متن درس‌هایی از دعای پنجاه‌و‌چهارم صحیفه سجادیه، جلسه «۱۵» 1398/7/1


فایل pdf
 متن درس‌هایی از دعای پنجاه‌و‌چهارم صحیفه سجادیه، جلسه «۱۵»
حالا جنابعالی اینجا مطلبی را درخواست می‌کنید که به کتاب مقدّرات مربوط می‌شود؛ منتها به یک مرحله بالاتر رفته‌اید. کلمه‌ی خلاء یعنی قضا، نوشته شده، واجب؛ در قرآن هم به همین معنا آمده است: «وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌ؛ و هيچ امتى نبوده، مگر اينكه در آن هشداردهنده‏‌اى گذشته است». یعنی در آن پیامبری برایشان مقدّر و نوشته شده که این پیامبر به آنها برسد و پیام خدای متعال را به آنها برساند. حتمیت را می‌خواهد برساند.

«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ، وَاقْبِضْ عَلَى الصِّدْقِ نَفْسى، وَاقْطَعْ مِنَ الدُّنْيا حاجَتى، وَاجْعَلْ فيما عِنْدَكَ رَغْبَتى شَوْقاً اِلى‏ لِقآئِكَ، وَ هَبْ لى صِدْقَ التَّوَكُّلِ عَلَيْكَ. اَسْئَلُكَ مِنْ خَيْرِ كِتابٍ قَدْ خَلا، وَاَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ كِتابٍ قَدْ خَلا».

 

بی‌تدبیری انسان و عوامل محیطی، دو منشأ غم و اندوه

نکته بسیار جالبی را امام (علیه‌السلام) اینجا مطرح می‌کنند که در نگاه ظاهری اصلاً به چشم نمی‌آید. در نگاه عادی و طبق قواعد ظاهر، آنچه باعث غم و اندوه و گرفتاری در زندگی انسان می‌شود، حتی یک مقدار عمیق‌تر هم که ببینیم، فهرستی از دلایلی که می‌تواند اسباب دردسر و ناراحتی و شکست و پیوستش اندوه و غم شود، به ذهن می‌آید که معمولاً عواملی است که گاهی ناشی از سوءتدبیر و بی‌برنامگی خود انسان است و گاهی ناشی از عوامل محیطی؛ یعنی ناشی از سوءرفتار و سوءتدبیر دیگران است؛ چون به هر حال ما در اجتماع هستیم. گاهی هم ناشی از عوامل تکوینی است، مثل زلزله و سیل که خارج از اراده انسان‌ها، و ناشی از تقدیر الهی است که حاصلش باز غم و رنج و گرفتاری می‌شود.

این موارد را انسان فهرست می‌کند و بعد هم برایشان دلایلی می‌آورد.

 

تبدیل شدن غم به پلی برای ارتباط با خداوند در پرتو نگاه توحیدی

امام (علیه‌السلام) تا اینجا ما را از این مراحل عبور دادند و وارد مرحله دیگر کردند و آن عبارت بود از اینکه اگر بخواهیم نجات پیدا کنیم، برای ما کشف و فتح شود و گشایش اتفاق بیفتد، باید وارد حیات برتری شویم که زیست موحدانه است. در گذشته این مسئله توضیح داده شد. راه رسیدن به چنین سبک زندگی را هم امام (علیه‌السلام) به ما نشان دادند و فرمودند شما باید زاویه دیدتان را اصلاح کنید، نگاهتان نگاه توحیدی باشد تا غم و اندوه و گرفتاری‌ها در یک مرحله بالاتر، پل و سببی شوند برای اینکه ارتباط شما با خدای متعال نزدیک‌تر شود. بعضی از حجاب‌ها که در وضعیت عادی انسان به آن مبتلا هست، و در زندگی عادی، انسان محجوب است، یک اتفاق یا ناراحتی یا گرفتاری که از آن رنج و محنتی پیش آمده، فرصتی است برای اینکه از این عوامل ظاهری عبور کنیم و به خدای متعال پناهنده شویم. جلسه پیش در این باره مقداری توضیح دادم.

این یک دریافت بالاتر و فهم برتر است که کاملاً ذیل جهان‌بینی و نگاه توحیدی و اعتقاد و ایمان قوی به پروردگار متعال می‌رود. وضعیت و اندوهی که برایتان پیش آمده، یک بهانه جدید برای پناهندگی به خدای متعال می‌شود و این پناهندگی و ارتباط با حضرت حق و کمک‌خواهی از خداوند متعال، خودش آن فرج بزرگ‌تر و گشایش برتر است.

 

معنا و مفهوم قضا و قدر

حالا می‌رویم سراغ یک مرحله پیچیده‌تر؛ مرحله‌ای که اساساً از دایره فهم عادی و برداشت‌های معمولی کاملاً خارج است. جمله‌ی «اَسْئَلُكَ مِنْ خَيْرِ كِتابٍ قَدْ خَلا، وَاَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ كِتابٍ قَدْ خَلا» ناظر به این مرحله است.

در این جمله دو درخواست هست: یکی درخواست خیر و دیگری هم پناهندگی از شر؛ شما می‌گویید من از تو خیری را می‌خواهم که بر قلم قضا گذشت و به تو پناه می‌برم از شری که بر قلم قضا و تقدیر رفت. این کتاب که در اینجا مطرح شده، منظور همان علم الهی است و صفحه تقدیر و قضای الهی، صفحه‌ای است که از آن تعبیر می‌شود به کتاب. کتاب به معنای مکتوب است؛ یعنی آنچه که نوشته شده، به این معنا که یک امر حتمی است؛ چنان‌که در امور تشریعی از کلمه‌ی کتاب و مکتوب استفاده شده است. برای مثال فرمود: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ؛[1] اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، روزه بر شما مقرر شده است، همان‌گونه كه بر كسانى كه پيش از شما [بودند] مقرر شده بود. باشد كه پرهيزگارى كنيد» یا در جای دیگر فرمود: «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ؛[2] بر شما كارزار واجب شده، در حالى كه براى شما ناگوار است، و بسا چيزى را خوش نمى‌داريد و آن براى شما خوب است».

کتاب برای شما نوشته شد، یعنی «وَجَبَ عَلَیکُم؛ بر شما واجب کرد». این وجوب در یک امر تشریعی هست؛ مثل روزه یا جهاد یا هر امری از اوامر الهی که بر ما واجب شده باشد. اینجا عنوان مکتوب هم صدق می‌کند. اما این به امور تشریعی مربوط می‌شود. در امور تکوینی هم مرحله‌ای داریم که اسمش قضا و قدر هست. برای هر کدام از ما در علم الهی فهرستی از مقدرات هست که وقتی به مرحله‌ای می‌رسد که امضا می‌شود، از آن به قضا تعبیر می‌شود. قضا ذیل قدر است؛ قدر یعنی اندازه‌گیری. مثلاً جنابعالی کی متولد شوید؟ کی از دنیا بروید؟ چهره‌تان چه شکلی باشد و... اینها می‌شود مقدرات. وزنتان چقدر باشد؟ وضعیت جسمانی‌تان چگونه باشد؟ وضعیت روانی‌تان چگونه است؟ نقل و انتقال‌های ژنتیک که انجام می‌شود، اینها همه بر اساس همان اندازه‌گیری‌های الهی است. قرآن می‌فرماید: «إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ؛[3] ماييم كه هر چيزى را به اندازه آفريده‏ايم». فرمود ما هر چیزی که آفریده‌ایم، تحت برنامه و نظم و تقدیر است؛ یعنی دارای قالب‌گیری و اندازه‌گیری‌های خاص خودش هست. اصلاً عالم، عالم تقدیر و اندازه‌ها است؛ همین چیزی که از آن به نظم و قاعده تعبیر می‌کنیم و می‌گوییم همه‌چیز تحت برنامه هست. این تقدیر و اندازه‌ها راجع‌به هر کدام از ما وقتی به مرحله‌ی قطعیت برسد، می‌شود قضا. قضا، مرحله‌ی مستحکم است؛ چنان‌که خداوند متعال وقتی درباره‌ی بعضی اوامرش می‌خواهد بگوید مطلب خیلی جدی هست، از کلمه‌ی قضا استفاده می‌کند؛ مثلاً: «وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا؛[4] و پروردگار تو مقرر كرد كه جز او را مپرستيد و به پدر و مادر [خود] احسان كنيد». آنجا هم مسئله از امور تشریعی است، ولی محکم است. آنجا دو مصداق به شما داده است؛ یک مصداق عبارت است از زندگی موحدانه که غیر از خدای متعال را نپرستید. شرک به هیچ مرتبه‌ای و به هیچ وجهی، نه ظاهری‌اش و نه باطنی‌اش، در دستگاه الهی پذیرفته نیست. فقط توحید از شما خواسته شده است. در ادامه‌ی توحید احسان به پدر و مادر از طرف خداوند متعال و تبارک و تعالی به عهده‌ی شما گذاشته شده است. حالا خود شما در عالم محاسبه ببینید مطلب دوم چقدر باید مهم باشد که در ردیف پرستش موحدانه‌ی حضرت حق قرار گرفته است. ظاهراً چیز دیگری در این رتبه نداریم. مطلب خیلی قوی است.

 

همه‌چیز در جهان، حساب و کتاب دارد

در عالم تکوین خداوند تبارک و تعالی برای هر چیزی اندازه‌ای معیّن کرده است. در عالم خلقت، همه‌چیز طبق اندازه هست؛ همان‌طور که فرمود: «إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ؛[5] ماييم كه هر چيزى را به اندازه آفريده‏ايم». در آیه بعد فرمود: «وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ؛[6] و فرمان ما جز يك بار نيست، [آن‌هم] چون چشم به‌هم‌زدنى». قلم تقدیر، یعنی مشیت الهی که در قاعده علت و معلول و اسباب و مسببات در عالم جریان پیدا می‌کند و شما وقتی به عالم مقدّرات راه پیدا می‌کنید، این آگاهی و علم شما دسترسی می‌دهد برای اینکه بتوانید از این قوانین و مقررات برای اِعمال اراده خودتان استفاده کنید؛ چیزی که ما تحت عنوان دانش پزشکی، فیزیک، شیمی و علوم مختلف داریم، این دانش‌ها همه در واقع علم به مقدّرات الهیه هست؛ قوانین و مقرراتی که در این عالم حاکم است. خدای متعال به ما دسترسی داده است تا از طریق فعالیت‌های علمی، مقدّرات الهی را کشف کنیم و بدانیم این مقدّرات را چگونه کنار هم قرار دهیم تا به فلان نتیجه برسیم. این لطفی است که حضرت حق تبارک و تعالی به انسان‌ها داشته است. ما علم به اندازه‌ها و نسبت‌ها پیدا می‌کنیم برای ترکیب این نسبت‌ها با همدیگر و رسیدن به یک نتیجه تازه که آن نتیجه تازه هم خودش مرتبه‌ای از تقدیر الهی محسوب می‌شود.

 

تفاوت قضا و قدر

مرتبه‌ای از این مقدّرات هست که از آن تعبیر می‌شود به قضا. جایی که از دسترس انسان‌ها خارج می‌شود و اراده و علم و تصمیم‌گیری و برنامه‌ریزی شما به این مرحله هیچ راهی ندارد. لذا قضا ذیل قدر هست. بینشان عموم و خصوص مطلق هست؛ یعنی هر قضایی، تقدیر الهی است؛ منتها هر تقدیری قضا نیست. تقدیری که به مرحله‌ی حتمیت برسد، قضا نام دارد. البته قضا هم خودش مراتبی دارد و بحث پیچیده‌ای است که اکنون نمی‌خواهم ذهنتان را درگیر کنم. مرتبه نهایی‌اش امضا هست. مثلاً راجع‌به جنابعالی می‌گوید که شما اجلی دارید که قطعی است. یک اجل هم دارید که اجل معلق است. البته ما‌ها که بین خودمان می‌گوییم اجل معلق، چیز دیگری تصور می‌کنیم. می‌گوییم فلانی مثل اجل معلق رسید، یعنی ناگهانی سروکله‌اش پیدا می‌شود. اجل معلق یعنی سررسیدی که به خیلی علت‌ها تعلیق شده است. اگر کسی مثلاً فلان ناپرهیزی را بکند، فلان سم وارد بدنش شود یا فلان بیماری برایش پیش بیاید، قبل از اجل قطعی از دنیا می‌رود. بر اثر بی‌احتیاطی تصادف کند و بمیرد، اجلش حتمی نبوده است. اجل حتمی‌اش این بوده است که مثلاً شصت و یک سال و این‌قدر ماه و این‌قدر روز و این‌قدر ساعت و این‌قدر دقیقه و این‌قدر ثانیه عمر کند. این را خدای متعال برایش نوشته است. قرآن از آن به «اَجَل مُسَمَّی» تعبیر کرده و می‌فرماید: «وَ أجَلٌ مُّسَمًّى عِندَهُ؛[7] و اجل معیّن پیش او است». از اجل مسمّی کسی خبر ندارد، نزد خدای متعال هست؛ همان است که فرمود: «إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ؛[8] پس چون اجلشان فرا رسد، نه [مى‏توانند] ساعتى آن را پس اندازند و نه پيش». آنکه برسد، تقدّم و تأخری در کارش نیست؛ نه جلو می‌افتد و نه عقب، درست سر وقتش اتفاق می‌افتد. این می‌شود قضا؛ یعنی به اجل الهی رفته و برای جنابعالی امضا شده است که در فلان مقطع مرگتان خواهد رسید.

اما غیر از این هم هست که اجل تعلیقی است و می‌رود ذیل همان مقدّراتی که نهایی‌شده نیست. مثلاً دختری که چند وقت پیش روی خودش بنزین ریخت و خودش را سوزاند، آیا اجل حتمی‌اش رسیده بود؟ ما خبر نداریم. گاهی بین اینها تطبیقی وجود دارد که از آن خبر نداریم. ولی حالا ما طبق قاعده خودمان صحبت می‌کنیم؛ فرض می‌کنیم این خانم بنا بوده نود سال در این دنیا زندگی کند، ولی خودش را سر بیست و چند سالگی مرخص کرد. یا کسی که سمی می‌خورد یا سمی به او می‌خورانند یا تصادف می‌کند یا هزاران ناپرهیزی می‌کند که بر اثر آن، بیماری برایش پیش می‌آید، قلبش را مریض می‌کند یا در خوراک و شهوت زیاده‌روی می‌کند، باعث می‌شود عمرش کوتاه شود. یک‌سری علت‌های باطنی هم وجود دارد، مثل خوش‌اخلاقی، بداخلاقی، صله‌رحم و قطع رحم که عمر را بلند و کوتاه می‌کند. اینها همه در دایره مقدّرات است. این عالم عالم تقدیرها است.

اما تقدیری وجود دارد که دیگر از دایره اسباب و مسببات و تنظیمات خارج است؛ اراده الهی به آن تعلق گرفته است و امضا شده که فلان اتفاق بیفتد. این اتفاق حتماً می‌افتد و از اراده آن شخص و دیگران خارج است. فلانی در فلان ساعت اجل مسمّی و قطعی و حتمی‌اش می‌رسد، تمام عالم هم جمع شوند، نمی‌توانند جلوی مرگش را بگیرند. اما در آن فرض ممکن است پزشکی از راه برسد که نجات پیدا کند. یک‌دفعه کار خوبی انجام می‌دهد، صدقه‌ای می‌دهد، صله‌رحمی انجام می‌دهد، همچنان زندگی‌اش ادامه پیدا می‌کند.

 

نقش انسان در تعیین سرنوشت خویش

مقدّرات هرکسی در لوح محفوظ ثبت است. شب قدر برنامه سالانه افراد و جوامع و محیط پیرامونی شما نوشته و تقدیر می‌شود. آجال و ارزاق و... در آن شب نوشته می‌شود. به خودتان هم امکان داده‌اند که در شب قدر حضور پیدا کنید و درخواست داشته باشید که تقاضای شما در شب قدر شنیده می‌شود. درخواست‌های شما وقتی مستجاب شود، در آن نامه‌ی مکتوب نوشته می‌شود. مثلاً کسی از خداوند متعال همسری می‌خواهد، آنجا مستجاب می‌شود و برایش نوشته می‌شود. فرزندی می‌خواهد، می‌نویسند. یک رتبه معنوی می‌خواهد، نوشته می‌شود. البته بسته به این است که شما شرایط مناسب را برای دستیابی به آن تقدیر الهی فراهم آورید.

لذا خیلی از مقدّرات خوب برای ما نوشته می‌شود، منتها ما با اعمال بدمان آنها را از نامه تقدیر خودمان خارج می‌کنیم و تقدیرها جایگزین می‌شوند. هیچ‌کس از محیط تقدیر الهی خارج نمی‌شود؛ بلکه تقدیرها جایگزین و جابه‌جا می‌شوند. این تقدیر می‌رود جای آن تقدیر. آنچه به نفع طرف بوده با آنچه به ضررش هست، جابه‌جا می‌شود. چه کسی این کار را کرد؟ خودش با رفتارهایش این بلا را به سرش آورد. خیلی جاها سرنوشت ما‌ به یکدیگر و تقدیرهای ما به هم گره می‌خورد. این یک واقعیت است. ما تقدیرهای جمعی هم داریم و تقدیرهای ما روی همدیگر تأثیر می‌گذارد.

عالم بسیار پیچیده و پررمز و رازی داریم. توجه به این نکته حالت توحیدی را در شخص تقویت می‌کند. وقتی وارد عوالم مقدّرات الهیه می‌شود، توحید در او نضج می‌گیرد و تقویت می‌شود. می‌فهمد عالم صاحب دارد و همه‌چیز طبق قاعده هست و نظم دقیقی بر هستی حاکم است. منتها بخشی از آن را در حوزه اختیار و اراده انسان‌ها قرار داده‌اند و بخشی از آن خارج از اراده انسان‌ها است.

حالا جنابعالی اینجا مطلبی را درخواست می‌کنید که به کتاب مقدّرات مربوط می‌شود؛ منتها به یک مرحله بالاتر رفته‌اید. کلمه‌ی خلاء یعنی قضا، نوشته شده، واجب؛ در قرآن هم به همین معنا آمده است: «وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌ؛[9] و هيچ امتى نبوده، مگر اينكه در آن هشداردهنده‏‌اى گذشته است». یعنی در آن پیامبری برایشان مقدّر و نوشته شده که این پیامبر به آنها برسد و پیام خدای متعال را به آنها برساند. حتمیت را می‌خواهد برساند.

امام (علیه‌السلام) اینجا به من و شما یادآوری می‌کند و می‌گوید مرحله‌ای وجود دارد که در آن چیزهایی برای شما نوشته شده که خارج از دسترس شما است؛ یعنی هم به آن علم ندارید و هم دسترسی. البته اینجا علم و دسترسی یکی هست. بی‌خبرید چه چیزی برای من و شما نوشته‌اند و چه اتفاقی می‌خواهد برای ما بیفتد.

فهرستی از مقدّرات هست که ما از آنها هیچ اطلاعی نداریم و در آن تصرفی هم نداریم. همین اکنون برایتان نوشته‌اند، ولی من و شما از وقایع خوب و بد بی‌خبریم. منظور از خوب و بد، خیر و شر است که اینجا نافع و ضار یا سودرسان و ضررزننده معنا می‌شود.

 

تفاوت کتاب اعمال با کتاب مقدّرات

این کتاب غیر از کتاب اعمال است. کتاب اعمال را ما می‌نویسیم. نتیجه هرچیزی هم که می‌نویسیم، در آینده نزدیک یا دور به گردن خودمان می‌باشد. خودمان هستیم که این طوق را به گردن خودمان می‌اندازیم. هر کاری که می‌کنیم، حرفی که می‌زنیم، قضاوتی که می‌کنیم، تصمیمی که می‌گیریم، عملی که انجام می‌دهیم، وبال گردن خودمان می‌شود. آیه‌اش این است: «وَكُلَّ إِنْسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَابًا يَلْقَاهُ مَنْشُورًا اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا؛[10] و كارنامه هر انسانى را به گردن او بسته‏ايم و روز قيامت براى او نامه‏اى كه آن را گشاده مى‏بيند، بيرون مى‏آوريم. نامه‏ات را بخوان، كافى است كه امروز خودت حسابرس خود باشى». خودتان هم محاسبه کنید و ببینید چیزی که نوشته‌اید، مجازات و پاداش آن، چه هست. از آیات تکان‌دهنده و بیدارکننده قرآن کریم است.

این کتابی است که ما می‌نویسیم؛ اما کتاب بالاتری هست که آن را برای ما می‌نویسند و ما از آن خبری نداریم. آیا ما در آن دخالتی داریم؟ هم بله و هم نه. بعضی از چیزهایی که در مقدّرات ما نوشته می‌شود، نتیجه اثر وضعی کارهایی است که به اختیار خودمان انجام می‌دهیم. بخشی هم دارد که اعمال و اراده و برنامه‌های ما هیچ نوع دخالتی در آن ندارد. مثالش را هم آوردم. در مورد اجل سخن گفتیم تا بحث مقداری به ذهن دوستان نزدیک‌تر شود.

 

آثار توجه به مقدّرات الهی

امام (علیه‌السلام) در اینجا توحید را در انسان تقویت می‌کند. شما برنامه‌ریزی‌ و محاسبات و تدابیر خودتان را دارید، بعد یک دفعه جای دیگری به شما نشان می‌دهند و می‌گویند مرحله‌ای است که خارج از همه‌ی تدابیر و برنامه‌ریزی تو است؛ کتاب سرنوشتی هم ماورای اینها دارید.

اولین اثر باور و اعتقاد به آن مرحله، این است که در جنابعالی حالت اضطرار فوق‌العاده‌ای به وجود می‌آورد. مثلاً یکی از آنها همین مرگ است که چه وقتی هست؟ آن چیزی که حتمی و قطعی برای من نوشته‌اند، کی از راه می‌رسد؟ نمی‌دانم. ما هیچ دسترسی به آن نداریم. باور به اینکه چنین چیزی وجود دارد، در انسان حالت فوق‌العاده‌ای را شکل می‌دهد که یک مرحله بالاتر از فقر به درگاه خدای متعال است. اگر به آن باور دست پیدا کنید، مرتبه‌ای از انقطاع الی الله و اضطرار به حضرت حق به شما دست می‌دهد.

یکی از فواید و کارکردهای باور داشتن اینکه مرحله‌ای از مقدّرات، اعم از خیر و شر یا خوب و بد، برای جنابعالی هست که به آن دسترسی ندارید و در آن هیچ دخالتی ندارید، همین است. بنابراین اگر کسی بپرسد اینکه بدانم چنین لوح و کتابی هست که من به آن دسترسی ندارم، چه فایده‌ای برایم دارد، پاسخ آن است که یکی از برکاتش تقویت بنیه توحیدی در انسان و حالت انقطاع و اضطرار شما به ساحت حضرت حق است.

خود این ابهام که ما نمی‌دانیم در آن صندوق چه چیزی برای ما هست، هم طمع ما را به آن خیری که در آن صندوق هست خیلی تقویت می‌کند؛ هم نگرانی ما را از آن شری که آنجا هست، تقویت می‌کند. حاصل هردوی آن رحمت و رغبت، و حالت شوق و خوف است که خود این خیلی پیش‌برنده هست و انسان را پرواز می‌دهد.

امام (علیه‌السلام) اینجا من و شما را وارد این مرحله می‌کند و بعد از اینکه می‌گوید: «وَ هَبْ لى صِدْقَ التَّوَكُّلِ عَلَيْكَ»، به خداوند عرضه می‌دارد: «اَسْئَلُكَ مِنْ خَيْرِ كِتابٍ قَدْ خَلا، وَاَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ كِتابٍ قَدْ خَلا»؛ یعنی من آن بهترین چیزی را که برایم نوشته شده از تو تمنا و سؤال و درخواست می‌کنم و از سرنوشت بدی که آنجا برای من نوشته شده است، به تو پناه می‌برم.

در ترجمه‌ها نمی‌توانند این توضیحات را برسانند؛ ولی اکنون مطلب برای شما واضح شد.

مکتوب به معنای مقدّر است؛ یعنی قضا برایش رفته و امضا شده؛ منتها محیطش برای ما مبهم هست.

 

در کار خدا چون و چرایی وجود ندارد

یک سؤال اینجا پیدا می‌شود و آن اینکه چیزهایی که آنجا نوشته می‌شود، براساس چه قواعدی است؟ آیا ما به آن قواعد و نظاماتش هم می‌توانیم آشنا باشیم؟ به من و شما خیلی صریح و راحت گفته می‌شود که به بخشی از آن نظامات هیچ‌کس راه ندارد. این عالم، عالم بسیار پیچیده و تودرتویی هست. به بخشی از آن انسان دسترسی دارد؛ همان چیزی که به ما گفتن اگر این کار را بکنید، چنین نتیجه‌ای برای شما نوشته می‌شود و چنین عوارضی برای شما دارد. آنها در دسترس ما هست؛ به این معنا که به ما از جنس نظاماتش آگاهی داده شده است؛ ولی بخش دیگرش هم هست که هیچ دسترسی برای ما وجود ندارد. چگونه نوشته می‌شود و بر اساس چه فعل و انفعالاتی است، نمی‌دانیم. جنابعالی تقدیرهایی دارید که از سابق به تو رسیده است؛ اینها قواعد زندگی در این عالم است. مثلاً این قالب صورتی که جنابعالی دارید، چهره‌ای که شما دارید، این تصویرگری از چندین نسل قبل از شما از رهگذر تغییرات ژنتیک به شما رسیده است. در روایات ما از ژن به عِرق تعبیر شده و فرموده‌اند: «تخیروا لنطفكم فان العرق دساس؛[11] جایگاه مناسبی برای نطفه (کودک) خود برگزینید، زیرا ریشه‌ها (ژن‌ها) سرایت‌کننده‌اند». حتی دارد که ویژگی‌ها بعد از هفتاد نسل منتقل می‌شود و مثلاً رنگ چشم یکی آبی می‌شود و دیگری قهوه‌ای و آن یکی مشکی. یا در بعضی از روحیات چیزهایی هست که در مسیر تغییرات تقدیرات اتفاق می‌افتد و در حوزه اختیار جنابعالی هم نیست. کسی در آن زمینه‌ها تصمیم‌گیرنده نیست. اینها در فهرست خاص خودش می‌آید. اینجا عالمی است که اسباب و مسببات و مقدّرات و قوانین در آن حکم‌فرمایی می‌کند. چرا هم برایش وجود ندارد؛ «لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ؛[12] [او] در آنچه مى‏كند، بازخواست نمى‏شود». این‌طور هم نیست که بگویید چرا مثلاً فلان جماعت ریش درنمی‌آورند؟ یکسری از نژادها که قیافه زن‌ها و مردهایشان خیلی باهم فرقی نمی‌کند، این‌طوری است. این عالم این‌طوری تنظیم شده است. نشئه‌ای که در آن قرار گرفته‌ایم، این‌گونه است. همه‌ی اینها هم علل و معالیل و اسباب و مسببات در هم متداخل هستند. گاهی می‌بینید هزار جور قاعده دست به دست هم می‌دهد تا اتفاقی بیفتد.

 

دعا، قضای حتمی را نیز تغییر می‌دهد

امام (علیه‌السلام) اینجا به من و شما خبری را می‌دهند. می‌فرماید من به تو سببی را می‌خواهم نشان بدهم که حتی به شما ذره ناچیز دسترسی می‌دهم که بتوانید سرک بکشید و فضولی کنید و در آن مرحله وارد شوید و برای خودتان کاری کنید؛ حتی اگر نوشته شده باشد. آنجا که فلان چیز برای شما نوشته شده، آنجا هم می‌توانی تغییر به وجود بیاوری؛ حتی اگر آن تقدیر به مرحله‌ی قضا رسیده باشد. چگونه؟ با دعا. امام صادق (علیه‌السلام) فرمود: «إنَّ الدُّعاءَ يَرُدُّ الْقَضاءَ وَقَدْ نَزَلَ مِنَ السَّماءِ وَقَدْ ابْرِمَ إبْراماً؛[13] دعا قضایي كه از آسمان نازل شده، برمى‌گرداند، اگرچه آن قضا به‌سختى مبرم و محكم شده باشد». یعنی مقدر شده و این مقدر به قضا تبدیل شده، آن قضا هم امضا شده است. حالا شخص به درگاه خداوند متعال ناله‌ای می‌زند و دعایی دارد، اگر این دعا اصابت کند و شرایطش را داشته باشد ـ چون دعا با شرایطش بالا می‌رود ـ وارد لوح تقدیر می‌شود و آن نگاشته حتمی را منحل می‌کند. دعا می‌تواند قضای حتمی و محتوم را هم تغییر دهد. اصطلاحاً تعبیر می‌شود به محو و اثبات. پاسخش هم روشن است. دست خدا که بسته نیست. چیز پیچیده‌ای نگفتیم. همان کسی که این را امضا کرده، حالا قضای دیگری را جایش قرار می‌دهد. مگر دست خدا بسته است؟ «بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ؛[14] آرى، دستان او گشاده است». لذا می‌گوید: «يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ؛[15] خداوند آنچه را بخواهد مى‏زدايد يا مى‏نگارد، و اُم‏الكتاب نزد او است». محو می‌کند، اثبات می‌کند، کار خودش را می‌کند.

ببینید دعا چه تأثیر شگرفی دارد. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در نامه 31 نهج البلاغه می‌گوید خداوند تبارک و تعالی به وسیله دعا به تو دسترسی داده است. دعا را کلید خزائن آسمان‌ها و زمین قرار داده است و این کلید را به شما داده؛ یعنی قفل قضا و قدر با کلید دعا باز می‌شود. این در اختیار تو هست. خیلی شما عزیزدردانه حق هستید! چقدر تو را خواسته است! بعد انسان محاسبه می‌کند ماها که دعا نداریم، عجب آدم‌های بی‌عرضه‌ای هستیم! چقدر بد است! این را خدای متعال به تو داده است، مالک الملک که تمام خزائن عالم به دست او است، کلید خزائنش را به دست تو داده است. منتها انسان باید اهل دعا شود، که عالم و اسراری دارد. پس اینجا که می‌گوید: «اسئلک» یعنی دارد استفاده می‌کند از دعا برای آن مرحله‌ی مخصوص.

«خَيْرِ كِتابٍ قَدْ خَلا»، یعنی بهترینش را از آنچه که آنجا نوشته‌ای و ما هم نمی‌دانیم چه نوشته‌ای، از تو می‌خواهم. «مِنْ شَرِّ كِتابٍ قَدْ خَلا» آن چیز بد و خطرناک و ضررداری که برای من نوشته، از او به تو پناهنده می‌شوم. گفته‌اند حضرت علی (علیه‌السلام) از پای دیواری که داشت می‌ریخت، بلند شدند و آن طرف‌تر رفتند. کسی پرسید: از قضای الهی فرار می‌کنید؟ فرمودند: از قضای الهی به تقدیر الهی پناه می‌برم. این، در حوزه اختیار انسان است.

اینجا شما با سلاح دعا به آن مرحله‌ی پیچیده‌ی تودرتوی ناشناخته وارد می‌شوید. تیرهای دعا را که رها می‌کنید، شاید در این میانه یکی کارگر شود. خوش به حال آنهایی که خیلی تیراندازی می‌کنند. مصرّ در دعا و اهل دعا و درخواست باشید؛ با رعایت آدابش تا مورد پسند حضرت حق قرار بگیرید.



[1]. بقره: 183.

[2]. همان: 216.

[3]. قمر: 49.

[4]. اسراء: 23.

[5]. قمر: 49.

[6]. همان: 50.

[7]. انعام: 2.

[8]. اعراف: 34؛ یونس: 49.

[9]. فاطر: 24.

[10]. اسراء: 13ـ14.

[11]. حر عاملی،  وسائل الشیعه، ج14، ص29.

[12]. انبیاء: 23.

[13]. کلینی، كافى، ج2، ص469.

[14]. مائده: 64.

[15]. رعد: 39.



لطفاً نظر خود را درباره این مطلب بنویسید:
نام :


پست الکترونیکی :

کد تصویر:

نظر شما : *