کیفیسازی و تعمیم آرزو
سخن در شرح مضامین دعای هشتم صحیفهی مبارکهی سجادیه، یعنی در باب آرزوهای طولانی و کش دادن آرزوها به پایان رسید. فقط یک نکته در مورد «وَ نَمُدَّ فِی آمَالِنَا» اضافه کنم و آن اینکه درمان آرزوهای دراز دو بخش دارد. از یک سو، باید آرزوهای مادی و دنیایی را تطهیر و تعدیل کرد و از طرف دیگر، آرزوهای حقیقی و جاودانی و متعلق به دار الخلود و آخرت را پرورش داد.
یکی از راههای تبدیل آرزوهای کوچک و بازدارنده به آرزوهای بزرگ و پیشبرنده، تصعید و کیفیسازی آرزوها است که قبلاً بیان شد. راه دیگر، تعمیم آرزوها است که باعث میشود انسان از بازدارندگی آرزوهای شخصی و دنیایی نجات پیدا کند و آرزوها به نوعی برای او، پیشبرنده و تعالیبخش شود.
منظور از تعمیم این است که انسان آرزوهای دنیایی و روحانی را از وضعیت شخصی خارج و به وضعیت اجتماعی تبدیل کند. همین باعث پیشبرنده شدن آرزو میشود. مثلاً خیر مادّی یا رفع یک مشکل و مصیبت را برای همه بخواهیم. نمونهی روشنش دعای نورانی است که در ماه مبارک رمضان بعد از همهی نمازها وارد شده است: « اللَّهُمَّ أَدْخِلْ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ اللَّهُمَّ أَشْبِعْ كُلَّ جَائِعٍ...؛ اى خدا تو بر اهل قبور نشاط و سُرور عطا كن. خدايا هر فقيری را بىنياز گردان. خدايا هر گرسنهای را سير گردان...». این دعا فهرستی از آرزوها است؛ منتها آرزوهای تعمیمیافته؛ یعنی شخص از پوستهی منیّت و خودپرستی خارج شده و شکوفا گردیده است و آنچه را میخواهد، برای همه میخواهد. مثلاً همه از مسکن عالی و فرزند خوب و ازدواج همراه با آرامش و مدارج عالی تحصیلی و مسائل معنوی نظیر فضیلتهای اخلاقی بهرهمند باشند. این نوع آرزو حتی اگر از جنس مادّی باشد، پیشبرنده است. رازش این است که انسان از محیط تفرّد و منیّت و خودبینی خارج میشود و همین باعث شکوفا شدن است.
پس اجتماعیسازی آرزوها باعث بهبود و اصلاح آنها و تبدیل آرزوها به آرزوهای پیشبرنده میشود.
وقتی انسان در حلقهی منیّت گرفتار میشود، در جاذبهی نفسانیات خود اسیر میگردد. اگر این پیله شکسته شد، پروانهی فطرت پرواز میکند. اما اگر این پیله نشکند، روزبهروز حلقه حبس تنگتر میشود.
پس یک راه بزرگ برای درمان آرزو، تعمیم آرزوها حتی در امور مادی نظیر مسکن و مرکب است.
پناه بردن به خداوند از ناهماهنگی باطن و ظاهر
در ادامه بحث خود به این فراز رسیدیم: «وَ نَعُوذُ بِکَ مِنْ سُوءِ السَّرِیرَةِ». کلمهی سوء به معنای بدی و قبح و زشتی و پلیدی و کثیفی و شر است. کلمهی سریره از مادهی سرّ و بر وزن فعیله به معنای مفعوله است؛ یعنی چیزی که انسان آن را پنهان و مخفی میکند.
به باطن ما به اعتبار اینکه معمولاً دوست میداریم که مخفی باشد، سریره میگویند. سریره، به سیره خیلی نزدیک است و گاهی از آن به معنای سیره هم تعبیر میشود.
کلمهی مقابل سریره، علانیه است که به معنای بخش ظاهر و آشکار و در معرض است.
اینجا حضرت میفرمایند: خدا یا ما به تو پناه میبریم از اینکه باطن و درون ما، زشت و پلید و بد و کثیف و خبیث باشد. در توضیح این جمله باید گفت که هر چه در این عالم هست، یک ظاهر و یک باطن دارد؛ یک بخش آشکار و ظاهر دارد و یک بخش پنهان و مخفی. همه چیز عالم تحت این قاعدهی عمومی قرار میگیرد. انسان در این میانه، دارای ظواهر و بواطن است؛ یعنی لایههای شخصیتی انسان، تودرتو و چند طبقه است و همین باعث میشود که موجود پیچیده و عجیبی باشد. لذا میگوییم انسان دارای سرّ است و باز دارای یک مرحله پنهانتر و باز یک مرحله پنهانتر است تا به خلوتسرای درونش برسد که عمیقترین لایهی شخصیتی او محسوب میشود. لذا در فرهنگ اسلامی برای رسیدن به معنا و باطن، دعوت به عبور از ظاهر شدهایم.
ظاهر و باطن موجودات دیگر با هم هماهنگی دارد؛ چنانکه گفتهاند: «الظَّاهِرُ عُنْوانُ البَاطِنِ؛[1] ظاهر دلیل بر باطن است». به دلیل این هماهنگی شما میتوانید با نگاه به ظاهر موجودات، با چشم خرد به ملک و ملکوت و باطن آنها سفر داشته باشید. اما در مورد انسان مسئله متفاوت میشود؛ زیرا بین ظاهر و باطن انسان، لزوماً هماهنگی وجود ندارد. گاهی ظاهر انسان بر مطلبی دلالت دارد و باطنش بر مطلب دیگری؛ یعنی بخش آشکار شخصیت او با بخش پنهانی شخصیتش هیچ تناسبی ندارد. ظاهر، بهشتیِ بهشتی است و باطن، جهنمیِ جهنمی.
تقسیمبندی انسانها بر اساس ظاهر و باطن
1. کسانی که باطنشان زیباتر از ظاهرشان است
از منظر ظاهر و باطن، انسانها چند گروه میشوند. یک گروه کسانی هستند که ظاهر و باطنشان هماهنگ است و هر دو هم متصف به حُسن است؛ یعنی هم حسن ظاهر و هم حسن باطن دارند. هم باطنشان و هم ظاهرشان، جمیل و زیبا و نورانی و تمیز است. مؤمن کامل، چنین ویژگی دارد و در تمام مراتب شخصیت خود، متصف به حُسن است. ظاهر و باطن، خیر است و همهاش زیبایی در زیبایی است. هر چه شما صفحات شخصیت آنها را ورق میزنید، جز حسن و خیر و زیبایی، چیز دیگری نمیبینید.
نکتهی جالبتر دربارهی مؤمن کامل آنکه هر چه به باطنش میروید، زیباتر و کاملتر و غنیتر و ژرفتر میشود. از ظاهرش مقداری از حسن را استنباط میکنیم، ولی وقتی یک درجه عمیقتر میشویم، عیار حسنش بیشتر میشود. هر چه شما شخصیت مؤمن کامل را کاوش میکنید، به لایههای غنیتر و زیباتر و گنجهای پر و پیمانتر میرسید. در اخلاق و نور و زیبایی و علم نیز همینطور است. مثلاً از ارتباط ظاهری با آنها میفهمیم که سهمی از علم را دارا هستند؛ اما اگر به لایههای باطنی شخصیت آنها سری بزنید، دریاهای گستردهای از علم را مشاهده میکنید. آنچه از حسن آنها آشکار میشود، پرتویی از خورشید باطنی آنها و نمی از دریا است که تراوش میکند.
پس مؤمن، باطنش ارجح و اغنی و افضل از ظاهرش است. قاعده این است که هر چه انسان مؤمن در مراتب ایمان خود کاملتر میشود، به همان نسبت باطن او، غنیتر و زیباتر میگردد. در مقابل، هر چه رتبهی ایمان کاهش پیدا میکند، این رابطه بر عکس میشود.
اگر کفهی ایمان ترجیح پیدا کند، شخص به مقام احسان میرسد. هر چه که باطن، رجحان پیدا کند و زیباتر و سنگینتر شود، به همان نسبت، در مقام انسانیت جلوتر رفته است. به تعبیر اهل فن: «إذا استَوَتِ السَّرِيرَةُ و العَلانِيَةُ فذلكَ العَدلُ و إن كانَتِ السَّرِيرَةُ أحسَنَ مِنَ العَلانِيَةِ فذلكَ الإحسانُ؛[2] هرگاه درون و برون يكسان باشند، اين، عدل است و هرگاه درون بهتر از برون باشد، اين، احسان است».
2. کسانی که باطن و ظاهر نیکی دارند
جایی که سریره و علانیه یا همان ظاهر و باطن با هم هماهنگ شود، نقطهی عدل است.
از امام هادی(علیه السلام) دربارهی توبهی نصوح پرسیدند. حضرت فرمودند: «أن یَکونَ الباطن کالظاهرِ وَ أفضل مِن ذلِکَ».[3] باطن شخص مانند ظاهرش باشد و به این سمت برود که باطنش از ظاهرش بهتر باشد. هر چه باطن بهتر از ظاهر باشد، شخص بیشتر در مراتب توبه پیش رفته است.
این وضعیت، مطلوب و خیلی مطلوب است تا برسد به بهترین وضعیت که ولیّ کامل است. این همان سیر ولایت الهی است. باطن و ظاهر ولیّ کامل، اصلاً با یکدیگر قابل مقایسه نیست و آنچه از توحید و شجاعت و علم در ظاهرش جلوه میکند، اندکی از خورشید درونش است. آن خورشید در این عالم، ظرفیت طلوع ندارد و آنچه آشکار میشود، شعاع اندکی از آن است. همین اندک هم هوش از سر اهل خرد میبرد و آنها را به حیرت میآورد. حکمتهایی که از علی (علیه السلام) نقل شده، قطرهای از اقیانوس حکمتی است که در قلب علی موج میزند؛ لذا علی(علیه السلام)، کمیل را به خارج از شهر برد و گفت: «اینجا دریای علم است که موج میزند و کاش کسی پیدا میشد تا مقداری از آن را به او بدهم».[4]
انسان مؤمن دائم در کار غنیسازی و زیباسازی و بهسازی درون است و همواره آنجا را درست میکند. به این ترتیب مصداق این روایت علوی میشود: «مَنْ أَصْلَحَ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاسِ؛[5] هر كس آنچه را ميان او و خداست اصلاح نمايد، خداوند آنچه را بين او و مردم است، اصلاح كند». او دائم به قسمتی از وجودش رسیدگی میکند که خلوت بین او و حضرت معبود است و کسی جز حضرت او آنجا راه ندارد. توجه اصلی مؤمن در تمام مراحل زندگیاش این است که تا میتواند به آنجا برسد و باطنش را آراسته سازد.
در مورد مؤمنین متوسط و پیشرفته هم قضیه به همین شکل است که آنها طبق این قاعده، باطنشان به مراتب بهتر از ظاهرشان است و آنچه از مکارم و خوبیها در آنها جلوه میکند، بخشی از آن چیزی است که دارند؛ نه همهی آن.
مؤمن عادل صادق، کسی است که ظاهرش با باطنش برابری میکند.
3. کسانی که ظاهر و باطن پلیدی دارند
در این طبقهبندی، یک فرض دیگر هم هست و آن اینکه ظاهر و باطن کسی خراب باشد و متصف به سوء باشد. کفار در این دسته جای میگیرند. این تیپ، از شخصیتهای مردود در گونهبندی شخصیتها است.
4. کسانی که ظاهرشان بدتر از باطنشان است
فرض دیگری که قابل تصور است آن است که ظاهر با باطن هماهنگ نباشد؛ به این معنا که ظاهر بهتر از باطن است، یعنی ظاهر متصف به حسن میشود و باطن متصف به سوء. چنین فردی شخصیتی ناهماهنگ دارد.
از ناهماهنگی بین ظاهر و باطن، به «نفاق» تعبیر میکنیم. این شخص از مدار صدق خارج میشود و شخصیت او صادق نیست؛ بلکه شخصیتی دروغین دارد. هر چه این ناهماهنگی بیشتر شود، خرابتر و خطرناکتر است؛ لذا نفاق دارای درجاتی است تا برسد به نقطهای که قرآن میفرماید: «إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ؛[6] آرى، منافقان در فروترين درجات دوزخند». منافق یک پوستهی ظاهری از بهشتیان را در خود دارد؛ اما در جهنمِ افکار، عقاید و نیاتش میسوزد.
نفاق بیماری است که دارای سطحبندی است و هر چه مریضی شدیدتر شود، وضعیت خطرناکتر میشود تا برسد به جایی که وضعیت منافق از کافر بدتر میشود. منفاق در درجات ضعیفش، وضعش از کافر بهتر است؛ لذا به منافق میگویند توبهی نصوح کن، یعنی اولاً به ظاهرت برس. در دومین مرحله، سعی کن باطن تو از ظاهرت بهتر شود.
اگر شخص رها شود، سوء السریره و زشتی درون و پنهانیاش، به جایی میرسد که از کافران هم بدتر میشود. «فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ» ناظر به این مرحله است. کفار و منافقین در جهنم همسایه همدیگر هستند؛ منتها وضع منافقین از کفار بدتر است.
5. کسانی که ظاهرشان بدتر از باطنشان است
یک حالت هم این است که ظاهر، غلطانداز باشد و ممکن است فرد در ظاهر، مرتکب اعمال خلاف عرف مؤمنین شود و گاهی اعمال خلاف شرع هم مرتکب شود، اما باطناً، بهتر باشد و محب اولیا و اهل بیت باشد. ممکن است شخص، در این شیوهاش تعمدی داشته باشد و مثلاً بخواهد خود را منزوی کند و از شرایط عمومی اجتماعی خارج شود. کلبیون و رواقیون چنین روشی داشتند.[7]
نقل شده که بعضیها کارهایی میکردهاند که مردم آنها را دست کم بگیرند و به آنها نگاه نکنند تا در انزوای خود بتوانند به خودشان برسند. آیا چنین وضعیتی خوب است؟! پاسخ مثبت است؛ البته به شرطی که شخص مرتکب خلاف بیّن شرعی نشود و استاد و مرشد درست داشته باشد، و تشخیص آن مرشد این باشد که برای درمان بعضی مشکلات، از جمله مطرح شدن اجتماعی، باید فرد اینگونه باشد. این حالت، شخصی است و قابل تجویز کلی نیست. تجویز کلی بر حسن باطن و ظاهر و در مرحله دوم، بهتر بودن باطن استوار است.
از قدیم، نمونههایی از آنچه عرض شد، در صوفیه بوده است که میگفتهاند ما باطنی هستیم و باید به خدا برسیم. این یک بازی است که معلوم نیست سر از کجا دربیاورد. کسانی که در این زمینه به صورت یک فرقه مطرح میشوند، قطعاً مردود هستند.
البته رفتارهای تقیهای در جایی که برای صیانت و حفظ لازم باشد، قابل تجویز است.
باطن هر انسانی، تعیینکننده شخصیت او است
کارگردان و وجههی اصلی شخصیت ما، سرّ ما است که سریره و قلب و صفحات درونی شخصیت ما است. این را اندیشهها و افکار و آمال ما میسازد و همان چیزی است که معیار اصلی نمرهگذاری انسان نزد خدای متعال و اولیای او است.
اصالت با درون است و ظاهر در برقراری ارتباط با آن سریره، نمره و اعتبار پیدا میکند؛ لذا مؤمن، همتش در بهسازی و زیباسازی و غنیسازی درون است. بر مبنای روایت علوی، به ما بشارت دادهاند که کسی که به بهسازی درون مشغول شود، خدای متعال بیرون او را اصلاح میکند: «مَنْ أَصْلَحَ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاسِ؛[8] هر كس اصلاح نمايد آنچه را ميان او و خدا است، خداوند اصلاح كند آنچه را بين او و مردم است».
خداوند، ستارالعیوب و آشکارکننده خوبیها است
کسی که جهتگیری قلبش به سوی خدای متعال باشد، خدای متعال، مردم را به او متوجه میکند و خوبیهای درونی او را در مناسبات اجتماعی، آشکار میسازد. این مضمون را در روایت نبوی داریم: «مَن أسَرَّ ما يُرضِي اللّهَ عزّ و جلّ أظهَرَ اللّهُ لَهُ ما يَسُرُّهُ و مَن أسَرَّ ما يُسخِطُ اللّه َ تعالى أظهَرَ اللّهُ ما يُخزِيهِ؛[9] هر كه چيزى نهان دارد كه خداوند عزّ و جلّ را خشنود مىسازد، خداوند برايش كارى را آشكار سازد كه او را شادمان كند و هر كه چيزى نهان دارد كه خداوند متعال را به خشم مىآورد، خداوند برايش كارى را آشكار نمايد كه او را سرافكنده سازد». کسی که در باطن و در خلوت درونی خود، رفتارها و عقاید و خباثتهایی دارد که خدای متعال را خشمگین میکند، این صفات مخفی نمیماند و آشکارسازی میشود و سرانجام بیرون میزند و او را رسوا میسازد.
امیر المؤمنین(علیه السلام) فرمودند: «مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَيْئاً إِلاَّ ظَهَرَ فِي فَلَتَاتِ لِسَانِهِ، وَصَفَحَاتِ وَجْهِهِ؛[10] هيچ كس چيزى را در دل پنهان نداشت، مگر آن چيز در گفتنهاى ناخودآگاه زبانش و گونههاى چهرهاش پديد آمد». البته این، هم شامل حسن میشود و هم سوء. اگر کسی چیزی را در درون خود مخفی کند، سرانجام در کلمات او یا بیانات او یا چهرهی او آشکار خواهد شد.
بنای حضرت حق آن است که آنچه از زیبایی و جمال مخفی است، آشکار شود و طلوع کند. آنچه مؤمن از کارها و رفتار و عقاید خوب، مخفی کرده، سرانجام فاش میشود و بنای خدا، ظاهرسازی زیباییها است. اما در مورد بدیها بنای حضرت حق بر مستوری است؛ منتها بعضیها سوء استفاده میکنند و خود را از دایرهی ستاری حضرت حق خارج میسازند و از ستاری حق در جهت فریب دادن خلق، سوء استفاده میکنند. به همین دلیل خدا اینها را افشا میکند و این، مغایر با ستاری حضرت حق نیست.
مادامی که در کار اصلاح باشیم، بدیها آشکار نمیشود؛ اما اگر در مسیر فریب مردم افتادیم، ستر الهی کنار میرود که از این موضوع به خدا پناه میبریم. این رسوایی خیلی بد است. ممکن است کسی چندین سال خودش را مخفی کرده باشد، چراکه خدای متعال حلیم و بردبار است؛ اما جایی که در کار فریب مردم افتاد، خودش را از دایرهی ستاری حضرت حق خارج میکند. دربارهی مؤمن بنای حضرت حق بر این است که هر چه او خوبیهایش را مخفی میکند، خدای متعال، آنها را افشا میکند. برای نمونه، اخیراً آقایی از دنیا رفت. بهقدری از ایشان خوبی افشا شد که گویا تازه داشت شناخته میشد. مؤمن، حیات ظاهریاش پرده است و وقتی که کنار برود، تازه آشکارسازیها آغاز و او شناخته میشود. مثلاً هیچکس نمیدانست که ایشان همهی قرآن و اکثر نهج البلاغه را حفظ بود و نمیدانستند که ایشان چقدر انسانهای ضعیف اعتقادی را کمک کرده است. برخی میگفتند: ایشان همسایهی ما بود و ما اصلاً او را به حساب نمیآوردیم. اما در تشییع جنازه، افراد مختلفی میگفتند: ایشان، ما را نجات داد.
غرض آنکه خداوند خوبی بندهاش را پنهان نمیکند. امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «ما مِن عَبدٍ اَسَرَّ خَيرا فَذَهَبَتِ الاَيّامُ اَبَدا حَتّى يُظهِرَ اللّهُ لَهُ خَيراً وَ ما مِن عَبدٍ يُسِرُّ شَرّا فَذَهَبَتِ الاَيّامُ حَتّى يُظهِرَ اللّهُ لَهُ شَرّاً؛[11] هر بندهاى كه خيرى را پنهان كند، با گذشت زمان خداوند خيرى را از او آشكار مىسازد و هر بندهاى شرى را پنهان كند، با گذشت زمان خداوند شرى را از او آشكار مىگرداند».
یک دعای استثنایی
در دعاهای ماه رجب، دعایی وجود دارد که خیلی عجیب است و جامع بین عرفه و جامعهی کبیره است. مناجات عرفهی سیدالشهدا(علیه السلام) با آن رتبههای عرفانی و جامعهی کبیرهی امام هادی(علیه السلام) که جوشن کبیر امامت است، توسط حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خلاصه شده و در این دعا بیان شدهاند: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَعَانِي جَمِيعِ مَا يَدْعُوكَ بِهِ وُلاةُ أَمْرِكَ الْمَأْمُونُونَ عَلَى سِرِّكَ الْمُسْتَبْشِرُونَ بِأَمْرِكَ الْوَاصِفُونَ لِقُدْرَتِكَ الْمُعْلِنُونَ لِعَظَمَتِكَ أَسْأَلُكَ بِمَا نَطَقَ فِيهِمْ مِنْ مَشِيَّتِكَ...؛ خدايا از تو درخواست میكنم، به حق معانى تمام دعاهايى كه متوليان امرت تو را به آن مىخوانند، آنان كه امين راز تو هستند، و به امر تو شادند، و بيانكنندگان نيرويت و آشكاركنندگان بزرگیات میباشند، از تو مىخواهم به حق آنچه از مشيتت درباره ايشان گفته شد...» تا آنجا که میفرماید: «لا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ؛ بين تو و آنها تفاوتى نيست، جز اينك ايشان بندگان و آفريده تواند».
اینجا حضرت از کلمهی «وُلاةُ أَمْرِكَ» رمزگشایی میکنند. اینها بنده و خلق خدا هستند، اما بین آنها و خدا چیزی فاصله نیست؛ یعنی ربانی و شدید الربط به خدای متعال هستند. در ادامه دعا، حضرت سراغ باب توحید میرود و نکتههای ظریفی دربارهی اوصاف حضرت حق میگوید. بخش پایانی نیز فهرستی از خواستهها است.
یادتان هست که گفتم دستگاه تربیت اسلامی، دستگاه تربیت آرزوها است؛ یعنی اسلام از طریق پرورش آرزوها، مسلمانان را در مدارج رشد میبرد و پرواز میدهد. این دستگاه، شخص را خیلی بزرگ میکند تا آنجا که سعادتخواه کل بشریت میشود و به کمتر از آن قانع نیست. میشود منتظر فعال و به آرمان مهدوی گره میخورد و میگوید: «اللَّهُمَّ أَصْلِحْ كُلَّ فَاسِدٍ مِنْ أُمُورِ الْمُسْلِمِينَ» و عافیت و خیر را برای همه و حتی غیرمسلمین میخواهد.
فرازهای پایانی دعای ماه رجب، جملات بسیار تکاندهندهای در فهرست آرزوها دارد. از جمله آنها این است: «وَ أَصْلِحْ لَنَا خَبِيئَةَ أَسْرَارِنَا؛ و رازهای پنهان ما را سامان ده».
خدایا! آلودگیها و پلیدیهای درونی ما را که به لطف خود مستور کردی، اصلاح کن.
[1]. علامه تهرانی، روح مجرد، ص177.
[2]. ابن ابی فراس، تنبيه الخواطر، ج1، ص14.
[3]. محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج6، ص22.
[4]. كمیل بن زیاد نَخَعى میگوید: على بن ابیطالب(علیهالسلام) دست مرا گرفت و به ناحیه جبّان برد. چون به صحرا رسید، نَفَسِ بلندى كشید و فرمود: «یا كُمِیلُ... ها اِنَّ هیهُنا عِلْماً ـ وَ اشارَ اِلى صَدْرِهِ ـ لَوْ اصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً؛ ای کمیل... هان! اینجا علم فراوانى است ـ و با دست خویش به سینهاش اشاره فرمود ـ اگر براى آن، حاملان و آموزندگانى مىیافتم [آن را بیان میکردم]». نهج البلاغه، حكمت 147.
[5]. همان، حکمت 89.
[6]. نساء: 145.
[7]. کلبیّه: مکتب فلسفی کَلبیها (منسوب به کَلب به عربی به معنای سگ). دلیل شهرت آنان بدین نام، رد و تحقیر تمام آنچه راحتی و آسایش نامیده میشود و نیز تمامی روابط اجتماعی، و در پیش گرفتن یک زندگی بسیار بدوی و عادت به سرزنش و خرده گیری از مردم بود و به جهت در پیش گرفتن چنین روشی در زندگی، با سگان مشابهت داشتند.
رواقی: مذهبی فلسفی است. رواقیان میگفتند آزادی واقعی وقتی حاصل میشود که انسان شهوات و افکار ناحق را به یکسو نهد و در وارستگی و آزادگی اهتمام ورزد. رواقیان به سبب پیروی از این اصول نزد عامهی مردم به لاقیدی معروف بودند.
[8]. نهج البلاغه، حکمت 89.
[9]. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج71، ص365.
[10]. نهج البلاغه، حکمت 26.
[11]. شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج1، ص71.