«حُجَّتُكَ أَجَلُّ مِنْ أَنْ تُوصَفَ بِكُلِّهَا وَ مَجْدُكَ أَرْفَعُ مِنْ أَنْ يُحَدَّ بِكُنْهِهِ وَ نِعْمَتُكَ أَكْثَرُ مِنْ أَنْ تُحْصَى بِأَسْرِهَا وَ إِحْسَانُكَ أَكْثَرُ مِنْ أَنْ تُشْكَرَ عَلَى أَقَلِّهِ».
ناتوانی انسان از شناخت حجتهای الهی
لطف پروردگار متعال شامل ما شد تا در گزارش مضامین دعای چهل و ششم صحیفهی مبارکه، به این جملات بسیار نورانی و سازنده برسیم. این جملات نوعی جمعبندی است. قبل از این، سخن از آن بود که پروردگار متعال همهی امکان را برای بازگشت بندگان و رشد و شکوفایی و اصلاح وضعیتشان فراهم آورده و در این زمینه، حجت را بر آنان تمام کرده است. این اتمامحجت حدود یک صفحه و اندی از این دعای نورانی را به خودش اختصاص داده است. بیان شد که چگونه حجت تمام و نعمت کامل شده است. جملات کنونی از منظر دیگری به این موضوع پرداخته است.
حضرت میفرماید: «حُجَّتُكَ أَجَلُّ مِنْ أَنْ تُوصَفَ بِكُلِّهَا» که نوعی ابراز عجز است. تعبیر «حُجَّتُكَ» خیلی مهم و محکم است. میفرماید حجت تو بزرگتر و باعظمتتر از آن است که با کلیت خودش بخواهد توصیف شود و امکان ندارد با زبان مخلوق، حجت تو توصیف شود. این تنزیه و تسبیح حضرت حق است.
بعد از توضیحاتی که ارائه شد، دورنمایی مشخص شد که در آن دورنما، حجت بالغهی الهیه رخ نمود و جلوه کرد و در آن جلوه، انسان در وصف حجت الهی احساس عجز میکند. این حجت، اعم از حجت ظاهریه و باطنیه است؛ یعنی چه مهلتی که داده میشود تا عقل (حجت باطن) در بالاترین سطح خودش قرار بگیرد و چه حجتهای ظاهری در مقام تکوین (انبیای الهی و ائمهی هدی) یا در مقام تدوین (آیات کتاب الهی و ...) باشد.
آیا امکان دارد به لحاظ علمی به همهی حجتهای الهی احاطه پیدا کنیم؟ خیر؛ چنین امکانی وجود ندارد و حضرت اینجا این مسئله را بیان کردهاند. تنوع حجتها و کیفیت آنها فراوان است، اما این جملهی حضرت عمدتاً ناظر به کیفیت در حجت است؛ یعنی آیا ما میتوانیم مثلاً ابعاد مختلف آیات قرآنی را بشناسیم و به آن احاطه پیدا کنیم و عمق آن را درک کنیم؟! در باب ولی کامل، مسئله از این هم بالاتر است. آیا ما میتوانیم در جایگاهی قرار بگیریم که ولی کامل و حجت کاملهی الهیه را وصف کنیم و به آن اشراف پیدا کنیم؟!
خدای متعال حجتهای ظاهری تکوینی و تشریعی را پشت سر هم فرستاده است: سلسلهی انبیا تا خاتم و سلسلهی اوصیا تا خاتم؛ اکنون ما مفتخر به شرف همعصری با خاتم الاوصیا هستیم که بالاتر از هر شرف دیگری است. خداوند به وسیلهی ولی یا آیات خود احتجاج میکند. آیات به وسیلهی ولی کامل عرضه میشود و خصوصیت انسان کامل این است که حجج تدوینیه از قبیل تورات و انجیل و قرآن را در دسترس ما قرار داده است. تصور آن حجت کامله و بالغه که فوق حجت باطنی (عقل) و فوق سایر حجج ظاهری (نظیر کتب آسمانی) است، یعنی شخص ولی خدا که به حضرت خاتم الانبیا و سپس سیدالاوصیا (حضرت امیرالمؤمنین) و در مرتبه بعد به ائمهی هدی (علیهم السلام) میرسد، درد جانکاه عمیقی را به جان انسان میاندازد که حتی تصور آن برای ما سخت است. خدای متعال برای احتجاج با بندگانش و به جهت ایجاد جاذبهی حرکت و انگیزهی سرعت و دستگیری بندگان برای نیل به منازل عالی سعادت، جلوهی تام حجت خودش را در سیمای ولی خود قرار داده است. این معنا در سلسلهی انبیا در حضرت خاتم تجلی کرده و بعد از آن هم متجلی در سیدالشهدا (علیه السلام) است. البته در همهی ائمه هست، اما من میخواهم جلوهی تام را از منظر خلق و در چشم خودمان ذکر کنم. اینجا است که خدای متعال حجت را تمام کرده و تصور آن عقل را به بهجت میرساند و قلب را میلرزاند؛ بلکه انسان را منهدم میکند!
«كُلِّهَا» را چه به معنای کل در کثرت بگیریم که شامل همهی جلوات حجج الهیه میشود، و چه ناظر به مراتب در نظر بگیریم، بیانگر غیر قابل وصف بودن حجتها است. شناخت این حجج، کار بشر و مخلوق نیست. برای رسیدن به مقام عجز در مبادی تصوری این موضوع، کافی است که به حسین (علیه السلام) توجه کنیم. تصور سیدالشهدا (علیه السلام) این عجز را ایجاد میکند. خدای متعال آخرین حرف خود در مقام حجیت را با حسین (علیه السلام) به بشر زده است.
از دست و زبان که بر آید، کز عهدهی شکرش به درآید
«مَجْدُكَ أَرْفَعُ مِنْ أَنْ يُحَدَّ بِكُنْهِهِ»؛ مجد، شکوه و شرافتی است که دارای جلوههای آشکار و قابل دریافت است. تفاوت مجد با عظمت در این است که مجد با حُسن فعلی و جلوههای کرم و لطف ضمیمه شده است. مثلاً در دعای جوشن کبیر میگویید: «فِی عَظَمَتِهِ مَجِیدٌ». مجید زمانی بیان میشود که آن شکوه به صورت الطاف و کرائم به ما میرسد؛ لذا به هر عظیمی، مجید گفته نمیشود. ما به قرآن، مجید میگوییم؛ چراکه شکوه و عظمت غیر قابل وصف آن، تنزل پیدا میکند و در دسترس ما قرار میگیرد و میتوانیم آن را در دست عقل بگیریم و بفهمیم و برای ترجمه و انتقال آن تلاش کنیم. اگر قرآن بخواهد با همهی عظمت خود تجلی کند، اصلاً کسی یا چیزی باقی نمیماند و این عالم تحمل عظمت قرآن را ندارد. اینجا محل مباحثههایی است که بماند.
حضرت خطاب به خدای متعال میفرماید: «مَجْدُكَ أَرْفَعُ مِنْ أَنْ يُحَدَّ بِكُنْهِهِ»؛ یعنی این مجد خیلی فراتر و برتر از آن است که بتوان عمق و حقیقتش را اندازه گرفت.
قبلاً هم خدمت شما عرض شد که تعابیر صحیفه یا سایر کلمات اولیا، مخصوصاً آنجا که جنبهی تسبیحی و تنزیهی پیدا میکند، در تشرّف انسان به مقام معرفت الهی بسیار مغتنم و کمککننده است و انسان با این عنایات اولیاء خدا میتواند مراتب معرفت را سیر کند.
آن کسی که «فِی عَظَمَتِهِ مَجِیدٌ»؛ یعنی او در اوج عظمت میماند اما قابل حس و فهم برای انسان میشود.
«وَ نِعْمَتُكَ أَكْثَرُ مِنْ أَنْ تُحْصَى بِأَسْرِهَا»؛ این قسمت به این آیهی شریفهی اشاره دارد: «إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا؛[1] اگر نعمت[هاى] خدا را شماره كنيد، آن را نمىتوانيد بشماريد». خدای متعال در این آیه حساب همهی ما را رسیده است. احصاء به معنای شمارش است و میگوید امکان ندارد کسی بتواند نعمتهای تو را شمارش کند. اگر شما بخواهید شرح این جملهی حضرت سجاد (علیه السلام) را ببینید، میتوانید به مناجات الشاکرین حضرت یا به دعای شکر صحیفهی مبارکهی سجادیه مراجعه کنید.
من برای آنکه خیال خودم و رفقا را راحت کنم، از جناب شیخ اجل، سعدی (علیه الرحمه) استمداد میطلبم که میگوید: «هر نفسی که فرو میرود ممدّ حیات است و چون برمیآید مفرّح ذات؛ پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی، شکری واجب». بعد هم میگوید: «از دست و زبان که بر آید، کز عهدهی شکرش به درآید؟!».[2]
الان بحث شکر نیست و آن به جای خود محفوظ است. الان بحث احصاء است و اینکه آیا میشود ما نعمتهای الهی را بشماریم. برای درک شمارشناپذیری نعمتها، کافی است نفسها یا پلک زدنها را شمارش کنید. تعداد گلبولهای سفید و قرمز و سلولها و ...، چیزهایی است که در محیط جسم است و نمیتوان آن را شمارد. ظاهراً شما باید چند برابر عمر نوح داشته باشید تا فقط بتوانید نعمتهای داخل بدن خودتان را شمارش کنید؛ تا چه رسد به نعمتهای ذهنی و روانی و تا چه رسد به نعمتهای خارج از وجود شما. در این وادی عقل حیران میشود. به تعبیر سعدی:
بنده همان به که ز تقصیر خویش
عذر به درگاه خدای آورد
ورنه سزاوار خداوندیاش
کس نتواند که به جای آورد[3]
«وَ إِحْسَانُكَ أَكْثَرُ مِنْ أَنْ تُشْكَرَ عَلَى أَقَلِّهِ»؛ احسان تو خیلی فراتر و بیشتر از آن است که کسی بخواهد اندکی از آن را شکر کند. این باب شکر است و قبلی باب احصاء بود. حضرت اینجا مسئله را تلطیف میکند و با کلمهی احسان بیان میکند. نعمت چه به ما برسد و چه نرسد، نعمت است؛ زیرا خدای متعال آن را برای ما فرستاده است. اما وقتی نعمت به جنابعالی رسید، احسان نامیده میشود. احسان، لطایف و ابعادی دارد که در مقام توضیح آن نیستم.
حضرت اینجا بیان میفرماید که نعمت تو بیشتر از آن است که بتوان شمارش کرد و احسان تو خیلی گستردهتر از آن است که بتوان شکرش را به جای آورد. حضرت سیدالساجدین که قطب العارفین بعد از پیامبر و امیرالمؤمنین (علیهما السلام) است، در مقام شرح، خیال شما را راحت میکند و میفرماید حتی اگر روی یک نفس تمرکز کنید و بخواهید شکر آن را به جا آورید، نخواهید توانست. برای هر نفس باید بگویی «الحمدلله». چنانچه بگویی، باز هم شکر نعمت را بهجا نیاوردی؛ زیرا گفتن «الحمدلله» هم یک نعمت است که جای شکر دارد. بنابراین اگر تمام دهر را مشغول حمد باشید، باز هم نمیتوانید شکر خدا را بهجا آورید. این تعبیر وامگرفته از مناجات عرفهی حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) است که میفرمایند اگر همهی دهر (از وقتی زمان خلق شده تا وقتی که هست) زنده باشم و همهی آن را در مقام شکر باشم و همهی این شکر هم برای یک نعمت باشد، زمان تمام میشود، اما من نتوانستهام شکر همان یک نعمت را بهجا آورم. وقتی حضرت اینگونه میفرمایند، ما چه بگوییم؟!
کمترین احسان حضرت حق نسبت به خودت را محاسبه کن؛ مثلاً لبخند مادر به تو یا یک بوسهی پدر و مادر به فرزند؛ حتی همین را نمیتوان شکر کرد. لذا باید احساس عجز و شرم در پیشگاه حضرت حق داشت و همین احساس است که تو را به مقام بندگی شایسته در پیشگاه حضرت حق میرساند. یک نفر بر قلهی معرفت، اذان عجز را گفت و همهی عوالم هستی در برابر این تجلی، احساس عجز کرد و آن هم نبی اعظم (صلی الله علیه و آله) بود که فرمود: «مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَ مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ؛[4] ما تو را آنگونه که سزاوار معرفت تو است، نشناختیم و آنگونه که سزاوار عبادت تو است، عبادت نکردیم». دیگر همهی خردمندان و کمّلین تکلیف خود را میدانند و ادعایی ندارند.
یک جمله را جلسهی پیش از امام سجاد (علیه السلام) برای شما نقل کردم. ما دو شرمساری داریم که انسان با این دو میتواند در آفاق بندگی پرواز کند. این دو شرمساری ناشی از دو عجز و دو قصور است. یکی شرمساری ناشی از ناتوانی در شکر به همان بیان که گذشت، میباشد. دوم هم شرمساری ناشی از عجز و ناتوانی در مقام استغفار حتی از یک گناه است.
امام سجاد (علیه السلام) که پسر همان پدر است، میگوید اگر من در همهی دهر در مقام استغفار از یک گناه باشم، زمان تمام میشود، اما من نتوانستهام استغفار کنم. تعبیر حضرت خیلی شکننده است. ایشان میفرماید حتی اگر در تمام این مدت آنقدر گریه کنم که چشمم از حدقه درآید و آنقدر در سجده باشم که تمام استخوانهای پشتم متلاشی شود و در همهی این مدت خاک بخورم، نمیتوانم حتی فقط از یک گناه استغفار و عذرخواهی کنم.
این دو بال، از عجز و فقر و ناتوانی ساخته شده است؛ یک بال عجز از شکر و دیگری عجز از استغفار. اگر این احساس در انسان شکل بگیرد، میتواند پرواز کند.
یکی از عزیزان در جلسهی گذشته، راه رسیدن به اخلاص را از من پرسید. راه رسیدن به اخلاص همین است که برایتان شرح شد، وگرنه انسان از کثرت حسنات و خیرات به اخلاص نمیرسد. اگر شما به این فهم رسیدی، عقل و قلب تو به ناله و فریاد میآید.
اقرار به عجز، آخرین حد معرفت انسان
دعای چهل و ششم یکی از لطیف ترین ادعیهی معصومین است که از زبان سیدالساجدین صادر شده است. پایان این دعا به «لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ» میرسد که یکی از گنجهای بهشتی است. «لا حَوْلَ» در دفع ضرر و جبران معصیت و «لا قُوَّةَ» در انجام شکر و ادای فرایض الهیه است. اما به کمک و لطف و عون خدا از ما ساخته میشود که این هم توحید محض است. امام صادق (علیه السلام) فرمود وقتی بنده این عبارت را به کار برد و معرفت توحیدی در قلب و عقل او تجلی کرد، از عالم بالا خطاب میشود اکنون که بنده به عجز خودش اعتراف کرد، درست شد. آن وقت که تو برای خودت حول و توان قائل باشی، در حجاب هستی و گرفتاری و دیگر نمیتوانی حرکت کنی، اما وقتی به مقام عجز رسیدی، مولا میگوید الان در جرگهی بندگی وارد شدی.
اینجا حضرت جمعبندی میکنند و میفرمایند: «وَ قَدْ قَصَّرَ بِيَ السُّكُوتُ عَنْ تَحْمِيدِكَ، وَ فَهَّهَنِيَ الْإِمْسَاكُ عَنْ تَمْجِيدِكَ»؛ به این علت زبان من از حمد تو باز میماند و به سکوت میرسد و از تمجید تو عاجز میمانم. کلمه «قُصَارَاىَ» اینجا عجیب است و بیانگر آخرین حد سیر و معرفت ما است که اقرار به عجز است. قلهی این عجز زمانی به دست میآید که شما تمام عمر خود را در مقام شکر باشی و زمانی این عجز شهود میشود که شما تمام عمر را در مقام استغفار باشید. «قُصَارَاىَ» حاصل مجاهدت تمام عمر انسان است. اگر همهی عمر در مقام تحصیل شکر باشی، به مقام عجز از شکر میرسی و اگر همهی عمر در مقام تحصیل معرفت باشی، به مقام عجز از معرفت میرسی.
تعبیر «لَا رَغْبَةً يَا إِلَهِي بَلْ عَجْزاً» را ببینید که چقدر لطیف است! بیان میکند که این عدم شکر از روی رغبت و خوشحالی نیست، بلکه از روی عجز و ناتوانی است. من مشتاق به شکر و معرفت هستم، اما نمیتوانم. ترکیب این رغبت و عجز فوقالعادگی دارد. گاهی دیدهاید که انسان میگوید کاش جلوی مادرم خودم را قربانی میکردم و کاش میتوانستم از او تشکر کنم، اما حیف که نمیتوانم. این حس غریبی است که قابل شرح و توصیف نیست؛ بلکه شهودی است. عالم فقر و عجز، عالم عجیبی است!
حسین، برای هدایت بشر، سر از پا نمیشناسد
ذیل کلمهی «حُجَّتُكَ» توضیح دادم و گفتم که این کلمه با حسین (علیه السلام) تناسب پیدا میکند. این را داشته باشید و بیایید تا با هم به قتلگاه نزدیک شویم. آنچه به نظرم، مسئلهی «حُجَّتُكَ» را شرح میدهد، آن است که سیدالشهدا (علیه السلام) در مسیر به سمت کربلا، در چند جا در مورد بیوفایی و پست بودن دنیا سخن میگویند و سراغ حضرت یحیی میروند.[5] ماجرای حضرت یحیی ماجرای سر است؛ حضرت در مقدمات سفر، روضهی یحیی را میخوانند که اینجا از قبیل براعت استهلال[6] است. دوستان میدانند که سر از بدن جدا کردن، عادی و معمولی نیست. نمیتوان در آن لحظه به قتلگاه نزدیک شد و اگر ذهن شما از آنجا منصرف نشود، قطعاً جان میدهی! مگر میشود آنجا توقف کرد؟! خورشید حجت الهی از گودی قتلگاه طلوع میکند. حجت خدا در اوج تجلی خود از بالای نیزه برای دستگیری شما میآید. ما دیده بودیم که حجج الهی با دست و قدم میآیند و دعوت میکنند، اما این چه کیفیت آمدنی است، حسین جان؟!
[1]. ابراهیم: 34؛ نحل: 18.
[2]. سعدی، گلستان، دیباچه.
[3]. همان.
[4]. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج68، ص23.
[5]. محمدباقر مجلسی، حيوة القلوب ج2، ص1044.
[6]. براعت استهلال آن است که سخنور یا نویسنده، سخن یا نوشتهی خود را به گونهای آغاز کند که پیشزمینه مطلب اصلی در آن گنجانده شده باشد و شنونده یا خواننده، در همان آغاز به درونمایه اصلی سخن یا نوشته پی ببرد.