موضوع سخن، گزارش مضامین دعای شریف سی و هشتم صحیفهی مبارکهی سجَادیه است که در این دعای نورانی، امام(عَلَیهِ الصَّلاةُ وَالسَّلام) ما را با برخی از حقوق برزمینمانده یا برزمینگذاشتهشدهی بندگان خدا به نحو عام یا مؤمنان بهطور خاص آشنا میکنند. چارهای نداریم جز اینکه به پیشگاه خدای متعال عذر تقصیر بیاوریم و از حضرت حق کمک بخواهیم برای اینکه این بار سنگین از عهدهی ما برداشته شود. ضمناً با توجّه به این موارد مهم، باید آماده شویم که از این به بعد، بار سنگین حقالناس بر دوش ما قرار نگیرد. این دعا خیلی کوتاه، ولی بسیار تکاندهنده است.
«اللَّهُمَّ إِنِّي أَعْتَذِرُ إِلَيْكَ مِنْ مَظْلُومٍ ظُلِمَ بِحَضْرَتِي فَلَمْ أَنْصُرْهُ»، اوّلین حقی که حضرت مطرح میکنند آنجایی است که در حضور ما به مظلومی ستمی روا شود یا شده باشد و ما آن مظلوم را یاری نکرده باشیم. دومین حق عبارت است از: «وَ مِنْ مَعْرُوفٍ أُسْدِيَ إِلَيَّ فَلَمْ أَشْكُرْهُ»، دربارهی من احسانی شد و کسی به من خوبی کرد، ولی من از او سپاسگزاری نکردم. سوم، «وَ مِنْ مُسِيءٍ اعْتَذَرَ إِلَيَّ فَلَمْ أَعْذِرْهُ» از مواردی که به پیشگاه پروردگار متعال عذر میآورم آنجایی است که کسی دربارهی من بدی کرد، بعد عذرخواهی کرد و من عذرش را نپذیرفتم. من معذرت میخواهم از پیشگاه حضرت حق و این را یکی از بارهایی میدانم که به دوش من است. چهارم، «وَ مِنْ ذِي فَاقَةٍ سَأَلَنِي فَلَمْ أُوثِرْهُ»، سائل و مراجعهکنندهای که حاجتش را به من عرضه کرد، برای من هم امکان این بود که از او رفع نیاز بکنم، ولی مشکل او را حل نکردم.
«وَ مِنْ حَقِّ ذِي حَقٍّ لَزِمَنِي لِمُؤْمِنٍ فَلَمْ أُوَفِّرْهُ»، من معذرت میخواهم و از تو طلب بخشش میکنم ای خدای کریم، از حقّ مسلّمی که از جانب مؤمنی بر عهدهی من واجب شد، ولی من آن حق را بهجا نیاوردم. البتّه بعضی از نسخهها کلمهی «مؤمن» را ندارند؛ چون میدانید حق به معنای عام اگر از جانب کسی، مادّی یا معنوی بر عهدهی ما قرار بگیرد، باید از عهدهاش خارج شویم؛ فرقی نمیکند مؤمن باشد یا کافر، صالح باشد یا طالح. وقتی یک حق به عهدهی انسان آمد، باید آن را ادا کند. معمولاً نسخ مشهور کلمهی «مؤمن» را دارد که به منزلهی تأکید است و اشاره دارد به ابعاد گستردهی حقوق مؤمنان بر عهدهی یکدیگر که باب بسیار وسیعی است.
* دشواری رعایت حق مؤمن
«وَ مِنْ عَيْبِ مُؤْمِنٍ ظَهَرَ لِي فَلَمْ أَسْتُرْهُ»، بعضی از نسخهها دارد « غَيْبِ مُؤْمِنٍ»، اگر «عیب» باشد که معنای جمله معلوم است. «غیب» هم که باشد باز از همین قبیل است؛ یعنی راز مؤمنی که برای من آشکار شد یا عیبی از یک انسان مؤمن برای من معلوم شد، امّا من آن را پنهان نکردم. در جملهی قبلی بحث حقّ مؤمن را به نحو عام مطرح کردیم. ائمّه (صَلواتُ الله وَ سَلامُهُ عَلَیهِم اَجمَعین) اِبا داشتند از اینکه این بخش را به تفصیل مطرح کنند مگر به درخواست مخاطب که این حرکت آنان، از گستردگی حقوق مؤمنین بر یکدیگر طبق قاعدهی اخوّت و دشواری ادای آن حکایت دارد. امام صادق (علیه السلام) در پاسخ کسی که میخواست حق مؤمن را بداند، فرمودند: «إِنّی شَفیقٌ عَلَیک» من تو را دوست دارم و خیرخواهت هستم. راوی آنقدر اصرار کرد تا امام (علیه السّلام) این حقوق را بیان فرمودند. البتّه این حرفها برای زمان ما نیست؛ زیراحقوق مؤمن برای ما گفته شده و جوانب آن مشخص شده است. این حقوق با بیانی زیبا و محکم و استوار در کتاب حضرت آیت الله تهرانی (رضوان الله تعالی علیه) به تفصیل ارائه شده و دربارهی آنها کاملاً توضیح داده شده است. این حقوق در دسترس ما است و دیگر کسی نمیتواند بگوید من نمیدانستم یا اطّلاع نداشتم. تبعات ندانستن این حقوق بر عهدهی شخص است و جهل نسبت به آنها، مانع از انجام وظیفه نمیشود.
اما ایجاد عطش برای دانستن، از شیوههای خاصّ تربیتی است. ایجاد عطش، برای بالا بردن قیمت مسئله و بیان اهمیّت آن است؛ لذا حضرت در نهایت، مطلب را فرمودند. اینطور نبود که در قبال پافشاری سؤالکننده، سکوت کنند؛ بلکه هفت و در روایت دیگر، سی حق را برشمردند.
* لزوم تبلیغ گسترده دربارهی حقوق مؤمنان
هنگامی که این حقوق را میخوانیم، از گستردگی آن تعجّب میکنیم یا احساس میکنیم که برایمان سنگین است؛ زیرا در این زمینه، حتّی در بین مؤمنان، فرهنگسازی مناسبی انجام نشده است. باید در این باره فرهنگسازی صورت بگیرد؛ چراکه گریزی از این حقوق نیست. اینکه بخش گستردهای از افراد ولو در کسوت ایمانی و اسلامی به این وظایف عمل نکنند یا نمیکنند، رفع وظیفه و تکلیف و حق نمیکند. چنانچه عمل نکنیم، فردا باید در محضر عدل الهی پاسخ بگوییم. ممکن است بفرمایید دیگران این حقوق را دربارهی ما عمل نمیکنند. خیلی خب، آنها هم باید پاسخ بگویند. مگر اینکه بفرمایید به نحو تهاتر[1] و تقابل حقوق، بخش زیادی از این حقوق سبک میشود. ما دربارهی دیگران رعایت نکردیم، دیگران هم دربارهی ما رعایت نکردند، اینها با همدیگر تهاترمیشود! مگر کسی اینطوری مسئله را توجیه کند؛ ولی این رافع مسئولیت نیست و به عهدهی همهمان است؛ بنابراین شناخت اینها و مراقبت از اینکه انسان این حقوق را ادا کند، اهمیّت خاص خودش را دارد. یک راه دیگر وجود دارد و آن اینکه منتظر باشیم تا گروهی از عالم ملکوت یا از کُرات دیگر بیایند و به این احادیث عمل کنند!
به هر مقداری که ممکن است، انسان باید این حقوق را بشناسد، اشراف داشته باشد و رعایت آنها را تمرین کند. مؤمنان نیز همهجا آنها را بیان و تبیین کنند؛ در مسجدها بگویند، در ارتباطات داخلی مؤمنان گفته شود، تکرار شود، حدودش شناخته و رعایت شود. این باید وجههی همّت همهی ما باشد؛ بنابراین اینکه این حقوق به نظر میآید چیزهای بزرگ و سنگینی است و گاهی برخی احساس میکنند اینها خیلی آرمانی است، از اهمیت مسئله نمیکاهد و حقوقی است که به گردن ما است و هیچ گریزی از آن نیست. در واقع در روابط ایمانی اینها حق است و به عهدهی ما است. ما باید آنها را، هم بشناسیم و هم به قدر استطاعتمان در رعایتشان کوشا باشیم.
* راه حق از خلق میگذرد
البته در بین آنها بخشهای زینتی هم وجود دارد. در روابط بین مؤمنان بعضی از امور جزء زینت است؛ مثلاً ایثار حقّ واجب نیست. اینکه انسان خودش را به زحمت بیندازد تا مؤمنان در آسایش قرار بگیرند، یک فضیلت است. آن از باب «وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ؛[2]و هر چند در خودشان احتياجى [مبرم] باشند، آنها را بر خودشان مقدّم مىدارند» است که البتّه رتبهی خیلی بالا و فضیلت بسیار بزرگی است؛ امّا از این بابت به عهدهی ما حقی نیست. لذا کلمهی «أُوثِرْهُ» در اینجا معنای اوّلش این است که من بهجا نیاوردم. در واقع «ایثار» را به معنای اعطا معنی کردیم. سائلی از من درخواستی کرد، امّا من خواستهی او را به جا نیاوردم. با اینکه میتوانستم یا همه یا بخشی از مشکلش را برطرف کنم، بیاعتنایی و بیمبالاتی کردم. واضح و مسلّم است که این حق به گردن من است. امّا گاهی اگر بخواهم به او کمک کنم و مشکل او را حل بکنم، خودم به دردسر میافتم. آن بخش، بخش آرمانی و اخلاقی و فضیلت و بحث ایثارگری است. ایثار واجب نیست، امّا اگر کسی به مقام شامخ ایثار رسید، به مقامات معنوی و اولیای الهی خیلی نزدیک شده است.
راه خدای متعال از بین خلق میگذرد. با ملاحظهی حقوق، شناخت حقوق، مراعات حقوق و رعایت حریمها، میتوان به مراتب بالای تقرب دست یافت. اصلاً راه خدا از متن زندگی اجتماعی و از بین مردم میگذرد. این اصل اساسی و مهم را انسان باید بداند. این صراطِ هدایت است: «وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ؛[3]و [بدانيد] اين است راه راست من. پس، از آن پيروى كنيد». بهترین ریاضت شرعی که راه میانبر است برای نیل به مقامات معنوی، شناسایی این حقوق و رعایت آنها است. شناخت حریمها، حدود، خواست و نقشهی الهی و ملاحظهی آنها و رعایت آنها، سلوک واقعی است. اگر وارد این عرصه شوید، میبینید که کار مشکلی است. اینکه انسان شب تا صبح «سُبُّوحٌ قُدُّوس» بگوید، خیلی کار آسانی است. از این قبیل چیزها که در ذهن بعضیها است، کارهای سختی نیست. رعایت حقوق مؤمنان و بندگان خدا است که مرد میدان میخواهد. حفظ زبان، گوش، دست، پا و مراقبت و مراعات حقوق دیگران است که سخت و طاقتفرسا است و از رهگذر همین کارها است که انسان به مقامات معنوی میرسد. کسی که درصدد شناخت حریمها و رعایت حریمها است، به مراحل بالا دست مییابد. کسانی که پا را فراتر میگذارند و وارد بخشی میشوند که جزء مستحبّات و به اصطلاح ما زینت است و نزد خدای متعال مطلوب است، در وادی سیر و سلوک در مراتب بالاتر و والاتری قرار میگیرد.
* کتمان راز و عیب دیگران
حضرت میفرمایند که حقّی از مؤمنی بر عهدهی من قرار گرفت، «وَلَمْ أُوَفِّرْهُ»، من آن را به تمام و کمال ادا نکردم و آن حق را بهجا نیاوردم، حالا به عذرخواهی آمدهام؛ چون این حق به گردن من است. جملهی بعدی از باب ذکر خاصّ بعد از عام است؛ چنانکه بعضی از موارد قبلی از باب ذکر خاصّ قبل از عام بود. موارد ویژهای از آن را قبلاً گفت، حالا مورد دیگری را به شما معرّفی میکند. معلوم میشود این، مورد عنایت و تأکید و محلّ ابتلای فراوان است. عمدهی موارد در اینجا در قالب سلبی مطرح شده است تا ایجابی؛ یعنی چیزهایی که به عهدهی انسان بوده و در قبال آنها وظیفهای داشته، ولی وظیفهاش را رها کرده و انجام نداده است. امّا چیزی که مورد تأکید است، «وَ مِنْ عَيْبِ مُؤْمِنٍ ظَهَرَ لِي فَلَمْ أَسْتُرْهُ»، این از جملهی همان حقوق واجب است. ساختار مطلب کاملاً واضح است. عیب انسان مؤمنی برای من آشکار شد، من وظیفهی پوشاندن داشتم. باید آن را مخفی و مستور میکردم، امّا این کار را نکردم.
در این فراز چند نکته وجود دارد که به صورت مجمل و مختصر آنها را شرح میدهم. تفصیل مطلب را دوستان میتوانند در کتاب نورانی آیت الله تهرانی ببینند و در سایر منابع نیز مشاهده کنند.
مطلب اوّل اینکه به جای کلمهی عیب و در بعضی از نسخهها غَیْب است: «مِنْ غَيْبِ مُؤْمِنٍ» اگر غیب باشد، اعم از عیب میشود؛ یعنی اگر انسان از راز یک انسان مؤمن باخبر شد، باید حفاظتش کند؛ زیرا راز انسان مؤمن محترم است. مثل امانتی است نزد شما که باید آن را حفاظت کنید. آن راز میتواند عیب باشد یا حسن؛ فرقی نمیکند؛ مثلاً مؤمنی برنامهی ویژهی ذکر، سحر یا چیزی برای خودش دارد، فتوحات و گشایشهای معنوی برایش حاصل شده، چیزی برایش اتّفاق افتاده. چنانچه از شواهد و قراین برای شما معلوم شد که او نمیخواهد کسی این را بداند، چه به شما بگوید، چه نه، باید آن را پوشیده بدارید. اگر آن کار مخفیانه انجام میدهد، معلوم است که نمیخواهد کسی مطلّع بشود؛ لذا شما هم باید آن را از دیگران پنهان بدارید. یا شخصی انفاقات سرّی انجام میدهد نیز به همین ترتیب است.
بنابراین اگر «غیب» بگوییم میشود همان راز و اگر راز باشد اعم از عیب است و حتّی شامل حُسنی هم میشود که او نمیخواهد کسی از آن مطّلع شود. در نسخهی مشهور «عیب» است و به نظرم همین درست است؛ زیرا از سیاق فرازهای این دعا اینطور استفاده میشود که «عیب» است.
در روایات باب وسیعی دربارهی عیبپوشی وارد شده است. در بعض از روایات کلمهی «عورت» آمده که باز به همین معنا است؛ یعنی ایرادی، اشکالی، عیبی که انسان نمیخواهد کسی از آن باخبر شود؛ حالا چه این عیب جسمی باشد، مثلاً یک بیماری نهانی، و چه عیب اخلاقی باشد، مثلاً معصیت نهانی باشد و یا عیب خانوادگی باشد و در خانوادهاش عیبی هست. فرقی نمیکند که شرعاً عیب محسوب بشود یا عرفاً. مهم این است که آن شخص دوست ندارد این ایرادش به دیگران منتقل شود. معمولاً انسان اگر اشکالی داشته باشد، نمی خواهد کسی آن را بداند و میخواهد جزء اسرارش باقی بماند.
«وَ مِنْ عَيْبِ مُؤْمِنٍ»، اینجا هم باز بحث مؤمن در میان است؛ بنابراین ذیل همان حقوق مؤمنین قرار میگیرد. عبارت «ظَهَرَ لِي» یعنی از عیب مؤمنی که برای من آشکار شد و من قصدی برای اطّلاع از آن نداشتم. این عبارت بسیار دقیق است، چرا؟ زیرا اگر کسی دنبال عیوب مؤمنان باشد، کارش بسیار سخت و دشوار خواهد شد. افرادی که از دیگران تجسّس میکنند و دنبال کشف عیب این و آن هستند، مرتکب گناهان کبیره و بسیار سنگین و کمرشکن میشوند. اینقدر این گناه سنگین است که اگر کسی آن رذیله را داشته باشد، بنا بر روایات، خدای متعال دنبال عیبهای او است. همین یک عقوبت برای هلاکت شخص کافی است. پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «عیبهای مؤمنان را جستجو نكنید؛ زیرا هر كه دنبال عیبهای مؤمنان باشد، خداوند عیبهای او را دنبال كند و هر كه خداوند تعالی عیوبش را جستجو كند، او را رسوا سازد، گرچه درون خانهاش باشد».[4] کسی که دنبال عیوب دیگران میرود، خباثت درونی خودش را نشان میدهد. این کار او نشان میدهد که از نظر انسانی خیلی ساقط و پست شده است. شخصیّت این آدم تعفّن عجیبی دارد و خیلی کثیف است. کسی که دنبال کشف عیب دیگران باشد، طبعاً به قصد افشا یا دلایل دیگری این کار را میکند که در هر صورت خباثت او را نشان میدهد.
اینجا سخن از چنین کسی نیست؛ یعنی صحبت این مرحله نیست. صحبت از این است که «ظَهَرَ لِي»، من نمیخواستم باخبر بشوم، امّا باخبر شدم. با هم در مسافرت بودیم یا به هر ترتیب دیگر، از خلوت او من سر در آوردم. هیچ قصدی نداشتم که اشکال او برای من معلوم بشود؛ بلکه تصادفاً از عیب او باخبر شدم. پس «ظَهَرَ لِي» معنایش این است. در این حالت، او حقّی بر عهدهی من پیدا میکند و حقّش این است که عیبی را که از او برای من آشکار شده است، مستور و پنهانش کنم. این عیب مثل یک امانت پیش من میشود که باید حفاظتش کنم و در صندوق اسرار خودم مخفیاش کنم. طوری آن را بپوشانم که هیچکس از آن باخبر نشود.
* یک تبصره سخت
اینجا یک تبصره وجود دارد. آن تبصره این است که اگر عیب انسان مؤمنی برای من معلوم شد و صلاح این مؤمن، رشد و سعادتش به این است که من این اشکال او را مثلاً به فلان شخص بگویم. این شخص ممکن است پدرش باشد، مادرش باشد، همسرش باشد، دوست باشد یا... صلاحش در این است که عیبش را به آن فرد بگویم. در این صورت رازپوشی پسندیده نیست؛ البتّه این جواز خیلی حجّت و دلیل میخواهد که این اشکال او را مثلاً به مربّیاش، معلّمش یا به کسی که میتواند جلوی توسعهی آن اشکال را بگیرد، بگویم. این تنها موردی است که ما مجوز داریم آن راز را برملا کنیم.
البته باید در نظر داشت که: «كُلُّ سِرٍّ جاوَزَ الاِثنِينِ شاعَ؛ هر سرّی که از میان دو لب بیرون آید،فاش میشود». لذا باید نهایت مراقبت و دقت را کرد تا راز آن فرد مخفی بماند. ضمن اینکه باید جوانب آن مصلحتها سنجیده شود که این اشکال را به چه اندازه بگوییم، چه مقدارش را بگوییم، آن شخص ظرفیّتش را داشته باشد، تأثیر داشته باشد، بتواند مداخلهی تربیتی بکند تا مثلاً آن اشکال برطرف شود. پس خیلی حجت میخواهد.
این را از این جهت تأکید میکنم که بسیاری از ماها برای افشای رازهای دیگران و مطرح کردن عیوب آنان در محیط مؤمنان، دلیل موجهی دست و پا میکنیم. در حالی که در واقع دلیلی نیست. این نکته بسیار مهم است. گاهی برای اینکه این کار را انجام بدهیم، از این تبصره استفاده میکنیم و میگوییم من مصلحت او را میخواستم. با ملاحظهی اینکه این خیر و مصلحت او است، مسئله را مطرح کردم. اینطوری کار خود را توجیه میکنیم. این کار ما با توجیه المسائل شیطانی توجیهپذیر است. ما به جای توضیح المسائل فقیه که باید همیشه داشته باشیم، دوتا توجیه المسائل داریم که یکی زیر این بغل ما است، یکی هم زیر بغل دیگرمان. تمام موادّ و مسائل این توجیه المسائل را شیطان نوشته است. خیلی زیبا و منطقی کار خود را توجیه میکنیم تا یک مقدار تشفّی خاطر برایمان پیدا شود.
بنابراین در کاربرد این تبصرهها، چنانکه در مورد غیبت نیز همینطور است، باید نهایت وسواس و دقت را داشت. در باب غیبت، که این مسئله نیز میتواند از مصادیق غیبت محسوب شود، استثنائاتی وجود دارد که ما معمولاً به آنها متمسک میشویم و کار خود را در پناه آنها توجیه میکنیم. در اینجا نیز چون از آن چیزی که او کراهت داشته، من باخبر شدم، و حالا میخواهم در جایی که او حضور ندارد مسئله را مطرح کنم، ذیل عنوان غیبت قرار میگیرد که چیز عجیب و غریبی است از جهت سوزاندن تمام ظرفیّتهای سلوکی انسان. غیبت میسوزاند و خاکستر میکند. قرآن در ماجرای اِفْکْ[5] میگوید: «إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَّا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّنًا وَهُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمٌ؛[6] آنگاه كه آن [بهتان] را از زبان يكديگر مىگرفتيد و با زبانهاى خود چيزى را كه بدان علم نداشتيد، مىگفتيد و مىپنداشتيد كه كارى سهل و ساده است، با اينكه آن [امر] نزد خدا بس بزرگ بود». چیزهایی را میگویید که از آن اطّلاع دقیقی ندارید! عرضم اینجا است که « وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّنًا» خداوند میفرماید که خیال میکنید این آسان است؟ «وَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ» پیش خدا خیلی بزرگ است. شما خیال میکنید آسان است که اینقدر راحت مسئله را مطرح میکنید. ما در اینطور موارد معمولاً به تبصرهها مراجعه میکنیم برای اینکه وجدان دینی خودمان را آرامش بدهیم!
* دو قاعدهی مهم
در مراجعهی به تبصره حتماً باید شدیداً به خودمان سوءظن داشته باشیم. این قاعدهاش است. امیرالمؤمنین فرمودند: «وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ الْمُؤْمِنَ لَا يُصْبِحُ وَ لَا يُمْسِي إِلَّا وَ نَفْسُهُ ظَنُونٌ عِنْدَهُ فَلَا يَزَالُ زَارِياً عَلَيْهَا وَ مُسْتَزِيداً لَهَا؛[7] اى بندگان خدا، مؤمن شب را به روز و روز را به شب نمىآورد مگر آنكه به نفس خويش بدگمان است و پيوسته بر او عيب مىگيرد و از طاعت حق، افزونتر از آنچه به جاى آورده، از او مىطلبد». مؤمن نسبت به نفْسش بدگمان است. اینجا اتّفاقاً از همان موارد است. باید با سوءظن شدید و مداقّه و محاسبه، دو مسئله را محاسبه کند: یک، انگیزهی خودش را که من به چه قصدی دارم این راز را میگویم. رازهایی از این قبیل در محیط نفْس ما در حال غلیان است، میجوشد، میخواهد بیرون بیفتد، میخواهد خودش را بیرون پرتاب کند؛ چون نفْس اماره مساعد است و میخواهد راز آشکار شود. اين نکته که باید مداقّه کنید، سمت خودتان است که گفتم اینجا نیاز به بدگمانی دارد. با گمان بد که نفْس به چه دلیلی میخواهد این مسئله را مطرح کند. این را باید مداقّه کنیم.
نکتهی دوّمی که به مداقّه نیاز دارد این است که آیا این قضیه به مصلحت آن شخص است یا نه؛ زیرا گاهی در آشکارسازی آن عیب مفسدهی بزرگتری وجود دارد. نمونههایی از این قبیل را فراوان دیدهایم؛ مثلاً مطلبی را به همسر شخص گفتهاند که زندگیاش را متلاشی کرده است. مثلاً شاهدی، چیزی پیدا کرده است که این آقا مثلاً موادّ مخدر مصرف میکند. به همسر آن شخص گفته و استدلالش این بوده که خانمش مواظبش باشد تا ابتلائاتش بیشتر نشود. امّا حواسش نبوده که این آتش کشیده به زندگی طرف و خانواده او را متلاشی کرده است. یا مثلاً به پدرش گفته. خب، باید ملاحظه کند که آیا پدرش تحمّل شنیدن این راز را دارد یا نه. اگر او تحمّلش را نداشته باشد، فساد بزرگتری درست میشود. نهتنها مسئله حل نمیشود، چند عیب جدید هم پیدا میشود؛ بنابراین این را دقّت داشته باشیم.
پس آشکارسازی ممنوع و حرام است. حقّ مؤمن است که عیبش را مستور کنم و بپوشانم و آن را به عنوان یک راز پیش خودم نگه دارم. البته یک تبصره داشت، آن هم جایی است که به صلاح او باشد. البته «اینکه به صلاح او است» یک معنای وسیعتری هم دارد. ممکن است در مواردی به صلاح جامعهی ایمانی باشد که این هم در کارهای ما زیاد پیش میآید. مثلاً از قضیهای مطّلع میشویم که عواقبش منحصر در خود آن شخص نیست. آنها تبصرههای ویژهای دارد و به مسئولیّتها و مسائل اجتماعی و عامّهی مؤمنین و نظام مربوط میشود که آن بحثش جدا است.
در موارد شبهه نیز انسان باید توقّف کند؛ یعنی اگر نیت انسان در بازگو کردن سر، تشفّی خاطر باشد، به قول معروف میخواهد ته دلش خنک شود، یا اینکه صلاح او را دقیقاً بررسی نکرده باشد، اینجا نیز وظیفه پوشاندن است. اینجا از مواردی است که باید درنگ کند و متوقّف شود. شیطان نیز در چنین مواردی سریع مسأله را منتشر می کند پس این شد قاعدهی کلّی.
از امام صادق (صَلَی اللهُ وَ سَلامُهُ عَلَیه) روایت شده که پیامبر اکرم (صَلی اللهُ عَلیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمودند: «اَدنَى الکُفرِ أن یَسمَعَ الرجلُ عن أخیهِ الکَلِمَةَ یُریدُ أن یَفضَحَهُ بِها»[8] پایینترین درجهی کفر این است که انسان از برادر مؤمنش کلمهای را بشنود و آن را برای خودش حفاظت کند تا او را مفتضح و رسوایش کند. این پایینترین درجهی کفر است؛ یعنی برای چنین کسی کفر از اینجا شروع میشود. تعبیر، تعبیر سنگینی است که مربوط به همین بحث ما است.
در روایت دیگر، امام صادق (عَلَیهِ الصَّلاةُ والسَّلام) از قول امیرالمؤمنین (عَلَیهِ الصَّلاةُ والسَّلام) فرمودند: «مَنْ قالَ فِي مُؤْمِنٍ مَا رَأَتْ عَيْنَاهُ»، ما اخیراً به گفتن شنیدهها و احتمالات و حدسها مبتلا شدهایم؛ در حالی که آن اشکالات وسیعتری دارد. اینجا بحث دیگری است. «مَا رَأَتْ عَيْنَاهُ» دو چشمش دیده است. میگوید: من خودم دیدم. نمیگوید: چیزی شنیدم، میگوید: خودم دیدم. «مـَنْ قـَالَ فِي مُؤْمِنٍ مَا رَأَتْ عَيْنَاهُ وَ سَمِعَتْ أُذُنَاهُ» میگوید با همین دو گوش خودم شنیدم. «مِمّا یُشینُه»، از چیزهایی است که باعث لطمه زدن به حیثیّت او میشود و به مروّت او آسیب میزند.
پس اگر ما دربارهی شخص مؤمنی چیزی را بگوییم و افشا کنیم که با دو چشممان دیدهایم یا با دو گوش خود شنیدهایم که باعث آبروریزی او میشود و به مروّت و شخصیّت او آسیب میزند و باعث لطمه خوردن به حیثیّت او میشود، «فَهُوَ»، این هم خیلی مطلب عجیبی است: «من الّذين قال اللّه عزّ و جلّ: إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَة فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ فِى الدُّنْيا و الآخِرَة»، این شخص ذیل آیهی تشییع فاحشه میرود که از آیات بسیار سنگین قرآن است. این آیه جزء سنگینترین آیات قرآن است. کسی که به چنین حالی برسد که دوست داشته باشد اشکالات و عیبها و زشتیهای انسانهای مؤمن را آشکار و پخش کند، شایعهسازی و منتشر کند؛ قرآنکریم به او وعدهی عذاب داده است. این کار او مسلّماً از گناهان کبیرهی است؛ چراکه به آن وعدهی عذاب داده شده است؛ منتها با این خصوصیّت: «لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ فِى الدُّنْيا و الآخِرَة» هم در دنیا و هم در آخرت. امّا آخرتش که بماند، قابل توصیف نیست. به خدا پناه میبریم. آنچه در آخرت از عذاب سراغ کسی بیاید، اصلاً قابل توصیف نیست. امّا آن چیزی که دربارهی دنیا گفته شده است، عبارت است از اینکه ذیل حدود الهی قرار میگیرد و حاکم باخبر شده و او را با تببیه سختی مواجه میکند. از این بالاتر چیزی است که قبلاً به آن اشاره کردیم. این قسم از بیماریهای اخلاقی، عقوبت مستعجل دارد. در همین دنیا آبرویش میرود. این فرد چون به حریم یک انسان مؤمن وارد شده است، از این به بعد سروکارش با خدای متعال است. خداوند از جایی که فکر نمیکند آبرویش را میبرد. در روایت دارد که اگر در پستوی خانه معصیتی را مرتکب شد، جایی که به حسب ظاهر احدی نبوده است، خدای متعال از جایی که فرد فکر نمیکند او را رسوا و بیحیثیّت خواهد کرد. این جزء آثار وضعی آن معصیتی است که مرتکب شده است.
* ارزش آبروی مؤمن
یک نکتهی مهم را دوستان به خاطر داشته باشند. مسئلهی شخصیّت و حیثیّت باب عجیبی است. در معارف ما حیثیّت عمومی انسانها به تکریم الهی گرامی داشته شده است. عموم انسانها، تحت قاعدهی «کَرَّمْنا» هستند و مورد احترام. در مورد مؤمن، حرمت مؤمن و شأن و شخصیّتش به اعتبار نور ایمان، جزء «حُرُماتِ الله» است؛ یعنی جزء حریم خدا است. روایات عجیبی در این باب داریم؛ مثلاً اینکه حرمت مؤمن از کعبه بالاتر است. حریم مؤمن خیلی محترم است و حرم خدا است. نمیشود کسی وارد آن عرصه شود. مراعات، مراقبت و حریمداریاش، جزء مواردی است که باید خیلی به آن دقّت کرد. اگر در این میدان وارد شدی، با خداوند طرف هستی. اصلاً خدای متعال خودش را طرف میکند و این تحت قاعدهی ولایت الهی است؛ زیرا مؤمن به خاطر ایمانش ذیل ولایت خاص است.
امّا نکتهی دوم. به لحاظ تربیتی انسان وقتی عیبی دارد، این عیب تا زمانی که مستور باشد و کسی از آن مطّلع نشده باشد، امکان طبیعی برطرفسازیاش وجود دارد. تا وقتی انسان فقط خودش میداند و توجّه هم دارد که دارای عیب است، طرف حسابش را خدای متعال میداند و کرم و ستّاری خدای متعال؛ لذا برای برطرفسازی و اصلاحش خیلی وجود دارد. حتّی در مباحث تربیتی بابی داریم که مربّی معمولاً باید اشراف پیدا کند به اشکالات متربّی تا آن اشکالات را در او مرتفع کند. در ارتباطات تربیتی، یک قاعدهی بسیار مهم و جدّی داریم به نام «تغافل» که ذیل همین مسئله قرار میگیرد. اصل تغافل را در فارسی با این مثل بیان میکنند که: شتر دیدی، ندیدی. ما معمولاً آسانترین راه را انتخاب میکنیم که اتّفاقاً بدترین راه است. آسانترین راه این است که او را مطّلع کنیم از اینکه ما از عیب او مطّلع شدیم. از نظر تربیتی، این آسانترین و بدترین راه است؛ چراکه او را تخریب کردهای. بین مربّی و متربّی حشمت و حریمی وجود دارد که در فارسی میگوییم رودربایستی. وقتی این آسیب ببیند، فرآیند تربیت مختل میشود؛ لذا دوسوم کار تربیتی را تغافل پیش میبرد. کار تربیتی خیلی ظریف است. دوسوم تغافل است، یکسوم این است که انسان مسئله را مطرح کند. علّتش این است که تا مستور باشد، خوب میشود پیش بُرد. مگر اینکه راهی نداشته باشیم و حتماً باید او مطّلع بشود که من مطّلع شدم تا مسئله اصلاح بشود.
حالا ببینید ما پدر مادرها به اسم دلسوزیهای مادرانه و دلسوزیهای پدرانه و امثال اینها، چه به روز بچههایمان میآوریم. چه حرمتهایی شکسته میشود، چه جرّاحیهای همراه با خونریزیهای سنگینی اتّفاق میافتد. وقتی شما میخواهید عیب را آشکار کنید، جرّاحی میکنید. تیغ را روی شخصیّت طرف گرفتهاید. خیلی کار مهم و حساسی است. وارد چنین میدانی شدهاید. متأسفانه این مسئله برای ما کاملاً عادی شده است. اسمش هم این است که میخواهیم کار تربیتی بکنیم. نتیجه چه میشود؟ نتیجه این میشود که وقتی آشکار شد، امکان اصلاح به شکل عجیب و غریبی کاهش پیدا میکند؛ یعنی دیگر به این آسانی نمیشود توقّع داشت آن شخص درصدد اصلاح برآید، چرا؟ چون شخصیّتش نزد خودش لطمه خورده است. به خاطر این که کسانی دانستند و او فکر می کند که من را به این مسأله شناختهاند.
حالا ما در عالم روابط اجتماعی، سیاسی، کاری و مدیریّتیمان چه میکنیم؟ خدا میداند! در روابط تربیتیمان خارج از همهی این قواعد کار میکنیم. طبق چه مبنایی؟ چه سندی؟ چه دلیلی؟ یک دفعه در یک سایت یا روزنامه فلان مطلب نوشته میشود. مگر میشود لطمهای که به حیثیّت طرف خورده، جمعش کرد؟ به خدا پناه میبریم. خواستم این نکته هم معلوم باشد که اهمیّت مسئله از این جهت است. یکی آن شأن و حیثیّت و شخصیّت و حرمتی که دارد، به خاطر آن اتّصال ایمانی، و دوم جنبهی تربیتی مسئله است؛ یعنی شما طرف را از مسیر تکامل خارج کردی. وقتی عیبش را آشکارسازی کردی، او کاهشی احساس میکند که بر اثر آن دیگر تلاشی برای رفع آن عیب در خودش انجام نمیدهد. در حقیقت انگیزهاش برای اصلاح خودش به شدّت کاهش پیدا میکند.
اخیراً هم بعضی از مردم میگویند آقا چرا اینطوری حرف میزنی؟ میگویند: «لَا يُحِبُّ اللَهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَن ظُلِمَ»[9] همه دنبال آن اِلّاها و تبصرهها هستند تا حساب طرف را برسند!
ابعاد قضیه را میبینید! ما تازه وارد بحث تفصیلیاش نشدیم. همین مقدار که امام (علیه السّلام) میگوید: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعْتَذِرُ إِلَيْكَ»، من آمدم عذرخواهی کنم، اهمیت مسئله مشخص میشود.
دوستان این را هم بدانند که در فضاهای صمیمانه نیز این مسئله خیلی خطرناک است. با توجیه المسائل شیطانی خودمان را توجیه نکنیم. فکر نکنیم چون فرزندمان است، پس میتوانیم رازش را فاش کنیم. نباید تصور کنیم چون پدر، مادر، برادر یا خواهرش هستیم، پس حق داریم که رازش را بیان کنیم. من پدرش هستم، دارم پیش مادرش مطرح میکنم، عجب! توجیه شد؟ من برادرش هستم، دارم پیش برادر دیگرش مطرح میکنم، توجیه شد؟ ما چند نفر با هم خیلی صمیمی و دوست هستیم، در عالم رفاقت بین همدیگر مطرح میکنیم، تازه قصدمان هم اصلاح است.
این را هم مواظب باشید. در محیطهای صمیمانه گاهی این توجیهها میشود؛ ولی این توجیه پذیرفته نیست. انسان رازی از همسرش برایش آشکار شده است، این را مثلاً به مادر یا پدرش بگوید. میدانید این محورهایی که گاهی مثال میزنم، تقریباً زندگی را متلاشی میکند. در ارتباطات خانوادگی آنجا که باب همسر به میان میآید، تقریباً خیلی از این بیسلیقگیهایی که گاهی انسان در جوانها مشاهده میکند، اتّفاق میافتد. مواردی که باعث متلاشی شدن خانوادهها میشود.
* 22 بهمن شیرینی خود را از غدیر خم دارد
این شب و روزهایی که در آن هستیم، شب و روزهای خیلی خوبی است. چون شما اهل معرفت و اشارت هستید، لازم به تفصیل نیست. ۲۲بهمن و دههی فجر ذیل عید سعید غدیر ترجمه میشود و قرار میگیرد؛ لذا در زمرهی اکبر اعیاد است.
22 بهمن شیرینی خود را از غدیر خم دارد؛ زیرا مسئلهی ولایت الهی مطرح است. این را باید خیلی شکر کنیم، این روزها ایّام شکر است و هر کدام از شما هر کاری که بلد است، باید برای پرشورتر برگزار شدن این ایام انجام دهد. اگر اندیشه دارید، فکر دارید، بیان دارید، مخاطب دارید، قلم دارید، هر کاری که بلد هستید انجام بدهید. در تبیین، ترویج، توصیف و ارائه، فروگذار نکنید.
این ایّام، ایّام شکر است، «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ»[10] و چه نعمتی بالاتر و برتر از نعمت ولایت که ما از آن بهرهمند هستیم و نعمت خیلی نعمت بزرگی است. انسان به شوق و وجد و سرور میآید، به رقص عرفانی میآید، وقتی که فکر میکند که در چه زمانی قرار گرفته است! خواب است یا بیدار؟ صدها سال بزرگان ما، مشایخ ما، استادان ما منتظر چنین چیزی بودند. و چه کرد این امام راحل! امام هم نسبت به پیشینیان حقّ دارد و هم نسبت به بعدیها. کسانی که با امام همراهی کردند و این اتّفاق بزرگ را زمینهسازی کردند نیز بر همه حق دارند. این روزها را دوستان خیلی قدر بدانند. عید بزرگی است. هرکاری بتوانید بکنید تا این کار در خانواده شیرین بشود. در فامیل، در بین رفقایتان، این ایام را تبیین و ترویج کنید. خیلی فرصت خوبی است، انشاءالله دریغ نکنیم.
«وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ»[11] این آیه در مورد انقلاب اسلامی است. چه زمانی خدای متعال فراخوان شکر را داده است؟ برای آب و غذا و هوا و رفاه و بهرهمندیها و این چیزها است؟ نه! کجا است؟ آن جایی است که نعمت آزادی فراهم شده است. فرمود: یادتان هست فرعون با شما چه کرد؟ «یَسُومُونَکُمْ سُوَءَ الْعَذَابِ یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءکُمْ وَفِی ذَلِکُم بَلاء مِّن رَّبِّکُمْ عَظِیمٌ»[12] از آن ابتلاء عظیم آزادتان کرد.
«وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ»[13] نعمت بزرگ این است که شما را از زیر پرچم فرعون خارج کرد و زیر پرچم موسی (علیه السّلام) آورد. این شد نعمت ولایت. مگر میشود شکر این نعمت را به جا آورد؟ خدا میداند، یک ساعت نفس کشیدن در جمهوری اسلامی عزیز ما، یک ساعت نفس کشیدن زیر سایهی این ولایتی که سایهی ولایت عظمای بقیّة اللهِ الاَعظم (عَجَل الله تَعالی فَرَجَهُ الشَّریف) است، چقدر ارزش دارد؟ در روایت نبوی دارد: «ساعة من إمام عدل أفضل من عبادة سبعين سنة»[14] یک ساعت نفس کشیدن زیر پرچم امام عادل قیمتش از هفتاد سال عبادت بیشتر است. در عصر خیلی عجیبی قرار داریم. دوستان قدر بدانند. این انقلاب و این نظام متعلّق به حضرت بقیّة الله الاعظم (عَجَل الله تَعالی فَرَجَهُ الشَّریف) است. اشکالات و ایرادات و کاستیها و کمیهایش برای ماها و طبیعت کار است؛ امّا حسن و زیبایی و جمالش، همه به حضرت مهدی (عَلَیهِ الصَّلاةُ وَ السَّلام و عَجَل الله تَعالی فَرَجَهُ الشَّریف) تعلق دارد که از پس ابرها آشکار میشود و طلوع میکند و این فجرش است. إنشاءالله شاهد طلوع کاملش باشیم.
* همه مهمان حاجآقا روحالله بودند
یک خاطره از مرحوم آیت الله العظمی میرزا هاشم آملی نقل میکنم. چون خودم شنیدم، شیرین است. چیزی را انسان خودش شنیده خیلی شیرین است. برای شما نقل کنم تا کامتان شیرینتر شود و این چند روز حسابی بدوید و هر کدام هرجا هستید، کاری بکنید برای ابراز این نشاط و شادمانی و حقیقتاً این ایّام را برای خودتان و عزیزانتان عید کنید.
مرحوم آیت الله العظمی میرزا هاشم آملی، حقیقتاً از فقهای بزرگ معاصر هستند. از شخصیّتهای وزین و بزرگ، صاحب کرسی اجتهاد و مجتهدپرور بود. من درس ایشان رفتم، دیدم مجتهدها پای درس ایشان مینشینند؛ البتّه بیشتر جذب درس مرحوم آیت الله العظمی بهجت میشدیم.
ایشان رفاقت خیلی صمیمی با امام راحل عظیمالشّأنمان داشتند. شخصیّت باهوش و ممتازی بودند. ضمناً پدر آقایان لاریجانی نیز هستند. ایشان دوتا خواب برای ما نقل کرد. آقای آملی میفرمودند که بعد از رحلت امام، دلم برای حاجآقا روحالله تنگ شده بود. چند وقتی گذشت تا اینکه ایشان را در رؤیا دیدم. دیدم در خواب یک عده مرا جایی میبرند. کسانی که مرا میبردند فرق میکردند با کسانی که میشناسیم؛ یعنی اهل همان عالم بودند. جاهایی رفتیم که تا به حال ندیده بودم. وارد جایی شدیم. گفتند: آقای آملی، اینجا تمام علمای شیعه حضور دارند. ما وارد شدیم، دیدیم چه محشر کبرایی است. از همان اوّل که وارد شدم، دنبال استادهای خودم میگشتم. ایشان شاگرد مرحوم آقا ضیاء عراقی و مرحوم نائینی بودند. فرمودند: میگشتم ببینم آنها هم هستند، دیدم آنها هم هستند. تمام طبقات علما حضور داشتند. نگاه میکردم و عشق میکردم و میرفتم جلو. یک مسیری بود از بین جمعیّت که راهنمایی شدم به جلو. همهاش در ذهنم بود که میزبان این جلسه چه کسی است؟ این همه میهمان چه کسی هستند؟ رفتم جلو، دیدم که همهی اینها میهمان حاجآقا روحالله خودمان هستند. دیدم یک تخت مانندی است که امام روی آن نشستهاند. ایشان با امام شوخی هم میکرد. گفتم: حاجآقا روحالله، دنیا هم ریاست، اینجا هم ریاست؟! بعد از احوالپرسی چند کلمهای بینمان گفتگو شد. گفتم: اجازه میدهید که من اینجا باشم؟ امام فرمودند: نوبت شما نشده. بعد فرمودند: آقای میرزا هاشم، دَرسَت را چرا تعطیل کردی؟ - آیت الله العظمی آملی یکی از درسهای فقه و اصول را تعطیل کرده بودند - امام به من گفت: آن درست را هم بگو. من از آن حالت خارج و بیدار شدم.
خود ایشان میفرمودند: تعبیر این خواب این است که همهی سلف صالح، سر سفرهی این خَلف صالح نشستند. همهشان، از صدر، از مفید و طوسی و صدوق و کلینی و... سر این سفره هستند. آثار همه را احیا و آرزوی همه را محقّق کرد؛ رضوان الله تعالی عَلیه.
ایشان یک خواب دیگر هم نقل میکرد. باز خود ایشان نقل کردند که در بالکن خوابیده بودم. خواب دیدم که یک سگ بسیار زشت کثیف وحشی به من حمله کرد. سگ وحشی خیلی عجیب و غریب است. آمد نزدیک من. دستم را مشت کردم و محکم به کلّهاش کوبیدم. از شدّت سردرد از خواب بیدار شدم. دیدم کوبیدم به سر خودم، بعد خواندند: «وَمَا أُبَرِّىءُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّيَ»؛[15] «اٌعْداءِ عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتى بَيْنَ جَنْبَيْكَ».[16]
خدایا ما را از شرّ نفْسمان حفظ بفرما.
ما را شاکر زندگی در عصر امام، عصر انقلاب اسلامی قرار بده.
پینوشت:
[1]. برطرف شدن یا حذف دو دِین متقابل را تا اندازهای که با هم معادلند، تهاتر میگویند.
[2]. حشر: 9.
[3]. انعام: 153.
[4]. نهج الفصاحه.
[5]. برای آگاهی از ماجرای افک، به تفاسیر، ذیل آیات 11ـ16 سورهی نور مراجعه کنید.
[6]. نور: 15.
[7]. نهج البلاغه، خطبه 176.
[8] . شهید ثانی، کشف الریبه، ص94.
[9] . نساء: 148.
[10] . ضحی: 11.
[11] . ابراهیم: 7.
[12] . بقره: 49.
[13] . آل عمران: 103.
[14] آقا حسين بروجردى، جامع أحاديث الشيعة، ج30، ص498.
[15] . یوسف: 53.
[16] . ورام بن ابی فراس، مجموعه ورام، ج1، ص59.