متن درس‌هایی از دعای بیستم صحیفه سجادیه، جلسه «۶۶» 1401/9/14


پیوند های مرتبط »
فایل pdf
 متن درس‌هایی از دعای بیستم صحیفه سجادیه، جلسه «۶۶»
در این بخش از دعای شریف مکارم‌الاخلاق امام (علیه‌الصلوة‌والسلام) چند درخواست اساسی را این‌جا مطرح می‌کنند که یک مطلب اساسی و جدی مربوط می‌شود به روزگار پیری. فرمود «وسیع‌ترین روزی خودت را برای من در دوران پیری من قرار بده». «وَ أَقْوَى قُوَّتِكَ فِيَّ إِذَا نَصِبْتُ» درخواست دوم در این بخش این است که فرمود وقتی که من گرفتار ضعف و درماندگی می‌شوم از قوت خودت والاترین و بالاترین آن را به من کرامت کن. این هم درخواست دوم است «وَ أَقْوَى قُوَّتِكَ فِيَّ إِذَا نَصِبْتُ». «نَصِبْتُ» به معنای وقتی است که انسان بر اثر فشار کاری، فشار جسمی، فشار روانی و امثال این‌ها احساس درماندگی می‌کند، به قول خودمان کم می‌آورد. ابتلائاتی پیش می‌آید، بیماری‌ پیش می‌آید، ورشکستگی پیش می‌آید، باعث می‌شود انسان کم بیاورد، احساس سختی می‌کند، احساس درماندگی می‌کند. این‌جا درخواستی که حضرت دارند می‌فرمایند وقت درماندگیِ من، از ناحیه لطف تو قوت به من برسد، من ذیل نام قوی تو قوت بگیرم، نیرو بگیرم تا بتوانم به کارم، به برنامه‌ام‌، به زندگی‌ام، به عبادتم، به کار علمی،‌ به کار فکری، به کار احسان، به خدمات اجتماعی‌ام برسم.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اجْعَلْ أَوْسَعَ رِزْقِكَ عَلَيَّ إِذَا كَبِرْتُ، وَ أَقْوَى قُوَّتِكَ فِيَّ إِذَا نَصِبْتُ، وَ لَا تَبْتَلِيَنِّي بِالْكَسَلِ عَنْ عِبَادَتِكَ، وَ لَا الْعَمَى عَنْ سَبِيلِكَ، وَ لَا بِالتَّعَرُّضِ لِخِلَافِ مَحَبَّتِكَ، وَ لَا مُجَامَعَةِ مَنْ تَفَرَّقَ عَنْكَ، وَ لَا مُفَارَقَةِ مَنِ اجْتَمَعَ إِلَيْكَ.

به محضر منور مولایمان حضرت بقیة‌الله‌الاعظم (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف‌وعلیه‌الصلوة‌والسلام) به عنوان عرض تسلیت به مناسبت ایام شهادت حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) و جلب عنایات کیمیااثر آن حضرت اجماعاً صلواتی اهداء بفرمایید.

 

درخواست توان و قوّت در دوران درماندگی

در این بخش از دعای شریف مکارم‌الاخلاق امام (علیه‌الصلوة‌والسلام) چند درخواست اساسی را این‌جا مطرح می‌کنند که یک مطلب اساسی و جدی مربوط می‌شود به روزگار پیری. فرمود «وسیع‌ترین روزی خودت را برای من در دوران پیری من قرار بده».

«وَ أَقْوَى قُوَّتِكَ فِيَّ إِذَا نَصِبْتُ» درخواست دوم در این بخش این است که فرمود وقتی که من گرفتار ضعف و درماندگی می‌شوم از قوت خودت والاترین و بالاترین آن را به من کرامت کن. این هم درخواست دوم است «وَ أَقْوَى قُوَّتِكَ فِيَّ إِذَا نَصِبْتُ». «نَصِبْتُ» به معنای وقتی است که انسان بر اثر فشار کاری، فشار جسمی، فشار روانی و امثال این‌ها احساس درماندگی می‌کند، به قول خودمان کم می‌آورد. ابتلائاتی پیش می‌آید، بیماری‌ پیش می‌آید، ورشکستگی پیش می‌آید، باعث می‌شود انسان کم بیاورد، احساس سختی می‌کند، احساس درماندگی می‌کند. این‌جا درخواستی که حضرت دارند می‌فرمایند وقت درماندگیِ من، از ناحیه لطف تو قوت به من برسد، من ذیل نام قوی تو قوت بگیرم، نیرو بگیرم تا بتوانم به کارم، به برنامه‌ام‌، به زندگی‌ام، به عبادتم، به کار علمی،‌ به کار فکری، به کار احسان، به خدمات اجتماعی‌ام برسم. چون انسان اگر این فشارها بر او غلبه کند و گرفتار ضعف بنیه بشود، بنیه‌اش از نظر روانی، از جهت روحی و از نظر جسمی ضعیف بشود دیگر کاری از او برنمی‌آید، یعنی یک دفعه انسان از کار می‌افتد.

«وَ أَقْوَى قُوَّتِكَ فِيَّ إِذَا نَصِبْتُ» این را هم می‌توانیم یک عنوان مستقل فرض کنیم در این فهرست، هم می‌توانیم این عنوان را ضمیمه کنیم به بحث قبلی که بحث دوران پیری است. یعنی کأنّ انسان در روزگار پیری، در سنین بزرگسالی و البته بفرمایید کهنسالی، به آن سنین بالاتر که می‌رسد به خاطر طبع دوران پیری و کاهش عمومی توانایی‌هایش یک حالت درماندگی در او پیدا می‌شود.

مثلاً طرف جوان است، میانسال است، سرحال است، قوی است، احساس قوت می‌کند، دارم کارهایم را انجام می‌دهم، فعالیت اجتماعی دارم،‌ فعالیت علمی دارم،‌ فعالیت اقتصادی دارد، هر کسی متناسب با کارهای خودش. ولی از باب این که «من نعمره ننکسه فی الخلق» وقتی انسان سن‌اش می‌رود بالا، این توانش به صورت طبیعی طبق سنت الهی کاهش پیدا می‌کند، آن‌جا امکان فعالیت‌های مؤثر از او گرفته می‌شود. امام (علیه‌السلام) هم‌چنان که رزق را، وسیع‌ترین آن را برای همان زمان پیری خواستند، توان را، عالی‌ترین سطح آن را برای آن روزگار می‌خواهند. بگوییم «نَصِبْتُ» به این معنا باشد که امتداد همان درخواست قبلی باشد. هم می‌توانیم این‌طور معنا کنیم که خب این دیگر معنایش واضح است، این «نَصِبْتُ» همان حالت درماندگی روزگار بزرگسالی و کهنسالی است.

می‌شود مستقل هم معنا کرد، مستقلش این است که انسان به هر مناسبتی ممکن است گرفتار این حالت درماندگی بشود. جوان است یک وقت بر اثر بیماری، بر اثر یک ابتلایی، یک فشار روحی، یک فشار روانی، یک چیزی ممکن است کم بیاورد. برای آن لحظه‌های سخت از خدای متعال قوت می‌خواهد و توان می‌خواهد.

بنده به نظرم می‌رسد که آن معنای قبلی مناسب‌تر است. یعنی در امتداد همان جمله قبلی مربوط به روزگار بزرگسالی و پیری و امثال این‌ها است.

 

تبدیل فرصت کم به ظرفیت‌های ابدی

در قرآن کریم این آیه را شما دارید، فرمود «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ * وَ إِلى‏ رَبِّكَ فَارْغَبْ»[1]. این «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ» می‌گوید وقتی فراغت پیدا کردی،‌ وقتی فراغت برای تو پیدا شد یعنی همین نقطه اشتغال است. انسان یک وقت می‌بینی مشغول کار است، حالا هر کسی متناسب با شغل خودش، یک وقت غرق فعالیت و کارش هست، یک وقت است که از آن کار جدی که تعهد دارد، مسئولیت دارد، مسئولیت خانوادگی‌ اقتضایش را می‌کند، مسئولیت اجتماعی، تعهداتی که دارد برای او یک فراغتی پیدا می‌شود. این جا قرآن می‌خواهد بگوید «فَإِذا فَرَغْتَ» وقتی از آن کارهای اصلی و جدی خودت فراغت پیدا کردی «فَانْصَبْ» دوباره برخیز، وارد میدان شو، حالا خودت را خسته کن. «فانصب» ظاهراً به این معنا است. این «نصبت» را الان این جا داشتیم، از همان ریشه است. یعنی همان خستگی و این‌ها، یعنی برخیز خودت را خسته کن. با فعالیت،‌ با برنامه، با تلاش.

براساس مبانی که داریم این جا نمی‌خواهد بگوید که شخص احتیاج به اوقات فراغت ندارد. به این معنا نیست. به این معنی که مثلاً یک فراغتی برای انسان حاصل بشود که در آن فراغت یک توان مجددی پیدا بکند برای فعالیت مجدد.

این فراغت‌‌ها که مثلاً می‌گوییم تفریح سالم، لذت حلال، همه به آن احتیاج دارند، اصلاً دنیا این‌طور است که اگر این قسمت نباشد بخش‌های دیگر زندگی انسان از آن بهره‌وری می‌افتد، از کیفیت می‌افتد. برای این که وقت‌های اشتغال انسان کیفیت پیدا کند، انسان احتیاج دارد به فراغت، به تفریح، به آن چیزی که این روزها به عنوان مثلاً فراغت در باره‌اش صحبت می‌شود.

بنابراین در این شکی نیست، این به رسمیت شناخته شده در فرهنگ اسلامی،‌ در کلمات اولیاء، در سیره هم هست. و حضرت فرمودند اتفاقاً به وسیله این تفریح و لذت حلال و امثال این‌ها است که انسان می‌تواند از وقت‌های دیگرش خوب استفاده کند. پس این اصلاً در آن مباحثه‌ای نیست.

به این ترتیب این جا می‌خواهد بگوید «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ» یعنی بدون این که بخواهد منکر آن استراحت‌های ضروری بشود، آن به جای خودش محفوظ، ولی خب به همان اندازه ضرورت، همین که یک توانی گرفتی بلافاصله برخیزد و مجدداً عازم میدان شود. هر کسی حالا هر جنس کاری که از خیرات و از فعالیت‌ها و این‌ها جلوی او هست باید مشغول بشود. یعنی عمر انسان به بطالت نگذرد و از دستش نرود. همین که فراغت پیدا شد مجدداً باید بزند به خط، عازم اقدام بشود، عازم میدان بشود و کارش را از سر بگیرد.

این یک معنا است که معنای روشنی است. یک معنای لطیفی هم دارد و آن معنای لطیفش این است که «وَ إِلى‏ رَبِّكَ فَارْغَبْ» و عاشقانه برو به سوی خدای متعال، از سر رغبت. «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ» این چه بسا معنایش این باشد یعنی عازم شو به عبادت پروردگار متعال و خودت را با عبادت گویا خسته کن. یعنی اگر بناست خستگی برای تو پیدا بشود، در مقام بندگی و شوق به پروردگار متعال باشد، آن وقت این «فانصب» می‌شود خستگی جسمی، در حالی که اشتیاق روحی وجود داشته باشد خستگی جسمی آسیب‌زا نیست. انسان یک وقت‌هایی جسمش خسته می‌شود ولی روحش بانشاط است، وقتی که انگیزه دارد برای انجام یک کار خیر، برای عبادت خدای متعال به انواعش، همه اقدامات خیر با نیت خوب از جنس عبادت است. وقتی که دارد خدمت می‌کند، دارد فعالیت‌های علمی می‌کند، دارد فعالیت‌های اجتماعی می‌کند، دارد در پاسداری از اسلام، پاسداری از ایمان فعالیت می‌کند، جسم خسته می‌شود اما روح دارد پرواز می‌کند، اوج می‌گیرد. آن نشاط روحی معمولاً خستگی جسمی را تحت‌الشعاع خودش قرار می‌دهد و تحمل‌پذیر و شیرین می‌کند.

خلاصه کلام این می‌شود که انسان مؤمن می‌فهمد که فرصتش در دنیا خیلی کم است، این را خوب درک می‌کند. این فرصت کم دنیایی را که «قل متاع الدنیا قلیل»، این مختصر است، بهره هر کسی از دنیا خیلی کم است. این متوجه می‌شود که این فرصت کم را باید تبدیل کند به ظرفیت‌های ابدی. و تبدیل آن با عمل است «حی علی خیر العمل» باید مشغول کار و اقدام و فعالیت باشد.

 

فراغت در فرهنگ الهی و توحیدی اصالت ندارد

فراغت برای او چه میزانش پسندیده است؟ آن میزانی که در خدمت کار قرار بگیرد، وَالا یادتان باشد فراغت به خودی خود اصالت ندارد. ببینید این دو فرهنگ است. در فرهنگ الهی و توحیدی فراغت خودش اصالت ندارد. فراغت آن مقداری لازم است که زمینه بشود برای اشتغال، برای کار، برای فعالیت، یعنی همان نیرو گرفتن، همین مقدار.

در حالی که در فرهنگ دیگران، در فرهنگ غربی خود فراغت اصالت دارد. یعنی خوشگذارنی خودش اصالت دارد. وقت وسیع گذاشتن. آن وقت دیگر برای آن هر مدل که این خوش بگذراند، هر مدلی، هر شکل ممکنی که این خوش بگذراند، حالا یا در طول شبانه‌روز یا آخر هفته، این‌ها دیگر در برنامه است. خود این موضوع است، بازی، سرگرمی، این چیزها همه‌اش موضوعیت دارد، آن جاها اصالت دارد.

گویا اصلاً شخص کار می‌کند که بتواند فراغت‌های لذت‌بخش برای خودش درست کند. می‌رود جان بکَند، پول در بیاورد این‌ پول‌ها را ببرد خوش بگذراند، دوباره برود جان بکَند. پول به زحمت حلال و حرام در بیاورد، دوباره برود خوش بگذارند. این خوشگذارنی در فرهنگ غربی، فرهنگ غیرالهی، فرهنگ مادی، ماتریالیستی، آن خودش موضوعیت دارد. لذا توجیه می‌کند که طرف برود کلی زحمت بکشد، یک چیزی به دست بیاورد بعد ببرد خرج خوشگذرانی به معنای خودش بکند.

لذا آن وقت باب اوقات فراغت می‌شود یک باب شگفت‌انگیزی که دیگر عمده انواع و اقسام سرگرمی‌هایی است که لهو و لعبی است که این لهو و لعب ذهنیت شخص را تسخیر می‌کند، روحیات او را تسخیر می‌کند، استحاله می‌کند، او را از هدف خلقت باز می‌دارد، او را از رفتن به سوی خدای متعال باز می‌دارد. غفلت را در او افزایش می‌دهد، تاریکی‌های روحی را در او افزایش می‌دهد.

لذا اوقات فراغت در آن فرهنگ به این معنا اصالت دارد. یعنی به معنای این که این تنفس‌گاه زندگی است برای انجام فعالیت‌های گسترده، خیرات، مبرّات، خیررسانی به خلق خدا، انواع و اقسام عبادات و امثال این‌ها نیست. در این فرهنگ اوقات فراغت به این معنا است. این‌طور که شد آن وقت فراغت مؤمن یک فراغت ناسالم است. یعنی هیچ توجیهی ندارد. حالا مثلاً برویم فلان کنسرت را شرکت کنیم. در حالی که در این کنسرت همه‌اش غفلت و دوری از خدای متعال و موسیقی حرام است. آن وقت انواع و اقسام این خوشگذرانی‌ها نابود کننده تمام سرمایه‌های باطنی و معنوی انسان‌ها می‌شود. یک سیکل زندگی است که در آن مدل زندگی دور باطلی است، چون همه‌اش این طرف می‌چرخد، افق ندارد، نگاه ابدی ندارد.

ولی انسان مؤمن چون نگاهش ابدی است فراغت او فقط در خدمت عبادتش است. لذا می‌شود «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَب‏»، به محض این که یک مختصر استراحت کردی، همین مقدار، از این کار که فارغ شدی، یک مقدار همین که به خودت آمدی دوباره بفرما، مجدداً مشغول باش. انسان مؤمن وقت به بطالت نمی‌گذارند.

اکنون متأسفانه در جامعه ما آن سبک زندگی غربی در محیط‌های فراغتی ما هم خیلی وارد شده، مخصوصاً از طریق این جریان فضای مجازی و جریان تبلیغات وسیعی که وجود دارد و شیوه‌های ترویجی که دارند، در جامعه ما هم دارد اتفاق می‌افتد. دارد این فرهنگ منحط در جامعه ما هم راه پیدا می‌کند، خیلی خطرناک است، این نه فقط آخرت را برباد می‌دهد بلکه دنیای مؤمنین را هم برباد می‌دهد. چون این‌ها هیچ وقت نمی‌توانند ثروتمند بشوند. جامعه خوشگذران هیچ وقت ثروتمند نمی‌شود. چون کار نمی‌کند. کار جدی نمی‌کند، کار مفید نمی‌کند، آخرت هم که دیگر برباد فنا می‌رود. و لذا این جا می‌فرماید «وَ أَقْوَى قُوَّتِكَ فِيَّ إِذَا نَصِبْتُ» بیشترین توان من را در آن وقتی بگذارد که من خسته می‌شوم که دوباره مشغول کار مفید باشم و خلاصه زمین‌گیر نشود، از کار نیفتم.

 

تغذیه معنوی و رشد انسان در ابتلاء است

بعد فرمود «وَ لَا تَبْتَلِيَنِّي بِالْكَسَلِ عَنْ عِبَادَتِكَ، وَ لَا الْعَمَى عَنْ سَبِيلِكَ». این «وَ لَا تَبْتَلِيَنِّي» یعنی من را مبتلا نکن. در فرهنگ قرآنی، در فرهنگ اسلامی، از ابتلاء چاره‌ای نیست یعنی جزو طبع زیست این جهانی، سنت ابتلاء حضرت حق است و هیچ گریزی از آن نیست. یعنی اصلاً دنیا در این فرهنگ دارالإبتلاء است. انسان هم تمام رشدش در ابتلاء است. تغذیه معنوی او در ابتلاء است. رهایی باطن او از دلبستگی‌های دنیایی در ابتلاء است. یعنی همین ابتلائات انواع و اقسام آن. این‌ها نشان‌دهنده جوهر انسان‌ها و ظرفیت وجودی انسان است، چون انسان وقتی در معرض امتحان قرار می‌گیرد معلوم می‌شود چه دارد. این به جای خودش محفوظ است. قرآن کریم هم می‌گوید «وَ لَنَبْلُوَنَّكُم‏» چنان از شما سخت امتحان بگیریم تا معلوم بشود انسان مجاهد صابر کیست، انسان‌های کم ظرفیت چه کسانی هستند. فرمود انسان‌ها از طریق آزمایش گونه‌بندی می‌شوند، در آزمایش‌های الهی انسان‌ها دسته‌بندی می‌شوند. یک عده می‌شوند اصحاب یمین، یک عده می‌شوند اصحاب شِمال، یک عده هم می‌شوند السابقون. این تقسیم‌بندی‌ها وقتی که ابتلاء باشد پیش می‌آید. این به جای خودش محفوظ است.

فارغ از این، خداوند تبارک و تعالی از طریق انواع و اقسام ابتلائات که یک فهرست طولانی دارد، مخصوصاً انسان مؤمن را تغذیه می‌کند. مؤمن از طریق ابتلاء تغذیه می‌شود، تغذیه روحی می‌شود یعنی جانش پرورش پیدا می‌کند، روحش پرورش پیدا می‌کند. ابتلاء برای انسان مؤمن باعث رشد است. یکی از ظرفیت‌هایی که در ابتلاء هست و باعث رشد می‌شود این است که جلوی دلبستگی‌های بازدارنده را می‌گیرد. اگر خیلی خوش باشد، یعنی شرایط و همه چیز هموار باشد، انسان ثقیل می‌شود، سنگین می‌شود. تعلقات خاطرش، تعلق قلبی او به دنیا زیاد می‌شود. ابتلائات باعث می‌شود که تا می‌آید کام انسان شیرین بشود یک تلخی می‌آید تعدیلش می‌کند، یک گرفتاری می‌آید حال این را می‌پیچاند، جا می‌آورد. اصلاً دنیا به این شکل است.

 

درخواست از پروردگار برای عدم ابتلاء به امتحانات و ابتلائات سخت

برای انسان مؤمن ابتلائات به خاطر نگرش توحیدی که دارد اسباب تغذیه باطنی و رشد در جای خودش است. حالا این جا دارد می‌گوید «و لا تبتلینی» من را گرفتار نکن، امتحان نکن. با چی؟ این جا ابتلاء دقیقاً به معنای همان گرفتار شدن است. «و لا تبتلینی» نمی‌خواهد بگوید من را آزمایش نکن. فرمود هیچ وقت چنین چیزی را نگویید، به خاطر این که چه بگویید، چه نگویید، آزمایش در کار هست، مرتب هست. گاهی هم این آزمایش‌ها این قدر سخت می‌شود که «وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى‏ نَصْرُ اللَّهِ...»[2] اصلاً ابتلائات اجتماعی برای مؤمنین که در کار مجاهدت هستند، همراه با ولیّ الهی همراه با جریان جهاد هستند گاهی این قدر دشمن بر این‌ها سخت می‌گیرد و اوضاع زمانه برای این‌ها سخت می‌شود «وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ» خود پیغمبری که از جانب خدا آمده، با مؤمنینی که همراه او هستند به ناله می‌آیند، می‌گویند خدایا پس کِی نصرت می‌رسد؟ این یاری تو کِی می‌رسد؟ بعد آن جا البته وعده می‌دهد می‌گوید نگران نباشید، نصرت الهی نزدیک است.

غرض این که این سرجایش هست اما شما می‌توانید از خداوند تبارک و تعالی تقاضا کنید که به یک اموری شما را مبتلا نکند. به چی؟ مثلاً به مریضی‌های ذلیل‌کننده و خوار‌کننده. انسان مریض می‌شود، مریضی جزء زندگی است. اما مریضی خوارکننده را انسان بگوید خدایا من مبتلا نشوم به بیماری که خوارم کنی و ذلیلم کنی. این را می‌تواند بگوید، این تعبیر قشنگی است. یا من را به چیزهایی که از عهده‌اش برنمی‌آیم امتحان نکن. گاهی انسان در معرض یک امتحاناتی قرار می‌گیرد که از ظرفیت او خارج است، از عهده‌اش بر نمی‌آید، کم می‌آورد، شکست می‌خورد. می‌تواند این را درخواست کند از خدای متعال.

 

ابتلائات و گرفتاری‌های بازدارنده

بعضی از ابتلائات و گرفتاری‌ها گرفتاری‌هایی هستند که دست‌ساخته هستند یعنی واقعاً بازدارنده است، یعنی انسان را می‌برد به قهقری. یکی از آن ابتلائات عبارت است از تنبلی و کسالت. تنبلی و کسالت، این از جنس ابتلائات است منتها ابتلائات بازدارنده است، به قهقری‌برنده است، کاهنده ظرفیت‌های انسان است، راکدش می‌کند، عقب‌گرد می‌کند، گرفتار ارتجاع می‌شود. کسالت این‌طور است.

یک بابی هست قبلاً هم برای شما خواندم روایاتش را که «الکسل و الزجر» این دو تا. از این دو باید انسان مؤمن به خدای متعال پناه ببرد، یکی تنبلی است، یک بی‌حوصلگی است. چون این‌ها انسان را از منافع معنوی‌اش باز می‌دارد. از این که بخواهد حق را دنبال کند باز می‌دارد. آدم‌های کم حوصله خیلی ضربه می‌خورند و ضربه می‌زنند. آدم‌های تنبل هم که تمام فرصت‌هایشان را از دست می‌رود، می‌سوزد. کسالت این‌طور است. یکی از وجوه خطرناک تنبلی، تنبلی در عبادت است. کسل یعنی چه؟ کسل یعنی تثاقل. تثاقل یعنی سنگینی. دیدید آدم احساس سنگینی می‌کند. به آن می‌گویند کسل. در جایی که تو باید سبک باشی، رها باشی تا یک کاری را انجام بدهی، وقتی سنگین می‌شوی آن فرصت از دست تو می‌رود. به این حالت می‌گویند کسل. کسالت به این معنا است. این تنبلی به این معنا است. در جایی که باید نشاط داشته باشد، نشیط باشد، آن جا یک دفعه احساس سنگینی بکند. این حالت را می‌گویند تنبلی یا همین کسالت.

 

کسالت در عبادت

کسل که در روایات هست در این جا هم هست. می‌فرماید «وَ لَا تَبْتَلِيَنِّي بِالْكَسَلِ عَنْ عِبَادَتِكَ» می‌گوید خدایا من را به تنبلی در عبادتت مبتلا نکن. این دعا خیلی دعای عجیبی است. کسالت در عبادت چگونه برای انسان پیش می‌آید؟ دلیلش چیست؟ چرا انسان وقتی می‌خواهد نماز بخواند سنگین می‌شود؟ صد جور برود، بگوید، بچرخد، بخندد، تلویزیون نگاه کند، فیلم ببیند، پرسه بزند در فضای مجازی هیچ احساس خستگی نمی‌کند، همین‌طور سرحال است، اما به محض این که می‌خواهد برخیزد دو رکعت نماز بخواند انگار تمام زمین و زمان آمده روی دوش او، احساس سنگینی می‌کند. همین الان بانشاط بود اما الان چشم او یاری نمی‌کند. این پلک‌هایش شده یک تُن، دائم می‌افتد پایین. سرحال نیست، می‌خواهد چهار رکعت نماز بخواند نمی‌شود. تا حالا خیلی سرحال بود، الان می‌خواهد برود مسجد دیگر حالش را ندارد، می‌گوید حالش را ندارم. شنیدید بارها، خودتان هم می‌گویید، به شما هم می‌گویند، می‌گویی تو که الان حال داشتی؟ می‌گوید نه دیگر حالش را ندارم. بنشینیم دو صفحه قرآن بخوانیم، نه حالش نیست. قضیه چیست؟

 

کسالت عقوبتی

دوستان این کسالت، کسالت عقوبتی است. یعنی این شخص دارد مجازات می‌شود، خرابکاری کرده، حالا مجازاتش این جا این است. لذا «وَ لَا تَبْتَلِيَنِّي بِالْكَسَلِ عَنْ عِبَادَتِكَ» خیلی معنای عمیقی دارد. یعنی نکند من مبتلا بشوم به اموری که نتیجه‌اش می‌شود کسالت در عبادت که وقت عبادت انسان نشیط نباشد، با نشاط نباشد، سرحال نباشد. «وَ لَا تَبْتَلِيَنِّي بِالْكَسَلِ عَنْ عِبَادَتِكَ» من به یک چنین عقوبتی مبتلا نشوم. این کسالت از نوع کسالت عقوبتی است. «وَ لَا تَبْتَلِيَنِّي» یعنی به اموری که نتیجه‌اش این حالت کسالت و بی‌حالی در عبادت هست من مبتلا نشوم. این معنایش این است.

همه‌ی دعای ابوحمزه ثمالی از امام سجاد (علیه‌السلام) است. در دعای شریف ابوحمزه یک قطعه‌ای دارد که این بیان امام سجاد (علیه‌السلام) در دعای مکارم را تفسیر می‌کند، تفسیرش این جاست. می‌فرماید: «اللّهُمَّ‌ انّى كُلَّما قُلْتُ‌ قَدْ تَهَيَّاْتُ‌ وَتَعَبَّاْتُ‌ وَقُمْتُ‌ لِلصَّلوةِ‌ بَيْنَ‌ يَدَيْكَ‌ وَناجَيْتُكَ‌، الْقَيْتَ‌ عَلَىَّ‌ نُعاساً اذا انَا صَلَّيْتُ‌، وَسَلَبْتَنى مُناجاتَكَ‌ اذا ا نَا ناجَيْتُ» می‌گوید خدایا چرا من این‌طوری شدم؟ «تَهَيَّاْتُ‌» هر وقت که می‌گویم الان دیگر من آماده هستم «وَتَعَبَّاْتُ» آماده‌ی آماده هستم که بلند شوم یک نمازی در درگاه تو بخوانم. حالا چه نماز واجب، چه نماز مستحب، مخصوصاً نمازهای مستحبی و نافله، آن‌جاها بیشتر خودش را نشان می‌دهد. می‌گوید این نمازم را بخوانم، بیایم یک کمی با تو مناجات بکنم «وَناجَيْتُكَ‌، الْقَيْتَ‌ عَلَىَّ‌ نُعاساً» خواب را بر من حاکم می‌کنی، خوابم می‌گیرد، سنگین می‌شوم. همین «بالکسل عن عبادتک» دقیقاً همین معنا است، احساس سنگینی می‌کنم. «وَسَلَبْتَنى مُناجاتَكَ‌ اذا انَا ناجَيْتُ» آن وقتی که آمده بودم با تو دو کلمه مناجات کنم می‌بینم دیگر حالش را ندارم، توفیقش را از من می‌گیری، چرا من این‌طور شدم؟ «مالى» این کلمه مالی یعنی من چی شدم، دارم خودم را بررسی می‌کنم چرا من این‌طوری شدم. «كُلَّما قُلْتُ‌ قَدْ صَلَحَتْ‌ سَريرَتى، وَقَرُبَ‌ مِنْ‌ مَجالِسِ‌ التَّوّابينَ‌ مَجْلِسى، عَرَضَتْ‌ لى بَلِيَّةٌ‌ ازالَتْ‌ قَدَمى» هر وقت که من می‌گویم حالا دیگر حالم خوب شده، باطنم خوب است، «قد صلحت سریرتی» اکنون دیگر من می‌توانم بروم به مجالس توّابین، به مجلس ذکر، به فلان جلسه روضه، به فلان حلقه دعا شرکت کنم «عرضت لی بلیةٌ» برای من یک گرفتاری پیش می‌آید. «بلیةٌ» یک گرفتاری پیش می‌آید «ازالت قدمی» قدم‌های من را سست می‌کند. «وَحالَتْ‌ بَيْنى وَبَيْنَ‌ خِدْمَتِكَ‌» بین من و خدمت تو جدایی می‌اندازد. آن وقت از این جا امام (علیه‌السلام) این دو کلمه را می‌گوید «مالی کلما قلت»، بعد در چند جمله ریشه‌ها را بیان می‌کند. می‌گوید شاید این چیزها باشد. این کلمه «سیدی لعلک»، از این جا به بعد در واقع ریشه‌های کسالت در عبادت را امام سجاد (علیه‌الصلوةوالسلام) این جا تفسیر و تحلیل می‌کند.

چرا انسان در مقام عبادت احساس کسالت می‌کند؟ چرا سنگین می‌شود؟ این که گفتم عقوبتی است حضرت دارند این را بیان می‌کنند، کسالت‌های عقوبتی که انسان دارد مجازات می‌شود، گویا من دارم مجازات می‌شوم. ریشه‌های کسالت در عبادت طبق بیان امام (علیه‌السلام) در مناجات شریفه ابوحمزه این چیزها است. البته بعضی‌هایش خیلی سوزناک و تکان‌دهنده است، بعضی‌هایش هم بیدار کننده است.

یک جمله‌اش این است که می‌گوید «لَعَلَّكَ‌ عَنْ‌ بابِكَ‌ طَرَدْتَنى» نکند تو مرا از در خانه خودت طرد کردی؟ «لَعَلَّكَ‌ عَنْ‌ بابِكَ‌ طَرَدْتَنى، وَعَنْ‌ خِدْمَتِكَ‌ نَحَّيْتَنى» و از خدمت خودت من را دور انداختی. «اوْ لَعَلَّكَ‌ رَاَيْتَنى مُسْتَخِفّاً بِحَقِّكَ‌ فَاَقْصَيْتَنى» نکند دیدی که من حق تو را دست کم گرفتم؟ زیر پا گذاشتم؟ «مستخفاً بحقک فاقصیتنی» من را از خودت دور کردی. «اوْ لَعَلَّكَ‌ رَاَيْتَنى مُعْرِضاً عَنْكَ‌» یا این که دیدی من از از یاد تو اعراض می‌‌کنم؟ از توجه به تو رو برمی‌گردانم؟ «لَعَلَّكَ‌ رَاَيْتَنى مُعْرِضاً عَنْكَ فَقَلَيْتَنى» من را از خودت دور کردی؟ «اوْ لَعَلَّكَ‌ وَجَدْتَنى فى مَقامِ‌ الْكاذِبينَ‌ فَرَفَضْتَنى» یا دیدی من داشتم فیلم بازی می‌کردم؟ «فرفضتنی» من را دور انداختی، راست نگفتم به تو، من دروغ گفتم حالا دارم چوبش را می‌خورم «اوْ لَعَلَّكَ‌ رَاَيْتَنى غَيْرَ شاكِرٍ لِنَعْمآئِكَ‌ فَحَرَمْتَنى» یا این که دیدی من شکرگزار نعمت‌های تو نیستم، من را داری این‌طور محروم می‌کنی؟

انسان وقتی نعمت برای او هست اگر شکر آن را به جای نیاورد موقع نماز مجازات می‌شود. می‌گوید من از نمازم لذت نمی‌برم، در نماز سنگین‌ام.

 

بی‌توفیقی در عبادت نتیجه ناشکری است

یک دوستی پریروز به من می‌گفت این‌طوری شدم که وارد نماز می‌شوم می‌خواهم خارج بشوم. نمی‌توانم با تأنی نماز بخوانم، برای هر چیزی وقت دارم اما نوبت نماز می‌رسد می‌خواهم تند و سریع نماز را بخوانم و تمامش کنم.

«اوْ لَعَلَّكَ‌ رَاَيْتَنى غَيْرَ شاكِرٍ لِنَعْمآئِكَ‌ فَحَرَمْتَنى» یکی از علت‌های کسالت در عبادت ناشکری است. انسان وقتی نعمت‌هایی را که به او داده شده حالت شکر نداشته باشد محرومیت برای او می‌آورد.

«اوْ لَعَلَّكَ‌ فَقَدْتَنى مِنْ‌ مَجالِسِ‌ الْعُلَمآءِ‌ فَخَذَلْتَنى» یا این که دیدی من با عالمان ربانی دیگر اُنس ندارم، به مجالس‌شان رفت و آمد نمی‌کنم، احساس استغناء می‌کنم می‌گوید نه دیگر من خودم بهره‌ام کافی است.

گاهی وقت‌ها ماها احساس می‌کنیم دیگر نیاز به موعظه نداریم. هر وقت احساس کردید نیاز به موعظه ندارید ساقط هستید. چون انسان هرچه برود جلوتر بیشتر احساس نیاز می‌کند. آن وقت بیشتر احساس می‌کند به نفس‌های حق، به عالمان حقیقی و ربانی و طبق روایاتی که داریم حاضر است مسافرت کند، وقت می‌گذارد. آقا لازم است برود یک شهر دیگر، برود. از این‌جا برخیزد پانصد کیلومتر، هزار کیلومتر، خودش را برساند، حاضر است. حاضر است خرج کند، برود و خودش را برساند و بهره‌مند بشود.

می‌فرماید: «اوْ لَعَلَّكَ‌ فَقَدْتَنى مِنْ‌ مَجالِسِ‌ الْعُلَمآءِ‌» هرجا جلسه‌های اُنس موعظه است، معرفت است، جلسات بحث توحیدی است من آن جاها نیستم، خبری از من نیست، من غایب هستم، غایب مجالس علما، من این‌طوری شدم. نکند این‌طوری شدم که «فَخَذَلْتَنى»؟ من را این‌طور بیچاره کردی، خوارم کردی. چون واقعاً چه خواری بالاتر از بی‌توفیقی در عبادت.

 

ریشه‌های کسالت در عبادت

بعد فرمود: «اوْ لَعَلَّكَ‌ رَاَيْتَنى فِى الْغافِلينَ‌ فَمِنْ‌ رَحْمَتِكَ‌ آيَسْتَنى» این که دیدی من عمدتاً در جمع آدم‌های غافل هستم، اطراف من پر از آدم‌های غافل است. «فمن رحمتک آیستنی». از رحمت خودت داری من را مأیوس می‌کنی. «اوْ لَعَلَّكَ‌ رَاَيْتَنى آلِفَ‌ مَجالِسِ‌ الْبَطّالينَ‌» یا این که دیدی من در مجلس خوشگذران‌ها عمدتاً آن‌ جاها می‌پلکم، می‌نشینیم از زمین و آسمان می‌گوییم و غیبت و تهمت و چرت و پرت و این‌ها است. اُنس می‌گیرم با آدم‌های بطال و وقت‌گذران. بطال همین‌طور دارد وقت تلف می‌کند. یا دیدی من با آن‌ها اُنس گرفتم. «فَبَيْنى وَبَيْنَهُمْ‌ خَلَّيْتَنى» گفتی برو با همان‌ها باش. این تعبیرش خیلی سنگین است. گفتی برو با همان‌ها باش. «اوْ لَعَلَّكَ‌» این تکه‌اش است که گفتم جمله اول خیلی سنگین بود، این جمله پایانی هم خیلی سنگین است. جمله اول را خاطرتان هست فرمود «لَعَلَّكَ‌ عَنْ‌ بابِكَ‌ طَرَدْتَنى» نکند دیگر من را از در خانه خودت دور کردی؟ طرد کردی؟ نکند این‌طور شده؟ این جمله پایانی یک چیزی شبیه همان است. می‌فرماید: «أو لعلک لَمْ‌ تُحِبَّ‌ انْ‌ تَسْمَعَ‌ دُعآئى فَباعَدْتَنى» نکند دیگر دوست نداری صدای من را بشنوی؟ «فباعدتنی» من را دورم کردی؟ گفتی نمی‌خواهم دیگر صدای تو را بشنوم، تو که با ما رفاقت نداری، اُنس نداری، همه وقتت را، جوانی‌ات را، خوشی‌هایت را با دیگران هستی برو با همان‌ها خوش باش. شاید این‌طوری بوده باشد. «اوْ لَعَلَّكَ‌ بِقِلَّةِ‌ حَيآئى مِنْكَ‌ جازَيْتَنى» یا این که من در پیشگاه تو کم حیایی کردم داری من را مجازات می‌کنی؟ «بقلة حیائی منک جازیتنی» بعد این جا که می‌رسد، این فهرست است.

این‌ها ریشه‌های کسالت در عبادت است. چه می‌شود انسان نوبت عبادت که می‌رسد احساس تنبلی و سنگینی و چُرت و امثال این‌ها می‌کند. حضرت می‌فرمایند این چیزها می‌تواند باشد. یک فهرست است. خب این شرح «وَ لَا تَبْتَلِيَنِّي بِالْكَسَلِ عَنْ عِبَادَتِكَ» یعنی این. یعنی من مبتلا به مجالس بطالین نشوم، مبتلا به ناشکری بر نعمت نشوم، مبتلای به رفاقت با آدم‌های غافل نشوم، مبتلای به قِلّت حیا نشوم، مبتلای به کم‌حیایی نشوم، این‌ها را دارد فهرست می‌کند.

به این جا که رسید آن وقت امام (علیه‌السلام) یک جمله می‌گوید. می‌فرماید: «فَاِنْ‌ عَفَوْتَ‌ يا رَبِّ‌» حالا بیا از ما بگذر. من را ببخش. البته ببینید چقدر لطیف می‌گوید. می‌گوید اگر ببخشی «یا رب فَطالَ‌ ما عَفَوْتَ‌ عَنِ‌ الْمُذْنِبينَ‌ قَبْلى» این یک چیز جدیدی نیست. تو همیشه از گنهکاران قبل از این گذشتی، عفو کردی. من را هم در ضمن آن‌ها قبول کن، از من هم بگذر. «لِأَنَّ‌ كَرَمَكَ‌ اىْ‌ رَبِّ‌ يَجِلُّ‌ عَنْ‌ مُكافاتِ‌ الْمُقَصِّرينَ‌» کرم تو خیلی بزرگتر از این است که بخواهی مقصرین، آدم‌های مقصری مثل من را بخواهی مکافات کنی و مجازات کنی. چون می‌دانید گاهی در سخن گفتن‌های با خدای متعال این‌طور است. می‌گوید خدایا اگر من را بخواهی مجازات کنی چیزی به ملک تو اضافه نمی‌شود، اگر هم ببخشی چیزی از تو کم نمی‌شود. ببخش، همه گنهکاران را تو ببخشی، چیزی از دستگاه تو و از کرم تو کم نمی‌شود. اتفاقاً‌ لطف تو، بزرگی تو، احسان تو است که تجلی می‌کند.

 

نام حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) کلید مغفرت الهی است

در این فاطمیه اول رسیدیم به ایام حضرت صدیقه طاهره (سلام‌الله‌علیها)، دیگر مجالس فاطمی هست، رفقا نام حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها)، کلید مغفرت الهی است. یعنی راه نجات، حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) است. پناهندگی است. دارد در احوالات خوبان از عرفاء از بزرگان، از کملین، توصیه هم می‌کردند می‌گفتند اگر کارتان خیلی خراب شد، دیدید راهی دیگر وجود ندارد، دیدید راهی نیست پناه ببرید به صدیقه طاهره. خودتان را در سایه عنایات حضرت مادر (سلام‌الله‌علیها) قرار بدهید.

به حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) متوسل بشویم همه گره‌ها را باز می‌کند. ما خیلی گره در کارمان است، در کار شخصی‌مان، در کار اجتماعی‌مان، در کار کشورمان، اوضاع‌مان را که می‌بینید دیگر این‌ها است. گره‌گشا نام حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) است. ببینید خود بزرگان و اولیاء خدا، ائمه هدی (سلام‌الله‌علیهم‌اجمعین) که خودشان مظهر نام فتاح پروردگار متعال هستند، خودشان وقتی کارشان گیر می‌کرد متوسل به مادر (سلام‌الله‌علیها) می‌شدند. دوستان، برادران و خواهران قدر بدانند.

این‌طور که نوشتند گفتند این روزها شاید آن جمعی که از خانم‌های مدینه آمدند برای عیادت حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها)، وقتی وارد شدند، ضمناً معلوم می‌شود که چقدر این‌ها بی‌وفا بودند. چقدر تأخیر داشتند. نوشته که وقتی وارد شدند خدمت حضرت، کأنّ نشناخته باشند. یکی‌شان برگشت به حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) این‌طور خطاب کرد، گفت خانم با خودتان چه کردید؟ از شما چیزی باقی نمانده. خب یک جوان هیجده ساله در اوج و قله نشاط و جوانی این‌طوری تعبیر کردند. ببینید چی گذشته بوده بر حضرت. این همان جمله‌ای بود که از خود صدیقه طاهره (سلام‌الله‌علیها) نقل شد که گفت «صبت علیّ مصائب» فرمود مصیبت‌هایی بر من نازل شد که اگر بر روز نازل می‌شد، روز را شب می‌کرد. اگر به روز نازل می‌شد روز می‌شد شب، بر من یک چنین مصائبی نازل شد. حالا حضرت برگردند بگویند بروید از شوهرهایتان بپرسید، بروید از این جفاکارها بپرسید که چه کردند. آن اهانتی که به امیرالمؤمنین کردند، جسارت‌هایی که به علی‌بن‌ابیطالب (علیه‌السلام) کردند. مصیبت فاطمه (سلام‌الله‌علیها) مصیبت ضربه به پهلو نیست، برای ما مصیبت است، شنیدن آن قابل تحمل نیست. این که آن نانجیب با قلاف شمشیر زده، این‌ها مصیبت فاطمه نیست. فاطمه (سلام‌الله‌علیها) این‌ها را می‌تواند تحمل بکند. اما آن چیزی که فاطمه نمی‌تواند تحمل کند جسارت به امیرالمؤمنین و حجت خدا است. این است که برای زهرا (سلام‌الله‌علیها) قابل تحمل نیست.

صلی الله علیک یا بنت رسول الله



[1] آیات 7 و 8 سوره شرح

[2] آیه 214 سوره بقره



لطفاً نظر خود را درباره این مطلب بنویسید:
نام :


پست الکترونیکی :

کد تصویر:

نظر شما : *