«مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ، الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ، الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ، الْمُسْتَسْلِمِ [لِلدَّهْرِ الذَّامِ] لِلدُّنْيَا[1]»
خدمت همه برادران عزیز، مربیان گرامی و عالیقدر در اقصی نقاط میهن اسلامی عرض سلام دارم و ایام پربرکت ماه مبارک رمضان را به همه عزیزان تبریک عرض میکنم. انشاءالله تا این بخش از ماه پر نور ماه رمضانالمبارک از ضیافت الهی بهرههای وافر بردهاید و انشاءالله در ادامه هم بهرههای بیشتر داشته باشید.
انشاءالله که این سال جدید، بهار جدید و قرن جدید بر همه شما، خانوادههای عزیزتان و دوستانتان، اعضای عزیز اتحادیه در سراسر کشور، بر اُمّت و امام انشاءالله مبارک باشد و مشمول عنایات و الطاف خواست الهی باشید.
منهج تربیت توحیدی از نگاه امیرالمومنین (علیهالصلاةوالسلام)
بحث خیلی شیرین و مهمی را به اتفاق هم بنا شد در ذیل نامه سی و یکم نهجالبلاغه دنبال کنیم که معلوم شد ما در نامه ۳۱ مواجه هستیم با منهج تربیت توحیدی از نگاه امیرالمومنین (علیهالصلاةوالسلام). امام (علیهالسلام) در واقع دارند یک الگوی تربیت الهی و توحیدی و علوی را ارائه میکنند که در این الگو بین دنیا و آخرت، بین زیست طیّب و گوارا در این دنیا و زندگی قرین سعادت و خوشبختی در آخرت را به ما نشان میدهند.
هنر انسان کامل در پرتو وحی الهی و نقشه راهی که خدای متعال پیش روی انسانها قرار داده، این جمع سالم بین دین و دنیا و بین دنیا و آخرت است. سایر نحلهها به خاطر اینکه نحلههای دستساز بشر است، اینها ابتلایشان این است که نتوانستهاند نگاه جامعی را ارائه کنند، بلکه عمدتاً مبتلا هستند به نگاه سطحی و ظاهری و ناقص. چون نه انسان را شناختند، نه جهان را شناختند، نه مبداء را شناختند، نه معاد را شناختند، اشراف ندارند، مطّلع نیستند، اَسرار را نمیدانند، لطایف را بیخبر هستند. لذا وقتی شما دستتان را میدهید به دست امیرالمومنین (علیهالصلاةوالسلام)، درواقع دست تربیت نسل و انسان را میدهید به دست امیرالمومنین (علیهالسلام)؛ یعنی دست اینها را گذاشته در دست امینالله.کسی که امین خدای متعال است و شهید و شاهد است، گواه است، حاضر است و روح بلند مطهر و بلند متصّل به غیب است.
بنابراین هم مبدأ را میشناسد، هم منتها و معاد را میشناسد و انسان را با تمام ظرفیتهایش میشناسد و اسباب سعادت و شقاوت او را کاملاً از آن باخبر است. اینجا آن نقطه شوقانگیزی است که خود او هم انگیزه کامل برای دستگیری، رهبری و هدایت دارد. چون متصل به فیض سرمدی و به عنایت الهی است. بنابراین هم مظهر رحمانیت حضرت حق است، هم مظهر رحیمیت حضرت حق است، هم مظهر ربوبیّت پروردگار متعال است. بنابراین این نقطه آن نقطه امن است.
نامه 31 نهجالبلاغه، دایرهالمعارف تربیتی
چه امکان خوبی به عنایت خود حضرت فراهم شده که ما صاحب نامه ۳۱ نهجالبلاغه شدیم. نامه۳۱ حاصل هم اندیشههای آسمانی و قدسی امیرالمومنین (علیهالسلام) است، هم دربرگیرنده انگیزههای رسالی و الهی آن بزرگوار در هدایت بشر است، هم سرشار از مهر و عاطفه و محبت است و یک «دایرهالمعارف تربیتی» در اختیار ما قرار گرفته است که می شود نامه 31 نهجالبلاغه.
اینجا همه چیز سر جای خودش قرار میگیرد. یعنی در نگاه انسان کامل که نگاه کامل است، هر چیزی سر جای خودش است. هنر انسان کامل این است که هر چیزی را در جای خودش قرار میدهد. در این نگاه دنیا در جای خودش است، آخرت در جای خودش است، انسان در جای خودش است، نقش مزاحمهایی مثل شیطان کاملاً دیده میشود و هر چیزی دقیقاً در جای خودش قرار میگیرد. این امام، امام کامل و عادل است و امام عادل به همین معنا است. پیشوایی است که هر چیزی را در جای خودش قرار میدهد.
بنابراین اگر در بحثی که اکنون میخواهم خدمتتان تقدیم کنم مباحثی درباره دنیا مطرح میشود، درواقع «کشفالقناء» از واقعیت است. یعنی این پرده خیال را که حاصل آن میشود جهالت، امام (علیهالسلام) از مقابل چشم شما کنار میزند تا شما بتوانید واقعیت را آنگونه که هست ببینید. هنر امام (علیهالسلام) در نشان دادن واقعیتهایی است که پیش روی شما قرار گرفته و علاوه بر این که آنچه که در واقعیت متافیزیکی و ماوراء طبیعی و ماوراء مادی است و متصل میشود به روح انسان، از آنها هم پردهبرداری میکند. از مجموعه ارزشهایی که ما از آنها به عنوان خیر یاد میکنیم اینها را هم حضرت آشکارسازی میکنند و به شما نشان میدهند و به این ترتیب حاصل کار امیرالمومنین (علیهالسلام) و حاصل کارگاه نامه ۳۱ که کارگاه تربیت انسان طراز است، میشود همان انسان طراز اسلام و همان چیزی که خدای متعال میپسندد و دوست میدارد. این یک یادآوری برای اینکه ما به آن جلسه اول برگشتیم.
رعایت حقوق متقابل والد و مولود
در جلسه دوم وارد شدیم به متن نامه و عرض کردیم این نامه را امام (علیهالسلام) با ادبیات پدر فرزندی نگاشتهاند. «مِنَ الْوَالِدِ، إِلَى الْمَوْلُودِ[2]»، در این ترکیب اسرار فراوانی هست. بخشی از آن را در جلسه گذشته اشاره کردیم. یک نگاه بسیار روشن و پیشبرنده به اتصال بین دو نسل؛ منتها دو نسلی که نسبت به هم انگیزهمند هستند و به هم تعلق خاطر دارند. یکی در جایگاه پدر نسبت به دیگری انگیزهمند و سرشار از عواطف و احساسات، عاقبتنگری و عاقبتاندیشی است و آن دیگری هم سرشار از یک محبت و عاطفهای است به لحاظ اینکه این جایگاه را ریشه خودش میداند در مقام فرزند. لذا شاید زیباتر از این نمیشد «مِنَ الْوَالِدِ، إِلَى الْمَوْلُودِ». این ارتباط بین نسلی اینجا به شکل منطقی و درست خودش برقرار میشود.
یک بحثی در بین این دو قسمت مقدمه «مِنَ الْوَالِدِ، إِلَى الْمَوْلُودِ» هست که در بخش اول فهرستی از ویژگیهای نسل مربی و نسل بزرگسال و نسل پیشبرنده اینجا معرفی میشود و در مقابل هم یک فهرستی از ویژگیهای نسل نو و تازه و در حال بالیدن معرفی میشود. در واقع نقش ارتباط درست و مناسب بین دو نسل را هم امام (علیهالسلام) در اینجا را ارائه میکند.
در این زمینه باز در جلسه دوم عرایضی داشتیم و خطر فاصله نسلی به معنای شکاف نسلی و احیاناً مخاطره گسست نسلی که ابتلائات آن ویژه زمان ما است، این را یک مقداری مرور کردیم و عرض کردیم در نقشه الهی هر دو نسل در جای خودشان قرار میگیرند و مسئولیت آنها نسبت به دیگری به عنوان یک مسئولیت الهی تلقی میشود و هرکدام از مصدر وحی نسبت به طرف دیگر مسئولیت دارند و صرفاً احترام ظاهری نیست. اگرچه در اوج تکریم است ولی حقوق متقابل هم هست. از جمله آن حقوق متقابل حق تربیتی است که پدر و نسل پیشین نسبت به فرزند و نسل نو دارند و اینجا امام (علیهالسلام) در اوج حکمت دارند در نامه ۳۱ این حق را؛ یعنی حق تربیت، حق راهنمایی و حق خیرخواهی را درباره نسل جدید که نماد فرزند هست ادا میکنند.
در آن بخش نخست ما یک جمعبندی هم داشتیم و آن جمعبندی این است که شاید مهمترین پیامی که در ارتباط متوازن بین نسلی باید ما از این مقدمه نامه ۳۱ بگیریم، پیام شناخت متقابل است. یعنی باید این دو نسل برای اینکه به آن ارتباط سالم و پیشبرنده با همدیگر برسند -مخصوصاً در حوزه انتقال ارزشها و در آن مسیر خیرخواهی- لازم است که همدیگر را بشناسند. شاید این کلیدواژههایی که امام (علیهالسلام) استفاده میکنند درواقع یک راهی است به سوی این شناخت. یعنی دارند مسیر را برای این شناخت بین نسلی هموار میکنند که به این مسئله هم ما در جلسه دوم اشاره داشتیم.
فناپذیر بودن دنیا
خب چند ویژگی اینجا مطرح شده است. «مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ»، با این کلمه امام (علیهالسلام) دارند معرفی میکنند. این جامعه مخاطب که جامعه نو و تر و تازه و از راه رسیده و در مسیر پیمودن قله عمر در دنیا هست، دارد با کسی روبرو میشود که در حال پایین آمدن از قله عمر است. این در حال آغاز و صعود است، این دیگری در حال پایین آمدن و تمام کردن این فرایند صعود و نزول هست، این یکی در حال پایین آمدن است و در آن مراحل قرار گرفته و مسیر را طی کرده است. در این طی مسیرش از این فراز و فرود میخواهد یک گزارشی ارائه کند، این گزارش را میریزد در قالب حال خودش و حالت خودش را اینجا ارائه میکند.
آنچه که دارد در قالب ویژگیهای والد اینجا مطرح میشود در حقیقت آینهای است پیش روی مولود که او بتواند مسیر پیش روی خودش را قبل از تجربه میدانی در یک مثال و عینیت مشاهده کند. این اتفاقی است که این جا میافتد. امام (علیهالسلام) دارند کمک میکنند که فرزند در آینه پدر بتواند خودش را و مسیری را که پیش روی خویش است تماشا کند و در یک نگاه بتواند این را کشف کند. پیامهای دیگر هم دارد، منتهی پیام روشنترش این است. یکی از آن پیامهای دیگر این است که میخواهد بگوید با قواعدی که حاکم بر این مسیر است که من طی کردم و تو در آغاز طی کردن این مسیر هستی، تو با این ویژگیها واقعیت مسیر را کاملاً بشناس، این واقعیتها را ببین و خود را با قواعدش آشنا کن. البته همین اول امام (علیهالسلام) یک ضربه را هم میزند، میگوید این طور نیست که تو خیال کنی همیشه از من میتوانی بهرهمند شوی، وقت تو برای بهرهمند شدن از من اندک است، «مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ» کلمه فانی اینجا به همین معنا است، یعنی تمام شونده، زائل، از دست رونده.
این که ما در مسیر زندگی این جهان بتوانیم «فناء» را در ناصیه این عالم تماشا کنیم، این حاصل یک نگاه عمیق و نگاه ژرف است. در نگاه سطحی این به دست نمیآید، چرا به دست نمیآید؟ به خاطر غلبه دلبستگیها و تعلقات. چون دلبستگیها و تعلقات و زینتهای محیطی فراوان است و محیط پر از آذینبندی است. حاصل این دو میشود یک حجاب توهّم که آن حجاب توهّم، توهم بقاء را دارد. یعنی این خیال میکند که حالا حالاها هست. اینجا یک بصیرت الهی میخواهد که شما در یک نگاه بخواهی خودت را معرفی کنی. میگوید اگر میخواهی بشناسی با یک کلید واژه میتوانی به آن واقعیت برسی و آن عبارت است از «فناء».
درک حقیقت فانی بودن دنیا
اگر من بخواهم این را به تو بهتر ارائه کنم، آن وقت باید بروم سراغ یک مسئله جدی به نام «زمان». همه موجودات این عالم در محیط تصرف و احاطه «زمان» قرار دارند. همه موجودات این عالم دو ویژگی دارند، یکی اینکه «متمکّن» هستند، یعنی مکانی هستند و دوم «متزمّن» هستند یعنی زمانی هستند. یعنی در محیط اشراف زمان و مکان دارند زندگی میکنند. در این بین زمان این خصوصیت را دارد که «متصرمالوجود» است. به قول اهل فلسفه میگویند زمان «متصرمالوجود» است. یعنی موجود شدن هر «آنی» از زمان منوط به فانی شدن «آن» قبلی است.
بنابراین شما با یک سیّال از دسترونده و فانیشونده مواجه هستید که دائماً یک قطعه تازهای از «آن» می آید و آمدن این تازه منوط است به رفتن «آنِ» قبلی که کهنه شده است. آن به آن این بهصورت یک زنجیره اتفاق میافتد. اگر این زمان خوب شناخته شود شما میتوانید مسئله «فناء» را در ارتباط با این عالم و محیطی که در آن قرار گرفتهاید و هر چه که در این عالم هست، ولو از زمان طولانی هم برخوردار باشد، می توانید این را کاملاً کشف کنید. «کلُّ مَنْ عَلیها فَانٍ[3]» فرمود همه بدون استثنا این خصوصیت را دارد که فانی است. یعنی زوال دارد، نفاد دارد، تمام شدنی است، کهنه شدنی است، تبدیل شدنی است. این واقعیتی است که همه چیز در این عالم دارد. وقتی میگوید «مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ» یعنی من خودم درباره خودم این مسئله را کاملاً یافتم، وجدانی شد برایم که من فانی هستم و درباره حاکمیت زمان من دستم را میبرم بالا؛ «الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ» من دارم اینجا نسبت به زمان و جبر زمان و جبّاریت زمان قرار میکنم.
در نگاه دقیقتر معلوم میشود که انسان در مسیر زندگی خودش همیشه یک گمانی دارد. آن گمان عبارت است از اینکه من میتوانم گویا با زمان چالش کنم، میتوانم با آن شاخ به شاخ بشوم. لذا همیشه یک تلاش باطنی برای غلبه بر زمان در انسان هست. این مال وقتی است که هنوز خام است، وقتی پخته تر شد که البته پختهتر شدن هم فقط با گذر عمر نیست؛ بعضیها با گذران عمر هم پخته نمیشوند و این خامی کودکی همچنان با آنها به سنین بالاتر میرود. ممکن است ۷۰ سالش هم باشد ولی همچنان خام و کودک باشد. ولی اگر پخته بشود، به پختگی حکمت، به پختگی بصیرت و به نگاه ژرف و عمیق، حاصلش عبارت است از اِقرار به غلبه به جبّاریت و حاکمیّت زمان. میگوید من اِقرار میکنم که زمان برد. برد با زمان است، من دیگر اقرار میکنم.
شاید معنای دقیقتر در ارتباط با کلمه «الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ» همین باشد. به تعبیر خودمان «چموشی» که انسان در دوره جوانی دارد و احساس میکند دارد از این محیط قلّه عمر بالا میرود و به آن تسلط دارد؛ حالا می گوید نه، من در این سرازیری متوجه شدم که این خبرها نیست و زمان کار خودش را میکند، این لیل و نهار، شب و روز که میآیند و میروند در واقع هر چیز تازهای را کهنه میکنند و هیچ چیزی نمیتواند مانع حرکت آنها باشد، این حرکت در جریان است.
زمان هر متزمّنی را در عبور خودش میشمارد و چون همه دارای عدد مشخصی هستند، با شمارش زمان که دارد آنها را می شمارد در واقع دارد آنها را تمامشان میکند. هر چیز عدد داری و با شمارش تمام میشود.
تونل زمان
کلمه «الْمُسْتَسْلِمِ لِلدَّهْرِ» هم ادامه همین مسئله است. یعنی من نسبت به حاکمیت نه فقط خود زمان، بلکه نسبت به حاکمیت و غلبه سنتهای گنجاندهشده در متن این عالم تسلیم شدهام. اعلام میکنم که این سنتها و این قواعد و قوانین حاکم هستند. چون اینها از سوی حکیم علیالاطلاق و قادر مطلق در تونل زمان تعبیه شدهاند. وقتی شما زمان را به قاعده یک تونل ممتد ببینید که در آن یک مجموعهای از قواعد و قوانین و سنتها حاکمیت و حکومت دارند، این اسمش میشود «دهر». در واقع «دهر» آن باطن زمان است. آن بخشی است که محیط بر زمان است. به آن میگویند «دهر». لذا در کلیدواژه «دهر»، شما به کمیّت زمان خیلی اعتنا ندارید، بیشتر توجهتان به کیفیت زمان است. یعنی در «دهر» همه زمان در یک نگاه، یعنی از آغازی که خدای متعال زمان را خلق کرده است؛ از آن زمان تا پایان روزی که این زمان تمام میشود، کل آن میشود «دهر». این یک نگاه یکپارچه است. در این نگاه یکپارچه که از آغاز تاریخ تا پایان تاریخ را یکجا پوشش می دهد، شما یک نگاه دیگر میاندازید و کل را نگاه میکنید، در این نگرش کلان و کل، میبینید قواعد و سنتهایی که بر زمان و بر هر چیزی که زمانی است حاکم هستند. یعنی بر تاریخ حاکم هستند. این میشود «دَهر».
در کلمه قبلی حضرت فرمودند «الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ»، من نسبت به زمان؛ یعنی حاکمیت، غلبهاش و عبورش و سیّال بودنش اِقرار کردم. در کلمه بعدی میرود سراغ «دَهر» و میفرماید «الْمُسْتَسْلِمِ لِلدَّهْرِ»، تو با کسی مواجه هستی در جایگاه پدر، که توانسته به بصیرت دست پیدا کند و به حکمت بار بیابد و نگاه ژرف داشته باشد و بتواند کل این از آغاز تا پایان زمان را که «دَهر» باشد - با تمام قوانین و سنتهای حاکم بر آن- توانسته نگاه کند. به تو دارد گزارش میدهد که او در برابر این سنتها و این قواعد و قوانین تسلیم است. «الْمُسْتَسْلِمِ لِلدَّهْرِ»، این دقیقاً جایش همینجاست.
اگر کسی توانست به این مرحله برسد، یعنی بهگونهای «فناء» را در خودش ببیند که اگر خواست خودش را معرفی کند بگوید من «فانی» هستم و اگر توانست قاهریت و جبّاریت زمان را به آن اِقرار کند و اگر توانست به حاکمیت «دَهر»، یعنی سنتهای الهی حاکم بر تاریخ هم تسلیم بشود و اینها را هم بهعنوان یک واقعیتهایی که هستند بپذیرد و تسلیم آن بشود، مجموعه اینها نتیجهاش این خواهد شد که چنین کسی از موقعیت اینکه بخواهد بازیچه دست محیط پیرامونیاش که اسمش «دنیا» هست، قرار بگیرد خارج میکند. او را قرار میدهد در موقعیت کسی که میتواند با دنیا بازی کند. یعنی به او این امکان را میدهد که از این واقعیت موجود برای تأمین خیر و سعادت و خوشبختی خودش استفاده کند.
به جای اینکه در عالم توهّمات و خیالات بخواهد این واقعیتها را نادیده بگیرد یا بخواهد با اینها سرشاخ بشود که حاصل هر دو زمینگیر شدن و از دسترفتن فرصتها است، او به این نتیجه میرسد که با این واقعیت کنار بیاید تا از رهگذر کنار آمدن با این واقعیت بتواند به حقیقت دست پیدا کند. اینجا از جاهایی است که این واقعبینی راهی است به سوی حقیقتیابی. البته اگر بتواند این واقعیت را کشف کند و بشناسد.
مذمّت دنیای فانی
فرمود ویژگی دیگر این «والد» این است که از «الذَّامٍ الدُّنْيَا»؛ مذمّتگر دنیاست. مذمّت به معنای تقبیح است، یک چیزی را وقتی مذمّتش میکنیم یعنی داریم تقبیح میکنیم. نقطه مقابل مدح است. ما در مواجهه با دنیا دو نوع مذمّت داریم. یک مذمت ناشی از حال «ذام» است. یعنی کسی که مذمّتکننده است یا میتواند ناشی از کشف واقعیت باشد.
در نهجالبلاغه ما راجع به آن بخش اول هم داریم که یک کسی شروع کرده دنیا را مذمّت کردن. امیرالمومنین (علیهالسلام) یقهاش را میگیرد. فرمود «أَيُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْيَا[4]»؛ ای کسی که اینجا نشستهای و دائم داری دنیا را مذمت میکنی، ای مذمّتکننده، آیا دنیا به تو دروغ گفته است؟ آیا دنیا تو را فریب داده است؟ شروع کردند حضرت با او اینطور حرف زدن. این حال آن کسی است که ضعف بصیرتی، ضعف فکری و ضعف روحی خودش را میخواهد بندازد به گردن دنیا.
این نوع مذمّتگری را امیرالمومنین(علیهالسلام) نمیپسندند لذا با آن مقابله میکند. فرمود چه فکر کردهای؟ فرمود عشّاق خدا از اینجا میرسند به هر جایی که میخواستند برسند. دوستان خدا اینجا در بازار ولایت الهی شرکت میکنند و به مرتبه ولایت و اولیایی بودن میرسند. از اینجا میرسند، تو چرا داری مذمّت میکنی؟ دنیا هم ضمناً تو را فریب نداده است. این تو هستی که درباره دنیا به خودت دروغ گفته و خودت را فریب دادهای. این را صریح حضرت آنجا به او گفتند. پس این یک فرض است.
«الذَّامُّ لِلدُّنْيَا» اینجا یعنی چه؟ یعنی یک کسی دارد با تو صحبت میکند که میخواهد تو واقعیت دنیا را در نسبت حقیقت آخرتی که پیش روی تو هست ببینی. این دنیا میشود دنیای مذموم. عمده مذمّتش هم به فنایش است. به زوال و به از دست رفتنش است. این میشود کشف حجاب و نشان دادن آن «فناء» در ناصیه «دنیا». این معنای «الذَّامُّ لِلدُّنْيَا» در مقابل آن کسانی است که ممکن است مثلاً همان تصرفهای شیطانی «بقاء» در نعمتهای ظاهری دنیا را برای تو و در محاسبه ذهنی تو بهعنوان یک واقعیت نشان دهند تا دلبستگی تو را زیاد کنند و تو را معطل و بازیچه دست آرزوها و هوسها قرار بدهند.
اینجا محلی است که تا بنشینی باید برخیزی و بروی. مذمّتش به این معنا است. تا میخواهی خوشی پیدا کنی ناخوش میشوی، تا میخواهی دل ببندی باید دل بکنی، تا میخواهد کامت شیرین شود تلخ میشود. فرمود «دَارُهَا هَانَتْ عَلَى رَبِّهَا فَخَلَطَ حَلَالَهَا بِحَرَامِهَا وَ خَيْرَهَا بِشَرِّهَا وَ حَيَاتَهَا بِمَوْتِهَا وَ حُلْوَهَا بِمُرِّهَا[5]» اینجا دنیا قاطی است. «الذَّامُّ لِلدُّنْيَا» به این معنا که باز میخواهد به تو کاملاً نشان بدهد زندگی یک فرصت گذرا و تمام شدنی و یک گذرگاه است. این یعنی همان واقعنمایی، «الذَّامُّ» به این معنا است. این در مقابل مدحی است که جامعه جوان و آن نسل جدید نو در ذهنش مادح دنیاست. حضرت دارند نقطه مقابلش را نشان میدهند. آن مدح میکند به چه؟ این هم مذمّت میکند به چه؟ این پس نتیجه واقعبینی است و میخواهد این را به جامعه مخاطب خودش منتقل کند.
لذا با دو تعبیر این را شرحش داد. فرمود: «السَّاكِنِ مَسَاكِنَ الْمَوْتَى[6]» این کسی که روبهروی تو نشسته، این پدر؛ درواقع به جای مردهها اینجا سکونت کرده است. یعنی اینجا گذرگاه است، خوب نگاه کنی ردّ پای کسانی را که از اینجا رفتهاند را میبینید. در یک کلمه ما اینجا مستأجریم. «الظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً[7]» و معنای این «السَّاكِنِ مَسَاكِنَ الْمَوْتَى» آنها که قبل از ما بودند با مرگ رفتند. این معنایش این است که ما هم به زودی از اینجا کوچ میکنیم و میرویم. «الظَّاعِنِ» بهمعنای کوچک کننده است، «عَنْهَا غَداً» همین فردا. فردا هم اینجا بهمعنای نزدیک است، یعنی خیلی نزدیک است که ما هم از اینجا کوچک کنیم و برویم.
نتیجه این حرف این است که من اینجا وقت ندارم تا بخواهم معطل مطالبی بشوم که این اولویت ندارد. یعنی دیگر من اصلاً وقت ندارم وارد موضوعات فرعی بخواهم بشوم. باید برویم سراغ اصل مسئله. کسی که دارد از اینجا کوچ میکند برود، نمیتواند مشغول کارهای حاشیهای، فرعی و مطالب درجه چندم بشود، باید برود سراغ مسئله اصلی.
خلاصه مسئله این میشود که من امروز برای شما، یعنی من «والد» برای شمای «مولود»، من پدر برای شمای فرزند، من نسل قبلی برای شمای نسل جدید و فعلی، هم درس هستم، هم عبرت هستم. البته من به شرطی که خودم درس گرفته باشم؛ تا دلتان بخواهد تجربه دارم و این تجربهها حاصل عمری است که از دست رفته است. این را میتوانم خیلی مفت، مجانی و همینطور خیلی ارزان در اختیار شما قرار بدهم. این یک؛ دوم هم مایه عبرت هستم. یعنی دقیقاً همین بلاهایی که به سر من آمده، از عبور این دنیا و گذر از این مسیرها و حاکمیّت سنتها، تلخیها، شیرینیها و امثال اینها، اینهایی که به سر من آمده به سر شما هم خواهد آمد. این هم برای شما میشود عبرت که پُر از ناکامیها و نامرادیها است. این میشود مطلع نامه سی و یکم.
امیدوارم انشاءالله به تصرّف امیرالمومنین(علیهالسلام)، به مددش، به عنایتش، به ولایتش، به تصرّفش، انشاءالله از پیش چشم ما هم «کشفالقناء» بشود و واقعیت آنگونه که هست به ما نشان داده بشود.
سؤالات
سوال پرسیدند که آیا بعد از فناءالله زمان معنا پیدا میکند یا از بین میرود؟ یعنی بعد از این دنیا زمان است و یا دیگر زمان تمام میشود؟
آن «فناء فیالله» یعنی در واقع همان «بقاء بالله» است. عبارت اخری «بقاء بالله» است که گاهی از آن تعبیر استفاده میکنند. اما با آن توضیحی که اشاره کردید که آیا بعد از پایان این دنیا زمان ادامه دارد، باید بگویم نه، زمانی دیگر وجود ندارد و آن چیزی هم که ما به عنوان زمان میشناسیم کاملاً با این دنیا و محیط پیرامونی این دنیا شناخته میشود. محیط پیرامونی این دنیا میشود برزخ. به نظر دقیق این زمان یک امتداد باطنی در برزخ دارد و تا آن روزی که «يَوْمَ نَطْوِي السَّمَاءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ[8]» تمام میکنیم مسئله را. این چیزی که ما به عنوان زمان میشناسیم چه به معنای به اصطلاح ظاهری مسئله، چه به آن معنای باطنی که محیط بر زمان است که محیط برزخ است یا همان محیط در واقع دَهری هست، میشود گفت که ادامه دارد، بعد دیگر نه، تمام است.