَن يَكفي مِن كُلِّ شَي‏ءٍ، و لا يَكفي مِنهُ شَي‏ءٌ، اكفِني ما أَهَمَّني». البته خود نام شریف پروردگار متعال که الکافی است، این هم خیلی برای مؤمنین دلگرم‌کننده است، تمسک به آن، تکرار آن، این‌ها هم بسیار پیش‌برنده است. «يَا كَافِيَ مَنِ اسْتَكْفَاه‏». از این قبیل فراوان است.

 

هنر زیست موحّدانه

عزیزان من ضمناً عنایت دارند که این نگرش توحیدی، این نگاه توحیدی به هیچ وجه با انجام وظیفه مؤمن در به کار گرفتن انواع و اقسام اسباب و تنظیمات و امثال این‌ها که در این عالم هست هیچ تنافی ندارد. این حالت توحیدی مسیطر و مسلط و مهیمن بر قلب او باید باشد. یعنی قلبش مسلط است. این نور توحید تابیده به قلب او و مسلط است. بنابراین این قطع طمع از همه دارد ولی وظیفه دارد در این که طبق قواعد، طبق قوانین در این عالم زندگی کند. همه قواعد را به کار بگیرد، تمام تنظیمات را بگیرد، همه اسباب را به کار بگیرد. آن‌ها همه اتفاقاً عین زیست موحّدانه است.

امام حسین (علیه‌السلام) در مناجات عرفه‌شان یک جمله‌ای دارند در آن بخش منسوب، بخش پایانی‌اش که می‌گویند من چه کار کنم؟ از طرفی به من می‌گویی که برو سراغ آیات و جلوه‌ها و اسباب و...، مخصوصاً در سیر عرفانی. از طرفی می‌گویی رفتی در دام‌شان نیفتی، من این وسط چه کنم؟ خودت باید دست من را بگیری. من از طرفی وظیفه دارم بروم سراغ اسباب و مسببات، از طرفی وظیفه دارم به آن‌ها هیچ دل نبندم، این هنر زیست موحّدانه است، زیست موحّدانه این است، همه اسباب را به کار بگیرم اما به هیچ کدام اعتماد نکنم.

 

جهان‌بینی توحیدی، حاصل باور و ایمان و یقین است

معلوم است همان کسی که تمام امور شما را کفایت می‌کند ضمناً به شما مأموریت داده که برای کفایت امور خودتان از تمام اسباب و تنظیمات و قواعد و چیزهایی که در این عالم هست همه را به کار بگیرید و استفاده کنید. مهم این است که تو بروی سراغ اسباب، در دام‌شان نیفتی، به آن‌ها دل نبندی. اگر این موشک را هم ساختی، مثلاً هایپر سونیک آن را هم درست کردی و گفتی این دیگر می‌تواند از تمام این موانع و فلان و این‌ها عبور کند، این را هم که تنظیم کردی، بعد همان لحظه‌ای که داری شلیک می‌کنی بدانی که «وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى‏»[16] حال شما این باشد. واِلّا اگر گفتی این است که می‌زند، از همان جا افتادی درون سیاه‌چاله‌ی شرک، از همان وقت افتادی. حالا این یا می‌زند یا نمی‌زند، آن می‌شود مسأله بعدی، که اتفاقاً آن‌هایی که از مؤمنین گرفتار این نگاه‌های آلوده هستند، خیلی وقت‌ها به این قصه هم امتحان می‌شوند، یعنی خیلی از این جاها که دل‌بسته می‌شوند خدا برای این که دل این‌ها را پاره کند تیرهایشان نمی‌خورد، می‌رود و نمی‌خورد. حال‌شان را می‌گیرد،‌ می‌گوید تو قرار نبود به این چیزها دل ببندی، تو بنا بود کارت را بکنی، بنا بود بهترین فناوری، به‌روزترین، عالی‌ترین، همه را به دست بیاوری با دقیق‌ترین شکل مسأله هم از آن استفاده کنی. این‌ها وظیفه توست اما ضمناً تو بنا بود به این چیزها دل نبندی.

نقطه اصلی همین جاست که بروی سراغ اسباب و در دام‌شان نیفتی. این حاصل آن جهان‌بینی توحیدی است منتها فراتر از این است، حاصل باور و ایمان است. و البته بالاتر از این؛ حاصل یقین است، اگر کسی به یقین برسد. لذا گفت تو تیر را انداختی، ولی تو که نیانداختی که، «وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى‏ وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً»[17] چقدر این آیات شیرین است. پس این شد مطلب اول. «تَوِّجْنِي بِالْكِفَايَةِ» یعنی خودت که کافی علی الاطلاق هستی، تاج کفایت را بر سر من بگذار، من را از غیر خودت بی‌نیاز کن، آن استغناء باطنی و درونی که جلسه گذشته توضیح آن گذشت.

 

درخواست حُسن ولایت از پروردگار متعال

«وَ سُمْنِي حُسْنَ الْوِلَايَةِ»، مطلب دوم این است؛ می‌گویید من در حوزه ولایت خودم یک تصمیم‌گیرنده و اقدام‌گر و متولی شایسته‌ای باشم. یعنی هر کاری که به من سپرده شده آن کارها را بتوانیم به بهترین شکل انجام بدهم. این حُسن الولایة این است. در نگاه اول هم انسان ممکن است احساس کند ما داشتیم راجع به کفایت درخواست می‌کردیم حالا داریم راجع به ولایت درخواست می‌کنیم. «سمنی» تعبیر هم خیلی لطیف است «وَ سُمْنِي حُسْنَ الْوِلَايَةِ» یعنی آن کاری که من عهده‌دار می‌شوم، من را به سمت آن ببر «سمنی» من را به آن برسان، با بهترین تدبیر و برنامه‌ریزی و ولایت. «حسن الولایة» این جا ما از خداوند تبارک و تعالی حُسن الولایة می‌خواهیم. حُسن الولایه مربوط به جایی است که شما محدوده تنظیم‌گری، برنامه‌ریزی، طراحی و اقدام به شما سپرده شده و در اختیار شماست. می‌گویی در آنچه به من سپرده شده من بهترین یا زیباترین، این کلمه حُسن این جا به معنای احسن است. حُسن الولایة یعنی به زیباترین شکل ممکن آنچه را که به من سپرده شده برای آن طراحی کنم، برنامه‌ریزی کنم، اقدام و اجراء کنم. این درخواست دوم است.

در جمله قبلی می‌گوید «توجنی بالکفایة» خدای متعال را به نام کافی او خواندیم و کفایت را برای خودمان خواستیم. دومی برمی‌گردد سر مسئولیتی که حالا متوجه ما است، یعنی آن حوزه‌ای که طرح آن، برنامه آن و اجرای آن به من سپرده شده و در اختیار من قرار گرفته است. من در این حوزه از تو کمک می‌خواهم که بهترین شکل برنامه‌ریزی، بهترین شکل طراحی،‌ بهترین شکل اقدام را داشته باشم. تقریباً هم ماها نوعاً به آن مبتلا هستیم، حالا یک کسی کمتر یک کسی بیشتر، این هست.

مثلاً بدن شما بخش عمده‌ای از سلامتش، قوّتش و امثال این‌ها به جنابعالی سپرده شده است. ولایتش به شما سپرده شده است. تو اگر ولیّ هیچ کس نباشی، ولیّ خودت که هستی، ولیّ جسم خودت که هستی. پس این مهم است که این جا شما چگونه برنامه‌ریزی می‌کنید، چگونه طراحی می‌کنید، چگونه با جسم خودتان رفتار می‌کنید. ماها در ارتباط با جسم خودمان صدی مثلاً نود به بالا سوء الولایة داریم. مثال ظاهری‌اش را زدم، سوء الولایة داریم. یعنی خداوند تبارک و تعالی این مملکتِ باعظمتِ باشکوهِ پررمز و رازِ پر از حکمتِ پر از وسعتِ پر از زیبایی را به جنابعالی واگذار کرده گفت تو شاه این مملکت هستی،‌ والی تو هستی، سلطان تو هستی بسم الله. این جهت را داده است. حالا ما چه کار می‌کنیم؟ اگر کسی حُسن ولایت داشته باشد، یک عمر نسبتاً طولانی هرچه که خدا بخواهد در اجل او باشد؛ به سلامت، به عافیت سیر می‌کند و از این ظرفیت برای رشد و شکوفایی و پرواز و اهتزاز معنوی خودش کمال استفاده را می‌برد. اما کسی که حُسن ولایت نداشته باشد؛ نه خوراکش تنظیم باشد، نه خوابش تحت برنامه باشد، نه تحرک او طبق برنامه باشد، آن‌وقت در یک زمان کوتاهی می‌بینید از گوشه و کنار این سرزمین عیب و اشکال و امثال این‌ها پیدا شد. ولایتش با کی بود؟ نمی‌گویم همه‌اش؛‌ یک بخش عمده‌ای از آن با تو بود.

این حُسن الولایة که حضرت می‌گویند «سمنی حسن الولایة» یک دفعه ذهن‌تان نرود سراغ رئیس و جمهور و والی و مدیرکل و وزیر و وکیل و فلان و این‌ها، بعد بگویید به من چه ربطی دارد؟ می‌گوید خود جنابعالی الان والی هستی، مملکتش کجاست؟ وجود خودت است. یک بخش آن جسم شما است، یک بخش آن روان شما است، یک قسمت هم جان شما است. این‌ها اکنون سپرده شد به شما. شما الان امین هستی. والی علی الاطلاق، ولایت این منطقه را به خلافت به جنابعالی سپرد گفت بسم الله ببینم چه کار می‌کنی. پس این در اختیار شما است.

حالا از این جا شروع می‌شود،‌ امتداد آن متناسب با شرایط و مواقف و موقعیت‌هایی است که برای اشخاص پیش می‌آید، در محیط آفاقی هم ممکن است برای این‌ها ولایت قرار داده بشود. مثلاً در خانواده ولایت دارد، مثلاً یکی ولایت همسری پیدا می‌کند، می‌روند ازدواج می‌کنند خیلی خوب بسم الله، یک ولایت جدید، خدای متعال به او فرزند کرامت می‌کند، یک ولایت جدید است. بالاخره پدر ولایت دارد، مادر ولایت دارد، این فرزند امانت تحت تربیت او قرار گرفته است. یک ولایت جدید است. همین طور شما توسعه بدهید بروید تا آن جاهایی که ممکن است یک کسی ولایت یک منطقه‌ای، یک شهری، یک صنفی، یعنی تنظیم‌گری، برنامه‌ریزی، اجراء، پیشبرد، هدف‌گذاری، مدیریت آن و ولایت آن به او سپرده شده باشد، این هم هست، آن‌ها را هم دربر‌می‌گیرد. پس این را تقریباً همه به آن مبتلا هستیم. این که می‌گوید «وَ سُمْنِي حُسْنَ الْوِلَايَةِ» این قدر معنای آن معنای گسترده‌ای است. همه‌ ما سهم ولایت دارم.

 

مسئولیت خطیر در قبال ولایت‌های اجتماعی

آن وقت به مناسبت در مسیر زندگی یک سعه‌ای ممکن است برای کسانی پیدا بشود به همان اندازه امکان خدمت‌گذاری و عمل صالح بیشتر برای‌شان فراهم می‌شود، هرچه که دامنه اثرگذاری ما، برنامه‌ریزی ما، مدیریت ما گسترش پیدا بکند، به همان اندازه هم مسئولیتش سنگین‌تر است و گرفتاری آن بیشتر است، خدا به فریاد برسد، چون این جا یک اتفاق دیگری هم که می‌افتد عبارت است از پیدایش یک عنوان جدیدی به نام حق‌الناس، آن جا گرفتار نفس است،‌ اگر کم و کاستی داشت، سوء الولایة داشت، ظلمی مرتکب شد، می‌گوید «ظلمت نفسی»، در پیشگاه خدای متعال می‌زند بر سرش می‌گوید «ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ تَجَرَّأْتُ بِجَهْلِي‏»[18] می‌گوید من به خودم ظلم کردم. البته این بارش سبک‌تر است. وامصیبتا اگر پای غیر وسط باشد. پای غیر که وسط شد یک چیز تازه‌ای شکل می‌گیرد به نام حق‌الناس، آن وقت اگر ظلم شد، ظلم در باره دیگری است، اگر کم گذاشت، اگر سوء ولایت داشت چه کند.

لذا یادتان باشد در ولایت اجتماعی، غیر از مواردی که در شخص متعیّن باشد، هر کسی خودش را در معرض ولایت‌های اجتماعی و مسئولیت‌های اجتماعی اختیاری قرار بدهد دارد خودش را در معرض خطرهای بسیار بسیار بزرگی قرار می‌دهد. شاید بشود گفت مثلاً این گرفتار نوعی جنون شده باشد که خودش را بیاورد در معرض این تکفل‌ها و ولایت‌ها، آن‌هایی که اختیاری است قرار بدهد. چون مواردی داریم که متعیّن است، شخص باید خودش برود به میدان، هیچ راهی ندارد،‌ تعیّن در شخص دارد که البته خیلی کم پیش می‌آید ولی گاهی پیش می‌آید. آن را بگذارید کنار، ولی مواردی که نه، اختیاری است، این‌هایی که مثلاً دنبال مسئولیت می‌دوند، دنبال‌ ریاست‌ها می‌دوند، این‌ها حتماً ابتلائات باطنی دارند، گرفتار هستند. واِلّا مگر هیچ عاقلی چنین می‌کند؟ مگر این که او را صدا کنند و این را به گردنش بگذارند، یا آن تعیّن پیدا بشود، بگویند اکنون این کار به عهده جنابعالی است و تو هیچ گریزی نداری، این هم نگاه کند ببیند واقعاً این چنین است، بینی و بین‌الله از من قوی‌تر و مناسب‌تر، کسی که بتواند این مسئولیت را به عهده بگیرد نیست. آن وقت اگر شانه خالی کند گناه بزرگی مرتکب شده و باید برود میدان و به عهده بگیرد و توکل کند به خدای متعال.

منظورم این است که داوطلب شدن خیلی چیز عجیبی است. من نمی‌دانم چطور قُبح آن هم ریخته است، در دهه شصت این‌ها قبح داشت، مثلاً یک کسی بخواهد خودش را در معرض ریاست‌ها و مسئولیت‌ها و این‌ها قرار بدهد، روی‌شان نمی‌شد. امّا اکنون طرف زیست‌نامه می‌فرستد، رزومه می‌دهد، این ور، آن ور، این را واسطه می‌کند، آن را واسطه می‌کند، از همه طرف که آقا من را یادشان نرود. این استان را الان به من بسپارید، الان وقت منصوب کردن استاندارها است، من هستم. حالا وامصیبتا اگر یک وقت این مسأله بیاید سمت امامت جمعه و جایگاه‌های معنوی که خیلی مخاطرات آن سخت‌تر است. خیلی شگفت‌انگیز است، مسابقه‌ای را گاهی انسان در این چیزها می‌بیند که حقیقتاً به شگفتی می‌آید که یعنی چی؟ این‌ها دارند چه فکری می‌کنند.

در روایتی فرمود این‌هایی که صاحب مناصبی هستند که زیردست‌شان بیشتر از ده نفر است، طبق آن روایت، قیامت این‌ها را به حالت متکتف می‌آورند،‌ دست‌ها بسته است مگر این که باز بشود، باز شدنش به این است که این از عهده برآمده باشد. این چنین می‌آورند،‌ تو برای چی این طور داری خودت را می‌کُشی، به زمین و آ‌سمان می‌زنی. آن وقت گاهی به هر قیمتی، رطب و یابس و راست و دروغ که آقا من مثلاً هر طور شده بروم مجلس نماینده بشوم، هر طور شده بشوم استاندار، هر جور شده بشوم وزیر، مدیرکل، مدیر فلان. شگفت‌انگیز است.

علی‌الفرض این است که این مسئولیت از حوزه آن شخصی‌اش تا حوزه خانوادگی‌اش این‌هایی است که هست. مدیریت بیت و خانواده و فرزند و ولایت تربیت و امثال این‌ها تا آنچه که در حوزه زیست معیشتیِ ماها است تا حوزه زیست اجتماعی و سیاسی و مدیریتی ماها است.

 

نسبت حُسن الولایة با کفایت

درخواستی که این جا حضرت می‌گویند از خدای متعال بخواهید این است «وَ سُمْنِي حُسْنَ الْوِلَايَةِ» من در ارتباط با آنچه که تحت برنامه‌ریزی و مدیریت من و ولایت من قرار می‌گیرد، من دارای حُسن الولایة باشم. این را از خدای متعال بخواهیم. خیلی درخواست عالی است. نسبت آن با جمله قبلی این است؛ حُسن ولایت به کارگیری تمام قواعد و ضوابط و امکانات و اسباب و مسببات برای پیشبرد آن مدیریتی است که در اختیار من هست.

یک وقتی عزیز رهبرمان فرموده بودند هر کسی مثلاً هر جایی هر مسئولیتی دارد، هر ولایتی و هر مسئولیتی متوجه او هست، آن جا را مرکز همه عالم بداند. این گونه نگاه کند. این مرکز عالم بداند یعنی از تمام استعدادش، از تمام فکرش، از تمام ظرفیت علمی خودش، از تمام ظرفیت‌های پیرامونی؛ دانش دیگران، تجربه دیگران، از همه امکاناتی که می‌شود به کار گرفت، همه را به کار بگیرد به قدر وسع برای این که این کار به شایستگی انجام بشود، این می‌شود حُسن الولایة.

حالا چه در زیست خانوادگی و شخصی باشد، چه در زیست اجتماعی باشد؛ فرمانده یک تیپ و گردان و لشگری باشد یا استانداری باشد، یا نماینده مجلسی باشد، یا امام جمعه‌ای باشد، هر کسی باشد در حوزه کاری خودش. «وَ سُمْنِي حُسْنَ الْوِلَايَةِ» پس دیدید چقدر نسبت‌ها با هم نزدیک است.

آن جا که می‌گوید «تَوِّجْنِي بِالْكِفَايَة» منظور این نیست که شخص بایستد بگوید خدایا همه کارهایش را خودت درست کن. می‌گوید خیلی خوب، ولی اسباب و مسببات و برنامه‌ها همه سمت تو چیده شده و تو در این زمینه وظیفه‌مند هستی. حالا می‌گویی خدایا در آن زمینه‌ای که من وظیفه دارم به من توفیق بده تا بتوانم به بهترین شکل ممکن مدیریت و برنامه‌ریزی کنم، چیزی کم نگذارم.

 

خسران سوءالولایة

‌سوء مدیریت‌ها خودش یک قصه مفصلی است، بسیاری از اشکالات و آن چیزهایی که در زندگی ماها هست محصول سوء الولایة است. بعضی‌ها تا این قصه می‌شود می‌خواهند همه را متوجه دشمن کنند، خب آن به جای خودش، شیطان الجن و الإنس همه در کار هستند که کار بالاخره ملک و مملکت و این‌ها درست نشود، این که معلوم است، دشمن کار خودش را می‌کند. اما خیلی از اشکالاتی که ما داریم ربطی به دشمن اساساً ندارد. کاملاً مربوط می‌شود به مسأله حُسن الولایة یا سوء الولایة، خیلی جاها که می‌بینید کارها ردیف و مرتب و شسته و روفته است و خوب پیش می‌رود محصول حُسن الولایة است، اگر یک جایی هم که می‌بینیم اشکال وجود دارد محصول سوء الولایة است. تو می‌گویی «وَ سُمْنِي حُسْنَ الْوِلَايَةِ» سهم من هرچقدر که هست من در سهم خودم به شکل شایسته‌ای عمل کنم، این کلمه حُسن الولایة این است. از ولاء همسری و ولاء تربیت و ولاء امر و نهی و این‌ها بگیرید تا ولاء اقتصادی، تا ولاء اجتماعی و تا به هر جایی که پیش برود.

 

آثار و برکات حُسن الولایة در ارتباط با ولایت اجتماعی

پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) در ارتباط با ولایت اجتماعی فرمود «مَنْ وَلَّى شَيْئاً مِنْ أُمُورِ أُمَّتِي»[19] فرمود اگر کسی مسئولیتی را در ارتباط با اُمت من بر عهده گرفت «فَحَسُنَتْ سَرِيرَتُهُ» در به عهده گرفتن آن مسئولیت، باطنش باطن تمیزی باشد، خوشگل باشد. یعنی چی «حسنت سریرته»؟ یعنی دنبال سوء استفاده شخصی و پر کردن جیب خودش و دسته و گروه‌بازی و قبیله‌گرایی و حزب‌بازی و جناح‌بازی و این‌ها نباشد، آن وقت آن می‌شود «سائت سریرته»، نه «حسنت سریرته». باطنش یک باطن تمیزی است، به خاطر خدا، به خاطر اُمت،‌ به خاطر مصالح اُمت.

اگر کسی این گونه به میدان رفت نتیجه‌اش چه می‌شود؟ «رَزَقَهُ اللَّهُ تَعَالَى الْهَيْبَةَ فِي قُلُوبِهِمْ» خدای متعال به او هیبت می‌دهد، هیبت یعنی نفوذ کلمه. جالب است، چون مدیر بدون هیبت اصلاً کارش پیش نمی‌رود. ولایت و مدیریت با هیبت است که پیش می‌رود. این را خدای متعال روزی او می‌کند، یعنی به او نفوذ کلمه می‌دهد، اقتدار مدیریتی به او می‌دهد، «وَ مَنْ بَسَطَ كَفَّهُ لَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ رُزِقَ الْمَحَبَّةَ مِنْهُمْ» اگر کسی دستش را برای انجام خدمت و کارگشایی در زندگی اُمت من باز کند، اقدام کند برای این، خدای متعال محبت او را در دل‌های آن‌ها قرار می‌دهد. یعنی کسانی که تحت ولایت او هستند او را دوست می‌دارند، محبتش را خدای متعال در دل‌های آن‌ها قرار می‌دهد.

«وَ مَنْ كَفَّ يَدَهُ عَنْ أَمْوَالِهِمْ وَفَّرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَالَهُ» یک کسی است که آمد جلوتر، امکانات در اختیارش قرار گرفت، با یک امضایی، با یک تصمیمی کل این امکانات این طرف و آن طرف می‌رود و می‌تواند، زمینه‌هایی هست برای این که برود سراغ این که تصرف‌های زندگی شخصی و امثال این‌ها داشته باشد. فرمود: «وَ مَنْ كَفَّ يَدَهُ عَنْ أَمْوَالِهِمْ» کسی که به هیچ وجه نگاهی به اموال مسلمین و اُمت نداشته باشد، خداوند تبارک و تعالی چه کار می‌کند؟ «وَفَّرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَالَهُ» خدا به مالش برکت می‌دهد. این هم هست. یعنی کسی که آن جا تقوا می‌ورزد و دستش را از تصرف در بیت‌المال و امثال این‌ها حفظ می‌کند.

دیگر چه؟ «وَ مَنْ أَخَذَ لِلْمَظْلُومِ مِنَ الظَّالِمِ كَانَ مَعِي فِي الْجَنَّةِ مُصَاحِباً» فرمود اگر کسی از این آقایان، مسئولین و مدیران «أَخَذَ لِلْمَظْلُومِ مِنَ الظَّالِمِ» حالا که دستش رسیده حق مظلومی را از ظالمی گرفت، پیغمبر اکرم (صلوات‌الله‌علیه) فرمود این شخص در بهشت با من همنشین است، الله اکبر. واقعاً تکان دهنده است «كَانَ مَعِي فِي الْجَنَّةِ مُصَاحِباً» این دوست بهشتی خودم است. خوش به حال آن‌هایی که این طور هستند.

دیگر چه؟ «وَ مَنْ كَثُرَ عَفْوُهُ مُدَّ فِي عُمُرِهِ» اگر از این مسئولین و مدیران و والیان و امثال این‌ها اهل عفو و گذشت باشد. دیدید بعضی‌ها مدیریت که پیدا می‌کنند خیلی مدیریت‌های سخت‌گیرانه و عجیب و غریبی دارند. پدر در می‌آورند، این‌ها را خدا پدرشان را در می‌آورد. اما نه، آن کسی که «وَ مَنْ كَثُرَ عَفْوُهُ مُدَّ فِي عُمُرِهِ» خدا به عمرش برکت می‌دهد، عمرش را طولانی می‌کند.

«وَ مَنْ عَمَّ عَدْلُهُ نُصِرَ عَلَى عَدُوِّهِ» کسی هم که توانست در حوزه مسئولیتی خودش عدالت را رعایت کند،‌ به عدالت عمل کند، پروردگار متعال او را بر دشمن‌اش یاری خواهد کرد.

حالا این چند جمله را شما برگردان کنید به بحث حُسن الولایة، قشنگ می‌بینید حُسن ولایت این‌ها است. حُسن ولایت از کجا شروع می‌شود؟ از نیت زیبا «حسنت سریرته» کسی که نیت و انگیزه‌اش انگیزه مناسب و شایسته‌ای باشد،‌ از آن ‌جا شروع می‌شود، بنابراین نتیجه‌بخش است. آن کسی که در مسائل مالی اهل رعایت و تقوا است، اگر مالی به امانت در اختیارش هست اهل رعایت است. نتیجه دارد، خدای متعال به او محبوبیت می‌دهد، به مالش برکت می‌دهد. آن کسی که از فرصت استفاده می‌کند و حق مظلوم را می‌گیرد، یعنی اگر ولایتی در اختیار شما قرار گرفت باید هم از جهت مال رعایت تقوا کنید، هم باطن خودتان را دائماً مراقبت کنید که نیت‌ها و انگیزه‌های شما خدایی و خالص و تمیز بماند، باید مراعات کنید که اگر امکانی در اختیارتان قرار گرفت شما ناصر مظلومین باشید، دنبال این باشید که حق مظلوم را از ستمگر ظالم در جزیی و کلی بگیرید، این‌ها حُسن ولایت است. حُسن ولایت به عفو است، آن جایی که زمینه گذشت هست این به گذشت است، حُسن ولایت به رعایت عدالت است، این‌ها است. این‌ها وقتی کنار هم جمع بشود می‌شود حُسن الولایة. سوء ولایت و سوء تدبیر هم درست نقطه مقابلش است.

 

شهیدِ نماز جمعه

این هفته ما در نمازجمعه شهید دادیم، امام جمعه کازرون به شهادت رسید. خیلی هم مظلومانه به شهادت رسید، چه مرد شریف، نازنین، مدل همین آقای آل‌هاشم ما در شهرستان کازرون، که الحمدلله از این‌ها ما کم نداریم، الان خیلی از امام جمعه‌های ما همین گونه هستند؛ مردمی، باصفا، جوان‌گرا، اهل فکر، اهل برنامه‌ریزی، اهل ابتکار. آقای صباحی ما خیلی خوب بود. خدا ان شاءالله بر درجاتش بیفزاید، آن ملعونِ خبیثِ شقی هم که بعد از اقامه نماز جمعه با سلاح گرم متعرض شد، ایشان بعد خودش را به جهنم فرستاد. این هم یک آدم کثیف، پر از سوء سابقه، مکرر سابقه تروریستی داشته که یک بار می‌خواسته یک عملیات تروریستی انجام بدهد که مواد منفجره زودتر منفجر می‌شود و پایش قطع می‌شود، دستش آسیب می‌بیند. ملعون خبیث همه‌‌ی زندگی‌اش پر از نکبت و تاریکی و این‌ها بوده است. حالا انتقام خودش را که می‌خواسته از نظام بگیرد از امام جمعه عزیز بزرگوار ما گرفته است.

دیروز در شیراز همراه با آن بانوی مکرمه، خانم معصومه کرباسی، با ایشان هر دو در حرم مطهر حضرت شاهچراغ (علیه‌السلام) آن جا مراسم‌شان برگزار شد، تشییع شدند، بنده هم برای آن‌ها نماز خواندم، این توفیق نصیب‌مان شد، نائب الزیاره شما هم بودیم در حرم حضرت احمد بن موسی، چقدر این حرم باصفا است، یعنی یک شعبه خیلی ویژه از حرم حضرت رضا (علیه‌السلام) است. آن جا دفتر مخصوص است. خیلی از کارها آن جا به سامان می‌شود. بعد هم کنارش امامزادگان واجب التعظیمی که هستند، خلاصه به برکت این شهید بزرگوار ما مشرف شدیم و نائب الزیاره شما بودیم.

 

زندگی بر مدار زیست موحّدانه

بعد آن بانوی مکرمه را هم تشییع کردند، آن خانم هم یک قصه‌ خیلی فوق‌العاده‌ای دارد. خانواده رشید، مؤمن، بعد بچه‌هایشان یکی از یکی بهتر؛ ما شاءالله. پنج فرزند از بزرگ و کوچک‌شان، دیدید که خدمت آقا شرفیاب شده بودند. این آقا مهدی‌شان آن جا جلوی جنازه مادرش قرآن تلاوت کرد. آن دیگری‌شان را دیدید به آقا می‌گفت الحمدلله که پدر و مادرم شهید شدند. بعد هم پایش را در یک کفش کرده که من باید ادامه راه را بروم. بابا بزرگش می‌گفت پدر و مادرت شهید شدند تو این جا پیش ما باش، این برادر و خواهرهایت این جا چه می‌شوند، باید بایستی این‌ها را سرپرستی کنی. می‌گوید این‌ها را هم شما کارش را خودت بلدی. به بابا بزرگش می‌گوید این‌ها به عهده شما، من باید بروم وظیفه خودم را آن جا انجام بدهم.

خانواده، خانواده‌ای است که خیلی ضربه‌های حسابی زده بوده به رژیم صهیونیستی. این رژیم منحوس دنبال‌شان کردند، شناسایی کردند، پیگیری کردند تا بالاخره این‌ها را به شهادت رساندند. این‌ها خیلی کار دست‌شان بوده که حالا بماند. آقای‌شان که لبنانی بود چقدر موفق، خود این خانم، بیت هم بیت علمی بوده است، بیت نخبگی، بیت جهادی،‌ خیلی بیت منوری است. همین زیست موحّدانه که انسان می‌گوید و همین حرف‌هایی را که ما داریم این جا می‌خوانیم، نمونه‌اش همین است. همه این‌ها را شما در این خانواده می‌بینید.

خدای متعال را سوگند می‌دهیم به حقش، به حق اولیائش، به حق مقربان درگاهش این دعاها را در باره همه ما مستجاب بفرماید. در باره همه امت مستجاب بفرماید، ان شاءالله در باره همه مسئولین و کارگزاران مستجاب بفرماید. خدا را قسم می‌دهیم به حق اولیائش، به حق مقربان درگاهش نصرت ویژه خودش را به جبهه مقاومت، به مظلومین مقتدر در غزه، در فلسطین، در لبنان، در یمن، در عراق، در سوریه، در اقصی نقاط عالم نازل بفرماید. خفت و خواری و نکبت و دربدری و رسوایی را بیش از این بر صهیونیست‌های تبهکار و حامیان‌شان، در صدر آمریکای جنایتکار و سایرین نازل بفرماید.



[1] فرازی از دعای بیستم صحیفه مبارکه سجادیه

[2] آیه 36 سوره مبارکه زمر

[3] آیه 106 سوره مبارکه یوسف

[4] آیه 106 سوره مبارکه یوسف

[5] آیه 36 سوره مبارکه زمر

[6] آیه 131 سوره مبارکه بقره

[7] آیه 130 سوره مبارکه بقره

[8] آیه 78 سوره مبارکه حج

[9] آیه 130 سوره مبارکه بقره

[10] آیه 36 سوره مبارکه زمر

[11] همان

[12] آیه 36 سوره مبارکه زمر

[13] همان

[14] آیه 36 سوره مبارکه زمر

[15] آیه 107 سوره مبارکه یونس

[16] آیه 17 سوره مبارکه انفال

[17] آیه 17 سوره مبارکه انفال

[18] فرازی از دعای کمیل

[19] بحار الأنوار : 74/359/75



لطفاً نظر خود را درباره این مطلب بنویسید:
نام :


پست الکترونیکی :

کد تصویر:

نظر شما : *