«وَ کانَ مِنْ دُعَائِهِ علیهالسلام فِی الِاشْتِیاقِ إِلَی طَلَبِ الْمَغْفِرَةِ مِنَ اللهِ جَلَّ جَلَالُهُ».
موضوع بحث ما در جلسات اخیر، گزارش مضامین عالی و دلانگیز نهمین دعای صحیفهی سجادیه بود. همانطور که از عنوان این دعا پیدا است، در مورد اشتیاق به درخواست مغفرت از درگاه خدای متعال است.
در این دعای نورانی، نکات بسیار کلیدی و اساسی در مورد رجوع به حق و درخواست صیانت و پاکیزگی و مصونیت از خطا و گناه، و نیز درخواستی کاملاً موحدانه و در کمال توحید به ساحت قدس ربوبی وجود دارد.
در بررسی دعا، به این فراز رسیدیم: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ صَیرْنَا إِلَی مَحْبُوبِک مِنَ التَّوْبَةِ».
معلوم شد که انسان با استضائه از انوار اولیای کامل، باید خود را به محیط طهارت معنوی و ساحت قدس ربوبی برساند. اگر بنا شد شما از خدای متعال، مغفرت و طهارت و بازگشت به قدسیت روحانی و فطری خودتان را بخواهید، اسم رمز آن پناهجویی به ساحت قدس باریافتگان به طهارت مطلقه است؛ یعنی کسانی که از عصمت کامل و مطلق و طهارت در اعلی مرتبهی خود بهرهمند هستند که منظور، محمد و آل محمد (علیهمالسلام) است. این ادب مانند تمام جاهای دیگر صحیفهی مبارکه، اینجا هم لحاظ شد.
توبه، بارش لطف الهی است
پس از آن درخواست، عبارت «وَ صَیرْنَا إِلَی مَحْبُوبِک مِنَ التَّوْبَةِ» بیان میشود. توبه اینجا یک مقصد است که انسان سالک، صیرورت و شدن خود را به سوی این مقصد، از خدای متعال توقع میکند. اینجا معنای ارتقایافته و تازهای از توبه مطرح شده است. توبه در مقام محبوبیت تعریف شده است که شرح آن گذشت. صیرورت نیز تقاضا شد تا معلوم شود که توبهای که ما اینجا میخواهیم، در حقیقت بارش فیض و لطف الهی و جوشش چشمهی محبت پروردگار است که اولین جلوهاش عبارت از این است که بنده و عبد از قدسیت و طهارت بهرهمند میشود و حجابها و کدورتها و تیرگیها که بر اثر گناه عارض شده است، برطرف میشود.
مؤمن، بقا را بر فنا ترجیح میدهد
در نقطهی مقابل هم فرمود: «و أزِلْنَا عَنْ مَکرُوهِک مِنَ الْإِصْرَارِ» که تعبیر دقیقی از حالت توقف در تاریکی و استمرار کدورتهای ناشی از گناه است که همان حالت غفلت است. اصرار، درنگ در موقف گناه و معصیت و وقوف در ظلمات ناشی از گناه است که در ساحت قدس ربوبی مکروه است. همین کافی است تا از حضرت حق تمنا کنیم که ما را از این وضعیت خارج سازد.
سپس حضرت با کیفیت خاص و مؤکد و با بردن نام محبوب، میفرماید: «اللَّهُمَّ وَ مَتَی وَقَفْنَا بَینَ نَقْصَینِ فِی دِینٍ أوْ دُنْیا فَأَوْقِعِ النَّقْصَ بِأسْرَعِهِمَا فَنَاءً وَ اجْعَلِ التَّوْبَةَ فِی أطْوَلِهِمَا بَقَاءً». حضرت در این بخش، موقعیتی را برای ما ترسیم کردهاند که برای بندگان خدا در مسیر زندگی پیش میآید و وضعیتی رخ میدهد که پیامد آن نقص در دین یا دنیا را به همراه دارد. اینجا تصویرگری خیلی بدیعی از موقعیتهایی است که برای انسان در مسیر زندگی پیش میآید. امام (علیهالسلام) اینجا با دادن یک ملاک و مبنا به ما آموزش دادهاند که در چنین وضعیتی از خدای متعال، ورود نقص به دنیایمان را مطالبه میکنیم تا دین ما تمام و کمال بماند. ممکن است در این ورود نقص، دشواری و محنت و رنج پیش آید. توقع میشود تا اینها به دنیای ما بخورد و دین در امان بماند.
اینجا حضرت در مورد دین از کلمهی توبه و در مورد دنیا از کلمهی فنا استفاده کردند. ذات دنیا، فنا است و در مقام ظاهر هم، سرعتی در تحقق فنا را نشان میدهد. اما در مورد دین میفرمایند: «وَ اجْعَلِ التَّوْبَةَ فِی أَطْوَلِهِمَا بَقَاءً». حضرت از دین با عنوان توبه یاد کردند و این همان امتداد سیر با دین تا ابدیت است. چیزی که با آن میتوانید به مرحلهی ابدیت برسید، دین است. حضرت میفرمایند آنچه مربوط به عالم بقا است، در سلامت بماند و این خواسته، با توبه محقق میشود. توبه آغاز فیض و لطف و توجه خدای متعال به بندهی خود است.
پس این معیار است و عرض شد که باید روی این معیار تأمل کنیم، و سعی کنیم نظام ارزشی خود را بر اساس این فرهنگ الهی سازمان دهیم. کل نظام ارزشی ما باید روی دو کلمهی بقا و فنا بنا شود.
«وَ إِذَا هَمَمْنَا بِهَمَّینِ یرْضِیک أحَدُهُمَا عَنَّا وَ یسْخِطُک الْآخَرُ عَلَینَا، فَمِلْ بِنَا إِلَی مَا یرْضِیک عَنَّا وَ أوْهِنْ قُوَّتَنَا عَمَّا یسْخِطُک عَلَینَا».
جملهی قبلی در مورد آنجا بود که ما بین دو نقص واقع میشدیم و باید این یا آن، اختیاراً یا اضطراراً رخ میداد. اضطرار به این است که من نمیدانم که به کدام میخورد و اختیار به این است که بتوانم انتخاب کنم که نقص به این بخورد یا به آن. اشکالی هم ندارد که هم صورت اختیاری و هم صورت اضطراری مسئله را در بر گیرد. شما اینجا از خدای متعال میخواهید که بخش باقی (دین) به سلامت بماند و آسیب متوجه دنیا شود؛ چه من اختیار در انتخاب داشته باشم و چه از خدا بخواهم که به ما لطف کند و این آسیب را در دنیا قرار دهد.
اما جملهی دوم در مورد آنجایی است که هر دو در دستور کار ما است و این یا آن نیست. این جمله تقریباً کل زندگی ما را پوشش میدهد و ما دائم در حال تصمیمگیری هستیم. ما «همّ» را به تفصیل معنا کردیم و عرض کردیم عمدتاً به مرتبهی تصمیمگیری جدی میرسد. درخواست ما از خدا این است که جریان زندگی ما به گونهای طراحی شود که دائم به سمت تصمیمات خوب برویم که تو را راضی میکند (هم در حسنات قلبی و هم در حسنات قالبی). از خدا میخواهیم در وجود ما، جذبه و تمنا و کششی به سمت حسنات باشد؛ چراکه آنها محیط نزول اجلال لطف و رضای خدا است. اما آنجایی که تصمیم ما به این سمت رفت که ما را در دام کارهایی بیندازد که باعث خشم خدا است و محیط سیئات (قلبی یا قالبی، جوانجی یا جوارحی) است، دچار کوری شویم و توانایی ما رو به افول برود.
هماهنگیِ اعمال حسنه با ساختار وجودی انسان
خدای متعال از عمل صالح و اندیشهی صالح و نیت صالح، با تعبیر حسنه یاد میکند. کلمهی حسنه برای ما شوقانگیز است؛ زیرا از «حُسن» گرفته شده که این حُسن و زیبایی، مطلوب فطرت انسان است و وجود شما باطناً و ظاهراً با معیار حسن، خَلق شده است. ما در مورد هستی هم معتقد به نظام احسن هستیم و میگوییم همهچیز بر مدار حسن است. بنابراین حسنه با ساختار وجودی ما هماهنگی دارد. اگر باطن ما زنده و بیدار باشد، دائماً به دنبال حسن خواهیم بود. چه زمانی باطن بیدار است؟ وقتی ما از منزل یقظه به منزل توبه منتقل شده باشیم. منزل توبه، محیط استقرار بیداری در فطرت است که خیلی عجیب است و نشانهی عنایت حضرت حق است. وقتی این حالت در انسان باشد، دائماً به سمت خوبیها خواهد رفت.
ناسازگاریِ گناه با فطرت انسان
واژهی «سیئه» به معنای زشت و کثیف است. باطن شما از چیز زشت و کثیف، فراری است. انسانی که فطرتش به خواب رفته، از گناه فاصله نمیگیرد و دوری نمیکند. به لحاظ ساختار فطری، شما نوعی فرار از گناه دارید؛ چراکه گناه با ساختار باطنی شما هیچ هماهنگی ندارد و به همین جهت اگر گناه کنید، خراب و مندرس و ضایع میشوید و به لحاظ محیطی هم وضعیتی پیدا میکنی که نظام خلقت از تو ابا دارد. اگر کسی گناه کند، زمینِ زیر پای او، او را لعن میکند و اعضا و جوارح او، به او بد میگویند. اگر یادتان باشد، عرض کردم که در توبه میگوییم: «هَب نَفسی لنَفسی»؛ مرا به خودم برگردان. خودِ من هم از آن چیزی که در محیط شخصیتم اتفاق افتاده، بدم میآید و دچار حالت ازخودبیگانگی و حتی ازعالمبیگانگی شدهام. زمین و ماه هم از این انسان بدش میآید. اگر کسی در گناه به نقطهای برسد که «كَسَبَ سَيِّئَةً وَأحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ؛[1] بدى به دست آورد، و گناهش او را در ميان گيرد» و در گناه آنقدر پیش رود که وضعیت گناه بر او غلبه کند، عالَم او را نمیشناسد و حتی اعضا و جوارحش، او را درک نمیکند؛ چراکه همهی آنها بر اساس حُسن خلق شدهاند.
حضرت طی تعبیری لطیف فرمودند: «وَ إِذَا هَمَمْنَا بِهَمَّینِ یرْضِیک أحَدُهُمَا عَنَّا وَ یسْخِطُک الْآخَرُ عَلَینَا فَمِلْ بِنَا إِلَی مَا یرْضِیک عَنَّا وَ أوْهِنْ قُوَّتَنَا عَمَّا یسْخِطُک عَلَینَا». «یرْضِیک» نقطهی رضایت خدای متعال است. مقابل آن، بر اثر گناه و تداوم و اصرار بر آن، دیگر هیچکس تو را قبول نمیکند؛ چون تو محسن علیالاطلاق را از خودت رنجاندهای.
نفس انسان به طور طبیعی به گناه میل دارد
تعابیری که در متن این دعای نورانی در مورد گناه آمده، خیلی تکاندهنده است. تعبیر «یسْخِطُک الْآخَرُ عَلَینَا»؛ یعنی تصمیمی بگیرم که تو را از من خشمگین کند. در این حالت، حتی وجود خود تو (که از لشکریان حق است)، علیه تو بسیج میشود. لذا امام میگوید هر وقت در این موقعیت قرار گرفتم، مرا تشویق کن به سمت رضای تو و ادای حسنات باشم و آنجا که برانگیزانندهی خشم تو هستم، توانم را که امانت تو است، در غیر جای خودش استفاده میکنم؛ پس از تو خواهش میکنم که توان مرا آنجا زائل و سست کن.
بعد میفرماید: «وَ لَا تُخَلِّ فِی ذَلِک بَینَ نُفُوسِنَا وَ اخْتِیارِهَا فَإِنَّهَا مُخْتَارَةٌ لِلْبَاطِلِ إِلَّا مَا وَفَّقْتَ أمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمْتَ». اینجا تقاضای مرتبهای والا در عصمت از گناه است. تقاضا میکنیم جاهایی که در معرض گناه قرار میگیریم، ما را تنها نگذار و ما را یاری کن، که این نوعی استعانت و کمکخواهی است. نفس از آن جهت که همسایهی طبیعت و دنیا است، تمایل طبیعی به گناه و دنیا پیدا میکند؛ زیرا نگاهش آنی و فانی است و از محیط بقا غافل؛ لذا لذت آنی را بر لذت دائمی ترجیح میدهد. ضمن اینکه آنچه فوری است، الان برای نفس آماده است؛ اما آنچه باقی است، محفوف به گرفتاریها و سختیها است و ریاضت دارد. اگر نفس با اختیاری که به او داده شده است، تنها گذاشته شود، باطل را برمیگزیند؛ زیرا «فَإِنَّهَا مُخْتَارَةٌ لِلْبَاطِلِ».
اینجا از سیئه به باطل تعبیر شده است. نفس انتخابکنندهی باطل است، مگر آنکه تو توفیق دهی و مرا نجات دهی. نفس «أمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» و امرکنندهی به بدی است، مگر آنکه تو به من رحم کنی. در ساختار وجودی من بخشی به نام نفس وجود دارد که در همسایگی محیط فنا و دنیا است و به دلیل همین مجاورت و همسایگی و قرب مکانتی، به آن محیط میل پیدا کرده است و ناگهان مرا میکشد و به دام گناه میاندازد.
ادب دعا، در استجابت آن تأثیر دارد
اینجا با تعابیر لطیفی کمکخواهی شده است. شاید اصلیترین ادب دعا این باشد که برانگیزانندهی رحمت الهی باشد و دیگ بخشایش حق را به جوش آورد. گاهی در قالب کلمات است و گاهی در حالت است؛ مثلاً حالت سجده که نوعی حالت انکسار است، برانگیزانندهی رحمت الهی است. اگر شما با بزرگتر (پدر یا مادر) به دلیل درخواستی سخن بگویید، با گفتن یک جمله، دل پدر را آتش میزنید و بعضی بچهها استادِ این کار هستند و پدر یا مادر را با ادبیات و لفاظی و گریه و زاری خود همراه میکنند. در مورد دعا، ادب در انکسار و اعلام ضعف و تمنا است و شما باید دائم این را اعلام کنید. در برخی دعاها، اولیای خدا به ما آموزش میدهند که چطور گریه کنیم و زار بزنیم و سخن بگوییم تا دیگ رحمت الهی به جوش آید. مثلاً امام سجاد (علیهالسلام) در صحیفه میگوید: خدایا! مرا ببین که چگونه مقابل تو به خاک افتادهام! یا مثلاً در دعای ابیحمزه به خداوند متعال عرضه میدارد: «و ما خطری»؛ مگر من چه هستم و که هستم؟! یا در اواخر همان دعا میگوید: چنانچه مرا ببخشی، پیامبر خود را خوشحال کردهای و اگر مرا نبخشی، شیطان خوشحال میشود. بعد میگوید: من میدانم که خوشحالی پیامبر تو برای تو موضوعیت دارد و مرا میبخشی.
اینها ادب در مقام دعا و توبه است که ائمه (علیهمالسلام) به ما آموزش دادهاند.
حضرت اینجا با دو جملهی «بَینَ نَقصَین» و «إِذَا هَمَمْنَا بِهَمَّینِ»، مواقف و استیصال را ترسیم میکنند و میگویند نکند مرا با نفس تنها بگذاری.
چه لطایفی در کلام اولیا است؛ مخصوصاً صحیفه که معدن و گنج لطافت است. این شبها که اینجا صحبت میکنیم، یک تأمل جمعی رخ میدهد و احساس زیبایی در جمع شکل میگیرد؛ معلوم است روح مطهر سیدالساجدین (علیهالسلام) حاضر است و به طبع ما لطافت میدهد و نگاه میکند.
«اللَّهُمَّ وَ إِنَّک مِنَ الضُّعْفِ خَلَقْتَنَا وَ عَلَی الْوَهْنِ بَنَیتَنَا وَ مِنْ مَاءٍ مَهِینٍ ابْتَدَأْتَنَا»؛ خدایا! خودت ما را از ضعف خلق کردی. این جمله با تأکید بیان شده است. حال من چطور دست خود را مقابل تو بالا ببرم؟!
«فَلَا حَوْلَ لَنَا إِلَّا بِقُوَّتِک، وَ لَا قُوَّةَ لَنَا إِلَّا بِعَوْنِک»؛ جملهی «لا حول و لا قوه» هم در دعای قبلی بود و هم اینجا آمده و هم خیلی جاهای دیگر بیان شده است. این جمله در حقیقت، تحقق و عینیت توحید است، در مرحلهای که تو دست خود را کاملاً بالا بردهای. در وجود من حولی نیست که مرا از افتادن در دام شیطان نجات دهد و قوهای هم نیست که مرا در میدان طاعت تو وارد کند. این بیان بعدی حضرت هم همان چیزی است که دائماً در نماز به ما آموزش داده شده و آن طلب یاری از خدای متعال است.
«فَأَیدْنَا بِتَوْفِیقِک وَ سَدِّدْنَا بِتَسْدِیدِک»؛ آنجایی که اسباب بهخوبی سازماندهی میشوند تا تو آن حسنه را انجام دهی یا از آن گناه نجات پیدا کنی، توفیق رخ داده است. توفیق البته بیشتر در محور خوبیها و تحصیل حسنات به کار برده میشود. ما را با توفیق خودت، تأیید کن که مسبب الاسباب خود تو هستی. عبارت «سَدِّدْنَا بِتَسْدِیدِک» یعنی مرا در توحید استوار ساز و در قول ثابت، محکم کن.
تأثیر محبت در عصمت
«وَ أعْمِ أبْصَارَ قُلُوبِنَا عَمَّا خَالَفَ مَحَبَّتَک»؛ من در مقامی قرار بگیرم که هر چیزی را که با محبت تو مخالف است (که همان گناهان و سیئات است)، اصلاً نبینم تا بخواهم. ما اینطور ترجمه کردیم، اما ترجمههای دیگری هم بیان شده است. بین نفس من و آنچه از انواع و اقسام سیئات دوست دارد، یک حجاب بیفتد. از این حالت به نابینایی تعبیر شده است. این یک مرحله بالاتر از رتبههای توبه است که صیانت عمیق را با خودش همراه دارد.
«وَ لَا تَجْعَلْ لِشَیءٍ مِنْ جَوَارِحِنَا نُفُوذاً فِی مَعْصِیتِک»؛ جوارح و اعضای ما چه زمانی گرفتار معصیت میشوند؟ زمانی که تمایل ذهنی و تصویری و تصدیقی و فکری به گناه در انسان پیدا میشود. این موارد نقشی ندارند و اگر نفس بخواهد، به کار میافتند. امام میفرمایند هیچکدام از اعضا و جوارح ما ورودی در محیط گناه و معصیت تو نداشته باشند.
این حالت وقتی ممکن است که چشم ما به جمال حضرت حق (حُسن مطلق) روشن شود و ما وارد مقام محبت شویم. انسان وقتی وارد مقام محبت شد، از معصیت محبوب در امان میماند. البته این قاعده برای زمانی است که محبت، واقعی باشد و نه ادعایی. آیا حاضری برای او بمیری یا حاضری که تو سرطان بگیری و او سالم بماند؟! مادر چنین عشقی نسبت به فرزندش دارد. این محبت، خالص و زلال است؛ وگرنه این دوستت دارمهایی که گفته میشود، کشکی بیش نیست و در محیط فنا است و انتهای آن نفرت است. امروز میگوید عاشق تو هستم، فردا میگوید حالم از تو به هم میخورد. اگر انسان بخواهد از محبت خالص اسم ببرد، مثال دنیایی آن، قلب پدر و مادر است و مرحلهی بالاتر آن، قلب ولی الله است که پدر همهی عشقهای عالم است. هرجا محبت، واقعی شد و شکل گرفت، آنجا مقام صیانت است.
علت عصمت اولیای الهی
اولیای خدا در مقام عصمت مطلقه هستند. چرا؟ جواب متکلمین با جواب عارفین فرق دارد. متکلم اینجا میگوید «لأنَّهم عَرَفوا»؛ به این دلیل که میدانند، خطا و گناه نمیکنند. مثال میزنند که اگر شما بدانی غذایی سمی است، آن را نمیخوری. این حرف بد نیست، اما تحلیل مقدّماتی است. عارفان میگویند اینها معصوم مطلق هستند؛ چون «التّامینَ فی مَحَبه الله» هستند؛ در وادی عشق الهی به قله رسیدهاند و تمام محبت و محبتِ تمام به حضرت حق در وجود ایشان است. محبت، عصمت میآورد. مگر امکان دارد انسان محبوب خود را برنجاند و او را خشمگین کند؟! امکان ندارد. لذا اینجا از گناه به «عَمَّا خَالَفَ مَحَبَّتَک» تعبیر شد.
معنای این جملهی امام آن است که مرا محبّ و عاشق کن. بعد سراغ مناجات شعبانیه میروید و میبینید که بیان شده است: «إِلَهِي لَمْ يَكُنْ لِي حَوْلٌ فَأنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ إِلا فِي وَقْتٍ أيْقَظْتَنِي لِمَحَبَّتِكَ؛ خدايا برايم نيرويى نيست كه خود را بهوسيله آن از عرصه نافرمانيات بيرون برم، مگر آنگاه كه به محبتت بيدارم سازى». این مرحلهی صیانت است که در آنجا دیگر کسی مرتکب گناه نمیشود و حتی از گناه متنفر میشود؛ بلکه اصلاً گناه را نمیبیند. نتیجهاش این میشود که هیچیک از جوارح ما آلودهی به معصیت نمیشود.
حضرت در جملهی پایانی به اول دعا برمیگردد که مقام محبت تام و تمام و عصمت مطلق و طهارت مطلق و قداست مطلق است؛ همان مقامی که محمد و آل محمد (صلواتاللهوسلامهعلیهماجمعین) دارا بودند؛ لذا ما از همان مقام استمداد میگیریم و آنان را شفیع قرار میدهیم.