«اللّهُمّ صَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمّدٍ وَ اقْبِضْ عَلَى الصّدْقِ نَفْسِی وَ اقْطَعْ مِنَ الدّنْیَا حَاجَتِی وَ اجْعَلْ فِیمَا عِنْدَکَ رَغْبَتِی شَوْقاً إِلَى لِقَائِکَ وَ هَبْ لِی صِدْقَ التّوَکّلِ عَلَیْکَ».
موضوع سخن، گزارش مضامین دعای پنجاهوچهارم صحیفهی مبارکهی سجادیه است که عنوان آن «وَ كان مِن دعائِه عليه السلام فِى اسْتِكشافِ الْهُمُوم» است.
به این فراز در متن دعای نورانی رسیدیم: «اَسْئَلُكَ عَمَلاً تُحِبُّ بِهِ مَنْ عَمِلَ بِهِ، وَيَقيناً تَنْفَعُ بِهِ مَنِ اسْتَيْقَنَ بِهِ حَقَّ الْيَقينِ فى نَفاذِ اَمْرِكَ». در اینجا با توجه به مقدماتی که قبلاً مطرح شده، دو مسئله درخواست میشود که اولی، آن است که عملی را از تو درخواست میکنم و توفیق انجام عملی را میخواهم که تو آن عمل را دوست داری. دوم اینکه از ساحت تو، تقاضای یقین سودمند دارم.
شاخص محبوبیت اعمال نزد خداوند
در مورد درخواست اول، شاید یک جمله کفایت کند و آن اینکه معیار محبوبیت یک عمل نزد خدای متعال این است که ببینیم خدای متعال، برای آن عمل چه میزان اهمیت قائل است. اولاً چه عملی را از ما خواسته و ثانیاً این درخواست در ذیل عنوان واجب و مستحب، با ترتیبات خاص خودش، چگونه تعریف میشود. اگر خدای متعال از ما انجام عملی را میخواهد، معلوم میشود آن کار را دوست دارد و چنانچه دیدیم خدای متعال، انجام یک کار را بر ما واجب کرد، معلوم میشود خیلی پیش او محبوب است.
اگر دیدیم در بین واجبات، روی یک واجب تأکید مضاعفی است، معلوم میشود درجهی محبوبیت آن بالاتر است. چنانچه بخواهیم مثال ویژهای برای چنین موردی ذکر کنیم، بدون تردید، نماز است. نماز، واجب است و صد نوع تأکید برای آن بیان شده و علاوه بر اینکه بر ما فرض و واجب شده، خداوند انواع و اقسام تأکیدها را هم برای آن قرار داده است. نماز واجبی است که از اول تکلیف تا لحظهی مرگ، هر روز چند نوبت، بر همه مستقر است و اگر کسی نتوانست انجام دهد، به هر مقدار که توانست، نشسته یا خوابیده یا با اشاره، حتی لحظهی انقطاع نفس باید انجام دهد. عبادت عجیبی است. اینهمه تأکیدها حتی در زمان جنگ و وسط میدان جنگ، نشاندهندهی آن است که خدای متعال نماز را خیلی دوست دارد و شدیدالحبّ نسبت به نماز است. روزه، حج، زکات و سایر واجبات هم همینطور است.
بعضی از موارد هست که خدای متعال آنها را از شما خواسته که نشانهی محبوبیت است، ولی بر شما واجب نکرده و در فهرست مستحبات قرار میگیرد. مستحبات هم با یکدیگر تفاوت دارند و برخی مستحب مؤکد است و گویا دارد به مرز وجوب میرسد. این هم نشانهی درجهی محبوبیت است. برای مثال پیامبر عظیمالشأن (صلیاللهعلیهوآله) فرمودند: «اینقدر خدای متعال در مورد مسواک به من سفارش کرد که گمان کردم نزدیک است بر امتم واجب شود».[1] علتهایش سلامتی و حسن معاشرت و زیبایی و ... است که نشاندهندهی حکمتهای مسئله است.
در مورد مراعات همسایه و همسایهداری نیز همینطور است. حقوقِ واجب را باید در این زمینه رعایت کرد؛ اما در مورد آداب و محبت و احسان و ... این قدر خدای متعال سفارش کرده که گفتهاند همسایه نزدیک است از همسایه ارث ببرد.[2] این عبارت نشانهی محبوبیت رسیدگی به همسایه نزد خداوند است.
معیار اعمال ناپسند نزد خداوند
در نقطهی مقابل، برای اینکه ببینیم خدای متعال چه چیزی را دوست ندارد، باید به نهی آن دقت کنیم. نهی از فعل، دلالت بر مبغوضیت عمل است و آنها که خیلی بد شمرده میشوند، حرام است و در بین محرّمات، برخی خیلی حرام هستند؛ مثل ربا. انسان وقتی آیات مربوط به ربا را میخواند، وحشت میکند. جملهی ویژهی آن حرب با خدای متعال است.[3] وقتی کسی وارد چنین فرایند کثیف و زشتی شد، وارد جنگ با خدای متعال شده است. اینجا گویا خدای متعال میگوید همهی گزینههای من روی میز است؛ نهفقط رباخوار مخبّط (آشفتهسر) میشود[4] و از نظر شخصیتی وارونه میشود و دچار دگردیسی روانی و وارد جهات شیطانی میشود؛ بلکه خدای متعال علیه او اعلام جنگ میکند. اینجا معلوم میشود ربا چقدر کثیف و مبغوض است.
یا مثلاً در مورد غیبت تأکیدهای آیات و روایات نشان میدهد غیبت انسان مؤمن چقدر ناپسند است.
در هر صورت میتوان در فهرست محبوبیت، از مستحب و مستحب مؤکد و واجب آغاز کرد و تا واجبات مؤکد ادامه دارد و در سمت مقابل هم از مکروه و مکروه مؤکد تا حرام و حرام مؤکد ادامه دارد.
حال حضرت اینجا میفرماید: «اَسْئَلُكَ عَمَلاً تُحِبُّ بِهِ مَنْ عَمِلَ بِهِ»؛ خدایا، من از تو عملی را میخواهم، یعنی توفیق انجام عملی را میخواهم که هرکس آن را انجام دهد، محبوب تو میشود و عامل آن مورد عنایت و لطف تو قرار میگیرد.
راهکاری معنوی جهت دستیابی به شادی
خواهش میکنم به این نکته دقت بفرمایید: اگر انسان در زندگی خود، مسیر تقوا را که انجام دادن عمل صالح و عمل محبوب بر پایهی ایمان است، دنبال کند و این را روش خود قرار دهد، یک اتفاق جالب رخ میدهد و آن اینکه شخص از نظر باطنی، از شیرینکامی، مسرت درونی، فرح و انبساط فطری بهرهمند میشود.
پس یکی از بهترین راهها برای نجات از اندوه و غم، و دستیابی به انبساط روحی و روانی، اشتغال به اموری است که خدای متعال میپسندد. آنچه خدای متعال بر شما واجب میکند، با فطرت شما هماهنگ است و فعلی را انجام میدهید که ذات شما آن را میخواهد. به همین دلیل، انبساط خاطر رخ میدهد و وقتی شما نماز میخوانید یا به گرفتاری کمک میکنید، در باطن خود، احساس خوشایندی دارید. سرّ اینکه حضرت در این دعا، چنین چیزی را طلب میکنند، همین است.
پس یکی از آثار وضعی گناه، تولید غم و اندوه در شما و ایجاد گرههای درونی و روانی و کمپلکسهای روانی است. ممکن است بفرمایید ما کسانی را میشناسیم که گناهان زیادی انجام میدهند، اما چنین احساسی پیدا نمیکنند و حتی شاد میشوند! این شادی کاملاً سطحی و موقتی است. ضمناً نشاندهنده این است که او دیگر رها شده و گرفتار وارونگی فطرت شده است. اگر فطرت کسی وارونه شود، جزء ضایعات این عالم شده است و از این مباحثهها خارج میشود. از چنین حالی به خدا پناه میبریم.
یقین، پادزهر اندوه
مطلب دومی که اینجا درخواست شده، «يَقيناً تَنْفَعُ بِهِ مَنِ اسْتَيْقَنَ بِهِ حَقَّ الْيَقينِ فى نَفاذِ اَمْرِكَ» است.
طبق بحث گذشته، بسیاری از غم و اندوههایی که در زندگی عادی به آن مبتلا هستیم، عمدتاً مربوط به زیست دنیایی و مسائل جاری زندگی است که مثالهای آن را بهتفصیل خدمت شما عرض کردم. انسان یک روز توقعی دارد که برآورده نمیشود یا کسی حالِ او را میگیرد یا از معاملهای توقع سود داشته، ولی گرفتار ضرر میشود.
اندوههای ناشی از ادارهی زندگی در آینده و مسکن و ازدواج و شغل و ...، در مجموع محصول نداشتن یقین است. اگر انسان در مرحلهی اعتقادی و ایمانی، به مرز یقین رسیده و وارد محیط یقین شده باشد، تمام این غم و اندوهها از زندگیاش برطرف میشود. او یقین پیدا کرده آنچه در این عالم جاری است، ارادهی حضرت حق است. چنانچه به این مرحله رسیده باشد، بسیاری از غم و اندوهها از زندگیاش برطرف میشود؛ زیرا میداند هیچ ضرری به او وارد نخواهد شد و هیچ خیری به او نخواهد رسید، مگر ارادهی الهی به آن تعلق بگیرد و میداند خدای متعال او را دوست دارد و خیر او را میخواهد و کریم و لطیف و رئوف است؛ پس آرامش پیدا میکند. اصلاح ریشهای و اساسی غم، با دستیابی به یقین حاصل میشود.
گاهی یقین، برای انسان نفعی ندارد
عنایت داشته باشید که یقین خواستهشده، یقین سودمند است. اما مگر یقین غیرمفید هم داریم؟! بله؛ نص قرآن کریم این است که گاهی انسان با وجود یقین به یک مسئله، نفعی نمیبرد و این به خاطر غلبهی حالت شیطانی و حیوانی در آن شخص است. مثالش این است که انسان به مرگ خودش یقین دارد، اما مانند کسی زندگی و رفتار میکند که کاملاً نسبت به مرگ خودش، شک دارد.
به فردی که خود را آرایش میکند، بگویید: بنا هست پیر شوید یا نه؟! میگوید: بله. خب اگر بنا است پیر شوید، چرا تمام سرمایهی زندگی خود را در جلوههای ظاهری قرار دادهاید؟ آراستگی، نزد خدای متعال محبوب است، ولی جلوهگری محبوب نیست. خانمهایی که با لباسهای عجیب و غریب بیرون میآیند و خود را آرایش میکنند، میخواهند به کجا بروند؟! تو خود را برای نامحرم صد نوع مرتب میکنی و وارد محیط اجتماعی میشوی؛ تا چه زمانی میخواهی ادامه دهی؟ بعدش چه خواهد شد؟ بعد یک پیر چروکیده خواهی بود که هیچکس رغبت نمیکند به تو نگاه کند و این قیافه دیگر صاف نمیشود! تمام سرمایهی زندگی خود را روی جلوهگری حرام گذاشتهای و هزاران نوع خسارت برای خودت و جامعه به وجود آوردهای. او به پیر شدن یقین دارد و شک در مرگ ندارد، اما این یقینها هیچ سودی ندارد؛ چراکه جاری و به کار بسته نمیشود.
تأثیر یقین در زندگی
در مراتب یقین، حضرت حق الیقین را هدفگذاری میکنند که مرتبهای است که قطعاً سودرسان است و از سر شواهد نیست؛ بلکه از قبیل مشاهده است. اینجا مراحل و مراتب خاص خودش را دارد که محل مباحثهی ما نیست. آنچه حضرت اینجا روی آن تأکید دارند تا انسان از غمها و اندوهها نجات پیدا کند، این است که انسان به این یقین برسد که آنچه جریان دارد، ارادهی حضرت حق است. انسان باید به «نَفاذِ اَمْرِكَ» یقین پیدا کند؛ همانی که آیهی کریمهی قرآنی فرمود نفع و ضرر به دست خدای متعال است و اگر همهی عالم جمع شوند تا به شما سودی برسد، تا او نخواهد، نخواهند توانست. و چنانچه همهی عالم جمع شوند تا به شما ضرری برسانند، باز تا او نخواهد، نخواهند توانست.[5] کسانی که چنین حالی دارند، محکم، صادق، صریح و شجاع هستند و از این و آن نمیترسند.
اهل بیت، مصداق اصلی اهل یقین
«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ»؛ یعنی همهی این چیزهایی که میخواهیم، مصداق عینی، آنهم در اوج و ماورای اوجش، محمد و آل محمد (علیهمالسلام) هستند که یادشان رونقبخش فطرت، زمینهساز کمال، مسیر سعادت و رشد، گشایندهی ابواب فیض و فضل و کرم و اجابت است. کلید خزائن الهی، صلوات بر محمد و آل محمد (علیهمالسلام) است. ضمناً چنانکه نوبت قبل اشاره شد، دل انسان با صلوات شاد میشود. کسانی که به من میگویند: اندوهگین هستیم، چه کنیم؟ به آنها میگویم: صلوات بفرستید.
همین مقدار معرفتی که نسبت به محمد و آل محمد (علیهمالسلام) داریم، پیشبرنده است؛ ولی هرچه این معرفت و محبت بیشتر شد، بهتر خواهد بود. با همین حال و با شوق و رغبت با یادشان مأنوس باش و در پرتوی این یاد، با فرشتگان و فلک و ملک همراه شو و بر محمد و آل محمد (علیهمالسلام) صلوات بفرست.
حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: «پارهی تن من در خراسان به خاک سپرده خواهد شد». این تعبیر نبوی شبیه همان چیزی است که در مورد حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) نقل شده است. بعد هم فرمود: «امکان ندارد گرفتار یا اندوهگینی وارد آن حرم شود، مگر اینکه غم از دل او برود».[6]
وقتی شما در مقام دعا هستید و صلوات میفرستید، که خودش دعای مستجاب است، اگر به دل و قلب خود مراجعه کنید، صدای خدا را میشنوید که میگوید: چه میخواهی؟! شما درخواستی داشتی (درود بر محمد و آل محمد) که مستجاب است، حال چه میخواهی؟
ارزش و اهمیت مقام صدق
«وَاقْبِضْ عَلَى الصِّدْقِ نَفْسى». حضرت عجب چیزی خواستهاند! چهار درخواست است که یکی از یکی شیرینتر و بهتر است. امام شما را به آن نقطهی پایانی میبرند و برمیگردانند. اوجش این است که در لحظهی مرگ، من در مقام صدق باشم. «عَلَى الصِّدْقِ» یعنی از نظر شخصیتی، روحی، روانی، قلبی، فکری و عملی، من یکپارچه صداقت باشم و حالِ من، حالِ صادقین باشد. قرآن کریم به ما دستور داده که با صادقین باشیم: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ؛[7] اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از خدا پروا كنيد و با راستان باشيد».
باید مسیر زندگی انسان طوری باشد که ایمان را به مرحلهی تقوا برساند. تقوا ایمانی است که وارد صحن زندگی شده و در رفتارها و تصمیمات شما جریان پیدا کرده است. ممکن است بفرمایید مگر ایمانی داریم که به این مرحله نرسد؟ بله؛ برخیها ایمان دارند، اما در مقام عمل، به شکل دیگری عمل میکنند. خدای متعال از نظر باطنی از این عده خوشش میآید، اما از نظر عملی از آنها متنفر است. گاهی خدای متعال خود شخص را میپسندد، اما از عمل او متنفر است؛ لذا فرمود: «إِنَّ اَللَّهَ يُحِبُّ اَلْعَبْدَ وَ يُبْغِضُ عَمَلَهُ وَ يُحِبُّ اَلْعَمَلَ وَ يُبْغِضُ بَدَنَهُ؛[8] ممكن است خداوند بندهاى را دوست بدارد، ولى از اعمالش خشمگين باشد و ممکن است عمل را دوست بدارد، ولی خود بنده را دشمن بدارد».
شرط دستیابی به صدق
انسان زمانی به مقام صدق میرسد که ایمان وارد منطقهی تقوا شود و در مرحلهی تقوا، به مرتبهی خلوص برسد؛ یعنی برای او در مرتبهی تدین، به صدق برسد؛ همانی که قرآن دربارهاش میفرماید: «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ؛[9] از ميان مؤمنان مردانىاند كه به آنچه با خدا عهد بستند، صادقانه وفا كردند». اگر کسی به مرتبهی صدق رسید و در آن مرحله بمیرد، «فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللهِ؛[10] پاداش او قطعاً بر خدا است». مشمول عنایت و لطف ویژهی حضرت حق میشود و از پاداش مخصوص خدای متعال بهرهمند میشود. ظاهر او باطنش را و باطن او ظاهرش را تصدیق میکند و فیلم، بازی نمیکند. اگر انسان به چنین مرحلهای رسید و در این وضعیت بمیرد، سعادتمند است.
چنانچه کسی موفق شد این قلب صادق و سالم را به محضر خدای متعال ببرد، سود میبرد؛ چنانکه قرآن میفرماید: «يَوْمَ لَا يَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ؛[11] روزى كه هيچ مال و فرزندى سود نمىدهد، مگر كسى كه دلى پاك به سوى خدا بياورد». قلب سلیم، همان قلب صادق است. اینجا میگوید: «يَوْمَ لَا يَنْفَعُ مَالٌ و...» و در آیهی دیگری میفرماید: «يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ؛[12] روزى كه راستگويان را راستيشان سود بخشد». آن روز فقط قلب سلیم سود میرساند. خدای متعال قلب صادق را میپذیرد و میخرد. بهترین حال این است که انسان به چنین نقطهای برسد و خدای متعال جان او را بگیرد. اگر هم زنده ماندیم، در همین مقام صدق بمانیم تا مرگ فرا برسد؛ همانطور که ادامه آیه میفرماید: «وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ؛[13] برخى از آنها در [همين] انتظار به سر میبرند».
نشانهی انسان صادق
انسانی که به درجهی صدق رسیده است، از یکی از این دو وضعیت خارج نیست: یا شهید است یا منتظر شهادت. اگر از این دو حال خارج شد، ایمانِ همراه با نفاق دارد. من و شما تا به حال شهید که نشدهایم؛ آیا منتظر شهادت هستیم یا نه؟! اگر حالت انتظار شهادت در وجود شما شعله گرفته باشد، جای شکر دارد. این را فقط خود شخص میتواند جواب دهد، البته اگر به خودش راست بگوید و گرفتار خودفریبی نشود. خاطرهای تعریف میکنم تا مطلب روشنتر شود.
شب عملیات وضعیت سختی پیش آمد. برخی غسل شهادت کرده بودند و میگفتند: ما منتظرالشهاده هستیم؛ اما آنجا، به قول دوستان، زمین را گاز میگرفتند و نمیتوانستند تکان بخورند! گویا ترس آنها را فلج کرده بود. خدا رحمت کند شهید سعید عزیز، سید عالیقدر را که خودش را سینهخیز کنار من رساند و گفت: اینطور نمیشود که! همهی اینها ترسیدهاند. نوبت من است، بلند میشوم و تکبیر میگویم تا این جو بشکند. همین کار را کرد؛ تیربار را از تیربارچی گرفت و الله اکبر گفت و از جای خود بلند شد و آتش گشود. چنان این تکبیر به این جمع روحیه داد و ترس را از قلب همه برد که همه حرکت کردند و کار ادامه پیدا کرد.
معنای حقیقی زهد
«وَاقْطَعْ مِنَ الدُّنْيا حاجَتى». حالا مرتبهای را درخواست میکنیم که اسم آن زهد است. زهد یعنی چه؟ یعنی اگر دنیا سمت من بیاید، مسرور نشوم و اگر هم رفت، غمگین نشوم. به تعبیر قرآن: «لَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ؛[14] براي آنچه از شما فوت شده تأسف نخوريد، و به آنچه به شما داده است، دلبسته و شادمان نباشيد». معنایش آن است که دنیا به حاجت تبدیل نشده است. حاجت یعنی نیازی که شما نسبت به آن تعلق خاطر و تمایل قلبی دارید. انسان گاهی به چیزی نیاز دارد، اما اینطور نیست که علی حبّه باشد و وارد قلب او نشده است. این درخواستها که امور مربوط به دنیا است، اگر وارد محیط قلب انسان شود، قلب را از خاصیت میاندازد و آن را بیمار میکند و انسان از ساحت قدس ربوبی فاصله میگیرد. این عبارت به آن معنا است که نیاز مرا به دنیا، از مرتبهی قلب من بیرون کن؛ وگرنه من در دنیا هستم و مرکب و مسکن و همسر و ... میخواهم. اینها جزء نیازهای عادی است و شما باید برای آن فعالیت میکنید تا آن را به دست آورید؛ ولی به حاجت قلبیتان تبدیل نشود. این همان مرتبهی زهد است.
حال خواستهی شما از خدای متعال این است که این نیازها وارد قلب من نشود. اگر اینطور معنا نکنیم، معنایش این خواهد بود که انسان در دنیا زندگی کند و به امور دنیوی نیازی نداشته باشد؛ که چنین چیزی شدنی نیست. معنای دقیق این فراز درخواست چنین زهدی است.
اینجا امام به من و شما یادآوری میکنند که ریشهی بسیاری از اندوهها و غمها و ...، تعلق به دنیا و حاجت به دنیا است و اگر این حاجت برداشته شود، غم و اندوه از دل انسان برطرف میشود.
[1]. محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج۱، ص۳۶۰.
[2]. نهج البلاغه، نامه۴۷.
[3]. ر.ک: بقره: ۲۷۹.
[4]. ر.ک: همان: ۲۷۵.
[5]. ر.ک: یونس: ۱۰۷.
[6].شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج2، ص257.
[7]. توبه: ۱۱۹.
[8]. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج68، ص367.
[9]. احزاب: ۲۳.
[10]. نساء: ۱۰۰.
[11]. شعراء: ۸۸ـ۸۹.
[12]. مائده: ۱۱۹.
[13]. احزاب: ۲۳.
[14]. حدید: ۲۳.