«وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ إِذَا نُعِيَ إِلَيْهِ مَيِّتٌ، أَوْ ذَكَرَ الْمَوْت».
موضوع سخن، دعای چهلم صحیفهی مبارکهی سجادیه بود که دعای امام برای هنگامی است که خبر مرگ کسی به حضرت میرسید یا به یاد مرگ میافتاد.
درمان آرزوی طولانی
دعا اینگونه شروع میشود: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اكْفِنَا طُولَ الْأَمَلِ، وَ قَصِّرْهُ عَنَّا بِصِدْقِ الْعَمَلِ حَتَّى لَا نُؤَمِّلَ اسْتِتْمَامَ سَاعَةٍ بَعْدَ سَاعَةٍ، وَ لَا اسْتِيفَاءَ يَوْمٍ بَعْدَ يَوْمٍ، وَ لَا اتِّصَالَ نَفَسٍ بِنَفَسٍ، وَ لَا لُحُوقَ قَدَمٍ بِقَدَمٍ».
امام (علیه السلام) در موقف، زمان و جایگاه یاد مرگ، به مسئلهی آرزو به عنوان اولین موضوع میپردازند و از خدای متعال در پرتوی یاد اهلبیت (علیهم السلام) و توجه به آن ذوات مطهره و مقدسه و با استمداد از باطن ولیّ کامل، نجات از آرزوی دور و دراز را توقع میکنند و آرزوی کوتاه و کوتاهی آرزو در پرتوی عمل صادقانه را از خدای متعال میخواهند: «وَ قَصِّرْهُ عَنَّا بِصِدْقِ الْعَمَلِ».
صدق العمل یعنی عمل استوار، متقن، صالح، خالص و حَسَن. صدق العمل، هم ریشهی عمل است که مربوط به حسن فاعلی میشود و هم اخلاص را در بر میگیرد و هم صورتمندی عمل را. چنانچه صدق العمل به معنای عمل درست، کامل و شایسته باشد، بیشتر ناظر به صورت عمل است و اگر منظورمان عمل خالصانه باشد، بیشتر ناظر به نیت، ذات و هستهی عمل است.
درمان آرزوی بلند از نگاه امام (علیه السلام)، صدق العمل در پرتوی یاد مرگ است. یاد مرگ آرزوهای بیریشه، بیاساس، فریبنده و بازیدهنده را که عقل، فهم، درک و بصیرت انسان را مختل و بیمار میسازد و عمدتاً در منطقهی خیال و وهم شکل میگیرند، برطرف میکند و انسان را از این خطر نجات میدهد.
اگر این آرزوها برطرف نشود، تمام عمر، انسان را به بازی میگیرند. یاد مرگ ما را به سمت صدق العمل سوق میدهد. من قائل به جمع صورت و معنا هستم و صدق العمل را به همین معنا میدانم. اگر شما وارد میدان عمل ـ البته بههنگام و درست ـ شوید، با آرزوهای بازدارنده و دروغین مقابله کردهاید.
ریشهی این جنس از آرزوها که انسان را از صراط بندگی خارج میکند، تعلق به دنیا و حب دنیا است. آن جاذبه چنین امکانی را فراهم میکند که خیال و وهم به میدان بیاید و طراحی و زیباسازی و دستهبندی کند. این منطقه چنان بزک و دلربایی میکند که ما را کاملاً در محیط جاذبهی خود نگاه میدارد. از همین مسئله، تعبیر به هوای نفس میشود که جولانگاه و میدان خیال و وهم است و چنان صورتگری میکند که هم باعث تصرف در محاسبات عقل انسان میشود و هم دل انسان را اسیر میکند.
یاد مرگ، افسار نفس را در این منطقه میگیرد و آن نفْسی که بین عقل و هوا است و آنجا اسیر شده را از محیط جاذبه بیرون میکشد. این کارکرد یاد مرگ است. یاد مرگ به ما میگوید که مسافر و عازم هستیم و بدون خبر و قرار قبلی خواهد آمد. اگر در زندگی به چنین مقطع سرنوشتسازی توجه پیدا کنیم که به تعبیر امیر المؤمنین (علیه السلام)، نزدیک است، عقل ما از جاذبههای دنیایی و هواهای نفسانی رها و آزاد میشود. وقتی عقل، آزاد و رها شد، به صراط و جادهای میافتیم که با اختلالهای کمتر و سرعت بیشتر میتوانیم طی منازل کنیم.
یاد مرگ بهتنهایی پیشبرنده نیست
هر وقت شنیدیم کسی از دنیا رفت، بعد از طلب رحمت و مغفرت برای او، به یاد مردن خودمان بیفتیم و سریع به خودمان منتقل شویم. گاهی نیز به هر دلیل دیگری به صورت ارادی یا غیرارادی، یاد مردن خودمان میافتیم که توصیههای فراوانی در این باره وارد شده است. در چنین حالاتی، نَفَسِ آرزوهای ما گرفته میشود. اما آیا این مقدار از ذکر توانسته نقشآفرینی ممتازی داشته باشد؟ وقتی ایمان هنوز خالص نشده و ناخالصی دارد و ضعیف یا متوسط است، یاد مرگ بهتنهایی پیشبرنده نیست؛ البته نفسِ آرزوها را میگیرد، اما اگر کسی خواسته یا ناخواسته این ذکر را مدام داشته باشد ـ مثلاً به دلیل بیماری خاص خودش یا بیماری عزیزانش که منجر به مرگ خواهد شد و او برای خود همانندسازی کرده است ـ پیشبرندگی لازم را ندارد؛ چراکه کسانی که از نظر ایمانی، ضعیف یا متوسط هستند، ملول و دچار خمودگی یا افسردگی میگردند و به نوعی، فلج روانی میشوند. یاد مرگ برای چنین کسانی باعث از بین رفتن روحیهی کار، تولید، ابتکار و برنامهریزی میشود.
یاد مرگ زمانی پیشبرندگی لازم را پیدا میکند که به فهم تو از موقعیت زندگی امروز در ساختن زندگی فردا ضمیمه شود. این همان مسئلهی فنا و بقا است که قبلاً در مورد آن صحبت کردهایم. آنچه محیط بقا را آباد، زیبا، شوقانگیز، دلانگیز، دلخواه و طیّب میسازد، عمل است. اینجا یوم العمل است و فردا عمل قطع و حساب آغاز میشود. وقتی این دو انگاره به هم برسند، لحظهلحظهی حضور در این دنیا برایمان سرنوشتساز میشود و قیمت این لحظهها به آن است که به عمل تبدیل شود. وقتی این دو به هم ضمیمه شد، گویا درِ زندان به روی کسی باز گردد یا غل و زنجیر از او برداشته شود. این لحظهی پرواز است.
مؤمن یک لحظه را هم از دست نمیدهد
«حَتَّى لَا نُؤَمِّلَ اسْتِتْمَامَ سَاعَةٍ بَعْدَ سَاعَةٍ، وَ لَا اسْتِيفَاءَ يَوْمٍ بَعْدَ يَوْمٍ، وَ لَا اتِّصَالَ نَفَسٍ بِنَفَسٍ، وَ لَا لُحُوقَ قَدَمٍ بِقَدَمٍ»؛ این آرزو دیگر هیچ خاصیتی ندارد تا آنجا که حتی نمیتواند ساعتی دیگر را پیش روی من قرار دهد و این ساعتِ مرا از من بگیرد یا روزی دیگر را به من نشان دهد و امروزِ مرا از من بگیرد. قبلاً این آرزو، آبرو داشت و با آبرویش مرا با وعدهی فردا و فرداها بازی میداد و حرفش برای من حجت بود. اما الان به لطف خدای متعال، حنایش رنگی ندارد و وعدههایش شنیده نمیشود. من دیگر از آنچه امروز هست و نقد است، نمیگذرم.
«وَ سَلِّمْنَا مِنْ غُرُورِهِ، وَ آمِنَّا مِنْ شُرُورِهِ». آرزوهای دروغین، سرابانگیز و وهمآلود ما را فریب میدهد؛ لذا به خدا میگوییم: ما را سالم بدار. این آرزوها همراه خودش زنجیرهای از شرور را میآورد. کسی که گناه میکند، حتماً درگیر مسئلهی آرزو است و به این اطمینان رسیده است که زمان دیگری باقی مانده و میتواند اوضاعش را درست کند. آرزو نهتنها یک شرّ، بلکه شرور دارد و آسیبهای فراوانی به انسان وارد میکند.
راه نجات این است که مرگ انسان همیشه جلوی چشمش باشد. اگر کسی به چنین حالی رسید و آن ضمیمهی تکمیلی را نیز داشت، هیچ فرصتی را از دست نخواهد داد و فرصتِ موجود را کاملاً استیفاء میکند و از امکانات و تواناییهای موجود بهره میبرد.
مؤمن میداند که مرگ در یک لحظه و یک آن، همهی این تواناییها و امکانات را از او خواهد گرفت. چشم هست، اما دیگر نمیبیند؛ گوش هست، اما دیگر نمیشنود، و دست و پا دیگر کار نمیکند.
یک لحظه صحنهی غسل پدرم را ـ خدا رحمتشان کند ـ مشاهده کردم. البته به دلیل ضعف نفس، نتوانستم مباشر این کار باشم. دیدم کاری که در طول عمرش، خودش برای خودش انجام میداد، دیگر نمیتواند انجام دهد و شخص دیگری برای او انجام میدهد. فرصت حتی گفتن یک کلمهی دیگر برای او نیست. پدرِ من در راه مسجد، فوت کرد و برای قدم برداشتن فرصت پیدا نکرد.
نزدیکترین مثال برای مرگ، حالت فلج است که اعضای انسان از او اطاعت نمیکنند، هرچند تلاش کند. من در جوانی، چند ثانیه این حالت را تجربه کردهام و این وضعیت برایم اتفاق افتاد. آن لحظه برای من به اندازهی چند ساعت طول کشید، حال آنکه به اندازهی کسری از دقیقه بود.
بعد از مرگ، هیچیک از ابزارها و فرصتها در اختیار تو نیست و اختیار تصمیمها و برنامهریزیها از تو گرفته میشود. حالت فلج برای کل وجود انسان رخ میدهد و همهچیز از ارادهی تو خارج میشود و چون اینها ابزار تو در دنیا بودهاند، به صورت ناگهانی، بین تو و تمام فرصتهایی که برایت فراهم بود، جدایی میافتد. مرگ خبر نمیدهد و ناگهان جلوی تو میایستد و میگوید: برویم!
حالت دوگانهی انسان نسبت به مرگ
مرگ، یک منطقهی تاریک مطلق است و در یک لحظه اتفاق میافتد. اگر کسی این را باور کرد و مرگ جلوی چشمش قرار گرفت و نصب عین او شد، هیچ فرصتی را از دست نمیدهد. مشکل ما این است که به این پدیدهی سرنوشتساز، هم یقین داریم و هم کاملاً مشکوک هستیم. مگر میشود انسان به چیزی هم یقین داشته باشد و هم شک؟! اگر کسی به تو بگوید که در این دنیا میمانی یا میروی، در پاسخ میگویید حتماً میروم و هیچکس نمیگوید من خالد و جاودان هستم؛ اما طول الامل میگوید بعداً میروم و به همین دلیل گویا انسان نسبت به مرگ مشکوک است.
در روایات است که هیچ یقینی در زندگی انسان نیست که روی آن به اندازهی شک، حساب باز شود، جز مرگ! مرگ یقینی است که با آن رفتار مشکوک میشود.
مرحلهی یقین به مرگ و نصب عین شدن آن، آسان به دست نمیآید و خیلی کار دارد؛ زیرا طبع ما با طبیعت خویشاوندی دارد و ابا دارد از اینکه بخواهد به مرگ فکر کند و آن را بپذیرد. این مرحله، جایی است که تو باید مسئله را برای خودت جا بیندازی و این، مستلزم کار فراوان است.
شیرینی مرگ
آرزوها باطنی تلخ و ظاهری شیرین دارند. در مقابل، مرگ برای طبع و نفس ما ظاهری تلخ دارد، ولی دارای مغز فوقالعاده شیرینی است. این مغز آنقدر شیرین است که اگر کسی به آن برسد، حاضر نیست لحظهای از آن جدا شود. شما باید اول آن تلخی را تحمل کنی تا به آن شیرینی برسی. آرزوها مانند سراب هستند که انسان تشنه وقتی از دور آن را میبیند، حس خوبی پیدا میکند؛ اما وقتی به آن میرسد، حال دیگری پیدا میکند. اما در مورد مرگ، اگر انسان تلخی اولیهاش را برای خود هموار کند، در ذات مرگ، حلاوتی است که قابل مقایسه با هیچ شیرینی نیست.
شهد اولِ مرگ، بهرهبرداری از فرصتها و عدم تضییع فرصت است. اگر الان خطایی مرتکب شدم یا بار گناهی بر دوش من است، این لحظه را رها نمیکنم، مگر آنکه توبه یا جبران یا استغفار داشته باشم؛ چراکه من فرصت دیگری را نمیبینم که به امید آن، این فرصت را رها سازم.
شهد دومِ مرگ، کیفیتبخشی به عمل است: «وَ اجْعَلْ لَنَا مِنْ صَالِحِ الْأَعْمَالِ عَمَلًا نَسْتَبْطِئُ مَعَهُ الْمَصِيرَ إِلَيْكَ، وَ نَحْرِصُ لَهُ عَلَى وَشْكِ اللَّحَاقِ بِكَ». امام گاهی آن قدر از نظر بلاغتی اوج میگیرد که اصلاً قابل بیان نیست. اینجا تشبیه پیشرفته و مبالغهی در تشبیه و بهکارگیری تمام فنون بلاغی در زیباترین شکل اتفاق افتاده است. حضرت بیان میکنند که در پرتوی یاد مرگ، در بین اعمال صالح شروع به انتخاب میکنم و تبدیل به یک انتخابگر فعال میشوم. عمل صالحی را روزیِ من کن که بعد از انجام آن، احساس کنم باید همین لحظه عالم را ترک کنم تا محصول عالی آن عمل را در دیدار تو دریافت کنم و هر لحظه ماندن در این دنیا بعد از این عمل، برای من سنگین باشد.
این سخن از دسترس فهم فعلی ما خارج است و باید به ولیّ کامل اعتماد کنیم که این حرفها را بیان میکند. اگر این مسیر برای انسان ادامه یابد، به لحظاتی میرسد که بعد از انجام عمل صالح، به مرگ میگوید: من الان آمادهی دیدار هستم. ما قبلاً در مورد استعداد برای مرگ صحبت کردیم و این همان حال است.
«حتی یکون بک»؛ من حریص باشم که در کمترین زمان، به ملاقات تو برسم و به پاداش تو ملحق شوم. این الحاق ذیل بحث لقاءالله میرود و مباحث خاص خود را دارد. لقاء الله، ملاقات ثواب و عقاب است. اما در فرض پیشرفتهتر، ملاقات ولیّ کامل که ذات رضوان و بهشت است، معنا میشود و یک قدم جلوتر، لقاء الله است که برای ما قابل فهم نیست. قرآن دربارهی آن میفرماید: «مَنْ کانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ؛[1] کسی که به دیدار خدا امید دارد [بداند که] اجل [او از سوی] خدا آمدنی است». کار انسان به جایی میرسد که اگر این مژده برایش نباشد، یک آن نمیتواند زندگی دنیا را تحمل کند و فقط به امید آن لحظه نفس میکشد. امام (علیه السلام) به خداوند متعال عرضه میدارد: مرا در این دنیا به عمل صالحی موفق کن که بعد از انجام آن، هر درنگی در این عالم برای من سخت باشد و به آن ملاقات حریص باشم.
ای که گفتی فمن یمُت یرنی
جان فدای کلام دلجویت
کاش روزی هزار مرتبه، من
مردی تا به دیدمی رویت
این چه عمل صالحی است که حاصلش مژدهی وصل است؟ آنچه از این عمل به مؤمن میرسد، این پرده را کنار میزند و به این حال میرسد: «لَولا الاَجَلُ الذي كَتَبَ اَلله عليهم، لَم تَستَقِرَّ اَرواحَهُم في اجسادِهِم طَرفَه عَينٍ؛[2] اگر خداوند براى اقامتشان در دنيا زمان معيّنى را مقرر نكرده بود، از شوق به ثواب و بيم از عذاب، به اندازهی چشم بههمزدنى روحشان در بدنشان قرار نمىگرفت».
اگر تو در این مسیر آمدی و در این دستگاه تربیت شدی، تلخی مرگ به شیرینی تبدیل میشود و شهد اول، تو را به سالک مجذوب تبدیل میکند و شهد دوم، تو را به مرتبهی مجذوب سالک میرساند که در این صورت، تو را بردهاند. من دیدهام کسانی را که مرده بودند، قبل از آنکه بمیرند و رفتهاند قبل از آنکه برده شوند. اینها دیدن دارند. حاصل این حالت چیست؟ «حَتَّى يَكُونَ الْمَوْتُ مَأْنَسَنَا الَّذِي نَأْنَسُ بِهِ، وَ مَأْلَفَنَا الَّذِي نَشْتَاقُ إِلَيْهِ»؛ خدایا! مرا به نقطهای برسان که مرگ برای من مونس و مألف و خویشاوند و عزیز شود.
«وَ مَأْلَفَنَا الَّذِي نَشْتَاقُ إِلَيْهِ، وَ حَامَّتَنَا الَّتِي نُحِبُّ الدُّنُوَّ مِنْهَا». عزیزترین کسان خود را تصور کنید که اشتیاق دارید نزدیک او باشید و نخواهید لحظهای از او جدا شوید؛ در اینجا از خداوند میخواهیم مرگ برای ما اینچنین شود و برای بودن با او حاضر باشیم هر کاری کنیم.
«فَإِذَا أَوْرَدْتَهُ عَلَيْنَا وَ أَنْزَلْتَهُ بِنَا فَأَسْعِدْنَا بِهِ زَائِراً، وَ آنِسْنَا بِهِ قَادِماً». چه عوالمی وجود دارد و انسان چه ظرفیتهایی دارد و به چه جاهایی میتواند برسد! انسانی که به این نقطه رسیده باشد، اوج میگیرد و پرواز میکند. دیگر دست دنیا و بلکه دست آخرت به چنین انسانی نمیرسد و همهچیز برای او کوچک و از منطقهی جاذبهها خارج میشود و درگیر این چیزهایی که من و شما هستیم، نمیشود. حالِ چنین کسی را اگر خواستید بفهمید، خطبهی 193 نهج البلاغه را بخوانید که به خطبهی همّام مشهور است.
چه عمل صالحی است که اگر به آن دست یابیم، چنین مرگآگاهی پیدا میکنیم؟ یک مورد که من با چشم خود دیدهام و انشاءالله خدا روزی کند، جهاد اصغر است. شهید محراب دربارهی جهاد فرمودند: «إِنَّ الجِهادَ بابٌ مِن أَبوابِ الجَنَّةِ فَتَحَهُ الله لِخاصَّةِ أَولیائِهِ؛[3] جهاد درى است از درهاى بهشت، كه خداوند آن را به روى اولياء خاص خود گشوده است». ذات جهاد اینگونه است که بعد از آن به کمتر از شهادت قانع نمیشوی و برای شهادت لحظهشماری میکنی.