اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ حَلِّنِي بِحِلْيَةِ الصَّالِحِينَ، وَ أَلْبِسْنِي زِينَةَ الْمُتَّقِينَ، فِي بَسْطِ الْعَدْلِ، وَ كَظْمِ الغَيْظِ، وَ إِطْفَاءِ النَّائِرَةِ، وَ ضَمِّ أَهْلِ الْفُرْقَةِ، وَ إِصْلَاحِ ذَاتِ الْبَيْنِ، وَ إِفْشَاءِ الْعَارِفَةِ، وَ سَتْرِ الْعَائِبَةِ، وَ لِينِ الْعَرِيكَةِ، وَ خَفْضِ الْجَنَاحِ، وَ حُسْنِ السِّيرَةِ، وَ سُكُونِ الرِّيحِ، وَ طِيبِ الْمُخَالَقَةِ، وَ السَّبْقِ إِلَى الْفَضِيلَةِ، وَ إِيثَارِ التَّفَضُّلِ، وَ تَرْكِ التَّعْيِيرِ، وَ الْإِفْضَالِ عَلَى غَيْرِ الْمُسْتَحِقِّ، وَ الْقَوْلِ بِالْحَقِّ وَ إِنْ عَزَّ، وَ اسْتِقْلَالِ الْخَيْرِ وَ إِنْ كَثُرَ مِنْ قَوْلِي وَ فِعْلِي.
ایام پربرکت ماه ربیعالمولود بر همه عزیزان مبارک باشد. امیدواریم انشاءالله در سایهسار عنایات پیامبر اعظم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و امام صادق (علیهالصلوةوالسلام) توفیق تحصیل مکارم اخلاق آنگونه که در کلمات پرنور سیدالساجدین (علیهالصلوةوالسلام) در این دعای بیستم صحیفه مبارکه سجادیه ترسیم شده برسیم، دست پیدا کنیم و بهره ما انشاء الله فراوان باشد.
جلوههای زندگی مبتنی بر پارسایی است
این بخش از محل بحث ما یک منظومه بسیار برجسته و برگزیده از جلوههای زندگی مبتنی بر پارسایی است. وقتی صلاح و تقوا در انسان به یک حد مناسبی میرسد حاصلش این ویژگیها است که اینها زینت برای زیست پارسایانه و برای زندگی آمیخته با خیر و صلاح است. فهرست را ملاحظه کردید، خواندیم تا رسیدیم به این هفدهمین ویژگی، یعنی جلسه گذشته «وَ الْإِفْضَالِ عَلَى غَيْرِ الْمُسْتَحِقِّ» را خدمتتان توضیح دادم، انشاءالله میرویم سراغ ویژگیهای بعدی.
یک جمله خاطرت نازنینتان باشد این تأکید است، جلسات گذشته هم به مناسبت روی آن تأکید کردیم. مجموعه این ویژگیها که کنار هم براساس یک ترتیب بسیار منظم، بدیع و خیلی دلپذیری چیده شده، مجموعه اینها عمدتاً مربوط میشود به زندگی اجتماعی و اخلاق معاشرت. چند نکته هم در آن هست که اینها جنبه زیرساختی و پایه و اساس دارد وَالا عمدتاً مربوط میشود به روابط اجتماعی که انسانِ مؤمنِ متقیِ صالح در مواجهههای اجتماعیاش یک مواجهه خیلی خوشگلی دارد. آراسته است. این تعبیرها هم خیلی تعبیر زیبایی است. «حلیة»، «زینت»، این خیلی زیبا است. این حساب شده، آراسته، در آن تجمیل به کار رفته، یعنی روی رفتارش کار هنری انجام گرفته. این یک چنین خصوصیاتی دارد، آنوقت آن ویژگیها کنار هم که چیده میشود مثل این نقاشیهای مینیاتوری هست که مثلاً آقای فرشچیان میکشد، واقعاً انسان حیرت میکند، او همه ظریفکاریها، زیباییها و تذهیب را ترسیم میکند؛ هم خود نقاشیاش خیلی خوشگل است، هم این تذهیب و محیطآراییاش، واقعاً هوش از سر انسان میبرد و انسان باید ساعتها بایستد تماشا کند. این قدر پرجاذبه است.
شخصیت پرجاذبهی انسانِ مؤمنِ متقی
انسانِ مؤمنِ صالحِ متقی، شخصیتش پرجاذبه است. شما با او که محشور بشوید و اگر خدای نخواسته از نظر فطری بیمار نباشد، سلامت عمومی فطریاش به جا باشد، از انسان متقی نمیتوانید چشم بردارید. یعنی خیره میشوید به او، میخواهید همینطور او را تماشا کنید، میخواهید با آن زندگی کنید، میخواهید او را ببینید، و آن جملهای که در قرآن کریم هست که فرمود «وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ»[1] اشاره به همین مسأله است که این افرادی که روی خودشان کار کردند، یعنی همینطور خودرو و همینطور به تعبیر خیلی معمولی، هُرهُری و اینها در نیامدند، هم استاد دیدند، هم خودشان زحمت کشیدند، یعنی شخصیت آراسته است، بعد هم ویژگیها در آنها ریشه دارد، ویژگیها سطحی نیست که مثلاً گاهی این آدم یک وقتهایی از این ویژگیها دارد ولی خیلی وقتهای دیگر ندارد. این دیگر مستقر شده، به قول اهل فن حالت نیست، عادت است، نه عادت نیست بلکه ملکه است. یعنی در وجودش مستقر شده، ویژگی همیشگی او شده.
چهره انسان متقی در ذهن ما با این تعابیر امام سجاد (علیهالصلوةوالسلام) ترسیم میشود. البته خود سیدالساجدین (علیهالصلوةوالسلام) قله است، و همه اینها در دامنه شخصیت پیامبر اعظم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) هستند که هرچه هست از اوست. آن وقت خداوند تبارک و تعالی از ما هم توقع کرده که پیامبر اعظم را الگوی خودمان قرار بدهیم و سعی کنیم خودمان را به او نزدیک و شبیه کنیم که «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[2]. این مدال افتخار بزرگی است برای مؤمنین که خداوند متعال خیلی به آنها افتخار داده که پیامبر اعظم را الگوی شما قرار داده، کسی که از روی او باید همانندسازی کنید و خودتان را به او نزدیک کنید. شخص اول عالم خلقت است.
در احسان عام باشید
جلسه پیش عرض کردیم «و الإفضال علی غیر المستحق» خاطرتان هم هست گفتیم دو جور خوانده میشود، میشود «افضال» را بر «ترک» عطف کرد، میشود بر «تعییر» عطفش کنیم که گفتیم ما خودمان پسندمان این است که بر «ترک» عطف بشود و معنایش این خواهد شد که میشود یک جمله خیلی گویا که عبارت است از احسان به همه و این که انسان در احسانش، در خیررسانی طبع او طبع باز و عمومی باشد. یعنی اگر از دستش بربیاید برای هر کسی که ممکن است باشد. صالح و طالح و همشهری و غیر همشهری و فامیل و غیرفامیل، همکیش و غیرهمکیش نداشته باشد، مبنای او این است که یک خیری برساند، احسان و خدمت کند.
این هم هیچ منافات ندارد با این که در خدمترسانیها انسان صلاح آن شخص را در نظر بگیرد. یک وقت صلاح آن شخص این است که مثلاً فلان کمک را به او بکنید، این مقدار به او کمک کنید، یک وقت صلاح این است که بیشتر از آن کمک کنید. مثلاً اگر در فلان قضیهای که برایش پیش آمده بیش از این کمک کنید یک وقت به ضرر او میشود، انسان دیگر آن شرایط طرف را ملاحظه میکند، با این هم هیچ منافاتی ندارد. اگرچه مرحوم سید که شرحش میشود گفت عالیترین شرح صحیفه سجادیه است، ایشان پسندش این شده که این را عطف بر «تعییر» کند، معنایش آن وقت میشود «ترک الإفضال علی غیر المستحق»، درست نقطه مقابلش است. یعنی به کسی که استحقاقش را ندارد من احسان نکنم. ایشان این را پسندیده، بعضی از شارحین دیگر هم این را پسندیدند، خب نظرات مختلف است ولی ما به حسب طبع و به حسب سیاق ترجیحمان همین است که عرض کردیم «و الإفضال علی غیر المستحق» یعنی انسان احسان کند و در احسانش عام باشد، طبعش طبع رحمانی باشد، بارانی باشد، مثل باران بر همه ببارد.
سخن حق را بگویید
و اما جمله بعدی فرمود: «وَ الْقَوْلِ بِالْحَقِّ وَ إِنْ عَزَّ» این ترکیب را شما میشناسید «قول بالحق» که معلوم است، یعنی سخن حق را بگوید. این جا یک زمینه هم دارد «و إن عزّ» اگرچه که این گران بیاید «عزَّ یعزُّ» به همین معنا است. یعنی گران بیاید، البته یک نوع دیگر هم میشود خواند که «و القول بالحق و إن عزّ» به معنای این که این خیلی کم چنین چیزی اتفاق میافتد، کمیاب است «و إن عزّ» اگرچه خیلی کمیاب است، اما معنای مناسبتر همین است، اگرچه سنگین باشد. شما در همین تعبیر دعای ندبه از کلمه «عزیز» استفاده میکنید به همین معنا است میگویید «عَزِيزٌ عَلَيَّ أَنْ أَرَى الْخَلْقَ وَ أَنْتَ لَا تُرَى» این به همین معنا است. خیلی برای من سنگین است که من مردم را ببینم ولی توفیق تماشای جمال تو را نداشته باشم. خطاب به حضرت ولیعصر (ارواحنا فداه). این «عزیزٌ علیّ» یعنی برای من سخت است، برای من سنگین است. این جا هم دقیقاً به همین معنا است که «و القول بالحق و إن عزّ».
سکوت خردمندانه
ما در مناسبات اجتماعی خیلی جاها باید سکوت کنیم، جاهایی است که گفتن خلاف موازین عقل و شرع است. انسان محاسبه میکند بیشتر هم همین است، بیشتر انسان باید سکوت کند. خوش به حال آنهایی که اهل «صمت» هستند، صمت با صاد یعنی سکوت خردمندانه، «بابٌ من ابواب الحکمة». هم خودش رشد میکند، هم بار اضافه نمیکند، هم ضرر به دیگران نمیزند. «لَوْ سَكَتَ الْجَاهِلُ مَا اخْتَلَفَ النَّاسُ» اگر جاهلها ساکت بشوند مردم به جان هم نمیافتند. تمام درگیریها مال این است که آدمهای نادانِ احمقِ جاهل سکوت نمیکنند. جاهل هم نه به معنای بیسواد، به معنای آدمهای خودباخته در برابر نفس، جاهل به این معنا است. خب خیلی هم تحصیلکرده باشد، دکترای فلان هم داشته باشد، ممکن است به قول شما سلبریتی هم باشد، چهره هم شده باشد، فالور هم به قول خودشان زیاد داشته باشند، اینها هیچ اهمیتی ندارد، میتواند یک آدم احمق به تمام معنای کلمه همه این چیزها را داشته باشد، مدرک دکترای فلان چیز را داشته باشد، مدال چی هم داشته باشد ولی از نظر عقلی رشید نیست، یعنی هیجاناتش و هیجانهای نفسانیاش تحت مدیریت عقلش نیست، معنایش این است. هواهای نفسانی بر او غلبه دارد. نفس او هر چه بگوید این تحت امر است. «رُبّ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوًى أَمِيرٍ». خیلی عقلها هستند که اینها اسیر نفس هستند. این آدم کاش حرف نزند، کاش چیزی ننویسد، چون حرف که میزند اسباب دعوا و مرافه و تفرقه و آتش درست میکند. بنابراین اصل با صمت است. «سکوت بابٌ من ابواب الحکمة». مگر این که لازم بشود که انسان حرف بزند.
پرهیز از سکوت بیجا
ما برای گفتن دلیل میخواهیم. باید دلیل وجود داشته باشد. اما وقتی که دلیل آمد مخصوصاً براساس آن دلیل؛ چه دلیل عقلی و شرعی، واجب شد انسان حرف بزند، وامصیبتا اگر سکوت کند که اگر سکوت کند خیلی مخاطرهآمیز است. «الساکت عن الحق شیطانٌ اخرس» کسی از گفتن حق ساکت باشد، حقی است که الان باید بگوید، این را باید آشکار کند، اگر آن جا ساکت بشود فرمودند این شیطان است، آن هم شیطانِ لال، هم شیطان است هم لال است. «شیطانٌ اخرس»، جالب است. وقتی که دلایل برای گفتن پیش روی شما هست خب آن جا جای گفتن است. از اتفاق ما در بسیاری از مواجهههای اجتماعیمان مواردی است که باید بگوییم و نمیگوییم. یک حقی را باید ابراز کنیم، نفس اجازه نمیدهد. من اگر الان بگویم این برای خود من گران تمام میشود. اگر من اینجا الان حق را بگویم، راست را بگویم خیلی از این مریدهایم را از دست میدهم، خیلی از این رفقایم را از دست میدهم، خیلی اینهایی که برای من هورا میکشیدند اینها دیگر به من بدوبیراه میگویند، اگر حق را بگویم دیگر من را تشویق نمیکنند. گاهی اینطور است. یعنی یک منافع مادی از دست میرود.
من همین که داشتم برای شما میگفتم یاد یک قصهای افتادم آن قصه را برای شما نقل نمیکنم که مثلاً بر اثر یک سکوت بیجا، یعنی درست در یک صحنه که طرف باید یک کلمه راست را میگفت، همین یک کلمه، بر اثر این که آن راست را نگفت و سکوت کرد به قدری خسارت تولید شد، خسارت اخلاقی، خسارت اجتماعی، خسارت صنفی، یک فهرستی از خسارتها درست شد که هنوز که هنوز است ادامه دارد. شاید از آن ماجرا بیشتر از یک سال هم گذشته باشد ولی عوارضش هنوز هست.
خب حق را بگو، راستش را بگو. ولی نه، طرف نمیتواند بگوید، میبیند همه ریختند دارند برای او شعار میدهند، معرکه گرم است، خب من الان چه بگویم، من اگر این جا راست را بگویم خب اینها چه میشوند؟ آن کسانی که در این همه کانالها و این ور و آن ور برای من نوشتند چه میشود؟ این قدر دستم را بردند بالا گفتند فلانی چهها کرده، چه خدماتی کرده، چه پرچمداری کرده، تکلیف آنها چه میشود؟ نمیگویم، سکوت میکنم، البته نه فقط سکوت میکنم گاهی وقتها یک اشاره و تلمیحی هم، ابهامآفرینی هم میکنم. گاهی اینطوری هم هست، بعد میبینید مگر میشود جمعش کرد.
همینطور که اگر انسان تا سخن نگفته، سخن در اختیارش است و میتواند مدیریتش کند، ولی وقتی گفت دیگر از دستش خارج شده و انسان در اختیار سخنش هست و این جمله امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را خیلی به همدیگر یادآوری کنیم که فرمود «الْكَلَامَ فِي وَثَاقِكَ مَا لَمْ تَتَكَلَّمْ بِهِ فَإِذَا تَكَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ فِي وَثَاقِه؛ تا نگفتی سخن در اختیار توست، اما شما که حرفی را زدی شما در اختیار سخنات هستی». اگر این سخن موج پیدا کرد، عوارض تولید کرد دیگر همهاش به عهده شماست. تعبیر قرآن کریم است «وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ في عُنُقِهِ»[3] این مثل رشتهای به گردن انسان بسته شده است، هرجا هم پر بکِشد به شما برمیگردد. این به گردنش است. این از او دور نمیشود. در دنیا باشد ممکن است به حساب او نرسند ولی این هست و نتیجهاش این میشود که «وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً» یعنی در قیامت این در جلوی او قرار میگیرد که دیگر باید جوابش را بدهد.
سکوت بیجا دقیقاً همینطور است. یک جا شما باید حق را بگویید اگرچه برای تو گران تمام بشود. خب بشود. ولو بر علیه تو تمام بشود، بر علیه خانوادهات تمام بشود، بر علیه حزبت تمام بشود، بر علیه دسته و گروهت تمام بشود، یعنی حق را باید بگویی، چون اگر این را نگویی عوارضی خواهد داشت که همه آن عوارضش به گردن تو میآید و ممکن است عوارضش را هم حتی دیگر نشود محاسبه کرد. در آن مثالی که من به شما زدم اصلاً عوارضش قابل محاسبه نیست. آن سکوت شیطانی خیلی عوارض دارد.
انسان باید حق را بگوید
انسان باید حق را بگوید، موانع هم هست، عمدتاً موانع داخلی است، نفسانیت است، از دست منافع است، انسان حق را بگوید یک منفعتی از دست او میرود، محبوبیت او کم میشود، یک ضرر مالی برای او پیدا میشود، یک ضرر آبرویی برای او درست میشود، مثلاً یا منافعی از دست میدهد یا ضررهایی متوجهاش میشود. گاهی انسان حق را بگوید گرفتار میشود. ممکن است مورد آزار قرار بگیرد. حقی است که واجب است بگوید ولی گفتن آن مستلزم این است که خسارتی به انسان وارد بشود، احیاناً خسارت مالی، خسارت شغلی.
یادم هست یک کسی آمد به من گفت که آقا الان برای من یک مسیری پیش آمده سر یک شغلی هستم، یک کاری به عهدهام قرار گرفته که با تصور این که من مثلاً فلان حد تحصیلی را دارم، مثلاً من کارشناسی ارشد دارم، دارد الان اینطور با من معامله میشود، حقوق یک کارشناسی ارشد را الان فلان جا دارند به من میدهند، اینها با این باور دارند این کار را میکنند، اگر من زبانم را باز کنم راستش را بگویم خیلی خب این شغلم را از دست میدهم، الان هم به این شغل نیاز دارم، زندگیام است، خانوادهام است، اگر راستش را بگویم شغلم از دست میرود. اگر بروم بگویم اینطور نیست یا حداقل دیگر با من با ارشد محاسبه نمیکنند، با دیپلم محاسبه میکنند، مثلاً با لیسانس محاسبه میکنند. گفت من چه کار کنم؟ این یادم هست با یک اضطرابی هم آمد این را برای من توضیح داد، گفت اگر من الان بروم حق را بگویم آقا دیگر این شغلم از دستم میرود. شرایطش را هم توضیح داد، خانوادهام الان این است، زن و بچه و زندگی و... از همین طریق هم دارم اداره میشوم، شغلم را هم از دست بدهم دیگر دادم. این یک توضیح مختصری هم به من داد که چهطور شده که یک چنین اتفاقی افتاده. گفت فقط من الان باید سکوت کنم.
این جا از مواردی است که باید برود حتماً بگوید، حق را باید بگوید. باید برود بگوید، چرا؟ چون آن چه که دریافت میکند مطابق با معیار آن مجموعه نیست و این معنایش این است که این جا «اکل مال بالباطل» است، این حقوقی که میگیرد حرام است. خیلی خوب حالا به حسب ظاهر زندگیاش را اداره میکند ولی کل زندگیاش نکبت است، نسلش خراب است. اینطور است. حالا آن شرکت، آن مجموعه، آن سازمان، آن نهاد به هر دلیلی یک غفلتی کرده. یا یک وقت یک بازیای اتفاق افتاده. یک وقتهایی یک کارهایی میکنند؛ جعلی، چیزی. حالا این جا یک دستکاری میکنند که مثلاً ایشان حقوق بگیرد.
پس ببینید اینجا، جاهایی است که انسان باید حق را بگوید، وظیفهاش است «و إن عزّ» یعنی اگرچه سنگین باشد، سنگین باشد به معنای فردی، اجتماعی، احیاناً ضرر مالی، ولی واجب شده که الان برود حق را بگوید. مسأله ما این است که من اگر الان بروم حق را بگویم، بگویم که آقا من چنین مدرکی نداشتم یا جعلی بود، یا مثلاً کارسازی شده بود، یا پارتیبازی شده، یا اصلاً اشتباهی من این جا آمدم، من این را ندارم، ولی شما الان دارید با این با من محاسبه میکنید، این جایی است که انسان باید بگوید.
حالا مثالی که من زدم یادم آمد یک کسی قشنگ با همین خصوصیات آمد به من گفت. وقتی هم من به ایشان گفتم شما باید بروید بگویید، حالش دیدنی بود. یعنی این توقع داشت که من بگویم که نه مثلاً چون خانواده داری، چون شرایط شما اینجوری است فعلاً اصلاً سکوت کن. نمیخواهد بروی بگویی، راست را نگو. از گفتن این راست این جا پرهیز کن، ولی نه، از ما شنید که بله باید بروی بگویی. من یک دفعه دیدم حالش منقلب شد. گفتم انشاءالله خدا کمکش کند بتواند از عهدهاش بربیاید. البته تجربه هم نشان داده یک چنین افرادی برای آنها امتحان است بعد یک ضرر ظاهری میکنند ولی خدای متعال به خاطر تقوایشان «من حیث لایحتسب» از جایی که فکرش را نمیکنند برای آنها جبران میکند، برای آنها گشایش میشود. خدای متعال قول داده «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ»[4] از جایی که فکرش را نمیکند خدای متعال به او میرساند. پس این شد «و القول بالحق و إن عزّ» در روابط اجتماعی، در مناسبات اجتماعیمان یک جاهایی است که ما باید آن حرف حق را بگوییم، ممکن است برای ما گران تمام بشود. این حرف حق را یا راجع به خودمان باید بگوییم، یا راجع به دیگران باید بگوییم، یا راجع به یک حقیقتی، یا راجع به یک آرمانی باید انسان یک حرف حقی را بزند، برای ماها خیلی پیش میآید.
مثلاً الان من فلان مسأله را باید در خطبه نمازجمعه بگویم. از هر جهت به مصلحت است. اما زبانهای زیادی را بر علیه من تیز خواهد کرد. امتحان است دیگر چه کار کنم؟ بگویم یا نگویم؟ یعنی باید به حسب مصلحت جامعه و حق و حقیقت بگویم. این حقی است باید بگویم. اما اگر من بگویم دردسر درست میشود برای من، از این طرف و آن طرف و فلان و اینها برای من بازی درست میکنند، چه کار کنم؟ برای ماها زیاد پیش میآید. چون ما در مقام سخن هستیم و آن وقت سخن حق را انسان بخواهد بگوید یک جاهایی هم خیلی عوارض دارد. مثلاً اگر شما آن حق را بگویی الان یک جماعتی از بچههای مثلاً مؤمن انقلابی بر علیه شما خواهند شورید، شما را متهم به مثلاً محافظهکاری و به ملاحظهکاری و امثال اینها خواهند کرد، خب چه کار کنیم؟ علیالفرض که گفتن آن مصلحت و واجب باشد، اینجاها انسان امتحانهای بزرگی را دارد، آن وقت باید حق را بگوید. به یک عدهای برمیخورد، خب بربخورد. اینها است.
البته آن مواضع مربوط به ما، سنجش مصلحتهایش خیلی پیچیدهتر است. انسان از باطن باید خودش را رها کند، بیشتر عوارض و مصالح اجتماعی را محاسبه کند. گاهی چون ممکن است گفتن آن حق و آن راز، و آن مطلبی که حق است علیالعجاله به خاطر این که تولید انشقاق میکند از این جایگاه مصلحت نباشد، جامعه را به هم میریزد، یک عدهای را به جان همدیگر میاندازد. چون این جا یک مصلحت بزرگتری میگوید ساکت باش که آن جا بگویی آن وقت میروی ذیل آن کسانی که خلاصه با سخنشان آتشافروزی کردند یا ضربه زدند.
مثالی که زدم پیچیده است، کارهای ماها خیلی پیچیده است. اما در موارد عادی در زندگی نه، تشخیص آن پیچیده نیست. الان باید بروم این شهادت را بدهم راجع به این شخص، حالا اگر بگویم آن طرف مقابلش بدش میآید، چه کار کنم باید بگویم دیگر. بدش میآید که بیاید. الان من شاهد بودم باید بروم شهادت بدهم. اینها هست. آیه قرآنش هم این است که خطاب به اهل ایمان فرمود: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبينَ»[5] فرمود که شما به قسط، به عدالت قیام کنید و به آن چه که حق است شهادت بدهید. به خاطر خدا شهادت بدهید هرچند به ضرر خودتان یا پدر و مادرتان یا رفقا و دوستانتان و نزدیکتان تمام بشود. خب بشود، خیلی وقتها گفتن حق بالاخره یک چیزهایی دارد دیگر، اینطوری است.
سخن حق در برابر سلطان جائر افضلالجهاد است
در یک روایتی که از پیامبر عزیزمان هست، فرمود: «ألاَ لا يَمْنَعَنَّ رجُلاً مَهابَةُ النّاسِ أنْ يَتكَلَّم بالحقِّ إذا عَلِمَهُ؛ اگر کسی حق را دانست نکند به خاطر ترس از مردم بخواهد سکوت کند و حق را نگوید». البته اینجا یک جمله ضمیمه هم دارد که خیلی مشهور است. فرمودند «ألاَ إنّ أفضَلَ الجِهادِ كَلِمَةُ حقٍّ عندَ سُلطانٍ جائرٍ؛ برترین جهاد این است که انسان یک سخن حقی را در برابر یک سلطان جائری به زبان بیاورد». این افضلالجهاد است. مثلاً کسی بتواند صاف بایستد جلوی آمریکای جهانخوار حرف حق را بگوید، صاف بایستد در روی او بگوید. در جریان ستمشاهی کسانی ایستادند حق را گفتند، ابتلائات پیدا کردند از همین قبیل بود.
یک روایت هم دارد خیلی زیبا است، این هم از پیامبر عزیزمان است. فرمودند «ما مِن صَدَقةٍ أفضلَ مِن قَولِ الحَقِّ؛ هیچ صدقهای بالاتر از گفتن سخن حق نیست». این صدقه است و چقدر هم آثار و برکات دارد. یک دشواریهای ظاهری ممکن است داشته باشد.
فرقان و بصیرت الهی
فرمود «وَ اسْتِقْلَالِ الْخَيْرِ وَ إِنْ كَثُرَ مِنْ قَوْلِي وَ فِعْلِي، وَ اسْتِكْثَارِ الشَّرِّ وَ إِنْ قَلَّ مِنْ قَوْلِي وَ فِعْلِي». خیلی فوقالعاده است. من راجعبه این دو عنوان «وَ اسْتِقْلَالِ الْخَيْرِ وَ إِنْ كَثُرَ مِنْ قَوْلِي وَ فِعْلِي، وَ اسْتِكْثَارِ الشَّرِّ» یک توضیح مختصری خدمتتان عرض کنم. رفقا عنایت کنید در مسیر سیر و سلوک اگر انسان از نظر تقوای الهی، یعنی این که خدای متعال را ناظر بداند، خدای متعال را بر خودش شاهد بداند، به این روشنبینی برسد، عظمت الهی در قلب او طلوع کند، آن شکوه و جلال حضرت حق به هر اندازهای، به اندازه معرفتش به قلب او طلوع کرده باشد، او را به یک بصیرتی میرساند، به یک فرقانی میرساند. اگر انسان حضور حق تعالی را به آن توجه داشته باشد و ایمان داشته باشد و نظارت الهی را ایمان داشته باشد، خودش را روی آن محور و مدار بندگی جمعوجور میکند، نگهداری میکند که اسمش میشود تقوا. حاصل این مراقبت، مراقبتی که نسبت به کارهایش، اعمالش، افکارش، گفتارش؛ هر حرفی را نمیزند، هر اقدامی را نمیکند، هر جایی را نگاه نمیکند، هر معاشرتی را انجام نمیدهد، هر معاملهای را انجام نمیدهد. یعنی حساب و کتاب پیدا میکند. حاصلش به نص قرآن کریم میشود فرقان، فرمود «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً»[6] فرمود خدای متعال به شما فرقان میدهد. میگویند فرقان یعنی قدرت تشخیص حق و باطل پیدا میکند، یعنی یک چنین کسی بصیرت پیدا میکند. خدای متعال به او روشنبینی و بصیرت میدهد. «یجعل لکم فرقاناً».
انسان متقی که آراسته شده به زینت تقوا اگر کار خیر انجام بدهد، توفیق انجام کار خیر پیدا کند، انواع و اقسامش، خیر فردی، خانوادگی، اجتماعی، توفیق کار خیر پیدا کرد، موفقیتها علمی، موفقیتهای فرهنگی، موفقیت در خدمت کردن به آرمانهای بزرگ انقلاب، پیشبرد مقاصد الهی، توفقیات زیادی پیدا کرد، هر چه که خیر او بیشتر میشود براساس آن فرقان و بصیرت الهی تواضعش بیشتر میشود. این تواضع حاصل یک فهمی است و آن فهم این است که «وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ»[7] یعنی هرچه که از نعمت به من رسیده از جمله مثلاً فلان توفیق علمی، عملی، اخلاقی، سلوکی، عرفانی، هر چیزی گیرم آمده این از خداست. من خودم در این خیرات هیچ سهمی ندارم، افاضه است، نعمت است. نعمتهایی است که از جانب خداوند متعال به من داده شده. این همان است که فرمود «ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ»[8] یا «وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه» همهاش را از خدای متعال میبیند. در نتیجه به خودش که مراجعه میکند احساس میکند که دستش خالی است. این یک.
ریشه ظرفیت بصیرت و تواضع است
دوم: در برابر احسان، فیض، فضل و نعمتهای گستردهای که خدای متعال به او داده، کمیها و کاستیها را در خودش بیشتر مشاهده میکند، اینها را بیشتر میبیند. لذا طبع انسانِ مؤمنِ صالحِ متقی اینطوری است که هر چه خیر به دست او و به زبان او جاری بشود در نگاه او اندک است. اصلاً به چشمش نمیآید. انگار نه انگار. این را رفقا عنایت کنید یک کلیدواژه دارد راجع به آن، آن کلیدواژه «ظرفیت» است. این آدم «ظرفیت» دارد. وقتی «ظرفیت» داشته باشد اینطوری است. به برکت آن تقوای الهی همت دارد، چون همتش بلند است و همتش سر به آستان عظمت حق تبارک و تعالی گذاشته هرچه حسنات اخلاقی، حسنات اجتماعی، اعمال خیر بیشتر انجام داده باشد باز خودش را بیشتر بدهکار میداند و اینها را بسیار کم و اندک و قلیل میبیند، هیچ اصلاً به چشمش نمیآید. بنابراین ریشهاش بصیرت است، این حالی که در یک کسی ظرفیتی که در شخص هست ریشهاش بصیرت است، روشنبینی است. ریشهاش تواضع است که تواضع این جا منظورمان ادب بندگی در برابر حضرت حق تبارک و تعالی است. ریشهاش این چیزها است. ریشهاش همت است، همت بلند است، ریشهاش شناخت است، خدا به او بصیرت میدهد این میگوید خیلی خوب من مثلاً الان موفق شدم صد کار خیر انجام بدهم، خب من که باید ده هزار کار خیر انجام بدهم، صدتا که اصلاً چیزی نیست. نه که همت بلند است، اصلاً به چشم این که هیچی، یعنی باز سرش میافتد پایین. نه که آن ظرفیت را در خودش میبیند، میگوید من باید الان مثلاً هزار کار خیر انجام داده باشم. من الان دهتا انجام دادم، این دهتا دیگر الان به چشمش نمیآید.
صیانت از عُجب
این شد جمله اول، «وَ اسْتِقْلَالِ الْخَيْرِ» یعنی خدایا من را به زیور صلاح و زینت متقین این گونه آراسته کن که هرچه که من بیشتر هم خیر انجام داده باشم، چه زبانی، چه عملی «وَ إِنْ كَثُرَ مِنْ قَوْلِي وَ فِعْلِي» هرچه هم زیاد باشد من آن را کم بدانم. «و استقلال» این جا کلمه «استقلال» با این برداشتی که ما داریم از کلمه «استقلال» فرق میکند. این جا «استقلال» یعنی کم دیدن، کم انگاشتن، کم انگاری، به این میگویند «استقلال». هر چه خیر من زیاد شده باشد من کم ببینم و کم به نظرم بیاید. آن وقت حاصل این مسأله دو کلمه است. یک: صیانت از عُجب است، از عُجب، خودشیفتگی، خودشگفتی که ما قبلاً در دعای هشتم به تفصیل عوارض و مخاطراتش را شرح کردیم.
«عُجب» کلاً انسان را خط میزند، یعنی یک وقت کارت به نظرت بیاید خط میخوری، عمل انسان را هبط میکند. «عُجب» اینطوری است، این قدر خطرناک است. جزء مواردی است که اعمال انسان را هبط میکند و انسان را از نگاه خدای متعال میاندازد، یک چنین چیز خطرناکی است.
این ویژگی باعث میشود که انسان از «عُجب» در امان بماند، این در برابر «عُجب» مصونیت میدهد، «عُجب» سرطان روح انسان مؤمن است. اگر به آن گرفتار بشود ایمانش از دستش میرود، این چیز خطرناکی است. به خدا پناه میبریم. پس یکی صیانت از «عُجب» است، انسان مشغول است، دارد فعالیت اجتماعی میکند، فعالیت انقلابی میکند، خدمترسانی به خلق میکند، مثلاً فرض کنید مبالغی در روز قرآن میخواند، فعالیت علمی دارد انجام میدهد، نمازهایش را دارد مراقبت میکند، نماز با کیفیت گیرش آمده، سحر بیدار میشود، خب فهرستی است، همه را دارد، تدریس دارد، تدرّس دارد، این اگر به چشمش بیاید خراب میشود. این «و استقلال الخیر» این جا به فریادش میرسد. پس انسان را از «عُجب» نجات میدهد، خیلی چیز بزرگی است.
گسترش دادن خیرات
نکته دوم هم این است، از برکات «استقلالالخیر» یکی نجات از «عُجب» است، دیگری تکمیل حسنات، امتداد حسنات، و گسترش دادن خیرات است. اگر کسی کار خیر خودش را زیاد ببیند دیگر نمیرود دنبالش. یک کسی خیال کرد علمش خیلی زیاد شده دیگر نمیخواهد برود خدمت استاد، دیگر کاری به استاد ندارد، کاری به مطالعه ندارد، اینگونه ما خیلی داریم. اینطوری است. در حالی که انسان وقتی کم ببیند آن وقت مدام عطش برای تکمیل هم در او پیدا میشود. البته این دو کلمه با همدیگر است، چون درواقع آن «عُجب» است که سدّ رشد انسان میشود. این به همین معنا است. بنابراین من خیر خودم را اندک بشمارم در حالی که زیاد است.
«و إن کثر من قولی و فعلی» اگر فرض کنید خیرِ من، قولی، زبانی، عملی فراوان باشد من اصلاً به نظرم نیاید. کمکم کن، دستم را بگیر، این اصلاً به چشمم نیاید، «و استقلال» یعنی به من ظرفیت و همت بلند بده، بصیرت بده نسبتم را با تو ببینم اصلاً به چشمم نمیآید. البته این جا یک جمله به شما بگویم این را هم یادتان باشد، انسان متقی هرچقدر که خیر خودش را اندک میبیند اما خیر دیگران را زیاد میبیند. «وَ إِنْ قَلَّ» اگرچه یک خیر خیلی اندکی در کسی دیگر باشد ولی در چشم او این بزرگ است، مخصوصاً آن جایی که به ما میرسد. مثلاً یک خیری از یک کسی به ما رسیده، ولو اندک باشد اگر شما آدم باشخصیت و خوش ظرفیتی باشید یادتان نمیرود، میبینید، انسان فراموشش نمیکند.
بعد از حدود شصت و مثلاً چهار پنج سال، آقای عزیزمان، امام عالیقدرمان، در یک جلسه خصوصی ما نشسته بودیم، یک آقایی آمد آنجا یک شیخ پیرمردی هم بود، سنی هم از او گذشته بود، این آمد و آن جا نشسته بود، در همان حلقه، آنوقتها بعد از نماز همینطور روی زمین مینشستیم، گعده بود، چایی میخوردیم. چه شبها و چه خاطرات شیرینی. عرض به محضرتان خب آقا هم چایی خوردنشان طولانی بود، یعنی میفرمودند بنشینیم یک چایی بخوریم این یعنی یک چند دقیقهای وقت خیلی خوبی است، مخصوصاً اگر مهمانی هم بود، یا کسی هم بود دیگر ایشان یک مقدار طول هم میدادند. خیلی قشنگ چایی میخورند، آدم کیف میکند که بنشیند چایی خوردن آقا را ببیند، تماشایی بود. حالا غرض این که در این فاصله آقا به آن پیرمرد یک نگاهی کردند، جالب بود، اسمش را بردند گفتند آقای فلانی شما نجف یادتان هست؛ حالا کِی آقا نجف رفته بودند، یک مقطعی تشریف بردند نجف بعضی از درسها را شرکت کردند و حجرهای داشتند و...، فرمودند نجف یادتان هست من نیاز پیدا کرده بودم به کتاب «مفتاحالکرامه» و شما آن کتاب را، آن جلدی که مورد نظر من بود را داشتید و این را من از شما گرفتم مثلاً یک چند روزی پیش من بود. طرف شاید اصل و فرع ماجرا اصلاً یادش نبود. شاید مثلاً پنجاه سال پیش، شصت سال پیش، آن حجره، آقا مثلاً به او گفتند که مثلاً کِی بوده، مثلاً گفتند کتاب فلان را تو داری؟ گفته من دارم، داده به او و آقا هنوز خاطرشان هست و هنوز خودشان را مدیون این آدم میدانند که فلان وقت این کتاب را به ایشان داده دیده. یعنی اصلاً یادش نمیرود.
گاهی بزرگترین خدمتها را بعضیها درباره ما میکنند معالاسف اصلاً به چشممان نمیآید، خیلی بیچارهایم. اصلاً حواسمان نیست. اصلاً نمیبینیم.
وقتی ظرفیت پیدا کردی خودت خیری به کسی رسانده باشی اصلاً به چشمت نمیآید. میگویی نه من کاری نکردم. اگر هم بود توفیق الهی بود و یک منّتی است از سوی خدای متعال درباره من، این که هیچی. منّتی هم به کسی نداری، در ساحت قدس ربوبی هم خودت را خاضع و خاشع میبینی.
خطبه «متقین»
اجازه بدهید از نهجالبلاغه سندش را برای شما بخوانم، این خطبه «متقین» خیلی خطبه زیبایی است، این خطبه متقین در نهجالبلاغه مشهور به خطبه همام است. در فهرست ویژگیهای انسانهای متقی امیرالمؤمنین دارد معرفی میکند، وقتی همام گفت «صِفْ لِيَ الْمُتَّقِينَ حَتَّى كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِم» فرمود به من یکطوری توصیف کن که دارم او را میبینم. که بعد هم تحمل نکرد و همانجا دق کرد، قالب تهی کرد. در آنجا در فهرست ویژگیهای متقین حضرت فرمودند «لَا يَرْضَوْنَ مِنْ أَعْمَالِهِمُ الْقَلِيلَ وَ لَا يَسْتَكْثِرُونَ الْكَثِير» از اعمال خودشان عمل کم را که اصلاً راضی نیستند، این که عمل کمی انجام داده باشند، اصلاً راضی نیستند. «لایرضون، و لا یستکثرون الکثیر» محل بحث ما است. زیاد هم که انجام داده باشند این را اصلاً زیاد نمیبینند. این همان «استقلالالخیر» دارند، «وَ لَا يَسْتَكْثِرُونَ الْكَثِيرَ فَهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ» اینها خودشان را دائم متهم میکنند «وَ مِنْ أَعْمَالِهِمْ مُشْفِقُونَ» از کارهایی هم که کردند همیشه نگرانند. ما برویم پای محاکمه الهی همین نمازی که خواندیم، همین صدقاتی که دادیم، همین جبههای که رفتیم، خیراتی که انجام دادیم کدام میماند، برویم پای دستگاه محاسبه الهی. لذا «من اعمالهم مشفقون» این یک قطعه از خطبه 193 نهجالبلاغه بود.
اما روایت بعدی: فرمود «لَا يَكُونُ الْمُؤْمِنُ عَاقِلًا» تعبیر چقدر قشنگ است، «لَا يَكُونُ الْمُؤْمِنُ عَاقِلًا؛ مؤمن عاقل نمیشود مگر ده ویژگی در او باشد». همه را رها کنید تا برسید به اینجا، فرمود از این دهتا یکی این است «ٌ يَسْتَكْثِرُ قَلِيلَ الْخَيْرِ مِنْ غَيْرِهِ وَ يَسْتَقِلُّ كَثِيرَ الْخَيْرِ مِنْ نَفْسِهِ» همین که الان عرض کردیم. کار خوب دیگران را ولو اندک باشد زیاد میبیند و کار خیر را ولو زیاد باشد از خودشان اندک میبینند.
امیدواریم انشاءالله خداوند تبارک و تعالی ما را به این ویژگیها آراسته کند.
اللهم صل علی محمد و آل محمد.
إِلَهِي بِحَقِّ مَنْ نَاجَاكَ وَ بِحَقِّ مَنْ دَعَاكَ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَفَضَّلْ عَلَى فُقَرَاءِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ بِالْغَنَاءِ وَ الثَّرْوَةِ وَ عَلَى مَرْضَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ بِالشِّفَاءِ وَ الصِّحَّةِ وَ عَلَى أَحْيَاءِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ بِاللُّطْفِ وَ الْكَرَمِ وَ عَلَى أَمْوَاتِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ بِالْمَغْفِرَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ عَلَى غُرَبَاءِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ بِالرَّدِّ إِلَى أَوْطَانِهِمْ سَالِمِينَ غَانِمِينَ بِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَجْمَعِين.