«اللَّهُمَّ إِنَّ أَحَداً لَا يَبْلُغُ مِنْ شُكْرِكَ غَايَةً إِلَّا حَصَلَ عَلَيْهِ مِنْ إِحْسَانِكَ مَا يُلْزِمُهُ شُكْراً وَ لَا يَبْلُغُ مَبْلَغاً مِنْ طَاعَتِكَ وَ إِنِ اجْتَهَدَ إِلَّا كَانَ مُقَصِّراً دُونَ اسْتِحْقَاقِكَ بِفَضْلِكَ فَأَشْكَرُ عِبَادِكَ عَاجِزٌ عَنْ شُكْرِكَ، وَ أَعْبَدُهُمْ مُقَصِّرٌ عَنْ طَاعَتِكَ».
به توفیق الهی در بررسی دعای سیوهفتم صحیفه مبارکه سجادیه که موضوع اصلی آن شکر است و فضای آن، ترسیم عجز و ناتوانی انسان در برابر شکر نعمتهای الهی است، نکاتی در دو جلسهی گذشته عرض کردم که به منزلهی مقدمه برای این بحث محسوب میشد. این مباحث تکملهای دارد که تقدیم میکنم.
نقطهی آغاز شکر
جلسهی گذشته عرض کردم که نقطهی عزیمت شکر، معرفت نعمت و تماشای جمال منعم در آینهی نعمت است. بدین ترتیب ماجرای شکر آغاز میشود. اصل مسئلهی شکر به شناخت و توجه برمیگردد. وقتی انسان به نعمت ـ آن چیزی که بدون هیچ مقدمه و استحقاق، از سوی منعم به انسان میرسد و هدیه میشود ـ مینگرد و آن را میشناسد، نعمت آینه و آیهای میشود که انسان در آن منعم را میبیند و به او توجه پیدا میکند. ماجرا و قصهی شکر به این ترتیب آغاز میشود. بعد از اینکه انسان، نعمت و عطایی را که به او رسیده، دید، در مرحلهی بعد، منعمشناسی میکند و معرفت نعمت، انسان را به معرفت منعم هدایت میکند. البته با این فرض که نعمت هدیهای از سوی منعم و حاوی لطف و محبت و احسان و دوستیِ او نسبت به دریافتکننده است.
این شناخت نعمت ما را به نعمتبخش راهنمایی میکند و منعم در مقام لطف و کرم و احسان و فضل و انعام، به ما معرفی میشود. بنابراین شناخت منعم از طریق نعمت، شناخت به کرم و لطف و احسان و فضل است. منعم به ویژگیهایی دربارهی من متصف شده و رفتاری از سوی او دربارهی من انجام شده است که حکایت از این دارد که او به من نظر دارد، مرا دیده است، به من لطف و عنایت دارد و مرا مورد احترام و احسان خود قرار داده است. این همان شناخت منعم است.
حاصل شناخت اول، شناخت نعمت است و نعمت شناخت ما را به نعمتشناسی منتقل میکند. شناخت دوم، نسبتی بین منعم و ما برقرار میکند که دارای بار معنایی لطف و کرم و احسان و محبت است. دلیل من برای دریافت این معنا، نعمت و هدیهای است که او برای من فرستاده است. این شناخت گرم و صمیمی، حاوی پیامها و دلالتهایی است.
رابطهی فطرت و شکر
پس از شناخت نعمت، گیرندهی نعمت، حالت خاصی پیدا میکند و وضعیتی در او ایجاد میشود که تلفیقی از خضوع در مقابل منعم، محبت متقابل، تمایل و جذب است. رازش چیست؟ سرّ و راز آن فطرت است. انسان در برابر کسی که به او هدیه و نعمتی میدهد، حالت فروتنی و انفعال قلبی (خضوع و فروتنی) با رنگ محبت پیدا میکند و این ناشی از فطرت و آفرینش انسان است. ویژگی آفرینش انسان ایجاب میکند که نسبت به منعم و عطابخش و محبتکننده، حالت محبت متقابل پیدا میکند. قرآن از این حالت با تعبیر جالب «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ؛[1] آيا پاداش نيكى، جز نيكى است؟» یاد کرده است که ما به مناسبت، در دعای هشتم به آن پرداختیم. قرآن موضوع را مسلّم گرفته که این مسلّم گرفتن، ناظر به فطرت انسان است.
اگر انسان بر فطرت خود باقی باشد و فطرتش معیوب و بیمار و مندرس و مهجور نشده باشد و در یک کلمه اگر انسان باشد، وقتی به او احسان شود، در وجودش بازتاب پیدا میکند. واکنش در برابر احسان، چیزی جز احسان است؟! اگر غیر از این اتفاق افتاد و مثلاً کسی به دیگری احسان کرد و هدیه داد یا محبت و احترام کرد؛ ولی واکنش طرف مقابل، از جنس اکرام و احترام و محبت نبود و مثلاً از جنس بیاعتنایی بود و برای او فرقی نکرد، طبق قاعده، این شخص از حالت فطری خود خارج شده و بر اساس مباحث فنی، عرض میکنیم که فطرت او معیوب شده است. فطرت در وجود انسان نهادینه شده و به چیز دیگری تبدیل نمیشود، اما معیوب و مندرس میشود. تعبیر دقیقتر این است که دفن و محجوب میشود. کسی که بر فطرت الهیاش باشد، در برابر نعمت، واکنش احسان متقابل خواهد داشت.
حالت بدتر آن است که شخص آنقدر وضعیت بدی پیدا کرده باشد و از مدار انسانیت خارج شده و گرفتار ازخودبیگانگی شده باشد که در برابر احسان، اسائه کند. شاید بگویید مگر میشود در برابر خوبیِ کسی، نهتنها بیاعتنایی کنیم، بلکه به او بدی کنیم؟! چنین چیزی به ذهن شما نمیآید؛ چراکه با فطرت هماهنگ نیست و عقل شما فوراً آن را خط میزند. ولی وقتی توضیح دهم، من و جنابعالی سرمان پایین میافتد؛ زیرا میبینیم خودمان به این قصه در همین مرحله مبتلا هستیم!
شکر از شناخت نعمت شروع میشود و در شناخت منعم مستقر میشود. شناخت منعم در وجود نعمتگیرنده حالتی از احسان متقابل، خشوع و خضوع آمیخته با محبت نسبت به منعم تولید میکند و شعلهای در انسان برمیافروزد. این حالت، بنیان و اساس و مبنای شکر قلمداد میشود. اگر کسی به این نقطه رسید، از نظر بسیاری از آیات و روایات، اساس و بنیان یکی از فرازمندترین و باشکوهترین جلوههای انسانیت را به دست آورده است که شکر نامیده میشود.
تفاوت شکر عقلی و شکر عملی
آیا به این وضعیت شخص میشود گفت شکر؟ خیر، تا اینجا مبانی شکر در وجود انسان شکل گرفته و دارای بنیان و شالوده و اساس شکر است، اما این نوع واکنشی که تا این مرحله داریم، شکر نامیده نمیشود. شکر عقلی (حالت معرفت) انجام شده، اما شکر عملی انجام نشده است. شکر عملی چه زمانی واقع میشود؟ برخی مدققین میگویند وقتی شخص به حالت خضوع و خشوع در برابر منعم رسید، وارد منطقهی عمل شده است و از این به بعد شکر عملی پیش میآید.
مراحل شکر عملی
1. شکر قلبی
خواجه نصیرالدین بحث شکر عملی را مطرح کرده و میگوید شکر عملی سه مرحله دارد: شکر قلبی، شکر زبانی و شکر جوارحی.
خواجه نصیرالدین شکر قلبی را یک مرتبه از شکر عملی میداند. شکر قلبی زمانی شکل میگیرد که شخصِ دریافتکنندهی نعمت، تصمیم میگیرد و عزم پیدا میکند تا احسان متقابل و پاسخگویی مناسب داشته باشد. خضوع و خشوع موجب میشود انسان مصمم شود نسبت به منعم، احسان متقابل داشته باشد. مرحلهی عزم را میتوانید با مسامحه نیت بنامید؛ چراکه کانون نیت، قلب است و آنجا است که این هسته شکل میگیرد. پایهی شکر عملی، شکر قلبی است و از این مرحله انسان وارد مرحلهی شکر عملی میشود.
از آنجا که شکر به معنای اظهار و آشکارسازی است، برخی میگویند شکر قلبی، مجازاً شکر است و حقیقی نیست. اگر بخواهیم شکر را در معنای حقیقی استعمال کنیم، از وقتی آغاز میشود که در زبان و رفتار شخص بروز کند. به نظر من این کملطفی است و همان مرحله که شخص تصمیم میگیرد و نیت میکند که واکنش خوب و مطلوب در برابر انعام داشته باشد، میتوان گفت وارد منطقهی شکر شده است.
2. شکر زبانی
مرحلهی بعدی، شکر لسانی است که آسانترین، روانترین و رواترین بخش شکر در مورد انسانها است. همینکه صوتی از لسان خارج شود که حاکی از این باشد که من نسبت به منعم، حالت سپاس و قدرشناسی دارم، شکر صورت گرفته است. حال این سپاس و ستایش ممکن است در حضور او باشد یا در غیاب او، ممکن است خطاب به خود او باشد یا با دیگران دربارهی او و بزرگواری و کرمش صحبت کنیم. در روایت داریم که اگر زبان را از انسان بگیرند، وارد فضای گنگ میشود و از بخشی از فضیلتها خارج میشود. زبان چیز خیلی عجیبی است که میتوان با آن احساسات را ابراز و اظهار کرد. برخی میگویند شکر عملی از شکر لسانی آغاز میشود.
3. شکر جوارحی
شکر جوارحی مرحلهی سوم است که مشکلترین و البته زیباترین بخش شکر است. چون جناب خواجه کل شکر را شکر عملی نامیدهاند، ما این مرحله را شکر جوارحی یا شکر عملی به معنای خاص مینامیم. این همان مرحلهای است که شما نعمت را مطابق با رضای منعم به جریان میاندازید و به کار میگیرید. در قدم بعدی در برابر منعم، واکنشهای عملی متناسب با نعمت خواهید داشت. مثلاً به سجده میافتید که اصطلاحاً آن را سجدهی شکر مینامیم.
منظومهای که ترسیم شد، یک شکر کامل را ترسیم میکند.
شرط اصلی و نهایی تحقق شکر
دربارهی منعمین عادی از مخلوقین که در مورد ما لطف و احسان و انعام دارند، آنچه تاکنون توضیح دادم، یک شکر کامل است و میتوان گفت ما توانستهایم آن نعمت را قدرشناسی کنیم. اما اگر سخن از شکر نسبت به منعم مطلق باشد، تا به اینجا که گفتیم، شکر ناقص است و هنوز کامل نشده است. فرض کنید قلب کسی خاضع و مصمم به بندگی و احسان در برابر حضرت حق است و زبان او آمیخته به حمد و تسبیح و تهلیل و تکبیر و قدرشناسی است و در عمل هم نعمتهای متصل مثل اعضا و جوارح، و منفصل مثل غذا و علم را در راه رضای محبوب به کار گرفته باشد، آیا شکر او به کمال رسیده است؟ پاسخ منفی است. پس چه زمانی شکر به کمال میرسد؟ وقتی که جناب شاکر به مرحلهی عجز از شکر برسد؛ آنهم عجز کامل؛ یعنی با تمام وجود، فقر و ناتوانی و ضعف خود را از حداقل شکر در برابر حضرت حق احساس و باور کند و به آن اعتراف کند. اگر کسی به این نقطه رسید، حق شکر را ادا کرده است.
علت ناتوانی انسان از شکر نعمتهای پروردگار
آنچه در دعای سیوهفتم گفته میشود، مرحلهی شکر کامل و حق الشکر است. امام سجاد (علیهالسلام) اینجا از همهی مبادی و مقدّمات عبور کرده و از اصل قصه آغاز کرده است. حضرت میفرماید: «اللَّهُمَّ إِنَّ أَحَداً لَا يَبْلُغُ مِنْ شُكْرِكَ غَايَةً إِلَّا حَصَلَ عَلَيْهِ مِنْ إِحْسَانِكَ مَا يُلْزِمُهُ شُكْراً». تا انسان تصمیم میگیرد خودش را در شکر به مرحلهای عالی برساند، احسان دیگری از تو دریافت میکند و بدون شکر نعمت قبلی، شکر دیگری هم اقتضا پیدا میکند. چون این وضعیت به صورت بیانتها و بیعدد انجام میگیرد، شکر هرگز ممکن نیست. این انعام، نوبتبهنوبت نیست که بخواهی شکر نعمت اول را بهجا آوری و به بعدی برسی؛ بلکه لطف و فیض و فضل و احسان الهی همزمان و بیعدد و بیانتها بر تو میبارد و نمیتوانی کاری کنی. اگر نوبتبهنوبت بود، عجز انسان به یک وضعیت بود. ولی حال که میلیاردها نعمت، به صورت بیعدد بر یک انسان نازل میشود، عجز او وضعیت دیگری پیدا میکند. این را در عالم عرفان، «عَجزُالشَّاکِرین» مینامند و قلهی آن فقط برای انسان کامل فراهم است؛ چراکه خیلی معرفت میخواهد.
هرچه معرفت انسان به نعمت و منعم بیشتر شود، عجز او بیشتر میشود. «عَجزُالشَّاکِرین» برای خودش عالمی دارد و سرّ مستتر بندگی در همین عجز نهفته است. انسان به مقام عزم و حتی به مرحلهی نیت هم نمیرسد. حال با یک زبان الکن و اینهمه ناتوانی در مقام عمل، چه خاکی میخواهد بر سر بریزد؟! این عجز حاصل عقل و معرفت است. عجز و ناتوانی کلاً تلخ است، اما این ناتوانی، شیرین است؛ زیرا محصول عقل است و مبنا و امتداد آن، حاصل محبتی بیانتها است.
این حالت را در همین دعا میبینید. انسان کامل و عقل محض، در آن افق شناختی، تجلیات حضرت محبوب را میبیند و حالت عجز خردمندانه در او شکل میگیرد. حال میخواهد این حالت را در کلمات جاری کند؛ ولی معلوم است که کلمات کشش آن را ندارد.
اگر تمام تلاش خود را در مقام طاعت، یعنی شکر عملی، به کار گیریم، بازهم نمیتوانیم شکر آنچه حق خدا (منعم مطلق) است و از طریق فضل[2] او برای ما تعیین شده است، بهجا آوریم. انسان به جایی میرسد که افتقار مطلق و عجز مطلق را احساس میکند و این بندگی، احسان نامیده میشود؛ چنانکه پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) فرمودهاند: «الإحسانُ أن تَعبُدَ اللّهَ كَأنَّكَ تَراهُ، فإن لَم تَكُن تَراهُ فَإنَّهُ يَراكَ؛[3] احسان، اين است كه خدا را چنان عبادت كنى كه گويى او را مىبينى؛ زيرا اگر تو او را نمى بينى، او كه تو را مىبيند».
امام سجاد(علیهالسلام) جمعبندی میکند و میفرماید: «فَأَشْكَرُ عِبَادِكَ عَاجِزٌ عَنْ شُكْرِكَ، وَ أَعْبَدُهُمْ مُقَصِّرٌ عَنْ طَاعَتِكَ؛ شاکرترین بندگانت از شکر تو ناتوان، و عابدترین بندگانت از طاعتت مقصر است». آنها که خیال میکنند در مقام طاعت هستند، باختهاند. گاهی سحر بیدار میشویم، دو رکعت نماز میخوانیم و از آنچه خدا به ما داده است، به دیگران انفاق میکنیم و کارگشایی میکنیم، بعد پیش خود و در عالم خیال خود، بَهبَه میگوییم و احساس خوبی پیدا میکنیم! با این حالت باختهایم، مگر اینکه متوجه شویم که کسی که ما را بیدار و متوجه کرده و به ما احساس خدمت به دیگران داده، خدای متعال است.
عزیزان من بدانند که ذات بندگی، عجز از بندگی است و غیر این، فیلم بندگی است.
مسیر میانبر بندگی
آنچه میتواند از مسیر میانبر و نزدیک، ما را در مراتبی از بندگی حضرت حق قرار دهد، مسیر شکر و نعمتشناسی است؛ لذا عزیزان و خودم را به این طریق دعوت میکنم. خودتان را در آفاق نعمتها ببرید و بارش نعمتها را در مورد خودتان احساس و درک کنید. اینطور عالَم دیگری برای شما شروع میشود.
ما در این بخش خیلی کوتاهی میکنیم و خیلی غافل هستیم. کافی است انسان حالت ذکر نسبت به نعمتها داشته باشد. شیخ اجل در دیباچهی گلستان ـ که واقعاً خواندنی است ـ شما را به یکی از نعمتها توجه داده و آن، نعمت نفس است: «هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است و چون برمیآید، مفرِّح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب».
این درسِ ابتدایی نعمتشناسی است و درس انتهایی همان است که امام سجاد(علیهالسلام) آموزش دادند. علم به ما نشان داده در هر دیدنی، میلیونها نعمت است و بر هر نعمتی، شکری واجب. علم به ما نشان داده است که ریه چیست. در هر نفس، میلیاردها نعمت موجود است و بر هر کدام میلیاردها شکر واجب... تا رسیدن به مرتبهای که امام سجاد(علیهالسلام) در دعای سیوهفتم میگویند، خیلی راه مانده است. نعمتشناسی و شکر، انسان را در مراتب بندگی به همهجا میرساند.