«اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ،أعظَمَ اللهُ اجورَنا بمُصابِنا بِالحُسَینِ (علیهالصلاةوالسلام)»
انشاءالله عزاداریها مورد قبول حضرت حق تبارک و تعالی قرار گرفته باشد و توفیق تدوام توسّل به ذیل عنایات سیدالشهدا (علیهالصلاةوالسلام) در ایام پیشرو در ماه محرم همچنان روزی همه عزیزان باشد. ما یک یادآوری داریم و بعد بحث جاری جلسه را تقدیم خواهم کرد.
مکتب تربیتیِ حسینی
جریان عاشورای حسینی به منزله یک مکتب تربیتی باید مجدداً ملاحظه شود. میتوان بیان کرد آنچه که در دستگاه اباعبدالله (علیهالصلاةوالسلام) رخ داده، در کنار همه وجوه دیگری که از نظر اجتماعی، سیاسی و ساحتهای دیگر هست، یک حماسه تربیتی است. اما با یک نظر دقیق میشود گفت آنچه رخ داده است فرصتی برای تجلّی عالیترین سطوح تربیت الهی و تربیت حسینی (علیهالسلام) میباشد. این یک منظر متفاوتی به این حماسه بزرگ است که اگر خوب دریافت و درک شود خواهید دید به منزله پشتوانه، مبنا و اساس برای سایر ساحتها میباشد. یعنی حوزه تربیتی در مجموعه نهضت حسینی (علیهالسلام) به منزله مبنا، پشتوانه و پشت صحنه برای سایر ساحتهاست. چون مسئله، مسئله حضور و نقشآفرینی انسان است و در نقطه مرکزی، این انسان به مقصد رسیده و برگزیده، حضرت اباعبدالله (علیهالصلاةوالسلام) که استادِ کلِ فعلِ این حرکت و همان نقش انسان کامل قرار دارد و در امتداد شخصیتی آن حضرت، کسانی که در این حادثه بزرگ و نقطه عطف تاریخی نقشآفرینی کردند، کسانی بودند که سهم وافر و فراوانی از تربیت الهی داشتهاند.
این کربلا را تبدیل به یک مدرسه تربیتی با خصوصیات خودش میکند که مملو از دلالتها، پیامها و ارائههاست که یک انسان دقیق میتواند با یک مراجعه دقیقتر به ماجرا، با نگاه اکتشافی بتواند حقایق را کشف کند. این به عنوان یک منبع اصلی در پیشروی همه کسانی که در ساحت تربیتی کار میکنند وجود دارد.
این یک نکته است که مباحثه مفصلی در جای خودش میطلبد و میتوان از آن دلالتهای تربیتی، قواعد تربیتی، اصول و ذیل همه اینها فهرست روشنی از فضیلتهای برجسته عینیت یافته را مشاهده و استخراج کرد.
تربیت حماسی
فراتر از همه اینها به عنوان یک روشِ دید و یک رویکرد، مسئله رویکرد تربیتی است که میشود از مدرسه و دستگاه تربیتی حسینی استخراج کنیم که آن را سالهاست با عنوان تربیت حماسی معرفی کردهایم و آنچه که استخراج میشود یک رویکرد فاخر در حوزه تربیتی است که نام آن تربیت حماسی است. میتوان این تربیت حماسی را از دل این حماسه بزرگ تربیتی استخراج کرد، جای مداقه فراوان دارد و ما را به یک دستگاه تربیتی مجهز میکند که در این دستگاه تربیتی سایر این فضیلتها و دلالتها جانمایی میشوند و میتوانند نقش پیشبرندگی فوقالعادهای داشته باشند.
منظومهی فتوّت و مروّت
شاید باز در این قسم اخیر که بحث تربیت حماسی باشد، به عنوان یک رویکرد اگر بخواهید دالِّ مرکزی استخراج کنید که چه نقطهای است که باید روی آن بایستیم، درجای خودش ما یک مباحثهای داشتهایم و در یک کلمه عبارت است از «فتوّت»؛ فتوّت آن نقطه مرکزی است و مثل یک منظومه سایر این ویژگیها چیده میشود و بر گِرد آن قرار میگیرد و یک منظومه بسیار دلنشین و کاملاً گویا و پیشبرندهای را در اختیار ما قرار میدهد، آن کلیدواژه فتوت است که البته گاهی اوقات به مروّت نزدیک میشود و خیلی کاملتر و جامعتر از اوست.
روایات ما بیشتر از کلیدواژه مروّت استفاده میکند، کمتر از کلیدواژه فتوّت استفاده شده است، ولی در جای خودش اگرچه موارد آن محدود است، اما در همان موارد محدود و اندک شما در روایات باب و ارائههایی که صورت گرفته است شاهد یک ارائه منظومهای هستید. در هرصورت آنجاست که میشود ایستاد و این منظر تربیتی را تحلیل، استخراج و ارائه کرد. گفت «التفصیلالموکولالامحله»؛ ما اکنون در مقام بیان این موضوع نیستیم و فرصت مفصلتری را میطلبد.
بنیانهای تربیت حماسی
به نظر این کمترین، نامهی سی و یکم نهجالبلاغه که درباره آن در این سلسله جلسات گفتگو میکنیم، درواقع میشود گفت به یک اعتبار تفصیل همین نظریه تربیت حماسی است. یعنی از صدر تا ذیل آن. چون بنیانها و ریشهها کاملا توحیدی است و معلوم است که امام (علیهالصلاةوالسلام) یک شخصیت بهرهمند از این کلیدواژه جامع فتوّت را در اینجا ترسیم و ارائه میکنند. به عبارتی حاصل جمع این توصیهها را کنار هم بگذارید، این بدست میآید، چون آن سپهر تربیت حماسی است که عبارت اُخری از تربیت علوی و حسینی و همین تربیت اهلبیتی (سلاماللهعلیهاجمعین) که همان تربیت ناب اسلامی است، سپهر آن توحید، مبنای کلیدی آن زُهد است. اگر روی بنیاد زهد مراجعه کنید همین متن نورانی را کاملاً مشاهده میکنید که چقدر دقیق اینها مهندسی شدهاند و در کنار هم قرار گرفتهاند، زُهد همان نقطه آزادسازی ظرفیتهای ملکوتی در شخصیت انسان است. این زُهد در محیط حیاء، جلا میخورد، در محیط عفّت یک بُروز و طلوع خاصی پیدا میکند، با صدق به افق توحیدی نزدیک میشود، با وفا به آیین میرسد، با شجاعت قدرت تصمیمهای بزرگ پیدا میکند، با محبت گرم میشود، با تواضع غنیسازی میشود، با سخاوت یا به عبارتی ایثار به اوج خودش میرسد.
این بنیانهای تربیت حماسی است که درباره آن گفتگو میکنیم و تفاصیلی هم درباره آن ارائه شده است. اینها مُتخذ از همین دستگاه تربیتی امیرالمومنین (علیهالصلاةوالسلام) میباشد که شما مشاهده میکنید و در نامه سیویکم در قالب یک توصیهنامه یا وصیت تصویرگری میشود و در قالب این وصیت و توصیهنامه امام (علیهالسلام) آن شخصیت مطلوب را ترسیم و معرفی میکنند. امیدوار هستیم انشالله خداوند تبارک و تعالی توفیق دهد خروجی و حاصل این دستگاه، شخصیتهایی شبیه به حضرت علیاکبر، حضرت ابوالفضل (علیهالسلام) و جناب قاسمابنحسن (سلاماللهعلیه) شوند.
خواستم به دوستان یادآوری کنم در این ایامِ متعلق به حضرت اباعبدالله (علیهالصلاةوالسلام) که حالا و هوا و محیط پیرامونیمان تغییر میکند به این مسئله فکر کنند و تجهیز خودشان را به این دستگاه تربیتی مغتنم بشمارند، این فرصت خوبی است که ما از آن کمال استفاده را ببریم.
یادآوری مطالب جلسات گذشته
ما در مقدمه عرض کردیم امام (علیهالصلاةوالسلام) یک معرفی برای والد دارند که با تعبیر «مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ، الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ، الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ، الْمُسْتَسْلِمِ [لِلدَّهْرِ الذَّامِ] لِلدُّنْيَا، السَّاكِنِ مَسَاكِنَ الْمَوْتَى وَ الظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً»، به عنوان بخش اول معرفی میشود، خواندیم و نکاتی را عرض کردیم که اساساً این معرفی چه نقش و پیشبرندگی در ارتباط تربیتی میتواند داشته باشد، «إِلَى الْمَوْلُودِ» که مخاطب را در اینجا معرفی میکند. در معرفی مخاطب تفصیل بیشتری دارد، تقریباً دو برابر بخش قبلی که حدود هفتگانهای بود، اینجا چهاردهگانه از کلیدواژهها ارائه میشود که حاصل اینها نشان میدهد که حال وهوای مخاطب ما چگونه است و در چه وضعیتی قرار دارد و ما چگونه باید براساس این حال و هوایی که او در آن قرار گرفته است مسیرهای تربیتی را طراحی و برنامهریزی کنیم. مضاف به اینکه این معرفی تفصیلی ضمناً ایجاد این حس مشترک را دارد که طرف مقابل هم این احساس را پیدا میکند که این مربی او را می شناسد و درک میکند، به بیانی که به تفصیل گذشت و دیگر نمیخواهم به آن بحث برگردم.
خودشناسیِ جوان
حضرت اینجا نکات جالبی را مطرح میکنند. ضمن اینکه مطلبی که اهمیت آن از همه بیشتر است بدست آوردن یک خودشناسی است. همان که اسمش را خودشناسیِ جوان میگذاریم. یعنی اگر انسان در دوره جوانی به یک چنین خودشناسی برسد زمینه برای دریافت، رشد و استفاده از مربی و پیامهای الهی در او خیلی تقویت میشود. این فهرستی برای مقام خودشناسی میباشد. ضمن اینکه دلالت داشت که مربی هم باید اشراف داشته باشد و شناخت او، شناخت تفصیلی و دقیقی باشد. ضمناً نشان میدهد در مدل تربیت علوی خود مربّا و تربیتشونده باید نقش محوری، میدانی و متنی باشد برای اینکه بتواند از عهده یک چنین نقشی برآید. کاملاً باید با شرایط خودش وقوف داشته باشد، اینطور نیست که کسی است که دست او را میگیرند و میبرند، بلکه کسی است که راه را به او نشان میدهند و خودش باید برود و چون خودش باید برود، این شناخت خیلی کارگشایی دارد.
این برخلاف برخی از دیدگاهها در حوزههای تربیتی است که برای مخاطب حضور فعال و یک کنشگری فعالی را قائل نیست. ولی وقتی شما برای او یک کنشگری جدی قائل باشید و معتقد هستید که خود او عنصر اصلی است و باید زمام تربیت خودش را خودش بدست بیاورد و هنرش این باشد که از راهنماییها خوب استفاده کند، بنابراین وقوف او به شرایط خود و اینکه خودش را بشناسد و موقعیت خودش را درک کند، نقاط قوت و ضعف، سرمایههای وجودی خودش را درک کند، آفتهایی که او را تهدید میکند را شناسایی کرده باشد، این خیلی پیشبرنده است. لذا در اینجا میبینید مجموعهای از اینها را امام (علیهالصلاةوالسلام) در چهارده نکته ارائه میکنند و خیلی جالب است.
روانشناسیِ جوان
بعضی از دوستان که از مقام توصیف این کلیدواژهها برآمدهاند، از منطق نامه سی و یکم خارج شدهاند و دارند راجعبه مباحث انسانشناسی و آن ساحتها صحبت میکنند، آن در جای خودش محفوظ است. اینجا امام (علیهالصلاةوالسلام) ناظر به یک موقعیتِ سنیِ ویژه صحبت میکنند و بعد یک مجموعهای از سفارشها را بر مبنای یک چنین نقشهای که ویژگیهای آن را بیان میکند قرار میدهد. این نکته حتماً باید ملاحظه باشد تا ما خیلی جاها به حیث و بیثِ هم نیفتیم. بعضی جاها میخواهیم توضیح دهیم و بعد گرفتار میشویم و نمیدانیم منظور چیست، اینها را وقتی با حال و هوای جوانی، همان چیزی که اسمش روانشناسی جوان است تطبیق میدهید، مخصوصاً با یک نگاه عمیقِ الهی، میبینید مبتنی بر همان انسانشناسی عالی، الهی و اسلامی کاملاً پاسخ میدهد. حاوی نکات خیلی جالب و اساسی است.
مسئله آرزوها و مرگآگاهی
حضرت شروع کردند مسئله آرزو را مطرح کردند «الْمُؤَمِّلِ مَا لاَ یدْرِکُ»؛ نقش آرزوها در دوره جوانی و سازندگی و سوزندگی آرزوها توضیح داده شد.
دوم «السَّالِکِ سَبِیلَ مَنْ قَدْ هَلَکَ»، یادآوری یک نکته بسیار بسیار اساسی که سهم وافری در کل حرکت تربیتی دارد و آن مسئله مرگآگاهی و توجه به کوتاه بودن دوره حضور در این مقام و نقش است. مخصوصاً این توجه دادن را حضرت ذیل مسئله سالک و سبیل آوردهاند که نشان میدهد برای اینکه شما یک درک روشنی داشته باشید، وقتی دقیقتر محیط پیرامون خودت را نگاه میکنی میبینی جایی است که رد پاهایی وجود دارد که همه آنها به یک نقطهای که عبارت باشد از مرگ (که در اینجا حضرت کلمه هلاک را برای آن استفاده کردهاند) منجر میشود «السَّالِکِ سَبِیلَ مَنْ قَدْ هَلَکَ». این نقطهای است که میتواند همین جریان آرزوها را از حالت سوزندگی خارج کند. یعنی این تنوع، آگاهی و توجه میتواند آرزوها را به یک موتور حرکتدهنده و پیشبرنده در آورد، از یک حالت تخطیری خارج میکند و به یک حالت پیشران بودن در میآورد.
غَرَضِالاَسْقَامِ
«غَرَضِ الاَسْقَامِ»، بیان یک واقعیت جدی که به ویژه در دوره جوانی خودش را نشان میدهد و انواع و اقسام بیماریها دائماً تو را تهدید میکنند و نشانه گرفتهاند. این را به تفصیل توضیح دادیم، این تنوع را میدهد که این محیط زیست و سِیرگاه تو همین مسیر و سبیلی که طی میکنید تا به نقطه پایانی برسید، محیطی است که آکنده از یک چنین تهدیدهایی برای سلامتی توست. بیماریها از جوانب مختلف، بیماری جسمی، روحی، فکری و غیره از اطراف، نه بهصورت منفعل بلکه بهصورت فعال، چون از کلمه «غَرَضِ الاَسْقَامِ» این مطرح میشود که آنها در صدد هستند تو را بیمار کنند، تو غرض هستی و در هدف بیماریها قرار گرفتهای. طبع دوره جوانی به خاطر ضعفهایی که انسان به آن مبتلا است، مثل ضعف فکری، روانی، برافروختگیهای عاطفی و امثال اینها، این زمینه را دارد. این را شما در جملات بعدی ملاحظه کردهاید، امام (علیهالسلام) مجدداً به آن میپردازند، کلمه «غَرَضِ الاَسْقَامِ» را با یک تعبیرهای دیگر که آن تعبیرها البته تازهها دارد ولی مکمل همین هستند، مثل همان تعبیر «نُصُبِ الاْفَاتِ»، دقیقا همین بیان «الاَسْقَامِ» آنجا تعبیر «الاْفَاتِ» گفته شده است و در یک منظر وسیعتر باز همین را یادآوری میکند. «رَهِینَه الاَیامِ» یادآور این است که شما با أجل به عنوان آن چیزی که شما را در این مرحله نگه میدارد چنین نسبتی دارید، نسبتی که در برابر او منفعل هستی، به تو حاکمیت دارد و تو رهن آن هستی، رهن ایام هستی با همان توضیحاتی که درباره آن دادیم.
باز یک یادآوری دقیقتری است که حضرت میگویند سرمایه ویژه تو همین ایام هستند که تو اینها را داری، خیلی باید قدر اینها را بدانی، هر بخشی از آن بگذرد بخشی از تو آزاد میشود و از این محیط عبور میکند و خارج میشود. «رَهِینَه الاَیامِ» که این حکایت از سرمایه عمر و یادآوری ویژه روی سرمایه عمر است.
انسان سیبل مصیبتهاست
«رَمِيَّةِ الْمَصَائِبِ» که سیبل مصیبتها و یادآوری طبع دنیاست. این خودش را در دوره جوانی و نوجوانی، به خاطر طبیعت شکنندهی این دوره خودش را بیشتر نشان میدهد، جلوههایش یک مقدار بیشتر است. این هم از همان «رَمِيَّةِ الْمَصَائِبِ» مصیبتها راجع به اموری است که شما دوست ندارید اینها اتفاق بیفتد ولی اتفاق میافتد. این هم یک فهرستی داشت که خدمتتان عرض کردم «مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ»[1] و در همان جا ما از دلالت همین مصائب استفاده کردیم. حضرت در اینجا دارند یادآوری میکنند در اینجا چیزی که فقط به فریاد تو میرسد «صبر» است، دلالت التزامی خیلی روشنی را دارد. سپری که میتواند تو را در این میانه به سلامت عبور دهد «صبر» است. «وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ».
«رَمِيَّةِ» به معنی اینکه تو نشانه هستی، مصیبتها خیلی متنوع هستند. مثلاً انسان میبینید جلوی چشمش کسانی که اگر یک روز نباشند خواهند مرد، مثل پدربزرگش یا مادربزرگش که خیلی به او علاقه داشت پرپر زد و رفت و عزیزانش یکی یکی میروند. چون انسان در سنین کودکی شاهد یک نوع مصیبتهای مبنایی است، یعنی کسانی از او گرفته میشوند که او هیچ وقت خاطره اینها را فراموش نمیکند، مثلاً شما خودتان توانستهاید فراموش کنید پدربزرگ یا مادربزرگ را از دست دادن یعنی چه؟ از این قبیل گرفته تا یک سری مصیبتهای دم دستیتر، آنها یک مقدار اساسیتر هستند و مصیبتهای دم دستیتری که در زندگی روزمره آدمها هست. معنایش این است که محیطشناسیِ اینکه انسان محیط زیست خود را بهواقع بشناسد، به عبارتی واقعبینی در او تقویت شود، گرفتار یک نوع نگاه غیرواقعی نسبت به محیط زندگیاش نباشد. چون آن نگاه غیرواقعی ما را در برابر آسیبهای بزرگتری در جهت سِیر تربیتی قرار میدهد. باید واقعبین باشد که اینجایی که هستیم، همین است، اینجا اینطوری است، از همه طرف نشانه تیرهای مصیبت هستیم و انسان آمادگیاش را از جهت روحی پیدا میکند که این وقتی پیش آمد نشکند. مُضاف به اینکه دلالت ویژه دارد که هم خودِ رونده و هم کسی که راهبر است باید به نقش صبر و مقاومت برای به سلامت عبور کردن توجه داشته باشد و آن عنصر باید در وجود این شخص تقویت شود. گاهی اوقات بعضی از اجناس تحملپذیری از این مصائب را برای اینکه آن قوّت و مقاومت در شخص شکل بگیرد مربی تجویز میکند.
زیست تکوینی
بعد فرمود: «وَ عَبْدِ الدُّنْيَا وَ تَاجِرِ الْغُرُورِ»، «عبد» دنیا به معنای این است که دنیا در یک نگاه کلی خودش و سلطنت و قواعد خاص خودش را تحمیل میکند، طبعاش این است و خیلی از اینها طبق قواعد زیست تکوینی است. شما تکویناً در محیط وجود دارید و این محیط هم دارای قواعد و قوانین خودش است و قوانین خودش را به شما تحمیل میکند، این را یک طرف قرار دهید و طرف دیگر هم جاذبههاست. جاذبهها فریبندگی خودش را بهتدریج شروع به ارائه میکنند، متناسب با رشد تکوینی این واحد که واحد انسانی است همانطور که رشد میکند از همان دوره نوزادی و کودکی بهتدریج جلو میآید، جلوهگری دنیا برای او بیشتر میشود. ظاهر دنیا یک آراستگیها، جلوهگریها و جاذبههایی دارد که این جاذبهها متناسب با روشن شدن چراغ غریزه در شخص (غریزه در معنای عام آن)، درواقع هرکدام از آن چراغها که روشن میشود به همان نسبت این جلوهگری وارد محیط شخصیت او میشود. حاصل آن یک نوع شیفتگی و فریفتگی است که در اینجا امام (علیهصلاةوالسلام) از این فریفتگی و شیفتگی با کلیدواژه «عبد» یاد میکنند که طرف را دنبال خودش میکشاند و میبرد.
اگر خاطر مبارکتان باشد در قرآن کریم آیه مشهور «أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ»[2] همینطور جلو میبرد. خاطرم هست مرحوم شیخ بهایی (اعلیاللهمقامهالشریف) برداشتی ذیل این آیه دارند که این را با شرایط و مقاطع سنی که افراد در آن قرار میگیرند تطبیق میدهند میگویند تکاثر آخرش است، در سنین بالاتر تکاثر است که «فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ» قرآن میفرماید: «أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ»[3]؛ اگر طرف تحت تربیت قرار نگیرد کار به آنجا هم میرسد.
بنابراین در این مراحل مقدماتی، دنیا یک جلوهگریهای فوقالعادهای برای محیط نوجوانی و جوانی دارد که حاصل آن یک نوع شیفتگی در شخص است که این دو مرحله «لهو و لعب» میباشد، خیلی هم متنوع است و سِرّش هم این است که کاملاً خیال را توسعه میدهد و وَهم را در مخاطب خودش پرورش میدهد که اگر انسان بتواند در دوره جوانی با یک مواجهه واقعبینانه و درست و بهاصطلاح رئال، واقعاً با خودش آنگونه که هست روبرو شود، از این حالت مواجهة در پرده خیال و مواجهة در پرده وهم که در امتداد آن هست عبور میکند. مثلاً در مرحله بعدی انسان خیال میکند از دوره بازی خارج شده است، در صورتی که این بازی همچنان ادامه دارد و با او بازی میکند منتها اسباببازیهایش عوض شده است، آن جا عروسک بوده اینجا عروس است، این بخش بسیار مهم است.
لذا در این بخش این تعبیر «عَبْدِ الدُّنْيَا»؛ دارای دلالت ویژهای در این بخش است. از این طرف شکوفایی غریزهها است که بهتدریج شکوفا میشوند، کاملاً متناسب با این، سمت مقابلش همان محیطی که او را احاطه کرده است، متناسب با آن جلوهگریهای تازهای دارد تا او را اسیر کند و به دنبال خودش ببرد. همان حالتی که از تعبیر «عَبْد» استفاده میشود. این یک نوع شیفتگی است و در امتداد آن هم حالت تسلیم است، این ناظر به این مرحله است.
شیفتگی و دلدادگی به دنیا
«وَ تَاجِرِ الْغُرُورِ»؛ که امتداد این مسئله است، یعنی این کسی که این ابتلاء (شیفتگی به دنیا و دلدادگی به دنیا) را پیدا کرده باشد با همان تنوعی که در پیرامون او وجود دارد و جلوهگریهای خیلی متنوعی که دارد، این وارد یک نوع تعاملی خواهد شد که این تعامل درواقع تعاملی از جنس غرور است، همان چیزی را که در محیط خیال و وهم هست و البته همیشه تخیّلات و اوهام ما (که مباحثه فنی هم دارد) ریشههایی در و اقعیتها دارند، مثل عالم اعتبار و عالم حقیقت است. عالم اعتبار همیشه پایش در عالم حقیقت است، عین همان است. گزارههای اعتباری حتماً یک ریشهای در عالم حقیقت دارند و این از همین قبیل است. این تخیلات و اوهام در یک مرحله پیشرفتهای شروع به مدل تبادلی و تعاملی میکند که این مرحله تعاملی را حضرت از کلیدواژه «تَاجِرِ» استفاده کردهاند. غرور به معنای فریب و سراب است. همان چیزی که تو به جای آب به آن مبتلا شدهای، یک مرحلهای فریب خوردهاید حالا شروع به اشتراک گذاشتن با دیگران میکنید، این به اشتراک گذاشتن میشود «تَاجِرِ الْغُرُورِ». یک حالت خوشی هم پیدا میکند که مثلاً یک کسانی را تسخیر کرده و موفقیت جماعتی را در محیط تأثیر خودش قرار داده و با آنها رفت و برگشت میکند و بده بستان میکند. این همان «تَاجِرِ الْغُرُورِ» میشود که بازی و بازیچه و امثال اینهاست که میآید در یک ارتباط تعاملی با دیگران قرار میگیرد. تاجر میشود یعنی داد و ستد میکند، اما موضوع این داد و ستد، غرور، فریب و سراب است، ولی هم کسی که میفروشد و هم کسی که میخرد گمانش این است که سود میبرد و واقعیتی را مبادله میکند، در حالی که در یک نگاه تحلیلی دقیقتر میبینید اینها مجموعهای از فریبهاست که مبادله میشود و اطراف این مبادله و تجارت قرار گرفته است.
تفاوت «عبدالدنیا» و «تاجرالغرور»
دقت کنید فرق «عبد دنیا» و «تاجرالغرور» چیست؟ عبد دنیا آنجایی است که شخص حالت انفعال در نسبت به دنیا دارد، تاجرالغرور آن حالت فعال است، آنجا از کلمه عبد استفاده میشود که آن حالت انفعال (همان حالت تسلیم و شیفتگی) را میرساند. اما در کلمه تاجر، کنشگری است و مبادله میکند، داد و ستد میکند، چیزی را میگیرد و چیزی را میدهد، گمانش این است که خیلی هم موفق عمل میکند در حالی که اگر پرده را کنار بزنید آن چیزی که در اینجا مبادله شده است فریبی بیش نبوده است. این هم برمیگردد به اینکه ذهن انسان در دوران جوانی، که البته اگر تربیت نشود در دوره میانسالی و بزرگسالی، تقریباً سرمایههای وجودی او را به طور کلی بر باد فنا میدهد، این مسئله ظرفیت خیال و وهم است. چهقدر مسئله تربیتِ خیال و تربیتِ وهم موضوعیت دارد، چون خیلی توسعه میدهد. ذهن جوان در خیالپردازی خیلی قوی عمل میکند، روانِ جوان برای توسعهی وهم خیلی کامیاب و موفق است. لذا مسئلهی جدی که ما در عالم جوانی داریم این مسئله تربیت خیال و تربیت وهم است. کمتر هم به آن توجه میشود و اینها میمانند و کار دست فرد میدهد و طرف در شرایط بعدی که قرار میگیرد، در دوره میانسالی و بزرگتر که میشود عملاً این ابتلاء در او تعمیق میشود و برای او مخاطرات اساسی پیش خواهد آورد.
همه بدهکار مرگ هستیم
از اینجا به بعد میفرمایند «وَ غَرِيمِ الْمَنَايَا»، این کلیدواژه «منایا» هم به معنای «منیه»، به معنای مرگ گرفته شده است که این «وَ غَرِيمِ الْمَنَايَا» یعنی بدهکارِ مرگ؛ منتها آن هم نه یک مرگ یکباره «مَنَايَا»؛ جلوههای گوناگونی است که مرگ از خودش نشان میدهد. بهطرف توجه میدهد که تو بدهکار او هستی و او درواقع طلبکار تو هست و چیزی که از تو طلب دارد این سرمایه وجودی توست که اسم آن عمر است و سرجمعِ آن میشود جان. خلاصه به این بدهکار هستی و این هم یک طلبکاری نیست که از سرسوزنی از طلبش کوتاه بیاید، تا همهی آن را نگیرد رهایت نمیکند. مرحله به مرحله شروع به گرفتن میکند تا به مرحلهای برسد که همه را یکجا از تو بگیرد. شاید کلمه «منایا» میخواهد بگوید اینطور نیست که تو یکدفعه بمیری، همینطور بهتدریج داری میمیری ولی خودت توجه نداری، دائم دارد از تو میگیرد.
یک جملهای امام (علیهصلاةوالسلام) دارند، تعبیر دقیقی درباره شب و روز هست میفرمایند: «إنَّ اللَّيلَ و النَّهارَ يَعمَلانِ فيكَ فَاعمَل فيهِما، و يَأخُذانِ مِنكَ»؛ یعنی روز و شب که پی هم میآیند و میروند دارند از تو میگیرند، البته نقطه مقابل آن هم میفرمایند «فخُذْ مِنهُما» نگذار یکطرفه باشد، فقط آنها بگیرند، تو چه گرفتی؟ اگر روز آمد و شب از پی آن آمد «يَأخُذانِ مِنكَ»؛ اینها دارند از تو میگیرند، تو را میگیرند؛ چون قبلاً گفته بودیم سرمایه تو ایام و همان سرمایه وجودیت که عمرت هست دارند از تو میگیرند، بعضیها مرگ را فقط در آن جلوه نهاییاش میبینند که یکباره أجل از راه میرسد و بین ما و دنیا را قطع میکند، آن یک جلوهی تام و تمامی از مسئله مرگ و هلاک و موت و اینها هست، اما در یک نگاه دیگر درواقع مرگهایی است که زنجیرهوار میآید و تو مثل یک بدهکار اسیر او هستی و او دائم از تو دریافت میکند.
اگر بتوانید بهازای آن چیزی که او از شما طلب و دریافت میکند شما هم از او طلب کنید بردهاید وَالا باختهاید و مُردهاید. مثلاً من و شما دیروز و پریروز را مُردهایم «يَأخُذانِ مِنكَ»؛ اگر به ازای آنچه اتفاق میافتد و او موجودی شما را طلب و این را دریافت میکند و تعارفی هم ندارد، اگر شما هم توانستید به ازای آن دریافتکننده باشید این یک معامله پایاپای میشود وَالا خیلی یکطرفه است، او دائماً از ما میگیرد و ما به ازای آن هیچ چیزی از او نمیگیریم. آن چیزی که شما باید از شب و روز بگیرید درواقع فرصت شکفتن ظرفیت وجودی شما است. این فلاح اتفاق بیفتد چقدر شکُفتید، آن هسته و حقیقت و استعدادهای وجودی شما در رهگذر ایام چقدر شکوفا شد، هر مقدار که شکوفا شده باشد آن دریافتی بوده که داشتهاید، حالا این دریافت علمی، عملی، سلوکی و یا انواع و اقسام آن است. «يَأخُذانِ مِنكَ»؛ حضرت فرمودند «فخُذْ مِنهُما»؛ نگذارید این قصه یکطرفه باشد، خب شما هم سهمتان را دریافت کنید.
«وَ غَرِيمِ الْمَنَايَا»؛ به نظر بنده باید این عبارت را اینطوری معنا کنیم که یک مقدار هم زندهتر است و با عالم جوانی یک تناسب خیلی نزدیکتر و بیشتری پیدا میکند، بعد بلافاصله فرمودند «وَ أَسِيرِ الْمَوْتِ»؛ یعنی آن «منایا» همان قصه بهتدریج که اتفاق میافتد و از تو طلب خودش را دریافت میکند، و بعد حضرت یادآوری میکنند اگر به زمین بروی و به آسمان بیایی بالاخره اسیر آن هستی، یعنی نهایتاً تو را یک جا دریافت خواهد کرد که این همان بخش اصلی و نهایی است که أجل است و دیگر چارهای ندارد.
زمان «متصرمالوجود» است
بخش دیگر چاره دارد و چارهاش این است که هر بخشی از این سرمایه شما بهصورت تصرّم در زمان از دست شما میرود، چون زمان «متصرمالوجود» است و این سرمایههای شما در حال رفتن و رونده است، مثل جوی آبی است که میرود. خب شما تا به آن مرحله پایانی که موت باشد نرسیده باشید میتوانید از هر مرحله این یک صیدی داشته باشید، این میرود ولی شما صید خودتان را کردهاید، آن بخشی را که از دست دادهاید میتوانید چیزی به ازای آن به دست بیاورید که بهمراتب ارزشمندتر از چیزی که از دست دادهاید باشد، این در مسیر ایام اتفاق میافتد، با همان «رَهِينَةِ الْأَيَّامِ، غَرِيمِ الْمَنَايَا» خیلی با هم هماهنگ میشود. اما در عین حال یک نقطه پایان دارد که خارج از خواست و ارادهی شما است و دیگر اینطور نیست که بخواهد با شما معامله کند، مثل مرحله قبلی نیست، لذا در هر صورت حضرت میخواهند این سلطه مرگ را بر انسان یادآوری کنند، این هم از همان واقعیتهایی است که در این نوع تربیت کاملاً با واقعیت هماهنگ است، خیلی برجسته است.
چهار کلیدواژه نزدیک به مرگ
یک چیز جالبی که شما در این فهرست مشاهده میفرمائید که اینجا حضرت بهصورت آشکار عرض کردهاند، «السَّالِكِ سَبِيلَ مَنْ قَدْ هَلَكَ»، اینجا در تعبیر «غَرِيمِ الْمَنَايَا» براساس این معنایی است که عرض کردیم «أَسِيرِ الْمَوْتِ» خیلی شفاف است و در ادامه «خَلِيفَةِ الْأَمْوَاتِ» که آخرین است. به نظرم چهار کلیدواژهای هستند که نسبت خیلی نزدیکی به مسئله مرگ دارند. از این چهار کلیدواژه «أَسِيرِ الْمَوْتِ» خیلی واضح است، «خَلِيفَةِ الْأَمْوَاتِ» که آخرین تعبیری است که حضرت استفاده میکنند «جانشین مردگان»؛ چه پیامی روشنتر، شبیه همان چیزی که حضرت راجعبه خودشان استفاده کردند «السَّاكِنِ مَسَاكِنَ الْمَوْتَى»؛ من اکنون جای آن کسانی هستم که الان همه آنها مردهاند، خیلی پیام روشنی دارد و به شرح ایضاً، این موضوع برای خود من هم اتفاق خواهد افتاد، اینجا با یک تعبیر تکمیلی این موضوع را به یک نقطه برجستهای میرسانند «خَلِيفَةِ الْأَمْوَاتِ»، یعنی مسئله مرگ برای تو مسلّم و جدّی است که تو اکنون جانشین آنها هستی و این سنت حتمی و قطعی پروردگار متعال است که درباره تو اجراء خواهد شد، گریزی از آن ندارید.
عنصر مرگآگاهی در تربیت علوی
این چهار کلید واژه را اگر کنار هم قرار دهیم درواقع یک برداشت بسیار روشن تربیتی را به ما میدهد و آن عبارت است از عنصر مرگ آگاهی در تربیت علوی و در همان مدلی که ما اسمش را تربیت حماسی گذاشتهایم دارای سهم برجستهای است. این از جمله مطالبی است که میتوانیم مباحثه کنیم و بعد به آن میرسیم و الان وارد بحث نمیشویم. خود حضرت وارد میشوند، چند قدم جلوتر بروید یک ورود مفصلتری میکنند، اما قبل از آن ورودِ مفصل با همین کلیدواژهها، از همین نقطه اول چه آنچه حضرت راجعبه خودشان بیان میکنند که خود به خود درباره مخاطبش منعکس میشود. یعنی وقتی پدر به فرزند میگوید به او هم دارد میگوید چون این حالت برای او هم تکرار و امتداد پیدا میکند و چه آنجا که صریحاً به خودش میگوید.
شما ببینید مثلاً از این چهارده کلیدواژهای که در اینجا است چهار مورد از آن صریحاً دارد مسئله رفتن و مرگ را به تعابیر مختلفی مطرح میکند، اگر چه بعضی از تعابیر دیگر هم الهامبخش این موضوع است. معنایش این است که کارکرد این مسئله در رشد، تربیت، ایجاد تعادل شخصیت، توازن در شخصیت فرد، حفظش در بسیاری از آن اسقام و آفات که گفته شد و گفته خواهد شد، نقشش خیلی چند وجهی و فوقالعاده است. حالا ما که عمری از ما گذاشته است وقتی نگاه میکنیم میبینیم سهم این عنصر وقتی در شکلگیری مبانی شخصیت انسان به اندازه مناسب پرداخت شود، احتزاز شخصیت، صیانت شخصیت در سرعتبخشی به فعالیت انسان و قرار دادن او در مسیر سعادت با سبقت، در صیانت او از انواع و اقسام آفات و بالاخره مصائبی که در این مسیر است، نقش او، نقش منحصر به فردی میشود. به شما عرض میکنم اصلاً جایگزینی هم ندارد، اگر فکر کنید میشود این را با چیز دیگری جایگزین کرد؟ نه، این خودش است، کیمیا است.
تأثیر آگاهی نسبت به مرگ و مرگباوری
آن چیزی که می تواند غرایز را تعدیل و شهوات را به اندازه کند، آن کسی که میتواند جلوی سقوط انسان را در مخاطرههای بزرگ بگیرد، انگیزه انسان را برای رفتن به سوی حقیقت تقویت کند، پرده غرور را پاره کند، خیالات را باطل کند، اوهام را مدیریت کند، یاد مرگ و آگاهی نسبت به مرگ و مرگباوری است. هیچ جایگزینی هم ندارد. این که میبینید امام (علیهصلاةوالسلام) این چنین به شکل متنوعی به این مسئله میپردازند، مسئله عادی نیست و میخواهند اهمیت موضوع را به ما یادآوری کنند. کسی که میخواهد وارد آن نقشه تربیتی شود، ضمن اینکه خودآگاهی، این عنصری که سِیر میکند به اقتضائات محیط سِیرش و آن نقطه پایانیاش و به ابعاد و جوانب آن، خیلی پیشبرنده و کمککننده است. این درست نقطه مقابل آن چیزی است که اسمش تربیت گلخانهای است. همان چیزی است که گاهی اسم آن را سوسولیزمِ تربیتی گذاشتیم، سانتا مانتالیک نقطه مقابلش است. در آنجا نه فقط راجعبه کودک و نوجوان اصلاً نبودهایم، در عالم جوانی هم باید این را تقطیر کنیم که اصلاً به این مسئله فکر نکند. یعنی طوری شرایط در زندگیاش رقم میخورد که اصلاً به این موضوع فکر نکند و از کنار این مسئله به راحتی عبور میکند و چنان محیط فکری و ذکری او را پُر و انباشته میکند که اصلاً فرصت تفکر راجعبه این موضوع اساسی و حیاتی را به او نمیدهد.
این کجا و این روش کجا که مثلاً یک نوجوان سیزده ساله وقتی در برابر آن سؤال قرار میگیرد میگوید «أحلی منالعسل» و برای این جماعت مثل گویی است که با آن بازی میکنند. در مشتشان هست، این شخص را به جایی میبرد که نسبتش با مرگ از حالت انفعال خارج و به حالت فعال میرسد، بهگونهای که حتی او برای مردن هم برای خودش ترسیم و آرزویی دارد و آنجا هم حرفی دارد، نه مانند انسانی که منفعل است که ببینید یک وقتی پیش بیاید یا چگونه پیش بیاید؛ از نظر روحی، شخصیتی و باطنی به یک نوع انتخاب در گونه مردن میرسد؛ این دو عالم است.
غرض این هست که سهم جدی است. اما اینکه چگونه، چه اندازه، با چه ادبیات و امثال اینها ارائه شود، هم زمانه، شرایط، محیط مخاطب، محیط ارتباط و اینها تاثیر خاص خودش را دارد و کاملاً آن چیزی که باعث میشود تنبع به آن نقطه پیشآمدگی خودش برسد این هست که شما چگونه بتوانید آن بخش ماورایی پس از مرگ را به آن برسید و برای او ترسیم کنید و چه حسی راجع به آن ماورای مرگ و فردای مردن پیدا کنید، به آنجا خیلی بر میگردد. آن هست که مرگ را برایش معنا میکند و ترسیم آن را کاملاً متفاوت میکند.
این هم از بحث هایی است که ما اگر بنا شد باید به لحاظ کاربردی مباحثه کنیم و به این مخاطب در این شرایط سنی با چه ادبیاتی، با چه ملاحظاتی و چه اندازهای و چگونه ارائه شود که نقش پیشبرندگی داشته باشد و احیاناً به ضد خودش نخواهد تبدیل شود. عرض بنده این هست که چه اندازهای از این آگاهی باید منتقل شود و با چه ترتیبی و با چه ادبیاتی و روشی منتقل شود که این تاثیر سازنده را داشته باشد، وَالا ما مبتلا به یک نوع افراطگری در این زمینه نشویم که این را باید خیلی نسبت به مرگ و اینها آگاهش کنیم که بعد از چند روز ببینیم که او اصلاً هیچ علاقهای به زندگی و به جریانات عادی زندگی ندارد و عملاً به ضد خودش تبدیل میشود. میخواستم عرض کنم اهمیت آن را میرساند و اینکه این میتواند در شرایط سنی جوانی و یک بخشی در شرایط نوجوانی میتواند با یک ترتیب مناسبی عرضه شود و این آگاهی تقویت بشود، منتها با چه خصوصیاتی، این بحث جداگانه دارد. خود امام (علیهصلاةوالسلام) در همین نامه چند نمونه آن را کاملاً به شما ارائه میکند که چگونه و حتی با چه تعابیری این را منتقل کنیم. یک الگویی امام (علیهصلاةوالسلام) در اینباره دارند که بعدها به توفیق الهی به آن خواهیم رسید. میرسد به بحث «حَلِيفِ الْهُمُومِ وَ قَرِينِ الْأَحْزَانِ وَ نُصُبِ الْآفَاتِ وَ صَرِيعِ الشَّهَوَاتِ» این چهار نکته را هم انشاءالله در جلسه بعد بحث خواهیم کرد.
اگر سوالی و نکتهای از دوستان رسیده ارائه بفرمائید.
سؤالات مخاطبین
سؤال: برداشت بدی که از مرگ میرسد، مثلاً جوانانی که در غرب به پوچی میرسند و خودکشی میکنند، یا مثلاً در یک برنامه تلویزیونی در ماه مبارک رمضان که آن فرد به آن دنیا رفته بود و بعد در آنجا با هر که خواسته بود ملاقات داشته است یا مثلاً دختر و پسر با همدیگر خودکشی کردند که آن طرف با هم باشند، اینها برداشتهای منفی است که از مرگ میشود و بهجای اینکه بازدارنده باشد جنبه تشویقی دارد.
پاسخ: بله همان جنبه تقطیری است؛ شما وقتی در بستر توحید و مبنای جهانبینی توحیدی باشد، موضوعات کاملاً متفاوت معنی میشود. یعنی همین کلیدواژه مرگ در جهانبینی مادی یک معانی و تفسیر پیدا میکند و در جهانبینی توحیدی یک معنای دیگری پیدا میکند. باز در جهانبینی توحیدی وقتی میآید در دسته جهانبینی توحیدی اسلامی دیده میشود به معنای دقیقتر، یک عالم، معانی و تفسیر دقیقتری پیدا میکند. اینجا بحث دنیا، آخرت و بحث دارالغرور و دارالخرور هست و اینکه این مرگ درواقع ما را از این مرحله به مرحله بعد منتقل میکند. با این خصوصیات است که کلاً مسئله متفاوت میشود و بعد آن بار معنایی سازنده خودش را پیدا میکند. یکبخشی از آن جنبه بازدارندگی نسبت هواها و شهوات و تمایلات و غرایز برای مدیریت غرایز و هیجانهای نفسانی پیدا میکند و جنبه سلبی و خوفی آن لجام زدن است و یک جنبه رجایی و ایجابی آن هست که این جنبه کاملاً جنبه انگیزهبخش، تحرّک و استفاده از لحاظها است تا آنجا که در باب جهاد اشتیاق به شهادت و انتظار موت و شهادت پیش میآید و ظرفیت تا آنجاها رشد میکند و این در محیط جهانبینی توحیدی است.
سؤال: اینکه فرمودید باید بگذارید با توجه به شناختی که پیدا میکند حرکت کند و برود، این برای همهجا و همهکس مصداق دارد یا خیر؟ در بعضی جاها میتوان دستش را گرفت و به سمت مقصد اصلی هدایت کرد؟
پاسخ: قاعده کلی این هست که این مسیر اساساً با سِیر اَنفسی؛ یعنی خود شخص برسد به نتیجه میرسد، این اصل مسئله است. در اینجا سهم خود تربیت شونده در خودشکوفایی، در پیشرفت، سرعت، کمال و صیانت از خودش یک سهم وافر و جدی هست. اما به لحاظ شیوهای و روشی آن عرض که ما کردهایم چنین دلالتی ندارد. آن که شما میفرمایید بیشتر روشی است، بله در روشی یکجاهایی اقتضای این را هم دارند که دستش را بگیرید. بله این باید حتماً خودش بجوشد، بفهمد و بخواهد، این کلید اصلی در مباحث تربیت حسینی و تربیت حماسی، مبتنی بر همین نقطه قرار میگیرد و مبتنی بر همین سپهر علوی و توحیدی که در اختیار ما هست.
سؤال: عملیاتی کردن روش تربیتی منوط به شخص است یا برنامه؟
پاسخ: منوط به هر دو هست، (گفت خربزه بهتر است یا هندوانه، گفت هردوانه). بله سهم دارد منتها حتماً اصالت با شخص است، برنامه پیشبرندگی دارد و سهمش هم در پیشبرندگی در سِیرِ درست، در حرکت مناسب، دقیق و بهاندازه و پرهیز از افراط و تفریط و قرارگرفتن در آن صراط فوقالعاده است. بله اینها را نمیشود از همدیگر تفکیک کرد.
خیلی خوب؛ برای دوستان دعا میکنیم، انشاءالله همگی موفق باشید و این رفقایی که به سمت سبلان رفتهاند بعضی از بچهها و آقایان مربی، انشاءالله بهسلامت مشرف بشوند و فاتح باشند و با دست پُر برنامههایشان انجام شود و بهسلامت بازگردند.
اللهم صل علیمحمد و آل محمد، سلامی به محضر سید شهدا عرض کنیم:
«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ»
این سلامهایی که در دهه دوم مخصوصاً این روزها که انسان گاهی در زیارت عاشورا و متنهای زیارتی میخواند و سلام میدهد یک عالم دیگری دارد، یعنی مخصوصاً وقتی میگویید «اَلسَّلامُ عَلَیْ حُسَین، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ»؛ این سر مطهری که بر روی نیزها از این شهر به آن شهر، از این دیار به آن دیار؛ این «الاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ روح اباعبدالله علیهالسلام» گاهی در مجلس است، گاهی در تنور خولی، گاهی توبره اینوآن هست، این سلامها، یک سلامهای دیگری است و معانی دیگری پیدا میکند
«اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ»
خدای متعال را قسم میدهیم به حق اباعبدالله، به حقیقت اباعبدالله؛ این عزاداریها و توسلها را از جامعه ارادتمندان سیدالشهدا در سراسر عالم از جمع حاضر از لطف و کرمش بپذیرد. نصیب ما را از این عرض ارادتها فراوان قرار بده، ارواح مطهر شهدا، امام (رحمهاللهعلیه) و عظیمالشأنمان را از ما راضی کند، آنها را با اباعبدالله (علیهالسلام) محشور کند. پایان امر همه ما را به سعادت شهادت در راه خودش ختم بفرمائید، خدا را قسم میدهیم به حق محمد و آل محمد، ثبات قدم در صراط حسینی را به ما کرامت کند، رهبر عزیز و عالیقدرمان را در کنف حمایت ولیاش حفظ کند، امت را عزت روزافزون کرامت کند، دشمنان را بیش از این خار و ذلیل و منکوب کند، ارواح گذشتگان و شهدای عزیزمان را با صلوات و فاتحهای شاد بفرمائید.
سلامعلیکم و رحمهالله و برکاته.