«لَمْ يَهِنْ عَلَى طُولِ مُدَّتِهِمْ سُلْطَانُكَ، وَ لَمْ يَدْحَضْ لِتَرْكِ مُعَاجَلَتِهِمْ بُرْهَانُكَ حُجَّتُكَ قَائِمَةٌ لا تُدْحَضُ وَ سُلْطَانُكَ ثَابِتٌ لا يَزُولُ فَالْوَيْلُ الدَّائِمُ لِمَنْ جَنَحَ عَنْكَ وَ الْخَيْبَةُ الْخَاذِلَةُ لِمَنْ خَابَ مِنْكَ وَ الشَّقَاءُ الْأَشْقَى لِمَنِ اغْتَرَّ بِكَ مَا أَكْثَرَ تَصَرُّفَهُ فِى عَذَابِكَ وَ مَا أَطْوَلَ تَرَدُّدَهُ فِى عِقَابِكَ وَ مَا أَبْعَدَ غَايَتَهُ مِنَ الْفَرَجِ وَ مَا أَقْنَطَهُ مِنْ سُهُولَةِ الْمَخْرَجِ عَدْلا مِنْ قَضَائِكَ لا تَجُورُ فِيهِ وَ إِنْصَافا مِنْ حُكْمِكَ لا تَحِيفُ عَلَيْهِ».
ایام سوگواری سید و سالار شهیدان، حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) را به محضر مقدس مولایمان حضرت بقیتالله الاعظم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) تسلیت عرض میکنم. امیدوارم از ایام گذشتهی ماه محرّم در توسل به عنایات حضرت اباعبدالله (علیه السلام) بهرهی وافر برده باشید و در ادامه هم از این فیض عظیم بهرههای بیشتری با لطف خدای متعال داشته باشید.
خداوند، حلیم است؛ نه صبور
موضوع سخن ما، چهل و ششمین دعای صحیفهی مبارکهی سجادیه بود. به فرازی رسیدیم که برای شما خواندم.
نکتهی حقیقتاً خیلی جالب و شوقانگیز و اعجاببرانگیز و خوفانگیز جلسهی گذشته که به آن پرداختیم، مهلتدهی حضرت حق به گناهکاران و معتدین و جباران و ستمکاران است. امام (علیه السلام) به اینجا که رسیده است، دائم به آن میپردازد و سهمی از دعا را به این مسئله اختصاص داده است.
خدای متعال، مهلتدهی عجیبی دارد و جانِ کلمه اینکه در این مهلت و فرصت دادن ـ که حتی برای برخی خوبان و بزرگان هم قابل تحمل نیست ـ حرف، فراوان است و حکایت از حلم الهی دارد. ما در مورد خدای متعال، از تعبیر حلم استفاده میکنیم. تعبیر صبر در مورد حضرت حق استفاده نمیشود؛ چراکه حالتی انفعالی در برابر دشواریها و مصائب است. از جهت واژگانی هم از گیاهی به همین نام گرفته شده که بسیار تلخ است. در مورد سالکان و طیکنندگان منازل کمال، از کلمهی صبر استفاده میشود که برای ایشان فضیلت است. مراتب بالاتر صبر هم همچنان صبر است، اما با صبر جمیل نامیده میشود و بیانگر صبری است که همراه با گلایه نباشد. خدای متعال در آیهی «فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِيلًا؛[1] پس صبر كن، صبرى نيكو» همین را از بندگان خواسته است. در مورد انسان کامل نیز صبر جمیل معنا دارد؛ اما در مورد خدای متعال، کلمهی صبر به کار نمیرود. به همین جهت خدای متعال وصفی با عنوان صابر ندارد و اگر هم از این کلمه استفاده شود، باید به حلیم ترجمه شود. در دعای جوشن کبیر هم میگوییم: «يا حَليماً لا يَعْجَلُ» که «لا يَعْجَلُ» آن حلم را ترجمه میکند.
اگر انسان از نظر شخصیتی به جایی برسد که در برابر رفتار نامناسب، حلم داشته باشد، با صفت حلیم خوانده میشود. حلم یک ظرفیت است که در برابر رفتارهای نامناسب و جاهلانه قرار میگیرد و باعث میشود شخص در عقوبت معتدی و گناهکار و ستمگر شتاب نکند. صبر دایرهاش وسیعتر است و صبر بر مصیبت و طاعت را هم در بر میگیرد.
در برخی موارد این حلم به عفو کشیده میشود و در بعضی موارد به انتقام؛ اما آنچه در ذاتش است، همین عدم شتاب است. اشخاص حلیم، رفتار نامناسب را هضم میکنند و در عقوبت شتاب نمیکنند؛ اما ممکن است عقوبت کند یا ببخشد. وقتی به لطف خدای متعال از این ظرفیت بهرهمند شدید، اگر جا داشت، شخص مقابل را ببخشید و چنانچه جا نداشت، او را عقوبت کنید.
حلم مطلق متعلق به حضرت حق و جزء اسماء الحسنی است و امام سجاد (علیه السلام) در اینجا این اسم را شرح میدهند. جملاتی که از مقداری قبل قرائت شد، نام حلیم حضرت حق را برای ما شرح میدهد. این صفت جزء صفات جمالیهی حضرت حق است که در قرآن و ادعیه هم آمده است.
توقع است که انسان مؤمن، سهم خود را از این نام حضرت حق فراوان گرداند. اگر انسان به خلافت از این صفت ارجمند سهم ببرد، هم خودش رشد میکند و هم میتواند محیط اطراف خود را رشد دهد و هم خودش و دیگران از بسیاری از آفات در امان میمانند. انسان حلیم در همین دنیا بهشت را تجربه میکند. در مقابل، انسان عجول هم به خودش و هم به دیگران ضربه میزند و رشد خودش و رشد محیطهای مرتبط با او، گرفتار آسیب میشود. اگر پدر و مادر ـ مخصوصاً مادر ـ از حلم، بهرهی کمی داشته باشند، فرایند تربیت دچار اختلالات جدی میشود. خوش به سعادت فرزندانی که پدر و مادر حلیم دارند! بهرهمندی از این صفت، هم سفارش شده و هم راهکارهایی برای آن ارائه شده است که عمدتاً به پرورش خِرَد برمیگردد. یکی از اولین نشانههای رشد و توسعه عقلی، حلم است.
حلم مؤمن، سایهای از حلم الهی است
وقتی این عنوان در مورد خدای متعال به کار میرود، آن مقدار از این صفت که در مورد انسانها با انفعال همراه است نیز تسبیح و تقدیس میشود و حلم در مورد خدای متعال فقط در جنبهی مثبت و فعال خود معنی پیدا میکند؛ زیرا اینجا قدرت مطلق و علم مطلق وجود دارد؛ در نتیجه حلم مطلق وجود دارد.
در مورد ما اینطور است که در برخی موارد حلیم و قادر و عالم هستیم؛ یعنی هم از جفا و ناروا باخبر هستیم و هم قادر بر عقوبت. ولی وقتی به خودمان برمیگردیم، میبینیم که قدرت ما بر مجازات، قدرت مطلق نیست و ما شاید یکدهم از جفای صورتگرفته را نتوانیم مجازات کنیم. حتی اگر بیشتر دقت کنیم، میفهمیم که علم ما قاصر و ناچیز است.
گاهی میتوانیم به میدان برویم و بر سر فرد، فریادی بزنیم یا به او لطمهای وارد کنیم، اما خودمان را نگاه میداریم. در حقیقت به خاطر قصور در قدرت، حلم هم قاصر است و حتی ممکن است از جهاتی مبتنی بر عواطف و حالت انفعالی داشته باشد؛ مانند جایی که انسان در مورد رفتار فرزند خود حلم دارد. ممکن است حتی شخص حلم بورزد، اما قدرت بر عقوبت نداشته باشد؛ یعنی ظرفیت باطنی دارد و میگوید اگر میتوانستم او را مجازات کنم، باز هم عقوبت نمیکردم. اینجا ممکن است او این عقوبت را به دنیا یا آخرت موکول کند که در این صورت از کرامت حلم فاصله گرفته است. گاهی برخی در دنیا هیچ واکنشی نشان نمیدهند، اما حقی را که برایشان ایجادشده، برای قیامت میگذارند و آنجا این حق را مطالبه میکنند. در مورد حضرت حق تعالی هیچ یک از این موارد نیست. آنچه در شخصیت مؤمن دیده میشود، سایهای از حلم الهی است که به مؤمن، عزت و شخصیت و شوکت و نفوذ کلمه و اعتبار اجتماعی و صیانت و زمینهی رشد میدهد. حتی اگر انسان در مراتب کمال، مراحل خیلی بالا را طی کرده باشد، باز هم حلم او در مورد حضرت حق به کار نمیرود، مگر با تسبیح.
حلمی که در مورد حضرت حق گفته میشود، حلم علیم و قادر و حلیمِ مطلق است. قبل از اینکه فرد مرتکب معصیت شود و از لحظهای که نیت گناه میکند، تمام مجازاتها میتواند در مورد او اِعمال شود، اما مورد حلم خدای متعال قرار میگیرد. حلم الهی از هر نوع نقصی مبرا است؛ چراکه خدای متعال علیم مطلق و خبیر مطلق است و به مبانی و مبادی و امتداد و آثار گناه آشنا است. حلم الهی همچنین از نقص قدرت هم مبرا است؛ زیرا در برابر ارادهی حضرت حق هیچ مانعی وجود ندارد. حلم الهی همان تأنی و تأخیر در عقوبت است که خیلی جاها منجر به عفو میشود. در جامعهی مؤمنین، انشاءالله حلم الهی منجر به عفو الهی شود. آرزو و توقع ما از خدای متعال همین است. ما مغرور نیستیم و مجازات خود را از سوی خدای متعال، حق میدانیم. اگر او مجازات کند، عادل است؛ اما باورمان نمیشود که خدای متعال بخواهد ما را مجازات کند و بگوییم خدای متعال بعد از گناه به ما فرصت و عمر داد تا بعداً ما را مجازات کند. باور ما این است که خدای متعال به ما فرصت میدهد تا توبه کنیم و حتی خودش راه توبه را هموار میکند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) در دعای کمیل جریان عذاب را تشریح میکند، اما میفرماید: «مَا هَكَذَا الظَّنُّ بِكَ وَ لاَ أُخْبِرْنَا بِفَضْلِكَ»؛ من در مورد تو چنین گمانی ندارم و چنین خبری به ما داده نشده است. آن چیزی که ما از آن باخبر هستیم، کَرَم تو است.
به صورت یک قاعده در باب اسماء الحسنی، همیشه وقتی تطبیق بشری داده میشود و یک صفت به صورت مشترک بین ما و خدای متعال استفاده میشود، قطعاً همراه با تسبیح است. مثلاً ما فهم خودمان از علم را توسعه میدهیم و در مورد خدای متعال به کار میبریم، اما حتماً باید «سبحان الله» بگوییم. در مورد حلم هم همینطور است و هیچ انفعالی در حلم الهی نیست. حلم الهی تا جایی ادامه دارد که حتی برخی مؤمنان و انبیا، با آنکه از پشت پرده خبر دارند، از این حلم و مهلت دادن به اعجاب میآیند و فریادشان بلند میشود. البته انبیا اعتراض نمیکنند، ولی بیقرار میشوند که خدا تا چه زمانی میخواهد حلم داشته باشد. یکی از حلیمترین پیامبران، حضرت نوح (علیه السلام) است که 950 سال ایام دعوت او است. ایشان به خداوند عرضه میدارد: «إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلًا وَنَهَارًا فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعَائِي إِلَّا فِرَارًا؛[2] من قوم خود را شب و روز دعوت كردم و دعوت من جز بر گريزشان نيفزود». هرچه بیشتر دعوت میکنم، از من بیشتر فاصله میگیرند. بعد هم حضرت ادامه میدهد و میفرماید من آشکارا و پنهانی آنها را دعوت کردم، اما جواب ندادند. آنجا است که حضرت نفرین میکند و نفرین ایشان هم اصابت میکند. حضرت در انتها استدلالی هم میکنند که جالب است. «إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبَادَکَ؛[3] اگر تو آنان را باقى گذارى، بندگانت را گمراه مىكنند». اینگونه نیست که حضرت نوح (علیه السلام) در این مقطع گلایه داشته باشد؛ اما میگوید دیگر وظیفهی من تمام شد.
خط انبیا از ابتدا تا انتها از یک منظر، همهاش جلوهی حلم الهی است و اگر بخواهید حلم الهی را ببینید، باید تاریخ ستمگران و فرعون و عاد و ثمود و ... را بخوانید. خط مقابل پیامبران همواره مشغول ستم و لجاجت و ضلالت بوده و فرستادگان حق تعالی را اذیت میکردهاند. در برابر تمام این جریان، آنچه دائماً تجلی میکند، حلم الهی است. خدای متعال به نفرین پیامبرش جواب میدهد؛ اما بعد از 950 سال دعوت و پس از اتمامحجت. اینکه این اتمامحجت چگونه است، اصلاً در ذهن من و شما نمیگنجد.
تمام اسماء الحسنی را در اسم حلیم میتوان دید
مبنای حلم الهی، علم الهی و قدرت الهی است. اگر ستمکاران فرصت پیدا کنند، به مُلک و سلطنت و برهان و حجت الهی آسیبی وارد نمیشود. چون علم و قدرت خدای متعال، مطلق است، حلم او هم مطلق و فراگیر میشود. علاوه بر این، لطف و محبت و کریم حضرت حق هم هست و این اوصاف در کنار هم چیده میشود. رد پای تمام اسماء الحسنی در حلم دیده میشود؛ یعنی خدا حلیم است؛ چون علیم است و خبیر است و قدیر است و قویّ است و عزیز است و لطیف است و رحمان است و رحیم است و کریم است و عفُوّ است و غفور است و ... لذا در بین اسمای الهی، حلیم خیلی خاص است. مخصوصاً وقتی با اوصاف دیگر ترکیب میشود. یک وقت میگویید: «یا حلیم یا کریم» یک معنا دارد و یک وقت در مورد دشمنان حق تعالی میگویید که معنای دیگری دارد. برخی از این ترکیبها در قرآن کریم و ادعیهی ائمه (علیهم السلام) آمده و برخی هم ممکن است توسط استادان این فن به کار گرفته شود. من و شما همواره باید «یا حلیم یا کریم» بگوییم؛ به این معنا که به خداوند میگوییم به ما فرصت دادهای، اما این فرصت ذیل مکر تو نیست و ذیل کَرَم تو است و میخواهی که ما برگردیم.
حضرت حدود یک صفحه به همین مسئله میپردازند که خیلی الهامبخش و شوقانگیز و پیشبرنده و بیدارکننده است. حضرت، هم به بخش شوقانگیز و هم به بخش انذاری آن پرداختهاند؛ آنجا که میگوید: «حِلْمُكَ مُعْتَرِضٌ لِمَنْ نَاوَاكَ». جلوتر میآید و میگوید: «حَتَّى لَقَدْ غَرَّتْهُمْ أَنَاتُكَ عَنِ الرُّجُوعِ»؛ چه بیچشم و رو بودند که تو مهلت دادی تا برگردند؛ ولی همین مهلت را بهانهای برای فاصله گرفتن بیشتر کردند. البته این چند جمله به ما هم میخورد. «وَ إِنَّمَا تَأَنَّيْتَ بِهِمْ لِيَفِيئُوا إِلَى أَمْرِكَ، وَ أَمْهَلْتَهُمْ ثِقَةً بِدَوَامِ مُلْكِكَ»؛ تو به آنها مهلت دادی تا برگردند و میدانستی که به مُلک تو ضربهای نمیخورد. تا آنجا میرسد که میگوید: «كُلُّهُمْ صَائِرُونَ، إِلَى حُكْمِكَ، وَ أَمُورُهُمْ آئِلَةٌ إِلَى أَمْرِكَ»؛ هیچکس از حکم تو خارج نیست و همه در تمام شرایط تحت حکم تو قرار میگیرند و همهی کارهایشان به تو ختم میشود. بعد میفرماید این طول مدت که به آنها میدهی، سلطنت تو را سست نمیکند و برهان و حقانیت دین تو و صراط تو در این عدم معاجلت و ترک شتاب در عقوبت، آسیب نمیبیند. «حُجَّتُكَ قَائِمَةٌ لا تُدْحَضُ، وَ سُلْطَانُكَ ثَابِتٌ لا يَزُولُ»؛ حجت تو ایستاده و مستقر و استوار است و از بینرفتنی نیست و سلطنت تو ثابت است و در آن هیچ زوالی راه ندارد.
حالا که اینطور شد، بیچارگی و بدبختی متوجه چه کسی است؟ حضرت میفرمایند: «فَالْوَيْلُ الدَّائِمُ لِمَنْ جَنَحَ عَنْكَ»؛ عذاب و بدبختی دائم برای کسی است که از تو روی برگرداند. ویل به معنای دور افتادن از رحمت و غرق شدن در نکبت و عذاب است. اگر جایی در قرآن کریم از کلمهی «ویل» نسبت به جماعتی استفاده شود، بزرگان ما استنباط کردهاند که گناه آنان، گناه کبیره بوده، چراکه به آن وعدهی عذاب داده شده است. «وَ الْخَيْبَةُ الْخَاذِلَةُ لِمَنْ خَابَ مِنْكَ، وَ الشَّقَاءُ الْأَشْقَى لِمَنِ اغْتَرَّ بِكَ»؛ با وجود چنین خدای حلیمی، اگر کسی گرفتار ناامیدی شود، به تمام معنا شکست خورده و از نصرت الهی محروم شده است. بدبختی به تمام معنای کلمه از آنِ کسی است که مهلتی را که تو دادهای، برای سقوط آزاد به اعماق جهنم به کار گیرد و بر گناه و ستم خود اضافه کند.
حضرت اینجا وارد فضای دیگری میشوند و میفرمایند: «مَا أَكْثَرَ تَصَرُّفَهُ فِى عَذَابِكَ وَ مَا أَطْوَلَ تَرَدُّدَهُ فِى عِقَابِكَ»؛ این انسان چگونه خود را به عذاب گستردهی تو مبتلا میکند! چطور این انسان از یک منزل عقوبت به منزل دیگر عقوبت جلو میرود! «وَ مَا أبْعَدَ غَايَتَهُ مِنَ اَلْفَرَجِ»؛ این انسان چقدر خود را از فرج و گشایش و نجات دور کرده است! «وَ مَا أَقْنَطَهُ مِنْ سُهُولَةِ الْمَخْرَجِ»؛ چقدر باید این انسان ناامید باشد! «عَدْلا مِنْ قَضَائِكَ لا تَجُورُ فِيهِ وَ إِنْصَافا مِنْ حُكْمِكَ لا تَحِيفُ عَلَيْهِ» خطاب به خدای متعال بیان میدارد اگر تو عقوبت کنی و مجازات کنی و او را گرفتار خذلان کنی، عین عدل و انصاف است. اگر به ازای ده یا صد سال ظلم این افراد، میلیاردها سال عذابشان کنی، باز هم انصاف است؛ زیرا با کریم مطلق و قادر مطلق اعلام جنگ کردهاند. این عذابهای دنیوی چیزی نیست، اصل ماجرا آن طرف است که تمامشدنی نیست. اینجا شما اعلام میکنید: «دَلا مِنْ قَضَائِكَ لا تَجُورُ فِيهِ، وَ إِنْصَافا مِنْ حُكْمِكَ لا تَحِيفُ عَلَيْهِ» که این اعلام، نیاز به فهم و بصیرت سجادیه دارد.
«فَقَدْ ظَاهَرْتَ الْحُجَجَ»؛ خدایا! تو حجتهای خود را پشت سر هم آوردی و برهان پشت سر برهان و بیان پشت سر بیان آوردی و فهم مخاطب را هم در این بین لحاظ کردی. «وَ أبْلَيْتَ الْأَعْذَارَ»؛ هیچ جایی برای عذر باقی نگذاشتی. «وَ قَدْ تَقَدَّمْتَ بِالْوَعِيدِ وَ تَلَطَّفْتَ فِى التَّرْغِيبِ وَ ضَرَبْتَ الْأَمْثَالَ»؛ در مقام ترغیب آنان به عمل صالح و بازگشت، چقدر لطیفانه آنان را به توبه و اصلاح ترغیب کردی. «وَ أَخَّرْتَ وَ أَنْتَ مُسْتَطِيعٌ لِلمُعَاجَلَةِ، وَ تَأَنَّيْتَ وَ أَنْتَ مَلِىءٌ بِالْمُبَادَرَةِ»؛ تو میتوانستی آنان را فوراً عذاب کنی، اما به تأخیر انداختی و تأنی کردی. «لَمْ تَكُنْ أَنَاتُكَ عَجْزا وَ لا إِمْهَالُكَ وَهْنا وَ لا إِمْسَاكُكَ غَفْلَةً»؛ این مهلت و فرصت دادن نه از سر عجز بود و نه از سر ضعف و نه از سر غفلت. «وَ لا انْتِظَارُكَ مُدَارَاةً»؛ این مهلتی که دادی از سر مدارا نبود. «بَلْ لِتَكُونَ حُجَّتُكَ أَبْلَغَ وَ كَرَمُكَ أَكْمَلَ وَ إِحْسَانُكَ أَوْفَى وَ نِعْمَتُكَ أَتَمَّ»؛ خواستی حجت تو به عالیترین نقطهی خود و کرم تو به قلهاش برسد و پیمانهی احسان تو به تمام معنا پر شود. «كُلُّ ذَلِكَ كَانَ وَ لَمْ تَزَلْ، وَ هُوَ كَائِنٌ وَ لا تَزَالُ»؛ تا بوده چنین بوده و تا هست چنین است.
حسین (علیه السلام) حلم الهی را تفسیر کرد
این جملاتی که برای شما قرائت شد، یک ترجمهی عینی دارد که همان کربلا و عاشورا است. اگر میخواهید ترجمهی عینی و تمثل واقعی و خارجی این کلمات نورانی را ببینید، باید به کربلا نگاه کنید. در کربلا، قلهی ستمگری و شقاوت مشاهده میشود که یک طرف ماجرا است و طرف دیگر، قلهی صبر و جهاد و حلم است. نمیتوانیم برخی صحنهها را تصور کنیم. مثلاً من خودم در مقتل (که هم شرح مقامات اولیا و هم شرح خباثت اشقیا و هم شرح حلم الهی است) به هیجان میآیم و محزون میشوم، ولی وقتی به حضرت علیاصغر میرسم، دیگر نمیتوانم تحمل کنم. نمیدانم برخی چطور روضهی حضرت علیاصغر را تفصیل میدهند! امام باقر (علیه السلام) فرمودند اگر یک قطره از خون علیاصغر به زمین میرسید، عذاب همه را فرامیگرفت. دستگاه خلافت الهی، دستگاه خلافت کَرَم و لطف است. این چه صبری بود که حسین (علیه السلام) داشت؟! حسین (علیه السلام) حلم الهی را تفسیر میکند و میگوید خدایا تو برای حلم خود، برهان کامل میخواستی و من اینجا آماده هستم. اگر علیاکبر و علیاصغر و اسارت اهل بیت بخواهی، من هستم. اگر میخواهی بر کَرَم خود برهان اقامه کنی، حسین آماده است.
یکی از چیزهایی که انسان را مجنون میکند، این عبارت زیارت اربعین است: «فَأَعْذَرَ فِی الدُّعَاءِ وَ مَنَحَ النُّصْحَ؛ در دعوت نهایت تلاش خود را كرد (جای بهانه برای كسی نگذاشت) و پند و اندرزها نمود». خطبه امام حسین (علیه السلام) هوش از سر انسان میبَرَد. حضرت به آنان میگوید مگر مرا نمیشناسید؟! مگر این عمامه، عمامهی پیامبر نیست؟! مگر این شمشیر، شمشیر پیامبر نیست؟! «ابن بنت رسول الله» مگر کسی غیر از حسین است؟! اما در برابر چشمان حضرت میخندند و میگویند ببینید کار حسین به کجا کشیده است! چند لحظه قبل از آن، تمام اجنهی مؤمن آمدند و اجازه خواستند تا بساط آنها را جمع کنند، اما حضرت فرمودند این کار خود من است و بنا است حجتی اقامه شود. فرشتهها آمدند و گفتند ما در بدر کمک کردیم، اکنون آمادهایم، ولی حضرت فرمودند من خودم هستم و نیازی به شما نیست.[4] وقتی حضرت دارند صحبت میکنند، همهمه میکنند تا صدای او به دیگران نرسد. ما که سخنران هستیم میدانیم که در برخی قسمتها فقط نیاز به یک جرعه آب است تا کام انسان آمادهی سخن شود؛ حسین (علیه السلام) تشنه است و زبان او زخمی شده...