گفتاری دربارهی هفتم صفر
روز هفتم ماه صفر الخیر، بنا بر روایت اقوی، سالروز شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام) است و بنا بر نظر بیشتر شناختهشده در جامعهی ما، روز ولادت امام کاظم (علیه السلام). میتوان این دو مناسبت را جمع کرد؛ به این صورت که مؤمنان، شب هفتم به ذکر فضائل امام کاظم (علیه السلام) بپردازند و روز هفتم، به روایت شهادت عمل کنند.
امسال بیشتر مسئلهی شهادت مطرح شد و گمان میکنم سال آینده به طور رسمی به عنوان روز شهادت مطرح شود و تقویمها نیز بر اساس روایت برتر دارد اصلاح میشود. اگر این اتفاق بیفتد، خیلی خوب میشود؛ چراکه در 28 صفر به خاطر رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، حق مطلب دربارهی امام حسن (علیه السلام) ادا نمیشود. علاوه بر این، مراجع و بزرگان، از قدیم امروز را در بیوت خود برنامهی عزا میگرفتند.
این مسئله باعث میشود برگزاری مراسم شهادت امام حسن (علیه السلام) به طور مستقل، بهانهای برای پرداختن به شخصیت آن بزرگوار، بیانات و نقش تاریخی آن حضرت شود. به نظر مناسب است که حتی دو سه روز به این مسئله اختصاص یابد. امیدواریم این اتفاق بیفتد و سالهای آینده شاهد برگزاری مراسمی در شأن آن حضرت باشیم.
آمادگی برای مرگ در کلام کریم اهلبیت
ما در این جلسه و به این مناسبت، درسی را از محضر آن حضرت مطرح میکنیم و از حُسن تقارن، موضوع کاملاً منطبق با بحث صحیفهی ما نیز هست و آن، آمادگی برای سفر آخرت است.
روایت نورانی که از امام حسن مجتبی (علیه السلام) نقل میکنیم، بین ما معمولاً با جملهی اولش شناخته شده است. حدیث از شخصی به نام جناده نقل شده است که موفق شده چند دقیقهای نزدیک به شهادت حضرت، ایشان را عیادت کند و در مجلس شهادت امام (علیه السلام) حاضر بوده و گویا قبل از سیدالشهدا (علیه السلام) و ابوالاسود، جناده آخرین ملاقاتکننده حضرت بوده است.
من ابتدای روایت را آخر جلسه میخوانم تا توسلی نیز داشته باشیم و فیض ببریم. از اینجا شروع میکنم که جناده میگوید وقتی وضعیت در جلسه مناسب شد: «فَقُلْتُ عِظْنِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ»؛ گفتم: آقا جان! لطفاً مرا نصیحت کنید. صحنه را در نظر بگیرید؛ موقعیت اصلاً مناسب نیست. با این حال همینکه حضرت مقداری آرامش پیدا کردند، جناده فرصت را مغتنم شمرده و طلب نصیحت میکند. جالب آنکه حضرت پذیرفته و جالبتر آنکه به یک موعظه اکتفا نکردهاند. این، بیانگر اهتمام امام (علیه السلام) برای رساندن این پیام است.
اگر حضرت در چنین زمانی پیامی دهند، در همهی مجالس بزرگداشت شهادت ایشان تا پایان عمر عالم بیان خواهد شد. در واقع نوعی بیدارگری و هدایت با استفاده از آن فرصت است که از مهر و عاطفه و لطف و شفقت و حرص بر هدایت حضرت حکایت دارد. ایشان در آن حال سخت، فرصت را غنیمت شمرده و یک موعظهی مفصل را بیان میکنند.
متن روایت این است: «اسْتَعَدَّ لِسَفَرِكَ وَ حَصِّلْ زَادَكَ قَبْلَ حُلُولِ أَجَلِكَ». برو برای سفر آماده شو و توشهی خود را قبل از اتمام مهلت خود آماده ساز. این سخن به مسئلهی «الاسْتِعْدَادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ حُلُولِ الْفَوْتِ؛[1] آمادگى براى مرگ، پيش از رسيدن آن» اشاره دارد. در جلسهی قبل روشن شد که منظور از آمادگی و توشه چیست. به همین دلیل، این جمله نیاز به شرح ندارد.
به نظر میآید که امام (علیه السلام)، هم مبادی تصوریه و تصدیقیهی لازم برای آمادگی را ارائه میفرمایند و هم برخی موانع آمادگی برای مسافرت را مطرح مینمایند و نیز برخی اقدامات و لوازمی را که انسان برای این آمادگی باید انجام دهد، تحریر میکنند. درحقیقت یک نقشهی راه است.
در ادامه فرمودند: «وَ اعْلَم؛ بدان». معنیاش این است که اول باید نوع نگاه و مبادی تصوری خود را اصلاح سازی و ببینی چگونه به زندگی و دنیا و رزق و روزی نگاه میکنی و فهم و تحلیل تو چگونه است. اگر فهم انسان دچار مشکل باشد، کل برنامهی عملش دچار اشتباه و اعوجاج خواهد شد.
علت مشخص نبودن زمان مرگ
«اَنَّکَ تَطْلُبُ الدُّنْیا وَالْمَوْتُ یَطْلُبُکَ؛ تو دنبال دنیا هستی، درحالیکه مرگ دنبال تو است». تو در طلب دنیا هستی، غافل از آنکه مرگ پشت سر تو و در جستجوی تو است. آن طرف که تو طالب هستی، معلوم نیست که هدفت حتماً حاصل شود؛ اما این طرف که مرگ طالب تو است، حتماً حاصل میشود و قطعاً به تو خواهد رسید. اینکه ما به دنیا میرسیم یا نه و اینکه چقدر میرسیم و چه مقدار بهره میبریم، محل کلام است. ولی مرگ، دیر یا زود به ما میرسد و فقط زمان آن مبهم است. این ابهام یک پیام دارد و آن هم آمادگی دائمی است.
اگر مصلحت بود، زمان مرگ را به شما میگفتند؛ اما به دهها دلیل این کار نشده و مصلحت، در ابهام بوده است. از جمله مصلحتها در مورد ابهام زمان مرگ، آمادگی دائمی و فرصتشناسی زندگی دنیا است. ما نمیدانیم چه زمانی میمیریم و شاید امروز یا روز دیگری باشد. پیامبر (صلی الله علیه و آله) خطاب به ابوذر فرمودند: «إِذَا أَصْبَحْتَ فَلا تُحَدِّثْ نَفْسَكَ بِالْمَسَاءِ ، وَإِذَا أَمْسَيْتَ فَلا تُحَدِّثْ نَفْسَكَ بِالصَّبَاحِ»؛[2] اگر صبح کردی، احتمال جدی بده که دیگر شاید شبی برای تو نباشد و اگر بر شب وارد شدی، احتمال جدی بده که دیگر شاید صبحی برای تو نباشد.
همهی کسانی که الان در برزخ گرفتار هستند، اگر مورد مصاحبه قرار گیرند، میگویند ما فکر میکردیم هنوز ده یا بیست سال دیگر وقت داریم، اما ناگهان فرصتمان تمام شد. عدهی اندکی میگویند ما میدانستیم مرگ میآید، و آنها هم کسانی هستند که بر اساس بیماریهایی نظیر سرطان منتظر مرگ بودند. بگذریم که حتی آنها هم به بهبودی و شفا امید داشتهاند.
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
کریم اهلبیت در ادامهی موعظهشان میفرمایند: «لا تَحْمِلْ هَمَّ يَوْمِكَ الَّذي لَمْ يَأتِكَ عَلي يَوْمِكَ الَّذي أنْتَ فيهِ فَإنْ يَكُنْ بَقِيَ مِنْ أجَلِكَ، فَإنَّ اللّهَ فيهِ يَرْزُقُكَ»؛ همّ و دلمشغولی و دلواپسی و دغدغهی روزی که نیامده را به روزی که الان در اختیار تو است، منتقل نکن. چرا باید همّ و غم فردایی که هنوز نرسیده، به امروز منتقل شود؟! اگر این اتفاق بیفتد، انسان نمیتواند بهخوبی از فرصت امروزش استفاده کند. این همّ مربوط به امور دنیا است و رزق و روزی و محل زندگی و... را در بر میگیرد. خیلی از مردم اینگونهاند و زندگی امروز خود را بیکیفیت میکنند.
در ادامه میفرمایند: «وَ اعْلَمْ أَنَّكَ لَا تَكْسِبُ مِنَ الْمَالِ شَيْئاً فَوْقَ قُوتِكَ إِلَّا كُنْتَ فِيهِ خَازِناً لِغَيْرِكَ»؛ بدان که از مال دنیا هر چه بیشتر از آنچه نیاز واقعی و جدی تو است، به دست بیاوری، برای دیگران است. «قوت» یعنی همان چیزی که تو شخصاً استفاده میکنی و مورد نیاز تو است. بیش از این هر چه به دست بیاوری، انبار کردن برای دیگران است. دانستن این مطلب، بر برنامهریزی برای اموال دنیایی و نوع برخورد و تعلق خاطر انسان تأثیر دارد.
من میدانم آنچه الان فوق نیاز و ضرورت کسب کردهام، متعلق به من نیست و بنا است دیگران از آن بهرهمند شوند؛ در نتیجه انسان دل نمیبندد و نوعی رهاسازی درونی اتفاق میافتد. همین موضوع جلوی حرص را میگیرد و چنین انسانی، حریص نمیشود. همچنین مانع ابتلای انسان به گناه و حرام میشود. انسان وقتی خود را به آب و آتش میزند که احساس کند قرار است از آنچه به دست میآورد، استفاده کند؛ ولی اگر بداند که قرار نیست خودش استفاده کند و دیگران استفاده خواهند کرد، دیگر حاضر نیست زیر بار گناه رود.
این تفکر، در نحوهی مصرف مال هم تأثیر میگذارد و باعث میشود انسان در زمان حیاتش انفاق کند و خودش تصمیم بگیرد که مالش را در راه خدا مصرف نماید؛ نه آنکه وصیت کند تا دیگران مالش را در راه خیر خرج کنند.
اینجا است که اهمیت این مبادی تصوری و تصدیقی روشن میشود.
در حرام عقاب است و در حلال، عتاب
حضرت، سخن خود را اینچنین ادامه میدهند: «وَ اعْلَمْ أَنَّ فِي حَلَالِهَا حِسَاباً وَ حَرَامِهَا عِقَاباً وَ فِي الشُّبُهَاتِ عِتَابٌ». آنچه به دست میآوری، اگر طبق قاعدهی شریعت باشد، حلال خواهد بود و اگر حلال بود، باید فردا حساب پس بدهی. چنانچه خارج از قاعدهی شرع و از طریق حرام باشد، عقاب خواهد داشت. اگر بین این دو، و شبهه باشد، حداقل این است که مورد سرزنش قرار میگیری و مولا تو را عتاب میکند.
حال که اینگونه شد: «فَأَنْزِلِ الدُّنْيَا بِمَنْزِلَةِ الْمَيْتَةِ خُذْ مِنْهَا مَا يَكْفِيكَ». رابطهی خود را با دنیا بر اساس حداقلِ نیاز تعریف کن و به تعبیر حضرت، با دنیا مانند مردار برخورد کن. اگر انسان در جایی باشد که به غذا دسترسی ندارد، شارع اجازه میدهد به اندازهی حفظ جان، از مردار استفاده کند؛ چراکه: «الضَروراتُ تَبیحُ المَحْذورات؛[3] ناگريزيها، حرامها را مباح ميسازد». آنجا شما چقدر استفاده میکنی؟ آیا کباب درست میکنی و به سیخ میکشی؟! این کار را با گوشت مردار نمیکنی و فقط به میزان نجات از آن مصرف میکنی. حضرت میفرمایند: تمام بهرهبرداریها و التذاذات دنیایی را اینگونه حساب کن و به همان میزان برداشت داشته باش.
این نظریه درست در برابر روش زیست امروزِ دنیا است. امروز در لباس و خوراک و التذاذات، تا دلتان بخواهد تنوع وجود دارد و حتی با خوردن حق دیگران، به جمع مال میپردازند و به فرداهای نرسیده میاندیشند. سبک زندگی که امروز پیشنهاد میشود، این است؛ اما حضرت میفرمایند: به همان میزان که ضروری و کافی است، از دنیا برداشت کن.
سپس علت آن را بیان میکنند و میفرمایند: «فَإِنْ كَانَ ذَلِكَ حَلَالًا كُنْتَ قَدْ زَهِدْتَ فِيهَا»؛ اگر آنچه را به دست آوردی و استفاده کردی، به میزان ضرورت و حلال باشد، تو زاهدانه زندگی کردهای و سبکبار هستی. «وَ إِنْ كَانَ حَرَاماً لَمْ تَكُنْ قَدْ أَخَذْتَ مِنَ الْمَيْتَةِ وَ إِنْ كَانَ الْعِتَابَ فَإِنَّ الْعِقَابَ يَسِيرٌ»؛ اگر آنچه به دست آوردهای حرام باشد و تو به اندازهی ضرورت برداشت کرده باشی، عقاب آسانی خواهی داشت. در نهایت، چنانچه آنچه به دست آوردی، شبههناک باشد، ولی به اندازهی ضرورت باشد، عتابی سبک خواهی داشت.
مؤمن، مجاهدِ زاهد است
اینجا سؤالی به ذهن متبادر میشود و آن اینکه آنطور که امام فرمودند، باید بساط شغل و کسب و برنامهریزی را تعطیل کنیم؟! حضرت به سرعت به این شبههی خطرناک پاسخ میدهند و میفرمایند: «وَ اعْمَلْ لِدُنْيَاكَ كَأَنَّكَ تَعِيشُ أَبَداً وَ اعْمَلْ لِآخِرَتِكَ كَأَنَّكَ تَمُوتُ غَداً»؛ برای زندگی دنیایی به گونهای برنامهریزی کن که گویا عمری طولانی و مفصل خواهی داشت و برای آخرت خود طوری برنامهریزی کن که گویا فردا خواهی مُرد. معنای این جمله چیست؟ یعنی یک عنصر منزوی و حاشیهنشین و بیبرنامه و رهاشده نیستی؛ بلکه باید مشغول فعالیت جدی و بانشاط و باابتکار باشی و برداشت مناسب از دنیا داشته باشی؛ منتها بهرههای شخصی تو، بهاندازه و سبک و قاعدهمند باشد.
عملیات دنیایی تو باید برنامهدار و حسابشده باشد و حال کسی را داشته باشی که همین الان آمادهی سفر آخرت است. مهم، جمع این دو با یکدیگر است. جمع این دو با هم یعنی برداشتهای بهاندازه از دنیا بدون اینکه گرفتار حرص و غم آینده شوی؛ آمادهی مرگ باشی و در عین حال از کار و تلاش و برنامهریزی و اقدام دست برنداری. نتیجه این میشود که انسان مؤمن، هم زاهد و هم مجاهد، هم سبکبار و هم برنامهریز، هم مردِ امروز و هم مردِ فرداها خواهد بود.
کلمهی «خَازِناً لِغَيْرِكَ» به انسان هشدار میدهد که چون اموالِ تو برای دیگران است، پس قاعدهی حلال و حرام و شبهه را رعایت کن. وقتی رعایت کردی، آماده و سبکبار میشوی و آنچه زائد بر نیاز خود در دنیا فراهم کردهای، توشهی آخرت تو میشود. چگونه؟! بدین صورت که نیازهای عیالات واجب النفقهات را تأمین کردهای و این را از روی وظیفهی الهی انجام دادهای. به همین جهت، عملی آخرتی محسوب میشود.
آنجا که شخصی برای خانوادهاش و برای امروز و فردای آنها تلاش و برنامهریزی اقتصادی میکند، چون در پرتوی امر الهی این کار را انجام میدهد، توشهی آخرتش میشود. چنین کسی در آن میزان که اضافه بر نیاز ضروری و واجبات باشد، دستش بر انفاق گشاده است؛ چراکه اسیر نشده و به اضافه نیاز طمع ندارد و همّ فردا را به امروز نیاورده است.
تأثیر همنشین در سعادت انسان
سپس حضرت میفرمایند: «وَ إِذَا أَرَدْتَ عِزّاً بِلَا عَشِيرَةٍ وَ هَيْبَةً بِلَا سُلْطَانٍ فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِيَةِ اللَّهِ إِلَى عِزِّ طَاعَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»؛ اگر دوست داری عزیز باشی، بدون آنکه خدم و حشم و ریاست داشته باشی، از ذلت و خواری زندگی آلوده به گناه، به سوی عزت طاعت الهی هجرت کن. این جمله، بحث شیرینی دارد که بماند برای زمانی دیگر.
از اینجا به بعد امام (علیه السلام) نکتهای اساسی را بیان میکنند که خیلی مهم است و مفصل به آن پرداختهاند. من در حد ترجمه به آن میپردازم، ولی شما روی آن کار کنید. این موضوعِ مهم، بحث رفیق و مصاحب است. خیلی مهم است که انسان در زندگی با چه کسی محشور باشد؛ چه حشر مفصل باشد، نظیر همسر، و چه رفاقت در درس باشد، نظیر همحجره و همکلاسی و چه رفاقت در محیط کار و... مخصوصاً آنجا که انسان، برای انتخاب اختیار دارد، نظیر انتخاب همسر یا برخی از همکاران.
حضرت میفرمایند: «إِذَا نَازَعَتْكَ إِلَى صُحْبَةِ الرِّجَالِ حَاجَةٌ فَاصْحَبْ مَنْ إِذَا صَحِبْتَهُ زَانَكَ وَ إِذَا خَدَمْتَهُ صَانَكَ وَ إِذَا أَرَدْتَ مِنْهُ مَعُونَةً فاتك وَ إِنْ قُلْتَ صَدَّقَ قَوْلَكَ...»؛ اگر نیازی نبود، خودت را اسیر دیگران نکن؛ ولی اگر مجبور شدی، با کسی همنشینی کن که باعث زینت و آبروی تو شود. اگر به او خدمت کردی، هوای تو را داشته باشد و چنانچه کمک خواستی، ظرفیت داشته باشد و اگر سخنی به او گفتی، تو را تصدیق کند و به تو اعتماد داشته باشد. اگر بنا شد به میدانی بروی، تصمیم تو را تقویت کند و اگر دستت را برای انجام کاری خوب دراز کردی، کمک تو باشد و دستش را به دست تو ضمیمه کند. اگر از ناحیهی تو مشکل و کم و کاستی بود، آن را برطرف سازد و اگر از تو خوبی دید، آن را به حساب بیاورد و ببیند و درک کند. چنانچه از او چیزی خواستی، به تو بدهد و اگر تو سکوت میکنی، درحالیکه مطلبی داری، از چشم تو بخواند و تو را در حیرت تنهایی خودت رها نکند. چنانچه برای تو دشواری پیش آمد، به کمک تو بیاید و تو را از مسیر منحرف نسازد.
از این سخنان، اهمیت فوقالعادهی رفیق روشن میشود. اگر انسان چنین همراهی داشته باشد، باید قدرش را بداند و چنانچه چنین کسی همسرش باشد، ارزش دارد که برای او جان دهد.
پس بهترین رفیقها را انتخاب کنید و خودتان نیز بهترین رفیق برای دیگران باشید.
تشتی پر از خون جگر
اما ابتدای روایت...
جناده میگوید: «دَخَلْتُ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ فِي مَرَضِهِ الَّذِي تُوُفِّيَ فِيهِ...»؛[4] در بیماریای که حضرت در آن به شهادت رسیدند، به عیادت ایشان رفتم. همینکه بر حضرت وارد شدم، دیدم تشتی در مقابلشان است که در آن خون، و به تعبیر جناده، پارههای جگر میریزد. این حاصل سمی بود که از دست آن رفیق ناموافق، توسط معاویهی خبیث به حضرت خورانده شد. تا این صحنه را دیدم، گفتم: چرا معالجه نمیکنید؟! فرمودند: ای بندهی خدا! مرگ را چگونه میتوان معالجه کرد...