«وَ أَغْنِنِی وَ أَوْسِعْ عَلَی فِی رِزْقِک، وَ لَا تَفْتِنِّی بِالنَّظَرِ، وَ أَعِزَّنِی وَ لَا تَبْتَلِینِّی بِالْکبْرِ، وَ عَبِّدْنِی لَک وَ لَا تُفْسِدْ عِبَادَتِی بِالْعُجْبِ، وَ أَجْرِ لِلنَّاسِ عَلَی یدِی الْخَیرَ وَ لَا تَمْحَقْهُ بِالْمَنِّ، وَ هَبْ لِی مَعَالِی الْأَخْلَاقِ، وَ اعْصِمْنِی مِنَ الْفَخْرِ».
درخواستهای لازم برای رسیدن به قله ایمان
در جلسات قبل معلوم شد که مؤمن در سیر به مقاصد انسانیت که در قلهی ایمانِ کامل و یقینِ برتر و دستیابی به زیباترین و باشکوهترین نیات و اعمال ترسیم شده، باید به فضل پروردگار متعال با تکیه بر مقصد آفرینش و هماهنگی فکر و اخلاق و عمل انسان با هدف خلقت و آفرینش، برنامهریزی کند و در این مسیر حرکت کند. در این مسیر پنج مسئله اساسی مورد نیاز ما است که باید آنها را بهدست بیاوریم. در کنار هریک از اینها آفتی مطرح است. ما این پنج مورد را میخواهیم؛ البته بیآفت.
1. درخواستِ روزیِ وسیع
جمله اخیری که خواندم، به همین نکته اشاره دارد. در فراز اول فرمود: «وَ أَغْنِنِی وَ أَوْسِعْ عَلَی فِی رِزْقِک»؛ انسان هم ازنظر امکانات جاری زندگی نیاز به کسی نداشته باشد، و هم ازنظر روحیه، غنای نفسانی داشته باشد. این مرتبه با درخواست رزق واسع از خدای متعال تکمیل میشود برای اینکه انسان در محیط زندگی راحتتر باشد و دستش به کارهای مختلف خیر گشوده باشد.
آفت روزی وسیع «نظر» است؛ اینکه انسان چشمش دنبال داراییهای دیگران باشد.
2. درخواستِ عزت
درخواست دوم، درخواست عزت است: «وَ أَعِزَّنِی وَ لَا تَبْتَلِینِّی بِالْکبْرِ»؛ خدایا به من عزت بده، اما مرا به کبر و خودبزرگبینی مبتلا نکن. جلسه گذشته به توفیق الهی مبانی این عزت را توضیح دادیم. جمعبندی ما این شد عزتی که امام (علیهالسلام) در اینجا درخواست میکند و به ما هم آموزش میدهد که از حضرت حق تبارک و تعالی بخواهیم، درواقع بار یافتن به مقام عزّت و رفعت باطنی است که آنهم فقط در اتصال به عزیز مطلق برای انسان فراهم میشود. وقتی باطن، روح و جان انسان ازطریق افتقار و طاعت و بندگی و کوچکی کردن در پیشگاه حضرت حق، به خدای عزیز متصل شد، بنیان عزّت در جانِ انسانِ مؤمن استوار میشود. اصلاً این درخواست به آن بنیان و اساس تعلق میگیرد.
این عزت جلوهای بیرونی و ظهوری آفاقی در پی دارد؛ لذا مؤمن در محیط زندگیاش باید عزیزانه زندگی کند. خدای متعال همین عزت ظاهری را نیز بر مبنای آن عزّت باطنی برای انسان مؤمن خواسته و فرموده است: «ولله العزة و لرسوله و المؤمنین؛». مؤمن باید درصدد فراهم آوردن این عزّت باشد؛ منتها در هر محیطی که زندگی میکند، زیردست و ذلیل این و آن نباشد. ازنظر شخصیتی بهگونهای باشد که نتوانند در او نفوذ کنند و او را بازیچه مقاصد خود کنند.
مؤمن نه بازیچه نفسش میشود، نه بازیچه دست این و آن. خدای متعال برای انسان مؤمن چنین چیزی خواسته که جلسه قبل مفصل توضیحش را دادم.
قوّت، راهِ رسیدن به عزت
جملهای باقی ماند و آن اینکه این عزّتخواهی در زندگی اجتماعی و در زندگی با دیگران، چگونه فراهم میشود؟ پاسخ آنکه با تحصیل قوّت فراهم میشود. امشب آقای زمانی آیات خیلی مناسبی را تلاوت کردند ازجمله آیه مشهور «وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ؛[1] و هرچه در توان داريد از نيرو و اسبهاى آماده بسيج كنيد تا با اين [تداركات] دشمن خدا و دشمن خودتان را بترسانيد». خداوند متعال جامعه مؤمنان را به تحصیل قوّت دعوت میکند، تا جایی که دشمنان در جامعه مؤمنان طمع پیدا نکنند. آنقدر باید قوی شوند و نیرو داشته باشند که دشمنان خدای متعال در هراس باشند و از اقداماتشان بترسند. آیه، بحثی اجتماعی است و مثالی که زده، در باب قوّت نظامی است، ولی دستور خدای متعال شامل فراهم کردن هر قوّتی برای جامعه مؤمنان میشود؛ اعم از قوّت فکری، قوّت اعتقادی، قوّت فرهنگی، قوّت علمی، قوّت اجتماعی، قوّت اقتصادی و قوّت نظامی. بخش اخیرش به مناسبت بحث، برجسته شده، وگرنه همهی وجوه قوّت را دربرمیگیرد.
مقدمات رسیدن به قوّت
تمام ابعاد قوّت به دو نقطه قوّت در زندگی اجتماعی مؤمنان برمیگردد: یکی در قوّت بین مؤمنان بر محور اخوّت است؛ هرچه اتصال درونی بین مؤمنان قویتر و عمیقتر باشد، جامعه ایمانی قویتر خواهد بود همان چیزی که قرآن با آیه «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ؛[2] درحقيقت مؤمنان باهم برادر هستند» تعریف کرده است. دوم اینکه جامعه مؤمنان با ساحت ولایت الهی، امام و ولیّ خدا مرتبط باشند. به این ترتیب میشود گفت اسباب قوّت برای آنها فراهم است.
باید در فراهم آوردن وجوه این توانمندی همکاری کنند که فرمود: «وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى؛[3] و در نيكوكارى و پرهيزکارى با يكديگر همكارى كنيد». همکاری کنند تا در بخشهای مختلف به قوّت و توان لازم برسند. در زندگی فردی هم همینطور است. یعنی یک نفر مؤمن که شما هستید، باید عزتخواه باشید و از خدای متعال عزت بخواهید. گفتیم که دعای صادق دعایی است که پیوستش عمل و اقدام داشته باشد. میگویی: «أعِزَّنِی» سهمی که خدای متعال برای اقدام و تلاش خودت قرار داده، میشود دستور کار زندگی شما که از جمله عزتخواهی و در جستجوی عزت بودن است.
عزّت، تأمینکنندهی حیات طیّبه است و مؤمن برای عزیز شدن باید قوی شود؛ چنانکه در محور اجتماعی توصیه خدای متعال به فراهم کردن قوّت است. لذا مؤمنان باید دنبال فراهم آوردن قوّت بروند. به همین نسبت مؤمن نیز باید در جستجوی عزّت باشد و در مسیرش باید قوّت را فراهم کند.
شما برای اینکه در برابر دیگران خوار و کوچک نشوید، باید جسمتان قوی و سالم باشد. ضمن اینکه امانت خدای متعال است. با تغذیه درست، ورزش و برنامهریزی آن را قوی نگه دارید. هفته پیش خدمت یکی از بزرگان و خوبان شرفیاب شدم. ایشان تقریباً ۹۶ سالشان است، ولی باطراوت و بانشاط و سالم بودند. قامت برافراشته و بدون خمیدگی داشتند. از هوش و حافظه بسیار قوی برخوردار بودند. گفتند: اگر بخواهید، میتوانیم در بالا رفتن و پایین آمدن از پلهها با همدیگر مسابقه بدهیم! سپس گفتند: من هیچوقت ورزش و برنامهی مرتب را رها نکردم. از شاگردان برجسته امام راحل عظیمالشأن است. امام هم همینطور بودند و رهبر نیز همینطور هستند. برای داشتن جسم قوی برنامهریزی کنید.
بنابراین «أعِزَّنِی» برنامه میخواهد. فقط با گفتن درست نمیشود. درخواست از خدای متعال باید صادقانه باشد. نشان صدقش، برنامهریزی و اقدام برای تأمین عزت است که یک راهش قوّت و سلامت جسمانی است. این را دستکم نگیرید.
قوّت فکری هم عزّت میآورد. فکر قوی که تحصیل دانش مفید در امتدادش است، باعث عزت میشود.
قوّت اقتصادی که قبلاً دربارهاش صحبت کردیم، ازجمله اسباب عزت است. خدای متعال دوست دارد مؤمن از جهت اقتصادی قوی باشد. وقتی قوی شد، عزیز میشود.
اگر شما از خدای متعال عزت میخواهید، عزت در گرو قوّت است و قوّت هم در همهی ساحتها، از فکر و جسم و اخلاق و عمل و مهارت است. در هر زمینهای که لازم است، انسان قوی باشد.
خودبرتربینی، آفتِ عزت
حضرت بلافاصله آفت عزت را مطرح میفرمایند: «وَ لَا تَبْتَلِینِّی بِالْکبْرِ»؛ از تو عزت میخواهم، ولی مرا به کبر مبتلا نکن. کبر یعنی خود را در نسبت با دیگران بزرگ دیدن، ترجمه فارسیاش خودبرتربینی و خودبزرگبینی است. در دعای هشتم مفصل دربارهاش مباحثه کردیم؛ لذا اینجا نمیخواهیم تفصیل دهیم.
عُجب ریشه کبر
ریشهی کبر عُجب است و مرحله بعدش خودبزرگبینی و خود را به رخ دیگران کشیدن است. این طرف عجب و آن طرفش تکبر است. هرچند شخص خودبزرگبینی را اظهار نکند، اما پوشیده نمیماند و دائم در رفتار، نگاه و اخلاق انسان نمود میکند. تا قبل از اینکه ظهور و بروز پیدا کند، کبر است. وقتی ظهور و بروز پیدا کرد و به رخ این و آن کشید و دیگران را تحقیر کرد، میشود تکبر.
کبر فقط مخصوص خدای متعال است
کبر خیلی خطرناک است؛ چون فقطوفقط مخصوص خدای متعال است. اگر کسی در این وادی وارد شود، گویا دارد با حضرت حق تبارک و تعالی وارد منازعه میشود. خودش فرمود: «الكِبرياءُ رِدائي؛[4] كبريا، رداى من است». برای من است و به هیچکس در عالم نمیآید. «المتکبر» از اوصاف اختصاصی پروردگار متعال است.
نسبت عزت با کبر
عزت ـ بر اساس توضیحی که جلسه گذشته دادم ـ ریشهاش معرفت نفس و خودشناسی است و ریشه کبر، جهل و جهالت است. معلوم میشود انسان متکبر خود را نشناخته است. گاهی انسان در اتصال به عزیز مطلق احساس قدرت میکند و قدرت و قوّتش را از آنِ او میداند. در نسبت با حضرت حق این عزت را در خود کشف میکند. منشأ این عزت، توحید و معرفت نفس و معرفت الله است. اما اگر یک قدم آن طرفتر برود، منشأش جهل و شرک میشود. ریشه اینکه انسان به اعتبار نفسانیتش خود را برتر از دیگران میبیند، جهالت است و خودِ این وضعیت، شرک است.
نسبت خیلی نزدیکی بین عزت و کبر است. اگر وجاهت اجتماعی و جایگاه و امکانات و پول و قدرتی که در اختیار انسان است، با عزت باطنی و روحانی و حقیقی دستشان در دست هم قرار گرفت، شخص از ابتلا به آفت کبر در امان میماند. اگر عزت ظاهری مستظهر شد به عزت باطنی و عزت باطنی پشتوانهاش قرار گرفت، شخص از ابتلا به آفت کبر و خودبرتربینی در امان میماند. اما اگر این پشتوانه را نداشته باشد، در معرض خودبرتربینی و خودبزرگبینی قرار میگیرد. اگر چند نفر مقابلش تعظیم کنند و یک عده برایش شعار دهند و به او احترام بگذارند، خراب میشود و خود را گم میکند. در ذهنش بین خود و دیگران نسبتی برقرار میکند و در آن قسمت، کفه شخصیت خود را سنگین میبیند و دیگران را چیزی بهحساب نمیآورد.
این نقطهای است که انسان به خودبرتربینی و کبر مبتلا میشود. اما اگر عزت ظاهری به عزت باطنی متصل بود که عزت باطنی حاصل خودشناسی و ارتباط با عزیز مطلق است، نه در برابر طمع خم میشود و نه در برابر تهدید، استوار و محکم است.
اگر اسباب عزت ظاهری برای انسان فراهم شود، ولی پشتوانهای از عزت باطنی که معرفت باطنی و معرفت نفس است، نداشته باشد، درمعرض کبر قرار میگیرد. وقتی به کبر دچار شد، ساقط میشود. اساساً کبر به چهرهی احدی نمیآید، مخصوصاً وقتی جلوه میکند و آدمیزاد حالت خودبرتربینی به خودش میگیرد، قیافهاش بسیار خندهدار میشود؛ چون اصلاً به او نمیآید. فقیر مطلقی که سراپایش نیاز و ضعف همهجانبه است، وقتی قیافه خودبرتربینی و تکبر بگیرد، خیلی خندهدار میشود! در عین حال معلوم میشود در چالش باطنی، مغلوب نفسش شده و باطناً له شده است. لذا حضرت بلافاصله پس از درخواست عزت فرمود از تو میخواهم مرا از افتادن به دام کبر نگه داری: «ولا تبتلینی بالکبر». یعنی متناسب با عزتی که به من میدهی، به من ظرفیت بده.
ارتباط عزت ظاهری با فروتنیِ باطنی
در جملات بعدی امام (علیهالسلام) به این مسئله اشاره میکند و میگوید به من اصلاً عزت ظاهری نده، مگر اینکه به همان اندازه به من فروتنی و ذلت باطنی بدهی. اینها باهم تنظیم میشود. مثل دو کفه ترازو است که باهم متوازن باشد. چون اگر این کفه پایینتر برود و سنگینتر شود، همزمان جنبه باطنی و ذلت در برابر پروردگار متعال در انسان فراهم نشود و خودشناسی بیشتر به همان اندازه برایش فراهم نشود، این معادله بههم میریزد. وقتی بههم ریخت، شخصیت فرد کلاً منکوس میشود. واقعاً خدا به انسان رحم کند! چیزهایی از دیگران دیدیم که انسان شاخ درمیآورد. نکند روزی بخواهیم از احوالات خودمان شاخ دربیاوریم!
بالابرهایی هست که از آهنهای خیلی بزرگ و موادِ بسیار سنگین ساخته شده و تا ۱۰ یا ۲۰ طبقه بالا میبرد تا در ساختمان کار بگذارند. اگر در ساختمانسازی، بالابر، وزنه را بالا میبرد و تاب برنمیدارد و نمیاندازد و نمیافتد بهخاطر این است که پشتوانهاش اهرمی است که آن را محکم نگه داشته است. اگر بین این اهرم که پشتوانه است با آن باری که دارد بالا میبرد، ذرهای تناسب بههم بخورد، وزنه تاب برمیدارد و برمیگردد و میافتد و چه خسارتهایی درست میکند. کم نبودند افرادی که افتادند و خیلیها را نیز انداختند و به خیلی افراد خسارت و ضربه زدند. لذا در جمله بعدی که بعداً میخوانیم حضرت فرمود: اگر به من در بین مردم رفعتی دادی، به اندازهاش ذلت باطنی به من کرامت کن که تراز و با همدیگر هماهنگ شود وگرنه به کبر تبدیل میشود.
ارتباط بین عزت درونی و احترام به دیگران
بین عزت باطنی ما با عزت ظاهری و حرمت شخصیت دیگران نسبت بسیار جالبی برقرار است. انسان هرچه در باطن خود بیشتر احساس عزت میکند، برای بندگان خدا عزتِ بیشتری قائل خواهد بود. هرچه ازنظر باطنی بیشتر برای خود حرمت و عزت پیدا میکند، به همان نسبت بندگان خدا در نگاه او عزیزتر میشوند. نتیجه این است که بین ما با خدا و بندگان خدا رابطه فروتنی و احترام و خاکساری برقرار میشود. بهجای اینکه انسان مبتلا به کبر شود، به تواضع مبتلا میشود و این پیشبرنده است. هرچه عزّت ظاهری چنین انسانی بیشتر شود به همان نسبت به فروتنی و تواضعش نیز افزوده میشود. لذا مردم هیچوقت از مواجه شدن با یک انسان عزیز که البته دارای نیرو و امکانات نیز هست، احساس ذلت نمیکنند. اگر انسان در برابر کسانی احساس ذلت کند به این معناست که رفتار و نوع برخورد و پوشش و نوع خوراک و مسکن آنها بهگونهای بوده که دیگران در برابر آنها احساس کمبود و ذلت کردند، این یعنی راه را اشتباه رفته است. انسان مؤمن بهگونهای زندگی میکند که دیگران در برخورد با او احساس کرامت و شخصیت میکنند، نه اینکه شخصیتشان خُرد شود. مرز این دو بسیار دقیق و حساس است.
مؤمن عاشق عبادت است
حضرت فرمودند: «وَ عَبِّدْنِی لَک وَ لَا تُفْسِدْ عِبَادَتِی بِالْعُجْبِ». تعبیر «عَبِّدْنِی» اینجا تعبیر بسیار زیبایی است. معنایش این است که مرا به مقام لطیفِ تسلیمِ محضِ کاملِ مطلق در برابر خودت برسان. یک معنایش این است. در قرآن کریم هم از این تعبیر استفاده شده که حضرت موسی به فرعون گفت: به گردن من منت میگذاری. بنیاسرائیل را تسخیر کردی، تمام حیثیت و زندگیشان را تسلیم خودت کردی، اختیار را خودت گرفتی و تو خدایی میکنی و اینان بندههای تو هستند.
معنای دیگری نیز دارد که من بهحسب ترکیب و سیاق جملاتی که داریم و شیوهای که امام (علیهالسلام) دارند، معنای دوم را اینجا میپسندم. «عَبِّدْنِی» به تناسب عبادتی که بعد دارد معنا میشود یعنی خدایا من را از عبادت پرشور، عاشقانه و متوفر در پیشگاه خودت بهرهمند کن. در روایت هست که مؤمن به مقام عشق به عبادت میرسد، بهگونهای که آن را عاشقانه در آغوش میگیرد. وقتی انسان محبوب خود و فرزند عزیز خود را در آغوش میگیرد چه حسی دارد؟ میگوید من نسبت به عبادتِ خدای متعال به چنین حال خوشی برسم که با عبادت خدای متعال رابطه عاشقانه داشته باشم، جلوههای بندگی حق در زندگی من فراوان باشد و مشتاقانه با عبادات برخورد کنم. نماز، ذکر و تلاوت قرآن و روزه همه عاشقانه باشند، طوری که انسان وقتی دارد انجام میدهد، لذت ببرد. قرآن کریم درباره نماز میفرماید: «إِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ؛[5] و بهراستى اين [كار] گران است». برای برخی سنگین است نماز بخوانند.
حج یکی از عبادتهایی است که مؤمن عاشقش است. بعضی همهی عمر در تمنای حج هستند و عاشقانه به زیارت خانه خدا نگاه میکنند. شاخص تمنای حج، ایمان صادق است. در ماه مبارک رمضان دائم بگویید: «اللهم ارزقنی حج بیتک الحرام فی عامی هذا و فی کل عام» در همهی نمازها و در همهی حالات این را از خدای متعال بخواهید. اصلاً دل مؤمن در گرو کعبه است. در همهی نمازها و برنامههای عبادیاش بهسمت قبله قرار میگیرد و به همین اندازه دلش برای «بیت الله» میرود و واقعاً دلش در خانه خدا است.
3. درخواستِ بندگی
بین من و عبادت خودت نسبت محکم و استوار و قوی برقرار کن. چه درخواست خوبی! اگر انسان از خدای متعال بخواهد، همین امر زندگی او را متفاوت میکند. چنانچه بین ما و جلوههای بندگی در ساحت قدس ربوبی این ارتباط برقرار شود، اصلاً زندگی ما عوض میشود. مثلاً با سجده عشق کنی و دیگر نخواهی بلند شوی. این باید برایت مزه کرده باشد. مزه و شیرینی زندگی و عبادت را، آنهم در جلوههای خاصش به من بچشان، بهطوریکه وقتی به سجده میروم، دیگر نخواهم بلند شوم. وارد نماز میشوم، دوست داشته باشم تمام نشود.
نمازهایی که ما میخوانیم باعث شرمساری است. قبل از اینکه شروع کنیم میخواهیم تمام شود، حواسمان به تمام شدن است. انسان هنوز به سجده نرفته، میخواهد بلند شود. من نماز جماعت را نمیگویم، در نماز جماعت باید ملاحظه مردم ضعیف شود. مؤمن باید واقعاً نسبت به بندگی خدای متعال عطش داشته باشد. مجذوبِ تلاوت قرآن شود و دوست داشته باشد از این صفحه به آن صفحه و از این آیه سراغ آیه بعد برود. این حس میشود «عَبِّدْنِی» که انواع و اقسام وجوه عبادات را در بر میگیرد.
خودپسندی، آفت بندگی
اینجا یک خطر وجود دارد برای کسانی که به این معنایی که گفتیم اهل عبادت و معاشقه با نماز و روزه و تلاوت قرآن هستند. برای او بسیار لذتبخش است، بعضی افراد به مستحبات اهتمام دارند اما درمعرض یک خطر قرار میگیرند که این خطر میتواند بهطور کلی آثار این همه منافع زندگیِ آمیخته با عبادت را از بین ببرد بلکه به ضد خودش تبدیل کند. آن خطر خودشیفتگی است یعنی عُجب.
تفاوت عجب با خشنودی بابت داشتن توفیق عبادت
عُجب یعنی عبادت انسان در نظرش بیاید. ممکن است بهنظرش بیاید این هدیه خداوند متعال به من و عنایت حق و فضل پروردگار متعال درباره من است که شهد بندگی خود را به کام من ریخته است. این حال خوبی است، این همان شکر است. اما گاهی در نظرش میآید که این منم در چنین نمازی هستم، این منم که وقتی مسجد میروم مسجد رونق پیدا میکند. واقعاً عاشقانه به مسجد میرود اما به خود میبالد. جلوههای بندگی را به خودش نسبت میدهد. وقتی به خود نسبت داد، ساقط میشود. اگر به خدای متعال نسبت بدهد، باعث پرواز است و حالت شکر است. اتفاقاً وقتی این احساس را داشته باشد، حالت کرنش و سر به خاک ساییدنش بیشتر میشود. میگوید داری با من چه میکنی و خود را بیشتر در پیشگاه خدای متعال خاکمال میکند؛ زیرا اینها را اصلاً از خودش نمیبیند. میبیند مولا دارد به او میدهد، آنهم رایگان. هیچ استحقاقی در خود نمیبیند. وقتی خود را نگاه میکند میبیند باید او را خط بزنند و اصلاً به درد این دستگاه نمیخورد، در دستگاه الهی اصلاً جایی ندارد. وقتی به خود نگاه میکند میفهمد که اینها فضل خدای متعال درباره او است. هرچه فضل بیشتری به او برسد، حالت شکر و خضوع در پیشگاه خدای متعال به این مناسبت برایش بیشتر میشود.
بشارت خداوند به گنهکاران
این خیلی نقطه حساس و ظریف و خطرناکی است. عمده عملیات شیاطین بر قلب انسانهای مؤمن، ایجاد عُجب است. مؤمن هرچه فراهم کرده، به ضررش میشود و سقوطش خطرناکتر میشود. شیاطین برای مؤمنان دامهای بسیاری دارند؛ اما آن دامی که بسیار خطرناک است و در ساقط کردن انسان مؤمن از مراتب بندگی، عجیب عمل میکند، عجب است و بسیار وحشتناک است. لذا حضرت اینجا میفرمایند: «وَ لَا تُفْسِدْ عِبَادَتِی بِالْعُجْبِ». من عشقِ بندگی را از تو میخواهم؛ عشق مسجد رفتن، تلاوت قرآن را از تو میخواهم. اما نکند سحرگاهان برخیزم و بگویم تویی که برخاستی و همه خواب هستند، گویا فرشتهها به استقبال من آمدند. این کار کلاً عبادت را فاسد میکند. از عواملی که عمل انسان را هبط میکند و به این اندازه بسنده نمیکند، بلکه کلاً عمل انسان را دور میریزد علاوهبر اینکه او را ساقط میکند.
در روایتی امام علی (علیهالسلام) فرمودند: «سَيِّئَةٌ تَسُوءُكَ خَيْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُك؛[6] خطایی که باعث ناراحتی تو شود، نزد خداوند از کار نیکی که باعث عجب تو شود، بهتر است». اگر انسان گناهی مرتکب شود و بهخاطر آن گناه بسوزد و پشیمان باشد و توبه کند، خیلی بهتر از این است که حسنه یا عبادتی انجام بدهد که دچار عُجب و خودشگفتی شود. این بیان بسیار تکاندهنده است. روایتی در اینباره از امام صادق (علیهالسلام) وارد شده که حضرت از پیامبر اعظم (صلیاللهعلیهوآله) نقل میکنند: «يا داوود! بَشِّرِ الْمُذنِبينَ وَ أَنْذِرِ الصِّدّيقينَ». این روایت بسیار زیبا است. خدای متعال به حضرت داوود (علینبیناوآلهوعلیهالسلام) وحی کرد: به گناهکاران بشارت بده و صدیقین را بترسان. «قالَ: كَيْفَ اُبَشِّرُ الْمُذنِبينَ وَ اُنْذِرُ الصِّدّيقينَ؟». حضرت داوود تعجب کرد و گفت: چگونه ممکن است گنهکاران را بشارت دهم و صدیقین را بترسانم؟ صدیق مقام اولیا و انبیا است. کمی پایینتر از آن مربوط به آنها است که در قلهها قرار گرفتند. خداوند پاسخ داد: «قالَ جل جلاله: يا داُوودُ! بَشِّرَ الْمُذنِبينَ أَنّى أَقْبَلُ التَّوبَةَ وَ اَعْفُو عَنِ الذَّنْبِ، وَ أَنْذِرِ الصِّدّيقينَ أَنْ لا يُعْجِبُوا بِاَعْمالِهِمْ، فَاِنَّهُ لَيْسَ عَبْدٌ أَنْصِبُهُ لِلْحِسابِ الّا هَلَكَ».[7] به گنهکاران بشارت بده، زیرا من توبه را میپذیرم. بشارتِ توبه به آنان بده، من از گناه آنها میگذرم. اما چرا صدیقین را بترسان؟ نکند با اعمالشان گرفتار عجب و خودشیفتگی شوند. کاری که انجام داده، بهنظرش بیاید. هیچ بندهای از بندگان من نیست، مگر اینکه اگر مبتلا به عجب شد، هلاک میشود.
ضرورت خویشتنبانی جهت مقابله با عجب
عجب محل ابتلای جدّی جامعه مؤمنان است؛ لذا در این جهت بسیار خویشتنبانی داشته باشند، باید تقوا و مراقبتشان زیاد باشد. البته طبق آیات کریمه قرآنی عُجب، هم در محور حسنات است، هم در محور سیئات. این نیز عجیب است. یکی از امام کاظم (علیهالسلام) درباره عجبی که باعث فاسد شدن عمل میشود، پرسید. حضرت فرمودند: درجاتی دارد؛ یکی این است: «أَنْ يُزَيَّنَ لِلْعَبْدِ سُوءُ عَمَلِهِ فَيَرَاهُ حَسَناً فَيُعْجِبَهُ وَ يَحْسَبَ أَنَّهُ يُحْسِنُ صُنْعاً». گاهی برای انسان، عملِ بدش تزئین داده میشود و کار بدی کرده، ولی کار بد خود را خیلی خوب میبیند. به خدا پناه میبریم! خرابتر از این وضعیت نمیشود تصور کرد. قرآن هم میفرماید: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا؛[8] بگو آيا شما را از زيانكارترين مردم آگاه گردانم؟ [آنان] كسانى هستند كه كوشششان در زندگى دنيا به هدر رفته و خود مىپندارند كه كار خوب انجام مىدهند». برگردیم به روایت؛ حضرت سپس فرمودند: «وَ مِنْهَا أَنْ يُؤْمِنَ اَلْعَبْدُ بِرَبِّهِ فَيَمُنَّ عَلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِلَّهِ عَلَيْهِ فِيهِ اَلْمَنُّ».[9] یکی هم این است که بندهای ایمان بیاورد و در دستگاه الهی، اعمال صالح و حسنات و عبادات انجام دهد و سپس بر خدای متعال منت بگذارد؛ درحالیکه آنکه باید منت بگذارد، خدای متعال است.
روایت جالب دیگری درباره خودپسندی هست که میفرماید: دو کس وارد مسجد میشوند؛ یکی مؤمن و دیگری فاسق. چندی بعد از مسجد خارج میشوند، درحالیکه مؤمن، فاسق شده و فاسق، مؤمن شده! آنکه فاسق و گناهکار بود، وقتی وارد مسجد شد، گفت: وای بر من! کنار خوبان آمدم، نکند بهخاطر گناهان من اینها عذاب شوند؟! نکند اینها توفیقاتشان را از دست بدهند؟! نکند حالوهوای این مسجد خراب شود؟! حالت انکسار و ندامتی که دارد، باعث میشود خدای متعال او را ببخشد. این میشود مؤمنِ صادق و فرشتهها لذت میبرند. اما آن مؤمن به مسجد رفت و با خود اندیشید که او به این مسجد رونق داده است. وا مصیبتا! در جماعت و افاضات و سخنرانی و مواعظ ما چه اتفاقاتی میافتد؟ مؤمنی است که میگوید با آمدن من، مسجد رونق پیدا کرد و اینها که اینجا هستند از دعای من بهرهمند میشوند، از عبادت من فیض میبرند، نور عبادت من اینها را نیز بهرهمند میکند. همانجا او را از دیوان صلحا خط میزنند. وقتی از مسجد برمیگردد، فاسق برگشته است. مسئله عجب بهاندازهای حساس است که ممکن است یکباره انسان مؤمن، فاسق شود. بسیار مراقبت نیاز است. لذا حضرت فرمود: «وَ عَبِّدْنِی لَک وَ لَا تُفْسِدْ عِبَادَتِی بِالْعُجْبِ».