«أسْأَلُكَ مِنْ خَيْرِ كِتَابٍ قَدْ خَلاَ، وَ أعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ كِتَابٍ قَدْ خَلاَ، أسْأَلُكَ خَوْفَ اَلْعَابِدِينَ لَكَ، وَ عِبَادَةَ اَلْخَاشِعِينَ لَكَ، وَ يَقِينَ اَلْمُتَوَكِّلِينَ عَلَيْكَ، وَ تَوَكُّلَ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْكَ».
امیدواریم خداوند تبارک و تعالی عرض ارادتهای برادران و خواهران عزیز به ساحت مقدس حضرت اباعبدالله (علیهالسلام) و اهل بیت مکرّم آن حضرت را به لطف و کَرَمش بپذیرد، و خالص گرداند و برای همگان ذخیره سازد. به همهی ما توفیق دهد در فرصتهای باقیمانده، چه در ماه محرّم و چه در ماه صفر، بهره بیشتری از توسل به آن بزرگوار داشته باشیم.
در محضر مبارک صحیفه سجادیه هستیم. به دعای پنجاه و چهارم و این فراز رسیدیم: «أسْأَلُكَ مِنْ خَيْرِ كِتَابٍ قَدْ خَلاَ...».
تبدیل مشکلات به نردبان ترقی با کیمیای توحید
اینجا مطلب بسیار مهم و حساسی مطرح میشود. فضای عمومی دعا، درخواست گشایش از اندوهها و غمها بود. مادام که در دنیا هستیم، در این مرحله و این مرتبه و این منزل، به صورت طبیعی، در قبض و بسط هستیم، در فراز و فرود هستیم، در شکست و کامیابی هستیم، در عسر و یسر میباشیم. این طبع زندگی دنیوی است. با همین طبع زندگی دنیایی انسان امتحان میشود.
با همین طبع دنیا است که یک روز خوشحال هستیم، و یک روز ناراحت. جالب است، حتی نه یک روز، گاهی در یک روز، در بخشی از روز انسان احساس خوشحالی و شادمانی میکند، در بخش دیگر غم عالم روی دل انسان مینشیند.
خیلی جالب است که امام (علیهالسلام) همین مسئله را ـ که مسئلهی خیلی عادی و معمولی در زندگی هر انسانی است ـ برای ما به یک نردبان جهت صعود در مراتب توحید تبدیل میکند.
مسئلهی گرفتاریها و غم و شادیها، وقتی در محیط ایمان قرار میگیرد، برای انسان مؤمن میشود کلاس توحید و فرصتی برای ارتقای رتبهی توحیدی.
امام (علیهالسلام) درواقع نقشه راه و بهرهمندی از گرفتاریها و اندوهها را که همهی ما علاقهمندیم به آن مبتلا نشویم و اگر مبتلا شدیم، راهی برای رهایی و نجات به ما نشان داده شود، همین را به یک فرصت برای عمق بخشیدن به باورهای توحیدی، کشف و شناسایی خویشتن تبدیل میکنند.
ما با همین گرفتاریها است که شناخته میشویم، با همین دردسرها و گرفتاریها در مسیر زندگی عیار ایمان انسان شناخته میشود، میزان صدق و کذب ما در مسائل دینی و ایمانی شناسایی و شناخته میشود، در همین ابتلائات و فراز و نشیبها است که گوهر ایمانی انسان محک میخورد.
علاوه بر این انسان در این موارد میتواند به خودشناسی در مراتب بالاتری برسد. ضمن اینکه میتواند از مشکلات برای رشد، بالندگی، تقویت بنیه ایمانی و دستیابی به مراتب بالاتری از درجات ایمان بهره ببرد.
به این ترتیب امام (علیهالسلام) بهزیبایی نقشهی راه، نقشهی صعود و اوج و پرواز را در اختیار و دسترس ما قرار داده است.
وقتی بلا و گرفتاری، نعمت میشود
حالا رسیدیم به این فراز که تقریباً اواخر دعا هست. طبق ادبیات صحیفه که ادبیات توحید است، انسان وقتی در زندگیاش به گرهها و موانع برمیخورد، وقتی به دردسرها میافتد و به دلگیریها مبتلا میشود، درست جایی که به بنبست میرسد، آنجا راه و گشایش است؛ زیرا در همان لحظه برای پناهندگی به حضرت حق بهانه پیدا کرده است.
به نظر من در همان کلمهی اول این دعا، امام (علیهالسلام) همهی مطلب را یکجا مطرح کرده و در اختیار ما گذاشتهاند؛ همانجا که فرمودند: «يا فارِجَ الْهَمِّ وَكاشِفَ الْغَمِّ، يا رَحْمنَ الدُّنْيا وَالْاخِرَةِ وَ رَحيمَهُما، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ، وَافْرُجْ هَمِّى، وَاكْشِفْ غَمِّى». در ادامه نیز فرمودند: «ياواحِدُ يااَحَدُ ياصَمَدُ، يامَنْ لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَدٌ، اِعْصِمْنى وَطَهِّرْنى». حالا من از تو عصمت و طهارت میخواهم.
دردسرها و گرفتاریهایی که من اکنون به آن مبتلا هستم، من خودم درست کردهام. چون زندگیمان به هم گره خورده است، پدر ما، مادر ما، همسر ما، فرزند ما، دوست ما، رفیق ما، همشهری ما، همسایه ما، گره انداختیم به کار خودمان، اینها را خودمان درست کردیم. اما گشایش از سوی تو است.
این پناهندگی به خدای متعال، این توجه به حضرت حق، این انقطاع الی الله و بازگشت به سوی خدای متعال، این توبه و حالت استغفار، این دست به دامن حق تبارک و تعالی شدن، خودش راه است.
اگر یک گرفتاری چنین دستاوردی داشته باشد، چیز خوبی خواهد بود. چنانچه یک گرفتاری در مسیر زندگی دستاوردش انقطاع باشد، یقظه باشد، بیداری باشد، به خود آمدن باشد، خود را کشف کردن باشد، مراجعه به خویشتن باشد، عبور از اسباب و رنگ باختن سببها باشد و ما را متوجه مسبب الاسباب کند، باید گفت زهی سعادت! چه چیز خوبی است غم و رنج و اندوه و گرفتاری.
مصیبت حقیقی
مصیبت وقتی است که انسان به دام غمها اسیر شود و شروع کند به زمین و زمان بد گفتن. مصیبت وقتی است که انسان اسیر غمها شود و با زاویه دید غلط، با تحلیل اشتباه، خودش را به اندوههای بزرگتری مبتلا سازد. آن وقت مصیبت است که انسان تحلیل اشتباه کند، دنبال متهم میگردد، با این زاویه دید غلط، انگشت اتهام به سمت زمین و زمان و پشت پرده و پیش پرده برمیگرداند. چنین فردی در یک دور باطل افتاده که راه نجاتی ندارد. نجات همان هست که عرض کردیم.
اگر اندوهی پیش آمد، بهانهای است برای ارتقای بینش توحیدی با همین توضیحی که عرض کردیم و با همین قواعدی که در این متن نورانی شناسایی شد.
بنابراین به نظر میرسد که حضرت حرف آخر را اول گفتند: «يا فارِجَ الْهَمِّ وَكاشِفَ الْغَمِّ». مگر در این عالم فرج و کشفی جز تو هست؟ جز اراده تو، جز خواست تو، جز نظر تو، چیزی نیست؛ همهی درها بسته هست.
بیمناکی مؤمن از کامیابیهای مادی
حتی آنجایی که انسان به نظرش میرسد که دری باز شده است و خوشحالی اولیه دارد، آنجا که به حسب ظاهر خیلی شاد است، چون مثلاً فلان پول را به دست آورده یا در فلان امتحان موفق شده و احساس میکند دری به رویش باز شده، نمیداند که در بنبستهای جدیدی افتاده که اگر میدانست، به جای خوشحالی، عزا میگرفت! این پول یا منصبی که به دستش آمد، صد جور مسئولیت جدید و داستانهای تازه به دنبالش دارد.
آنجایی که شما به حسب ظاهر به یک خوشحالی یا در بازی میرسید، این فتح و گشایش ظاهری در عالم معنا، بنبست و حجاب تودرتو است. آن خوشحالی حتماً قرین اندوه ابد است، آن اندوهش هم متصل به اندوههای دیگر است. فقط یک راه دارد. راهش این است که شما به محضر حضرت حق تبارک و تعالی بروید. به آنجا که برسید، اگر اندوهی داری و دری به رویت بسته شده است، چنانچه گرفتاری مالی، اقتصادی، اجتماعی، خانوادگی یا تحصیلی درست شده، برای تو یک فتح بزرگ میشود. چنانچه از این عالم عبور کنید، از این حجابها عبور کنید، از این گرفتاریها و ابتلائات عبور کنید، فاتح هستید.
زندگی موحدانه بنبست ندارد
گاهی برایت نوشته شده که فعلاً باید پشت این در بمانی و مثلاً دردسر مالی داشته باشی، در این صورت به هر مسیری بروی، این در باز نمیشود. بارها دیدهایم که شخصی به یک گرفتاری مبتلا شده، از هر مسیری میرود، بهبود نمییابد. یا بیماری گرفته که پزشکها اصلاً سر در نمیآورند بیماریاش چیست. تمام تجهیزاتشان را به کار میگیرند، ولی نمیتوانند تشخیص دهند مشکل چیست.
برخی میگویند: ما در زندگیمان گرفتاری داریم، یکجا را درست میکنیم، جای دیگرش خراب میشود. اگر به نگاه توحیدی که حضرت امام سجاد (علیهالسلام) به شما آموزش میدهد، رسیدید، هیچکدام از اینها برای تو بنبست نیست. آن چیزی که در نگاه دیگران درِ بسته هست، در نگاه انسان موحد باب الجنه و درِ گشوده است. مؤمن تا میگوید: «يا فارِجَ الْهَمِّ وَكاشِفَ الْغَمِّ» از در بسته عبور میکند.
معنای اجابت دعا
خیال نکنید وقتی با خدای متعال صحبت میکنیم و مثلاً میگوییم: «يا فارِجَ الْهَمِّ وَكاشِفَ الْغَمِّ»، مشکل ما بهسرعت برطرف میشود. چنانچه پشت آن در بسته ماندیم، معنایش این نیست که دعای ما مستجاب نشده است؛ چون ما نمیدانیم مصلحت چیست. اگر به آن نگاه توحیدی مجهز شدید، همینکه به ساحت حضرت کاشف و فارج رفتید، همینکه به دامن حق رفتید، به گشایش رسیدهاید؛ چه این در باز شود، چه نشود.
اگر خودتان را متهم کردید، استغفار کردید، به خداوند متعال پناه آوردید، اشکالات خود را کشف و اصلاح کردید، از اسباب دیگری کمک گرفتید، وارد مسیرهای تازهای شدید، هدایت و به راههای دیگری دلالت شدید، سبب جدیدی در کار شما قرار گرفت و آن قبض به بسط ظاهری تبدیل شد، که چه بهتر؛ خدا را شکر.
اما اگر نشد، چه؟ برخی میگویند: گاهی ذکری میخوانیم، ولی اتفاقاً کارمان خرابتر شده، یک در جلویمان بسته بود، دو تا در دیگر هم بسته میشود! مثلاً همین دعای امام سجاد (علیهالسلام) را مشغول شده، با احساس خوب و توسل، ایام هم که ایام توسل به حضرت اباعبدالله (علیهالسلام) است، از خداوند متعال میخواهد مریضیِ بچهاش خوب شود؛ ولی اینکه خوب نشد، هیچ، آن یکی هم گرفتار شد!
اگر اصل ماجرا را فهم کرده باشیم، میدانیم که همین پناهندگی به آستان حق تبارک و تعالی و از آن غفلت بیرون آمدن و رها شدن از اسباب، و دامن مسبب الاسباب را گرفتن، خودش گشایش محسوب میشود.
در این صورت به خودتان میگویید این بیماری یا گرفتاری چه چیز خوبی بود! به وقتش به فریاد ما رسید. من از این تاریکی به آن تاریکی غوطه میخوردم، اما اکنون نجات یافتم. پس حالا من در حالت گشایش هستم. تا رفتید به محضر حق، و این نگاه و توجه و باور در شما شکل گرفت، تا گفتید: «يا فارِجَ الْهَمِّ» مشکلات تمام شد.
در بلا هم میچشم لذات او
امام حسین (علیهالسلام) وارد کربلا شدند، ذوالجناح دیگر قدم از قدم برنداشت. بعضیها نوشتهاند حضرت حتی مرکب عوض کردند، ولی آن مرکبها نیز تکان نخوردند.
حضرت فرمودند این یک نشانه هست. سپس فرمودند: چه کسی اینجا را میشناسد؟ اسم اینجا چیست؟ شخصی را آوردند، گفت: اینجا غاضریه هست. حضرت پرسیدند: نام دیگری هم دارد؟ گفت: اینجا نینوا است. حضرت باز پرسیدند: اسم دیگری هم دارد؟ شاطئِ الفرات. گفت: اسم دیگری هم دارد؟ گفت: اینجا کربلا است. حضرت دست به آسمان برداشت و فرمود: «اللَّهُمَّ إِنِّي أعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَ الْبَلَاءِ؛[1] ». اینکه حجت خدا فرمودند: «أعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَ الْبَلَاءِ» مستجاب شد یا نشد؟ شاید شما خیال میکنید استجابتش به چه چیزی هست؟ استجابتش به این هست که یک دفعه آن مأمورین بگویند: آقا دیگر ما در خدمت شما هستیم! کجا میخواهید تشریف ببرید، شما را به سلامت میبریم! هر کاری داشته باشید، برایتان انجام میدهیم! یا طبق معمول کار ادامه پیدا کرد؟ خود حضرت فرمودند: «انْزِلُوا هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَسْفَكُ دِمَائِنَا؛[2] همينجا فرود آييد که جاى پياده شدن ما و محل ريختن خون ما است».
در زیارت اربعین، مقتل را مرور میکنیم و میگوییم: «السَّلَامُ عَلَى أسِيرِ الْكُرُبَاتِ وَ قَتِيلِ الْعَبَرَاتِ؛[3] سلام بر گرفتار اندوهها و كشته اشكها». نه یکی، نه دوتا، نه ده تا، نه صد تا، هرچه که شما فکر کنید، اسباب اندوه و ماتم از راه رسید.
همین روزها وقتی اهل بیت به آن مجلس سخت و سنگین وارد شدند، سر اباعبدالله هم آنجا است، مجلس عادی نیست، بچهها هم در آن وضعیت هستند، آن نانجیب به زینب (سلاماللهعلیها) میگوید: دیدید خدا با شماها چه کرد؟ زینب (سلاماللهعلیها) که سرتاپا توحید و تربیتشده مکتب وحی است، نه مبالغهگویی میکند، نه رجزخوانی، از یک حقیقت پرده برداشت و فرمود: «مَا رَأیْتُ إِلَّا جَمِیلًا؛[4] جز زیبایی چیزی ندیدم».
در نگاه ظاهری، آن اتفاقات مصیبت بود؛ اما از نگاه حسین و زینب (علیهماالسلام) پردهدرپرده زیبابی بود. کسی که به دستگاه جهانبینی توحیدی و کیمیای توحید مجهز شد، و به باور رسید و در این باور رشد کرد و پخته شد، هر دشواری و بلایی که پیش بیاید، برایش یک اندوه اولیه ظاهری دارد، ولی پشت آن فرح و خوشحالی و بسط و بهجت غیرقابل تصور وجود دارد.
سرّش این است که اندوه و بلا، اتصال انسان را به ساحت رب کریم قویتر میکند. کلمهی «اعوذ بک» که حضرت در ابتدای دعا گفتند، یعنی من به تو پناه میبرم و پناهنده تو هستم. لذا هر دشواری که پیش آید، این پناهندگی را تقویت میکند.
ای شمشیرها، مرا در بر بگیرید
بالاترین درجهی این بحث را در کربلا میتوان دید. چون بلا بر حضرت به خاطر دین نازل میشد و حضرت میخواست پرچم حق برافراشته باشد، پس گفت: «یا سُیُوفُ خُذِینی؛[5] ای شمشیرها مرا در بر بگیرید». حضرت فرمودند: اگر این بلا به ما نازل میشود، ولی دین استوار میماند، محکم میشود، اسباب هدایت تقویت میشود، اسباب رفع جهالت و ضلالت در زندگی بشر تقویت میشود، ما آمادهایم؛ این سینه و سر آماده است.
شیرینتر از عسل
چیزی که در نگاه دیگران زهر هست، در نگاه ولی الهی شهد است. لذا نوجوانشان مرگ را شیرین میبینند؛ دربارهی بزرگترشان که دگر چه بگوییم. در آن جلسه که یک طرفش زهیر و بریر و حبیب و مسلم است، و طرف دیگرش عباس و علیاکبر عون و عبدالله و جعفر (علیهمالسلام)، و حضرت با آنها صحبت میکنند، هر کسی دارد حرفی میزند. کسی که یک گوشه نشسته و به حسب ظاهر اصلاً در معرض مباحثه جنگی نیست، دستش را بلند میکند و میگوید: در ماجرایی که شما تعریف میکنید، جای من کجا است؟ سخن از قتل هست و کشته شدن و شمشیر. چیزی که هر گوشهاش کرب و بلا و دردسر و اسباب اندوه و غم است.
حالا این نوجوان سیزده ساله میگوید: من کجای این ماجرا هستم؟ حضرت فرمودند: «یا بُنَىَّ کَیْفَ الْمَوْتُ عِنْدَکَ؛ فرزندم، مرگ در نزد تو چگونه است؟». جواب چه بود؟ یک کلمه گفت که تا عالم باقی است، این کلمه میدرخشد. عرضه داشت: «أحْلى مِنَ الْعَسَلِ؛[6] از عسل شیرینتر». آن چیزی که در نگاه همه، مثل جام زهر است، برای او شیرینتر از عسل است.
هنگام ورود به کربلا، سیدالشهدا (علیهالسلام) گفت: «إِنَّا للّه وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ؛[7] ما از خدا هستیم و به سوی او بازمیگردیم». حضرت علیاکبر (علیهالسلام) سریع آمد جلو و گفت: چه شد که استرجاع را بر زبان جاری ساختید؟ حضرت گفت: اکنون منادیای به من خبر از مرگ و شمشیر و کشته شدن و قطعهقطعه شدن داد و گفت این جماعت به این سمت میروند. حضرت علیاکبر (علیهالسلام) گفت: اولسنا الا الحق؟ پدر گفت: بله. پسر یک جمله گفت: «فاذان لانبالی الا الموت؛». آقا امام حسین (علیهالسلام) کیف کرد و گفت: خدا بهترین پاداشی را که از سوی یک پدر میتواند به فرزندش بدهد، به تو بدهد.
این یک جواب هست در ورود به کربلا، هنوز نرسیده بودند به آنجایی که ذوالجناح حرکت نکرده بود، هنوز به آنجا نرسیده بودند، بعدش ماجرای قاسم هست آن شب، که باز شرایط اینطوری شود و این گفتگوها برسد به آن نقطه آن دفعه جوان رشید آن طلعت نازه آن قبه العرش علیاکبر هست خیال کردید کی هست؟ اینطوری میگوید این دفعه هم قاسمشان هست، این نوجوانشان یک کلمه میگوید: «احلی من العسل؛».
تلخیها در راه دین، شیرین میشود
حضرت این دعا را وقتی که غم و اندوه و گرفتاری پیش میآمد، میخواندند. البته به من و شما هم آموزش میدهند؛ چون در ادامهاش شما را به محضر قرآن و آیتالکرسی و معوذتین میبرند؛ منتها شروع با این جمله هست: «يا فارِجَ الْهَمِّ وَكاشِفَ الْغَمِّ، يا رَحْمنَ الدُّنْيا وَالْاخِرَةِ وَ رَحيمَهُما». وقتی به خداوند میگویی من به تو پناه آوردم، همین جا برای شما کشف و گشایش رخ میدهد، حالا این کشف ممکن است با کشف ظاهری مقارن شود، یعنی واقعاً آن اندوه و بلا برطرف شود که چه بهتر از این؟! اما گاهی آن وضعیت دشوار باقی میماند، مخصوصاً جایی که پای دین وسط است. یعنی علت دشواریها این است که شما ثباتقدم ازخودتان نشان میدهید. برای مثال چون شما میخواهید حلالخور باشید ورشکست شدید. ظاهراً مسئلهای برایت حل میشد، در حالی که در نگاه توحیدی حل نبود، و باطنش بدبختی و بیچارگی بزرگتر هست. چون شما به خاطر دین پافشاری میکنید، از این منصب تو را کنار گذاشتند؛ چون پافشاری میکنید، با آبرویت بازی میکنند؛ چون پافشاری میکنید، در دردسرهای مالی افتادید. خیلی اوقات اینطور هست.
در جمله بعدی حضرت میگوید: خدایا به من کمک کن عمل من در زندگیام به گونهای باشد که ذرهای از دین تو کوتاه نیایم. هرچه دیگران میخواهند بگویند، از خوف مردم و از ترس این و آن از دینم دست برندارم و کوتاه نیایم.
جالب است که این جمله را حضرت ذیل دعای «اسْتِكشافِ الْهُمُوم» میگویند. میگوید: من آنجا بِایستم. اگر آنجا بِایستی، دشواریهایت افزونتر میشود. اگر شخص به حقیقت «يا فارِجَ الْهَمِّ وَكاشِفَ الْغَمِّ» رسیده باشد، آنجایی که به حسب ظاهر تلخ است، به حسب واقع برایش شیرین میشود؛ چون ایستادگی روی مرز دین و صراط مستقیم است. چنین چیزی را از خداوند متعال بخواهیم.
اباعبدالله (علیهالسلام) این نکته را به ما آموزش میدهد، میگوید سر عهدتان بِایستید و در صراط مستقیم باشید؛ هرچه میخواهد بشود، بشود.
چرا من؟
برخی وقتی در زندگی دچار مشکل میشوند، میگویند: چرا برای ما این مشکل پیش آمد؟ «چرا برای ما؟»، از آن حرفها است. اگر فرض بگیریم که سخن گناهی نبود، اباعبدالله (علیهالسلام) باید این حرف را میزد و میگفت: من که پسر پیغمبرم، من که خودم حجت خدا هستم، چرا من؟ ولی امام حسین (علیهالسلام) میگوید پرچم دین بالا باشد، هرچه میخواهد بشود، بشود.
این مطالب را قبلاً عرض کرده بودم، ولی خواستم دوباره با بیان دیگری در آستان حضرت اباعبدالله (علیهالسلام)این درس را مرور کنید. از عبارت «أعوذُ بِکَ» معلوم میشود که این پناهندگی درحقیقت همان کشف الهم و الغم است.
چند صحنه تکاندهنده در کربلا
در روز عاشورا، چند صحنه خیلی تکاندهنده وجود دارد. یک نقطه این است که حضرت اباعبدالله (علیهالسلام) «وَ نَظَرَ یَمیناً وَ شِمالاً فَلَم یَرَی مِن اَصحابِه اَحَداً»؛[8] نگاهی به سمت راست کرد، دید هیچکس نیست، نگاهی به سمت چپ کرد، دید کسی نیست. دیگر هیچکس باقی نمانده بود. بعد حضرت شروع کردند اصحاب را یکییکی صدا زدند، هانی، مسلم، بریر، زهیر، حبیب... عباس.
جمله تکاندهندهاش این است که گفت: چه شده است؟ چرا جواب حسین را نمیدهید؟ چرا هرچه من شما را صدا میزنم، جوابم را نمیدهید؟ به تعبیر ما، کاری با شما داشتم قبل از اینکه صدا کنم، اینجا حاضر بودید، اما اکنون هرچه صدایتان میزنم، جواب مرا نمیدهید. مثل اینکه حضرت میخواهند آنجا یک مقدار ناز کنند یا ناز بکشند. چه بود، نمیدانم.
سپس گفت: نکند دیگر حسین را دوست ندارید؟ بعد حضرت خودشان جواب دادند و فرمودند: نه، اینطور نیست، بدنهایتان روی زمین افتاده و امکانی برای پاسخگویی ندارید. حالا که اینطور است، خودم تنهایی بار همهی شماها را میکشم. البته قبل از اینکه این جملات تمام شود، تعبیری دارد که آن نیز خیلی تکاندهنده است. آنجا که صدایشان میکند، فرمودند: مگر نمیبینید اینها دارند سمت خیمهها میروند؟ از این به بعد دیگر خیمه هست و حرم و زینب و بچهها.
از اینجا قسمت شگفتانگیز ماجرا شروع میشود. وقتی اباعبدالله (علیهالسلام) تنها میدان میآیند، کسی نمیتوانست مقاومت کند. همه میدیدند که علی به میدان آمده. وقتی به لشکر میزد، سپاه عمر سعد مثل روباه از برابر شیر میگریختند. کسی یارای مقابله نداشت؛ چون حضرت با جلالش به میدان آمده بود که جلالالله است. امام (علیهالسلام) مسیرش را طوری انتخاب کرده بود که دائم بتواند آن کار عاطفیاش را هم انجام دهد. لذا هروقت نبرد طول میکشید، زود عقبنشینی تاکتیکی میکرد، چند قدم عقبتر میآیند، به خیمه نزدیک میشوند، یک تکبیر یا «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِالله» میگویند، دوباره سمت میدان جنگ برمیگردند. همینطور دائم در حال رفت و برگشت بودند. کاری را که عباس میکرد، علیاکبر میکرد، زهیر میکرد، بریر میکرد، مسلم بن عوسجه میکرد، حالا باید خود آقای عالم تک و تنها انجام دهد.
«اسیر الکربات» حالا کمکم دارد خودش را بیشتر نشان میدهد. کار رسید به جای سخت. دشمن فهمید عطش، کار را سخت کرده است. دیگر کار خیلی سخت شد تا رسید به نقطهای که امام عصر (عجّلاللهفرجهالشریف) در آن سلامها به آن اشاره میکنند. کسانی که گزارش صحنه را میدهند، میگویند هرچه کار سختتر میشد، چهره حضرت برافروختهتر، زیباتر، دلنوازتر و دلرباتر میشد.
هرچه که سختتر میشد! دیگر سختتر از این؟! سختتر از اینکه روی زمین افتاده؟! آن نانجیب میگوید: جمعی تصمیم گرفتیم کار را تمام کنیم. هروقت نمیتوانستند کار را تمام کنند، بین خودشان تقسیم میکردند. گفتند حالا جمعاً جلو برویم. کسانی که گزارش میکنند، میگویند فقط دیدیم دستها و شمشیرها بالا میرود، پایین میآید، عدهای نیز نیزهها را بالا میآورند و پایین. تا اینکه طرف قصد کرد کار را تمام کند.
ظاهراً خون جلوی چشمهای حضرت را گرفته بود؛ لذا ندیدند چه کسی روی سینهشان نشستهاند. شرایط اصلاً قابل توصیف نبود. دیدند سینه سنگین شد، فرمودند: «لقد ارتقیت مرتقا عظیماً؛[9] بر جای بلندی پای گذاردهای».
آن گزارشگر میگوید: من باز نگاهم به چهرهی حضرت افتاد. آرامش و زیبایی چهره چنان مرا جذب کرده بود که حواسم به اتفاقات نبود. دیدم لبهای خشکیده دارد تکان میخورد و چیزی میگوید. گفتم: خدایا حسین نکند این لحظات آخر دارد نفرین میکند. خوب گوش کردم دیدم دارد با کس دیگری حرف میزد: «إلهِى رِضًى بِقَضائِکَ تَسلِیمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ یا غِیاثَ المُستَغیثینَ؛[10] اى خداى من، من راضى به قضا و حکم تو هستم و تسلیم امر و اراده تو مىباشم. هیچ معبودى جز تو نیست، اى پناه هر پناهجو». گویا میگوید: کار دیگری باید بکنم؟ چیز دیگری مانده که باید انجام دهم تا از من راضی شوی؟
زینب (سلاماللهعلیها) حالا میخواهد از این مرحله خارج شود. تمام بار این مسئولیتها حالا یکجا روی دوش زینب (سلاماللهعلیها) گذاشته شده. باید کار را جمعبندی کند، وگرنه چطور از این صحنه خارج شود؟ آنها را برای خارج کردن از کربلا از کنار قتلگاه عبور دادند. اما اینجا کار ناتمامی هست که باید انجام شود.
مقاتل نوشتهاند که خانم خم میشود و شمشیرها را کنار میزند، نیزهها را کنار میزند، سنگها را کنار میزند، چون همهچیز آنجا بود، بعد در جایی متوقف شد و نشست. پیکری را با کیفیت خاصی دید. شاید در آغوش گرفت. البته نمیدانم در آن وضعیت این کار اصلاً امکان داشته است یا نه؟
اول روضه خواند و طوفانی بهپا کرد. روضه را خطاب به پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) شروع کرد و فرمود: «وامُحَمَّداهْ صَلّي عَلَيْكَ مَليكُ السَّماءِ، هذا حُسَيْنٌ بِالْعَراءِ، مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُ الْأَعْضاءِ؛[11] ای محمد که فرشتگان بر تو درود فرستادند، اين حسين است كه در بيابان خشك به خون خويش غلتان، و اعضايش از يكديگر جدا شده است». میخواهد بگوید یا رسول الله دیگر از حسینت چیزی باقی نمانده. خانمها و بچهها بعضیها روی مرکب بودند، بعضیها هم دنبال پیکر عزیزانشان بودند. بعد به آنها اشاره کرد و فرمود: «بَناتُكَ سَبايا»؛ حَرَمت را هم که به اسارت دارند میبرند.
راوی میگوید: بدون استثنا دوست و دشمن همه گریه میکنند. روضه زینب (سلاماللهعلیها) طوفانی به پا کرد. اینجا شد آغاز مجالس عزاداری حسینی. طبق بعضی از نقلها با امیرالمؤمنین، حضرت زهرا و امام حسن (علیهمالسلام) صحبت کرد. بعد به نیابت از پیغمبر، به نیابت از میرالمؤمنین، به نیابت از حضرت زهرا، به نیابت از امام حسن (علیهمالسلام)، به نیابت از همه، دست برد زیر پیکری که مقطعالاعضاء بود. هر قسمتی را میگیرد، قسمت دیگر روی زمین هست. به هر ترتیبی بود دست برد زیر آن پیکر مطهر و گفت: «اللّهمَّ تَقَبَّل منّا هذا القربان؛[12] خداوندا، این قربانی را از ما بپذیر». بعضی از مقاتل نوشتهاند گفت: «اللّهمَّ تَقَبَّل منّا هذا قلیل القربان؛[13] خداوندا، این قربانی اندک را از ما بپذیر».
یک لحظه زینب (سلاماللهعلیها) با چشم باطنی خود دید اتفاقی که چند ساعت قبل افتاد که گویا زمین و عالم دارد در هم پیچیده میشود، دوباره دارد تکرار میشود؛ دید عالم دارد به هم میریزد.
متوجه شد جان حجت خدا در خطر است. پیکر مطهر را رها کرد، دواندوان برگشت. ملاحظه کرد امام سجاد (علیهالسلام) دارد جان میدهد. فرمود: آقای ما، باقیمانده گذشتگان، ای امید آیندهها، «مالِي أراكَ تَجُودُ بِنَفسِكَ»؛[14] چرا با جان خودتان بازی میکنید؟ حضرت گفت: عمه جان، پیکر حجت خدا بر روی زمین مانده است. فرمود: عزیز دلم آرام باش، نگران نباش؛ اینجا میشود کعبهی عشّاق، بیست میلیون اربعین به سروسینهزنان از همهی عالم خودشان را اینجا میرسانند...
صَلَّى اللهُ عَلَیْکَ یَا أبَا عَبْدِ اللهِ
خداوندا، قَسَمت میدهیم به حق و حقیقت اباعبدالله (علیهالسلام)، به نظام و رهبر ما و دوستان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در سراسر عالم عزت روزافزون کرامت بفرما. نسل جوان ما را از همهی آفات آخرالزمانی حفظ کن. همه را برای یاری امام زمان تقویت بفرما. ایمان کامل و تقوای فراوان کرامت بفرما.
قَسَمت میدهیم به محمد و آل محمد (علیهالسلام)، عزیزان حاضر در این محضر نورانی را به همهی آرزوهایشان برسان. سعادت شهادت در رکاب حضرت حجت را روزی ما قرار بده. رهبر عزیزتر از جانمان را تا ظهور ولی عصر در کنار آن حضرت حفظ بفرما. دشمنانش را خوار و ذلیل بفرما. آمریکای جهانخوار، رژیم صهیونیستی، انگلیس خبیث، داعش پلید و آل سعود ملعون را بیش از این به خاک مذلت بنشان. پایان امر ما به شهادت در راه خودت به اوج سعادت برسان. ارواح مطهر شهدا و امام راحل عظیمالشأن و شهدای عزیزی که مجاور حرمشان هستیم، همه را با سالار شهیدان محشور بگردان.
[1]. سید ابن طاووس، لهوف، ص80-81.
[2]. همان.
[3]. شیخ طوسی، مصباح المتجهد، ص۷۸۸.
[4]. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج45، ص116.
[5]. البته این سخن از امام حسین (علیه السلام) نیست؛ بلکه شعر محسن ابوالحبّ حویزی، یکی از از شعرا و خطبای کربلا است. ر.ک: صحتی سردرودی، «بازخوانیِ چند حدیث مشهور درباره عاشورا»، فصلنامه علوم حدیث، زمستان سال 1381، شماره 26، ص120ـ139.
[6]. سید هاشم بحرانی، مدینة المعاجز، ج4، ص214.
[7]. بقره: 156.
[8]. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج44، ص310.
[9]. سپهر، ناسخ التواریخ، ج2، ص390.
[10]. مقرّم، مقتل الحسين، ص367.
[11]. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۴۵، ص۵۸.
[12]. مقرّم، مقتل الحسین، ص379.
[13]. علامه بیرجندی، کبریت الاحمر، ص376.
[14]. ابن قولویه، كامل الزيارات، ص274ـ275.