متن پانزدهمین جلسه برخط با مربیان و شبکه پشتیبان خواهران ۱۴۰۱/۰۹/۰۵ 1401/9/5



 متن پانزدهمین جلسه برخط با مربیان و شبکه پشتیبان خواهران ۱۴۰۱/۰۹/۰۵
به لطف پروردگار متعال بحث‌های جاری ما در باره قواعد عمومی جهاد اکبر رسید به موضوع اساسی داشتن نظم سلوکی و ذیل این عنوان عمومی باز چند قاعده مطرح شد که در واقع می‌شود گفت همان ارکان اربعه یا اصول چهارگانه سلوک بود. اول مشارطه یا همان برنامه‌ریزی، دوم مراقبه یا همان نظارت، سوم محاسبه یا همان ارزیابی و چهارم بحث امروز ما است.

به لطف پروردگار متعال بحث‌های جاری ما در باره قواعد عمومی جهاد اکبر رسید به موضوع اساسی داشتن نظم سلوکی و ذیل این عنوان عمومی باز چند قاعده مطرح شد که در واقع می‌شود گفت همان ارکان اربعه یا اصول چهارگانه سلوک بود.

اول مشارطه یا همان برنامه‌ریزی، دوم مراقبه یا همان نظارت، سوم محاسبه یا همان ارزیابی و چهارم بحث امروز ما است.

در باب محاسبه که در دو جلسه گذشته نکته‌هایی را خدمت‌تان عرض کردم این مطلب را تصریح کردیم که اگر محاسبه در برنامه انسان نباشد سِیر آن عقیم می‌شود. البته این به معنای محاسبه به معنای کلی قضیه است. فارغ از شیوه‌ها است. یعنی اگر انسان حساب کار خودش دستش نباشد، چنین کسی عملاً سِیر تکاملی نخواهد داشت بلکه خدای نخواسته یک وقت‌هایی به قهقری می‌رود و گرفتار ارتجاع می‌شود، گرفتار سقوط می‌شود. اما این حتماً به معنای آنچه که ما در باره آداب محاسبه گفتیم نیست. آنچه که من جلسه گذشته برای شما از آداب محاسبه توضیح دادم در واقع ویژگی‌هایی است که محاسبه نفس را در یک موقعیت شایسته‌ای قرار می‌دهد، یعنی اگر ما بخواهیم یک محاسبه پیش‌رو و مؤثر داشته باشیم این موارد باید در آن لحاظ بشود. حالا فرض کنیم یک کسی بگوید که من حساب کار خودم را دارم یعنی دائماً مواظب خودم هستم، برنامه‌ام را هم کم و بیش تنظیم می‌کنم اما محاسبه به آن معنایی که شما گفتید نه، مخصوصاً آن بخش‌های پایانی که گفتیم دیگر مکتوب هم انسان بکند، جدولی داشته باشد و امثال این‌ها، نه به این معنا من ندارم. یا یک وقت‌های خیلی دقیق و مشخصی را معیّن کرده باشم برای محاسبه، نه این را ندارم. آیا باز من از محاسبه بهره‌مند هستم یا نه؟ یعنی در کل حواسم به کارهایم هست، در پایان هم نفس لوامه من فعال است، پرسش می‌کند، جواب می‌دهد؟ به تعبیر خودمان حساب کارم را دارم. آیا من جزو کسانی که دارای محاسبه هستند محسوب می‌شوم یا نه؟ عرض می‌کنیم بله اما این محاسبه، محاسبه پیش‌برنده‌ای نخواهد بود. یعنی اگر محاسبه رعایت نشود انسان به آن شکل مناسب قدم‌های رشد را نمی‌تواند بردارد و گرفتار تأخیر می‌شود. ولی در کل اگر کسی حساب خودش را داشته باشد جزء اهالی سلوک و محاسبه محسوب می‌شود.

 

معاتبه و معاقبه

حالا خود محاسبه یک مرحله بعدی دارد که محل بحث امروز ما است که اگر این مرحله را ما به شکل جدی دنبال نکنیم آن وقت خود آن محاسبه ما ناتمام می‌ماند و به هدفش نمی‌رسد. در اصطلاح اهل سلوک به آن می‌گویند معاتبه، گاهی هم بعضی از کلمه معاقبه استفاده می‌کنند، گاهی هر دو را با هم می‌گویند، معاتبه و معاقبه. این دو را در امتداد هم می‌دانند، یک واحد در نظر نمی‌گیرند.

معاتبه به معنای عتاب کردن است. یعنی همین چیزی که ما در فارسی خودمان هم به کار می‌بریم؛ عتاب و خطاب، مثلاً یک کسی را که یک کار زشتی مرتکب شده باشد وقتی با او ربرور می‌شود او را شروع می‌کند به عتاب کردن. یعنی بالاخره به او خطاب تند می‌کند، او را سرزنش می‌کند که چرا این کار را کردی؟ و از این قبیل. به این می‌گویند معاتبه، آن جایی که انسان در ارتباط با خودش دارد از این روش استفاده می‌کند و نفس خودش را خطاب قرار داده گاهی به این عنوان استفاده می‌شود. معاقبه به معنای عقاب کردن است، باز همان معنای روشنی دارد، معنای عقاب کردن و جزا دادن، جزا دادن به معنای این که طرف را مجازاتش کنید، مثلاً یک کسی که مرتکب یک خلافی شده، انسان او را مجازات می‌کند.

در کلمات اهل فن وقتی که می‌گویند معاتبه، معاقبه را هم در ضمن آن در نظر گرفتند، لذا همین چهار رکن را می‌گوییم، می‌گوییم از مشارطه شروع می‌شود و بعد از داشتن محاسبه به معاتبه ختم می‌شود. این معنایش این است که بحث معاقبه و مجازات هم در ضمن خود معاتبه پیش‌بینی شده. اما بعضی‌ها را دیدم این‌ها را به طور جداگانه هم مطرح می‌کنند می‌گویند طرف اول خودش را معاتبه می‌کند یعنی وقتی که ارتکاب نامناسبی داشته باشد بعد از این که محاسبه کرد دید نه این جا خبرهایی هست ابتدا معاتبه است بعد از معاتبه معاقبه است، آن وقت برای خودش باید یک مجازاتی در نظر بگیرد، خودش را عقوبت کند، به این آسانی از کنار مسئله عبور نکند. بعضی‌ها این دو را به این شکل تفکیک می‌کنند. ما حالا علی‌العجاله در بحث خودمان معاتبه به همان معنای کاملش را در نظر می‌گیریم و چند نکته‌ای را ان شاءالله خدمت‌تان عرض می‌کنیم.

 

داشتن حالت شکر به‌خاطر حُسن اعمال

به لطف خدای متعال فرض بر این است که ما حساب خودمان را داریم،‌ حالا مخصوصاً حساب‌مان را هم مرتب کردیم یعنی انضباطی به آن دادیم، وقت خلوتی دارد، برنامه‌ریزی‌هایمان مشخص است، طبق همان مباحثاتی که ما در جلسات قبل داشتیم. الان در مقام محاسبه دو اتفاق قابل پیش‌بینی است. یعنی ما وقتی که به حساب خودمان رسیدیم دو فرض کلی را بتوانیم در نظر بگیریم. فرض اولی این است که وقتی ما محاسبه کردیم ببینیم اتفاقات خوبی رخ داده، مثلاً کار امروزمان را ما شروع کردیم به محاسبه کردن؛ این‌هایی که حساب‌های روزانه دارند که این هم درست است و خدا توفیقش را بدهد، چون به شما عرض کنم به این آسانی هم انسان موفق نمی‌شود چون شیطان می‌داند اگر ما از طریق محاسبه به خودمان مسلط بشویم از دسترس او خارج می‌شویم، نمی‌گذارد. یعنی بالاخره امروز فردا می‌کند، با همان شیوه‌هایی که دیگر همه ماها به نوعی تجربه‌اش را داریم. در هر صورت انسان حالا امروزش را محاسبه می‌کند، نشسته دارد بررسی می‌کند، در بررسی‌های خودش می‌بیند که بحمدالله امروزش مثلاً حسناتی در آن اتفاق افتاده. حُسن فکری، حُسن خلقی، حُسن عملی، این را می‌بیند در اعمالش هست. یک مورد، دو مورد، پنج مورد، این‌ها را جلوی چشمش می‌آید، دارد محاسبه می‌کند، کارهایش را در نظر گرفته از اول وقت، از وقتی که از خواب بیدار شده محاسبه می‌کند تا حالا که می‌رود بخوابد، ببیند چه اتفاقی امروز برای او افتاده.

بنابراین به عنوان مثال در آن محور واجبات نگاه می‌کند می‌بیند نماز صبحش را مثلاً سر وقت درست همزمان با آن وقت فضیلتش خوانده، آن دو رکعت نافله صبح را هم خوانده، حالا من سراغ نافله شب نمی‌روم. ممکن است آن در برنامه‌اش بوده یک وقت ببیند، نافله‌ شبی هم داشته مثلاً توانسته یک بیست دقیقه، نیم ساعتی قبل از اذان هم بیدار شده، سرحال هم بوده اتفاقاً، مناجاتی، استغفاری، دعایی، ذکری، نمازهایش را خوانده، خیلی خوب این می‌شود یک حُسنی، اکنون این جلوی چشمش است. در روز نگاه می‌کند می‌بیند برنامه‌ای که از قبل تنظیم کرده بود، می‌بیند طبق برنامه عمل کرده، تا حالا می‌بیند دقیقاً طبق همان برنامه‌ای که چیده بود انجام داده، موفق شده برنامه‌اش را عمل کند. یا مثلاً نگاه می‌کند می‌بیند در ارتباطش با دیگران یک روز خیلی خوبی را سپری کرده، یعنی آدم خوبی بوده امروز، خوش اخلاق بوده، گرم بوده، پرانرژی بوده، در ارتباطات خانوادگی‌اش،‌ در ارتباطات اجتماعی‌اش می‌بیند و هکذا. نسبت به پدر و مادر می‌بیند امروز مثلاً یکی دو کار خیلی ویژه انجام داده، خیلی آن‌ها را خوشحال کرده. بنابراین این‌ها می‌آید جلوی چشم او. چه کار باید بکنیم؟ این یک مرحله است در نگاه اول.

ادب بندگی اقتضاء می‌کند که ما حُسنی را که چه به لحاظ فکری، چه به لحاظ خلقی و اخلاقی، چه به لحاظ عملی بحمدالله موفق شدیم، این‌ها را توفیق از جانب خدای متعال بداند و با محاسبه این که این کار توفیقی بود از جانب خدای متعال و عطیه الهی بود حالتش نسبت به خدای متعال می‌شود یک حالت شکر.

 

حُسن اعمال عطیه‌ای از سوی خدای متعال است

این بحث را این جا نگه دارید،‌ معمولاً در مباحث سلوکی این بخش را نمی‌آورند،‌ یعنی این بخش که اگر ما احیاناً یک کار خوبی را مثلاً متوجه شدیم انجام دادیم، این جا چه کار باید بکنیم؟ این را دیگر مفروض گرفتند، می‌گویند خیلی خب طرف وقتی دید یک کار خوبی انجام داده لابد خوشحال می‌شود و خدا را شکر می‌کند. لذا از این مرحله گذشتند رفتند سراغ معاتبه، معاتبه مال آن بحث بعدی ما است. اما این جا که حالا طرف مثلاً با یک کارنامه خوبی یا در کارنامه عملش نمونه‌های خوبی را دارد مشاهده می‌کند و حُسن عملی را در خودش می‌بیند، مخصوصاً ممکن است یک وقت یک اتفاقی هم افتاده باشد اتفاقاً خیلی هم برجسته باشد، مثلاً یک کاری را خیلی خوب در‌آورده، یک تدریسی داشته مثلاً خیلی خوب از آب درآمده، یک مأموریتی را مثلاً برای خودش تعریف کرده بودند یا تعریف کرده بود، این خوب درآمده، خیلی خوب مثلاً بالاتر از آن که فکرش را می‌کرده. خب این را دیگر در نظر نمی‌گیرند.

ولی واقعش این است که ما این بخش را باید در نظر بگیریم چون این مهم است. ما در ارتباط با این چنین مواردی چگونه برخورد کنیم، مواجهه ما چه باشد؟ طبق قاعده در بحث ادب بندگی وقتی انسان با یک چنین مواردی مواجه می‌شود، خوش عملی، خوش فکری و اتفاق خوبی در برنامه‌هایش افتاده این را ببرد ذیل قاعده «ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّه‏»[1] این قاعده قرآنی است. یعنی هر کار خوبی که در ناحیه شما رخ داد و به شما رسید و اصابت کرد این را یادتان باشد که این از جانب خدای متعال است.

یا مثلاً یک قاعده دیگری داریم؛ اگر فرض کنیم ما یک کار خوبی را موفق شدیم انجام بدهیم این را ببریم ذیل عنوان عمومی نعمت. این می‌شود یک نعمت برای ما. اگر این نعمتی بود آن وقت قاعده‌اش چیست؟ می‌گوید «وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ»[2] هر نعمتی که به شما برسد این از جانب خدای متعال است.

به این ترتیب انسان مؤمن سالک هرچه که در کارهای خودش، در برنامه‌های خودش از حسنات ببیند در کارنامه روزانه، یا هفتگی یا ماهانه خودش، هرچه که از حسنات ببیند، حقیقتاً این را باید از جانب خدای متعال محاسبه کند، که این یک توفیقی بود از جانب خدای متعال به من رسید و نعمتی از جانب حضرت حق است. الهام قدسی بود برای من، اشراق باطنی بود، هدایت معنوی بود. دیدید گاهی انسان از درون راهنمایی می‌شود، خب فرشته‌ها یک چنین مأموریتی دارند در مقابل شیاطین که آن‌ها وسوسه‌انگیزی می‌کنند، فرشته‌ها نقش‌شان نقش الهام‌بخشی است. خب این از جانب خدای متعال به من الهام شد، بعد خدای متعال بر من انگیزه درست کرد، انگیزه در من پیدا شد، در من عزم پیدا شد، از بیرون احتمالاً تشویق شدم، مشوق‌های بیرونی برای من آمد، بعد تازه برای این که من این کار را می‌خواستم انجام بدهم حالا در نزدیک‌ترین شرایط باید مثلاً ده تا سبب و عامل کنار هم باید با همدیگر ردیف و هماهنگ می‌شدند تا من موفق بشوم. در نظر دقیق‌ صد تا، در نظر دقیق‌تر هزار تا و خیلی بیشتر از این‌ها ناشناخته، عواملی که باید این‌ها با همدیگر هماهنگ می‌شدند تا من موفق بشوم. خداوند تبارک و تعالی همه این‌ سبب‌ها را کنار هم چید تا این کار خوب، عمل صالح از من صادر بشود. در اصطلاح فنی‌ به آن می‌گوییم توفیق. توفیق یعنی برقراری ارتباط مناسب بین اسباب، وفاق ایجاد کردن بین شرایط و اسباب، وقتی شرایط و اسباب با همدیگر همسازی می‌کنند تا یک اتفاقی رخ بدهد اسم این همسازی را می‌گذاریم توفیق. «وَ ما تَوْفيقي‏ إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ»[3] می‌گوید توفیق من فقط از جانب خدای متعال است چون همه اسباب دست اوست. مثلاً شما حساب کنید همه چیز آماده است، درست آن لحظه پایانی که انسان می‌خواهد این کار را انجام بدهد احیاناً مثلاً یک مریضی برای او رخ بدهد، از هوش برود، نه حتی خوابش ببرد. دیدید یک وقت‌هایی خواب بردن‌های ناخواسته پیش می‌آید. مثلاً چقدر ماها از نماز سحر جا می‌مانیم، خواب‌مان می‌برد، این‌طوری می‌شود بی‌توفیقی. حالا این را شما حساب کنید خیلی زیاد است. عواملی که باید کنار هم ظاهری، باطنی، فکری، ذکری، مادی، معنوی، شناخته، ناشناخته، همه باید با همدیگر هماهنگ بشوند تا من از عهده این تدریس بربیایم. هر کدام آن‌ها بروند کنار من موفق نمی‌شوم یا اگر هم انجام داده باشم این انجام من انجام با کیفیتی نیست. لذا انسان وقتی این حُسن را در خلق خودش دید، در رفتار خودش، در کار خودش دید فوراً باید منتقل بشود به این که این از جانب خدای متعال است و نتیجه‌اش این می‌شود که اولاً از دریافت این عنایت الهی خوشحال می‌شود، به خودش بشارت می‌دهد. یعنی عطیه‌ای، یک هدیه‌ای از سوی خدای متعال به من رسیده. خب این باعث خوشحالی است، بشارت است، انسان حالت بشارت به خودش می‌گیرد. این خوشحالی از این است که من مورد عنایت خدای متعال قرار گرفتم و یک چنین توفیقی نصیبم شده.

 

داشتن حالت شکر در برابر عنایات الهی

دوم این که حالت شکر در انسان پیدا بشود که شکر هم حالا در آن مراتب خودش است. منظور این است که وقتی یک احسانی به شما می‌شود، یک خدمتی به شما صورت می‌گیرد، یک هدیه‌ای به شما داده می‌شود، یک لطفی به شما می‌شود که مجموعه این‌ها را ما از آن با کلمه نعمت جمع‌بندی می‌کنیم. وقتی به شما نعمتی از جانب کسی می‌رسد، در وجود شما یک حالت خضوع، یک حالت انفعال، انفعال به معنای مثلاً برانگیختگی، حالت محبت، یک حالت احترام، یک چنین حالتی نسبت به آن کسی که این نعمت را به ما داده در وجود ما برانگیخته می‌شود.

این حالت وقتی قلبی است می‌شود شکر قلبی، وقتی به زبان انسان جاری شد، از طرف با زبان تشکر کردیم می‌شود شکر زبانی. بالاتر از این هم که هست می‌شود شکر عملی. شکر عملی یک وقتی است که انسان در مقام جبران هم ممکن است یک قدمی بردارد، یک کاری را انجام بدهد. حالا در روابط انسانی یک کسی به ما خدمتی می‌کند، محبتی می‌کند، می‌گوییم من جبران می‌کنم. انسان در صدد برمی‌آید بالاخره به یک نوعی آن محبتی را که کسی به او کرده، خدمتی که کرده این را پاسخ مناسب بدهد. این وضعیت یک وضعیت فطری است و کاملاً ناظر به سلامت فطرت است که قرآن کریم هم از آن تعبیر می‌کند «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسانُ»[4] پاداش احسان جز احسان که نمی‌تواند باشد، کسی به شما احسانی کرده، پاداش آن فقط احسان است. حالا احسان در برابر احسان خیلی متنوع است، احسان عبد در برابر مولا یعنی مولای ما وقتی به ما احسان می‌کند، این خیلی فرق می‌کند در روابط بین عباد و بنده‌ها. وقتی انسان از خدای متعال یک لطفی را یک نعمتی را دریافت می‌کند، خب من در مقابل حضرت حق تبارک و تعالی حالا می‌خواهم سپاسگزاری کنم، همان حالت احسان متقابل. این هیچی نیست جز بندگی. یعنی احسان عبد در برابر مولا جز عبودیت نیست.

بنابراین اصلش آن خوشحالی است، بشارت است که مولا به من نظر عنایت داشت و دوم حالت شکرگزاری است به این معنا که من توجه دارم که این نعمتی که از طرف مولا به من رسیده بدون استحقاق به من رسیده، من خودم را مستحق چنین چیزی نمی‌دانستم لذا سراپای وجود انسان می‌شود خضوع و خشوع در مرحله اول، و در مرحله دوم می‌شود محبت. یعنی یک برانگیختی محبتی در قلب انسان نسبت به حضرت محسن پیدا می‌شود، کسی که در باره ما احسان کرده.

 

گل‌واژه حمد

حالا این بحث، بحث مفصلی است من الان وارد بحث شکر نمی‌خواهم بشوم، می‌خواستم عرض کنم یک چنین حالی در انسان شکل می‌گیرد که اول قلبی است، بعدش زبانی است، همان جا انسان برمی‌گردد پشت سر می‌گوید الحمدلله. می‌دانید این کلمه الحمدلله از جهت تأثیرش در عالم باطن بی‌نظیر است و در روایت هم دارد وقتی که این گل‌واژه حمد به زبان انسان شکفته بشود این گویا شکرش را به جای آورده باشد، یعنی انسان می‌گوید الحمدلله، قلبی دارد می‌گوید، لقلقه زبان که نیست، یعنی واقعاً متوجه شده که این نعمت به او رسیده، الحمدلله من امروز توانستم مثلاً نمازم را سروقت بخوانم. الحمدلله، چه توفیقی بود خدای متعال به من داد. و همچنین من توانستم مادرم را خوشحال کنم با یک تماسی، با یک محبتی، با یک خدمتی. الحمدلله. این باب بهشت به روی من باز شده. ببینید همین که به زبان جاری بشود. بعدش هم که خب دیگر حالا انسان بتواند هرچه در مقام بندگی به ساحت قدس ربوبی کُرنش کند، مثلاً از جمله سجده شکر است. سجده شکر، شکر است ولی شکر عملی است که انسان می‌افتد به سجده، یا پا می‌شود می‌گوید من یک دو رکعت نماز شکر بخوانم، همان وقت آخر شبی که دارد محاسباتش را انجام می‌دهد، پا بشوم یک دو رکعت نماز شکر بخوانم، امروز موفق شدم مثلاً فلان کار خوب را انجام بدهم. انسان می‌تواند یک نماز شکر به خاطر ده کار خوبی که انجام داده یک جا انجام بدهد، یا یک سجده شکر برای همه‌اش برود.

 

دوام و افزایش حُسن اعمال

نکته سوم مسئله دوام و افزایش است. انسان یک کار خوبی را انجام داده حالا باید از خودش توقع کند که این کار را تکرار کند و ادامه بدهد. نه فقط ادامه بدهد بلکه کیفی‌ترش کند، بهترش را انجام بدهد. به اصطلاح می‌گوییم این دوام و افزایش را از مقام احسان ربوبی تبارک و تعالی توقع کند و از خودش برای این که طبق قاعده و طبق برنامه‌هایش، فلان برنامه خوبی را که امروز انجام داده این بتواند در زندگی‌اش جاری باشد و تکرار بشود و تداوم پیدا بکند بلکه با کیفیت بالاتر و بهتر و مناسب‌تر پیش برود. این را اصطلاحاً می‌گوییم همان حفظ نعمت و افزایش آن. این هم می‌آید در دستور کار ما قرار می‌گیرد که یکی از نشانه‌های شکر عملی در ارتباط با عمل صالح عبارت است از ادامه‌ و تقویتش، این شکر عملی است چون ما فهمیدیم که این نعمت از جانب خدای متعال است. وقتی تداومش را از خدای متعال بخواهیم و اهتمام داشته باشیم که آن را انجام بدهیم این خودش می‌شود شکر عملی.

 

خودتشویقیِ انسان مؤمن

اگر خاطر نازنین‌تان باشد در یک مناسبتی من راجع به این موضوع صحبت کردم، این تکراری بود منتها یک مفصل‌تر توضیح دادم ذیل آن روایت حضرت رضا (علیه‌الصلوة‌والسلام) که فرمودند «الْمُؤْمِنَ إِذَا أَحْسَنَ اسْتَبْشَرَ وَ إِذَا أَسَاءَ اسْتَغْفَرَ» انسان مؤمن این‌طوری است که وقتی یک کار خوبی انجام داد خودتشویقی می‌کند، «استبشر» این مال همین جا است. استبشار شرحش همین بود که الان من برای شما توضیح دادم یعنی دقیقاً به همین معنا. از آن مرحله‌ای که انسان شادمان می‌شود بعد این را از جانب خدای متعال می‌داند بعد حالت شکر به خودش می‌گیرد بعد تا می‌رسد به این مرحله که تداوم و افزایش آن را در برنامه زندگی و سلوکی خودش قرار می‌دهد. این به همان معنا است. لذا مؤمن اساساً خودتشویقی دارد منتها خودتشویقی به این معنا است. در نسبت بین من و خودم و خدای متعال. یعنی یک فرآیند داخلی است که برای انسان رخ می‌دهد. این خودتشویقی دقیقاً به همین معنا است که انسان خودش را برای توسعه زیبایی‌های فکری‌اش، گسترش زیبایی‌های اخلاقی‌اش و فراوانی زیبایی‌های عملی‌اش دارد به حرکت وادار می‌کند. به این معنا است. انگیزه‌اش چیست؟ انگیزه‌اش آن عنایت الهی و توفیق از جانب خدای متعال است و توکل او است به حضرت حق تبارک و تعالی به توضیحی که گذشت.

 

عُجب حسنات انسان را حبط می‌کند

این جا در واقع یک فاصله بسیار زیادی پیدا می‌شود بین حالت شکر و حالت عُجب. عُجب این است که فرض کنید انسان نامه‌ عملش را امروز محاسبه کرد دید که عَجب، از همین کلمه هم می‌آید، به شگفتی آمد، عَجب ما چه کردیم امروز. مخصوصاً اگر کارهایی باشد که دیگران هم باخبر شدند و دیگرانی که باخبر شدند اتفاقاً واکنش هم نشان دادند. برای ما مثلاً هورا کشیدند، از ما تعریف کردند، حالا هر کاری متناسب با خودش.

ببینید این وقتی است که شخص آن کار خوب را، آن اندیشه خوب را، آن خُلق خوب را نسبت می‌دهد به خودش، من بودم، این خودم بودم چقدر زحمت کشیدم. بعضی‌ها می‌گویند، چقدر زحمت کشیده بودم برای این مقاله، چقدر من کار کرده بودم برای آن کاردستی که ارائه کردم، من چقدر کار کرده بودم برای فلان، یعنی این مقدمات را، من چقدر زحمت کشیده بودم برای انجام فلان برنامه. یعنی چه؟ یعنی من دیگر. یعنی این را دارد به خودش نسبت می‌دهد. این می‌شود عُجب. اگر انسان بتواند حالت شکر را در خودش تقویت کند عُجب کم‌رنگ و کم‌رنگ‌تر می‌شود تا جایی که بشود آن را کلاً از دایره شخصیت‌اش انسان کنار بگذارد. البته عُجب معمولاً به یک چیزهای دیگری هم آلوده می‌شود، یک آلودگی خیلی بدی است. در کنارش می‌تواند حالت ریا و سمعه و امثال این‌ها هم باشد. آن را هم می‌آورد. بعد مثلاً آدم یک موفقیتی را که حتی بین خودش و خدای متعال پیش آمده،‌ نه این که این را از خودش هم می‌داند، محاسبه می‌کند یک طوری باید دیگران را هم باخبر کند که حالا مطلع بشوند که من یک چنین توفیقی پیدا کردم. از این فقط یک فرض می‌تواند داشته باشد، یک فرض این است که یک نعمتی به من رسیده من خیلی خوشحال شدم، این را به دیگران منتقل می‌کنم تا آن‌ها را تشویق کنم برای این که این کار را مثلاً انجام بدهم. خیلی باید حساب‌ شده باشد، یعنی این جا سقوط‌گاه‌ها است که انسان ممکن است لغزش پیدا کند و بیفتد در دام ریا به معنای به چشم دیگران رساندن، یا به گوش دیگران برساند مثلاً می‌شود سمعه و به خدا پناه ببریم، عملاً این کار آدم به فنا می‌رود. چیز دیگری از آن باقی نمی‌ماند.

عُجب کلاً باطل می‌کند یعنی حسنات انسان را حبط می‌کند. همین مقدار چیزهای دنیایی برای او می‌ماند. همین مقدار. یعنی در دنیا احیاناً اگر مثلاً شما یک کار خوبی انجام دادید، شما را تشویق کردند پاداش‌تان را گرفتید تمام شد دیگر، بی‌حساب شدید. آن طرف دست انسان خالی می‌‌ماند. خب می‌گوید شما دوست داشتید از شما تعریف کنند تعریف کردند دیگر، خیلی بیشتر از آن که فکر می‌کردی از شما تعریف کردند، پس حسابت را گرفتی، پاداش تو دریافت شد. چیزی به آن طرف دیگر نمی‌ماند. موقع رفتن می‌بیند هیچ خبری نیست، دستش خالی است، این‌ها همه‌اش محاسبه شده. چون چشم امید داشت به نگاه و به زبان و به گفتن دیگران و به پاداش از سوی دیگران. در دنیا می‌خواست از دیگران مثلاً تعریفی چیزی دریافت کند که نکرد، یا یک مثلاً تحسینی یا یک مواهب مادی، این را که دریافت نکرد، این طرف خسارت، آن طرف هم که دستش خالی است. اما اگر کسی جهت الهی داشته باشد همیشه رابح است، چه این‌ها از او تعریف کنند چه نکنند. چون این طرف یک مدت کوتاهی است که به سرعت می‌گذرد و تمام می‌شود، اما آن طرف یک محیط جاودانی است، اصلاً دو تا عالم است که با هم اصلاً قابل مقایسه از این جهت نیستند.

 

باب معاتبه

و اما برویم سراغ طرف دوم قصه، انسان نگاه می‌کند در نامه عمل امروزش می‌بیند ای داد بیداد، مثلاً یک چیزهایی است که باعث شرمندگی است. از گفتار، از رفتار، از نوشتار، از ارتباط اجتماعی، از ارتباط خانوادگی، از عصبانیت‌ها، از حرص و طمع، از مثلاً سبک‌ انگاشتن اوامر الهی، یک وقتی می‌بینی نه این جاها یک موارد این جوری را در کارهای خودش مشاهده می‌کند. حالا چه از جنس فکر باشد مثل سوء ظن نسبت به دیگران، یا ابتلاء فکر انسان به گناه چون معمولاً اول فکر انسان آغشته به گناه می‌شود بعد این زمینه گناه در زندگی‌اش فراهم می‌شود. آن روایت مشهور هم هست که فرمود «من تفکر فی المعاصی دعته الیها» کسی که شروع می‌کند در باره گناهان فکر کردن،‌ آن گناه‌ها گویا او را دعوت می‌کنند به خودشان، که در این مرحله ما اسمش را می‌گذاریم گناه‌های فکری. منتها یک مباحثه‌ای در جای خودش داریم که مثلاً از کجا برای شخص می‌نویسند، ما فعلاً بحث‌مان این نیست، حداقلش این است که اگر کسی ابتلای به گناه فکری داشته باشد علاوه بر این که زمینه برای ابتلاء به گناه عینی و واقعی در او پیدا می‌شود، این زمینه‌سازی می‌کند برای این که شخص مبتلا به معصیت بشود، علاوه بر این نشانه یک زشتی باطنی است، یعنی تأثیر بد باطنی می‌گذارد ولو این را در محاسبه الهی به عنوان گناه برای ما ننویسند اما عوارض منفی‌اش در شخصیت انسان می‌ماند. یعنی کسی که ذهنش آلوده به گناه شد عملاً تاریکی گناه وارد محیط شخصیت او شده، و این مقدار آسیب مسلّم است. یک مسمومیتی در این حد برای فطرتش پیدا شده. می‌ماند این که آیا در محاسبه الهی قرار بدهند یا نه، اگر به این چیزی که گناه فکری برای او پیش آمده، اگر به این اعتناء کند و این را جاسازی کند، و به این راضی بشود بله احتمالاً برای او هم بنویسند، آن از باب سوء سریره است. معلوم می‌شود باطنش یک باطن بدی شده. حالا این‌ها بحث‌هایی است که فعلاً محل گفتگوی ما نیست.

عرضم این است که مراجعه می‌کند در برنامه امروزش می‌بیند ابتلای فکری داشته، یا سوء ظن به دیگران است یا ابتلاء ذهن انسان به معصیت و امثال این‌ها است. امروز مراجعه می‌کند، خدای نخواسته می‌بیند سوء خلق داشته، مواردی پیش آمده نتوانسته خشم خودش را مدیریت کند، یک رفتار مثلاً نامناسبی انجام داده. یا یک جا امروز نگاه می‌کند می‌بیند نسبت به فلان کس از دوستان صمیمی‌اش در باره او یک خبر خیلی موفقیت‌آمیزی یا از زبان خود او شنیده، یا درباره او نقل شده به این برخورده یعنی همان حالت حسادت، می‌بیند برانگیخته شده بود که فکر نمی‌کرده مثلاً من نسبت به صمیمی‌ترین دوست خودم یک وقتی حسادت داشته باشم که کاشکی این موفق نمی‌شد. ولی امروز من دیدم یک لحظه، نگاه می‌کنم در اعمال خودم می‌بینم عجب من یک وقت نسبت به این صمیمی‌ترین دوست خودم احساس حسادت کردم که یعنی این جوری بود که باطناً می‌گفتم کاش موفق نمی‌شد. مثلاً فلان توفیق برای او پیش نمی‌آمد یا بالاخره سوء عمل حالا از انواع و اقسامش که می‌تواند برای کسی پیش بیاید. این را انسان یک وقت در اعمال خودش مشاهده می‌کند. یک وقت مثلاً یک حرف نامناسبی به کسی زده، یا پشت سر کسی یک غیبتی، زبانم لال مرتکب شده، دروغی گفته و هکذا فعلل و تفعلل، انواع و اقسامش.

این جا باید چه کار کنیم؟ این جا می‌گویند باب، باب معاتبه است، و از این جا است که این باب معاتبه که محل مباحثه ما هست گشوده می‌شود. از این نقطه که طبق قاعده قرآنی آن مثل یک در دولنگه است، یک طرفش این بود که گفت «ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّه‏» ادامه‌اش این است که «وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِك‏» این از خودت، این که الان برای شما رخ داده این آشی است که خودت پختی، این فرشی است که خودت بافتی، این نقشی است که خودت زدی، این نسبت داده می‌شود به خود شخص، لذا ادب بندگی و حضور در کانون عبادت حق و عبودیت حق تعالی اقتضاء می‌کند که انسان وقتی که مواجه شد با یک گناهی در نامه عمل خودش، این را سریع به عهده بگیرد، بدون هیچ توجیهی مسئولیتش را قبول کند.

 

نفس لوامه درد وجدان است

این جا اولین خطری که وجود دارد و معمولاً شیاطین این جا وارد می‌شوند باز کردن توجیه‌المسائل است. یعنی انسان در مواجهه با نفس خودش سریع وارد می‌شود به فرآیند توجیه. من امروز مثلاً خواب ماندم، مثلاً نماز سحر می‌خواستم بیدار بشوم خوابم برد، نه که خوابم برد از نماز سحر جا ماندم، نماز صبح‌ هم مثلاً قضا شد. خب من این وقتم را از دست دادم. بعد سریع اگر این جا مسئولیتش را به عهده نگیرد و این را به خودش نسبت ندهد فوری آن باب توجیه باز می‌شود و باب توجیه می‌گوید که بله دیشب شما دیر خوابیدی و خیلی خسته بودی و خب آن هم دیگر علت داشت مثلاً فلان کار بود باید این را انجام می‌دادی، مهمان داشتیم باید مثلاً مهمان‌ها را رسیدگی می‌کردیم، یعنی بلافاصله عملیات توجیه آن جا شروع می‌شود. یا انداختن گردن این و آن. ماها متخصص هستیم، فوق تخصص داریم در این که این‌طور موارد را بیندازیم به گردن دیگران، خیلی هم راحت است. تقصیر را بیندازیم به گردن دیگران، یک وقت زمان و مکان و دیگران و شرایط و این‌ها. آخر آخرش هم که آدم قضیه را می‌اندازد گردن شیطان ملعون، یک بد و بیراه هم به شیطان می‌گوید، می‌گوید او من را مثلاً وسوسه کرد یا چه کرد، که باز خودش را تطهیر کرده باشد. این جا همان منطقه نفس لوامه است. نفس لوامه همان سرزنش‌گر هست «وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ»[5] که تعبیری است که در قرآن کریم است، که خدای متعال سوگند می‌خورد به نفس لوامه. نفس لوامه در واقع همین درد وجدان است و احساس نامطبوع حاصل از این است که انسان یک کار مثلاً نامناسبی را انجام داده باشد. نشانه سلامت درونی است. اگر نفس لوامه در انسان فعال باشد نشان می‌دهد که هنوز به این امید هست. یعنی امید هست که اصلاح بشود.

اگر خدای نخواسته انسان برسد به یک مرحله‌ای که مثلاً یک عمل زشتی، گناهی، چیزی را انجام داده باشد ولی خودش را ملامت نکند، یعنی نفس لوامه او واکنش نشان ندهد، اگر این واکنش درونی یا آن احساس نامطبوع در انسان شکل نگیرد، آن وقت این نشان می‌دهد که خیلی از رشد فاصله گرفته. آیا دیگر امیدی انسان داشته باشد یا نه، آن یک مرحله‌ای است که خدا برای کسی نیاورد، این مرحله خیلی خطرناک است. ولی نفس لوامه وقتی فعال باشد امید خیلی هست به این که مسیر رشد ان شاءالله ادامه پیدا کند. بنابراین اولین نکته در این جا عبارت است از این که ما فوری نفس‌مان را متهم کنیم، مسئولیتش را قبول کنیم و شروع کنیم نفس اماره خودمان را به ملامت کردن و راه هر توجیهی را هم ببندیم. یعنی هیچ توجیهی را نپذیریم.

 

ندامت آتشی در باطن انسان روشن می‌کند

این جا یک نکته‌ای است که خوب است یک اشاره‌ای به آن بکنم، مرحوم سید بن طاووس (رضوان‌الله‌تعالی‌علیه) که از بزرگان طایفه شیعه است و به ویژه در سیر و سلوک و در اخلاق و در مسائل معنوی آثار فراوانی هم دارد و شخصیت بسیار پیشرفته‌ای بود، ایشان یک رساله‌ای دارد به نام محاسبه نفس، اصلاً اسم آن رساله‌شان محاسبه نفس است. یک بخش وسیعی از آن را اختصاص داده به همین حوزه معاتبه که انسان چگونه خودش را سرزنش کند. در آن خلوت این نفس خودش را باید گیر بیندازد و به معنای واقعی کلمه به چالش بکشد. می‌دانی با من چه کار کردی؟ می‌دانی من را بردی در شفیر جهنم؟ این‌طوری. آبروی من را در دستگاه الهی بردی، ای نفس فلان فلان شده، آبروی من را پیش ولی‌الله الاعظم بردی، آبروی من را پیش این فرشته‌هایی که مأمور هستند به من، بردی، می‌دانی چه به روز من آوردی؟ باطن من را لطمه زدی؟ حیثیت من را لکه‌دار کردی؟ آینده من را در خطر انداختی، ببینید این جوری است، آموزش می‌دهد ایشان، گویا مثلاً باب آن باب محاسبه است و این دارد حالا با خودش در پیشگاه خدای متعال حرف می‌زند، دارد خودش را محاکمه می‌کند. باید خلاصه انسان در خلوت، نفس اماره را گیر بیندازد و مخاطب قرار بدهد و از چند محور شروع کند به آن حمله کردن.

این کارهایی است که ما هیچ وقت نمی‌کنیم. یعنی انسان فلان گناه را مرتکب شده، یک خرده ناراحت می‌شود و بعد هم سریع توجیه‌المسائل باز می‌شود، فلان مسئله از توجیه‌المسائل و این جوری بود، فلان بود، می‌اندازد گردن شرایط و موقعیت و فلان و بعد هم کم‌کم فراموش می‌کند، حالا فوقش هم یک ذره می‌گوید خیلی خوب ما هم ظاهراً بی‌تقصیر هم نبودیم. یک زبان بگرداند بگوید استغفرالله ربی و اتوب الیه، دیگر مثلاً این‌طور از کنارش عبور کنیم. خیلی وقت‌ها این‌طور است. این کجا و آن جایی که شخص عازم می‌شود، با خودش گلاویز می‌شود. این یقه نفس اماره‌اش را گرفته که ببین چه به روز من آوردی، یعنی چه؟ یعنی آن گناه را بر خودش برنمی‌تابیده، چرا من باید این حرف را زده باشم. من بودم این حرف را زدم؟ من بودم این فکر را کردم؟ من؟ من بودم که مثلاً دل فلان کس را آزردم؟ دل فلان کس را شکستم؟ مگر قابل قبول است؟

معمولاً این مرحله از معاتبه که آن مرحله اول است، اگر درست انجام بشود یک حالتی در انسان به وجود می‌آید که از آن تعبیر می‌شود به حالت ندامت و پشیمانی. ندامت شعله است، یک آتشی در باطن انسان روشن می‌کند از این که چرا این حرف را زدم، چرا این فکر را کردم، چرا حسادت کردم؟ من یک لحظه آرزو کردم فلان کس مثلاً موفق نمی‌شد یا زمین می‌خورد؟ یعنی می‌دانید یک حالت ناراحتی و توفندگی. وقتی این وضعیت پیدا بشود این آتش روشن می‌شود، نشانه هم دارد،‌ نشانه‌اش این است که انسان شروع می‌کند به گریه کردن. اگر انسان مرتکب گناهی شده باشد و گریه و اشک، آن هم اشک عمیق نداشته باشد این معلوم است که پشیمان نشده. پشیمانی این جا نشانه دارد، حالت تضرع است در پیشگاه خدای متعال. از این جا به بعد آن وقت حالا از نفس رو برمی‌گرداند، با آن قهر می‌کند،‌ شروع می‌کند با خدای متعال حرف زدن. ببینید این می‌شود آن مرحله دوم که مرحله استغفار است. یعنی توجه پیدا می‌کند به حضرت حق تبارک و تعالی و شروع می‌کند در ساحت قدس ربوبی به استغفار کردن، شروع می‌کند به طلب مغفرت و عذرخواهی حالا با کلمات آتشین، با اشک، با آه، با تضرع، بالاخره معمولاً انسان بلد است باید چگونه به زبان فطرت در پیشگاه خدای متعال عذرخواهی کند، اگر هم یک وقت این‌ جاها بخواهد بعضی از دعاها می‌تواند به فریاد انسان برسد. همین دعاهایی که از ائمه (علیهم‌السلام) وارد شده در مقام استغفار، در صحیفه سجادیه هست، در خیلی از دعاهایی که از ائمه وارد شده که انسان در مقام عذرخواهی در ساحت قدس ربوبی چگونه حرف بزند و چه بگوید به خدای متعال.

 

شناسایی ریشه لغزش‌ها

مرحله سوم ورود به یک مراحل بالاتری از استغفار است. چون استغفار مراتبی دارد، این بخشی که الان من عرض کردم بخش مقدماتی‌اش که حالت ندامت و پشیمانی است. من الان پشیمانم، خب بعدش چه؟ پشیمانم که چی؟ این می‌شود مرحله سوم.

مرحله سوم از شناخت ریشه‌ها، ریشه لغزش‌ها شروع می‌شود یعنی نگاه کند ببیند خب چرا من این کار را مرتکب شدم، چرا این حالت در من ظهور کرد. یعنی یک مقدار عوامل محیطی چه نقشی داشت، مثلاً من امروز اگر مرتکب فلان گناه شدم علتش این بود که با فلانی مثلاً حشر و نشر پیدا کردم، یعنی او هم زمینه‌ساز بود. مسئولیت خودم را قبول کردم، مسئولیت خودم را پذیرفتم. الان این است که چه چیزی باعث شد، چون باید حواسم باشد که برای فردا این اتفاقات تکرار نشود، اگر هم‌نشینی با فلان کس من را به گناه وادار می‌کند یا تشویق کننده است برای من، خب این می‌شود یک مسئله برای من، پس مشوق‌های شیطانی جنی انسی، محیطی و امثال این‌ها را به آن توجه می‌کنیم. این از این جهت است که بتوانیم یک معالجه ریشه‌ای‌تر و اساسی‌تر را در خودمان داشته باشیم.

 

تدارک، جبران و اصلاح گناهان

چهارم می‌شود جبران و تدارک کردن که این مرحله بعدی است که در آن روایت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در کلمات قصار نهج‌البلاغه هست، آن کسی که گفت استغفر الله ربی و اتوب الیه. حضرت دید استغفار او زبانی است فرمود سکلتک امک، یک چنین مضمونی، حضرت او را سرزنش کردند، «أ تدری ما الاستغفار» تو اصلاً می‌دانی استغفار یعنی چه؟ بعد حضرت شروع کردند مراحل استغفار را آن جا بیان کردن که از همین مرحله ندامت و این‌ها شروع می‌شود تا جبران. آن جایی که دیگر حالا انسان شروع می‌کند به جبران کردن. البته جبران و تدارک و اصلاح هر گناهی متناسب با خودش است، مخصوصاً اگر حالا ببینیم حق‌النفس است، حق‌الله است، حق‌الناس است، این‌ها با همدیگر خیلی فرق می‌کنند. اگر حق‌الناس باشد که کار خیلی سخت است، من باید بروم تا دیر نشده آن کسی را که آزردگی خاطر برای او ایجاد کردم، یا آبروی او را در معرض خطر قرار دادم بروم سریع از خودم راضی کنم. یا اگر از حقوق الهی است خب انسان برود انجام بدهد، اگر نمازی فوت شده بالاخره قضای آن را به جا بیاورد. اگر روزه‌ای آسیب دیده، اگر چیزی، این‌ها را انجام بدهد یا اگر حق‌النفس جایی است که انسان به خودش ظلم کرده که البته همه این‌ها حق‌الله است، حق‌الناس هم حق‌الله است، حق‌النفس هم حق‌الله است، همه این‌‌ها حق‌الله است منتها این تقسیم هست.

 

ترک فعل در برنامه‌ریزی‌ها

یک نکته هم این جا به عنوان نکته پنجمی من عرض کنم گاهی وقت‌ها از قبیل ترک فعل در برنامه‌ریزی‌های شخصی است. در بحث مراقبات یک تقسیمی کردیم، یک موردش این بود که مثلاً من باید مراقبت بکنم. این از قراری است که با خودم گذاشته بودم، من قرار گذاشته بودم فلان ساعت بنشینم مطالعه کنم، گرفتم آن ساعت را خوابیدم، ببینید این جا نمی‌آید در محیط برنامه‌های الهی، سلوکی، واجبات و محرمات. یا مثلاً یک امر مستحبی بوده من این مستحب را آورده بودم در برنامه خودم بر خودم واجب کرده بودم که این را حتماً انجام بدهم حالا از دست من رفته به خاطر تنبلی، چه و چه و چه. پس گاهی در برنامه خودمان هست یا در محور مستحبات و مکروه‌ها است. مکروهی بوده بر خودم حرامش کرده بودم. مستحبی بوده بر خودم واجبش کرده بودم. در برنامه شخصی خودم که مثلاً در فلان ساعت حتماً این ذکر را بگویم، مثلاً بعد از نماز صبح حتماً بخواهم فلان دعا را، مثلاً دعای عهد را بخوانم. بر خودم الزام کرده بودم. حالا امروز نه، تنبلی کردم، خوابم برد، به هر دلیلی انجام ندادم. گاهی از این قبیل است، گاهی هم نه اصلاً چیزهای کاملاً شخصی است. پیش‌بینی کرده بودم مثلاً فلان ساعت ورزش کنم نکردم یا گذاشتم کنار، مطالعه از همین قبیل است. چیزهایی شبیه به این. خب این‌ها چه؟ حالا می‌تواند یک ملامتی هم خودش را بکند اما ضمن گناهان و این‌ها که تعریف نمی‌شود، این‌ها از قبیل شکسته شدن حرمت قرار من با خودم است. این چیز خیلی بدی است ولی خب بالاخره با آن‌ها اصلاً قابل مقایسه نیست. این‌ها را ما باید یک فهرست جداگانه برای آن تنظیم کنیم. این قرارهایی است از این قبیل. باید برای این‌ها یک تدارکی دیده بشود.

 

مجازات‌های خودتجویزی

حالا یک سؤال این جا وجود دارد؛ این بحث معاتبه بود. این جا یک سؤال وجود دارد و آن سؤال عبارت است از این که آیا غیر از این فرضی که ما برای استغفار توضیح دادیم آیا مجازات‌های خودتجویزی، این‌ها را داریم؟ آیا چنین چیزهایی هم هست مثلاً اجازه داریم؟ یعنی چه؟ یعنی مثلاً فرض کنید که من فلان گناه را مرتکب شدم، ندامت بود، استغفار بود، اگر کارهای جبرانی هم داشت بردم در برنامه‌ جبرانی‌اش گذاشتم. آیا غیر از این‌ها من اجازه دارم خودم را هم یک مجازات‌هایی بکنم برای این که تکرار نشود؟ این یک سؤالی است که معمولاً مطرح است. می‌گوییم یک مقدار سلیقه‌ای است، از این جهت من گفتم خودتجویزی است. در روایات ما گفتند ضمناً جنابعالی اگر مثلاً امروز صبح نمازتان قضا شد حالا مثلاً باید بروید یک کیلومتر بدوید. یا مثلاً امروز ظهر ناهار نباید بخورید، یا فلان مقدار از خواب‌تان را باید کم کنید. چنین چیزهایی در روایات ما و کلمات اولیاء نیست. آیا ما اجازه داریم از این جور کارها راجع به این نفس که خیلی پرمخاطره است برای خودمان تعریف بکنیم؟

اگر انسان یک تدابیر خاصی داشته باشد جا دارد اما شرایطی دارد، مثلاً شرطش این است که این مجازات‌ها به اندازه باشد، یک چیز نامشروعی نباشد، انسان مثلاً به خودش حق ندارد ضرر بزند. گاهی انسان مثلاً ممکن است یک مجازاتی برای خودش در نظر بگیرد که یک ضرری جسمی یا مثلاً روانی و امثال این‌‌ها به انسان وارد بشود. نه،‌ اگر به اندازه باشد مخصوصاً اگر در مشورت با استادی هم باشد این‌ها را می‌گویند می‌تواند پیش‌برنده باشد، به ویژه شما راجع به آن بخشی که خودت برای خودت واجبات درست کردی و جزء قرارهای شخصی خودت بوده، مجازات‌هایش را هم باید خودت معیّن کنی که اگر مثلاً من این یک ساعتی را که پیش‌بینی کرده بودم مطالعه کنم حالا من مطالعه نکردم چه کار کنم؟ یعنی همین هیچی، رد بشوم و بروم؟ خب اگر من رد بشوم عملاً بعد از یک مدتی می‌بینم که کلاً آن کار خوب از دست من رفته. این که من پیش‌بینی کرده بودم فلان ساعت ورزش کنم حالا انجام نشده حالا چه؟ صرف این که بگویم حیف شده و خودم را هم یک دو کلمه ملامت بکنم،‌ این که نمی‌رود ذیل آن باب استغفار و تضرع و گریه و زاری و امثال این‌ها، جبران و این چیزها که ندارد. این را باید خود ما درستش کنیم. آن وقت خودم می‌توانم در برنامه خودم پیش‌بینی کنم که اگر امروز مثلاً من این یک ساعت ورزشی را که پیش‌بینی کرده بودم که یک مقدار با تنبلی انسان هم نمی‌سازد اگر انجام ندادم، حالا مثلاً فرض بفرمایید فلان برنامه‌ای را که خیلی دوست دارم امروز تعطیل، این را می‌توانم در برنامه خودم بیاورم. این خوب است، محروم کردن نفس از بعضی از چیزهایی که نفس از آن لذت می‌برد مشکلی ندارد. خوراکی، معاشرتی و امثال این‌ها. یا تحمیل بعضی از چیزهایی که بالاخره نفس انسان نمی‌پسندد این چیز خوبی است.

یک روایتی هم نقل شده، این روایت از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در صفات متقین در نهج‌البلاغه است. حضرت فرمودند «إِنِ اسْتَصْعَبَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فِيمَا تَكْرَهُ لَمْ يُعْطِهَا سُؤْلَهَا فِيمَا تُحِب‏» می‌فرماید اگر نفس این انسان پارسا سرکشی کرد، یک چیزی، یک برنامه‌ای شما برای او گذاشته بودید که او این را سرکشی کرد، انجام نداد، زیربار نرفت. انسان پارسا این‌طور مجازاتش می‌کند، «لَمْ يُعْطِهَا سُؤْلَهَا فِيمَا تُحِب‏» آن چیزی را که دوست دارد به او نمی‌دهد. مثلاً فرض کنید آدم خیلی دوست داشت که بنشیند این فوتبال جام جهانی را تماشا کند، از اتفاق این قصه افتاده می‌گوید خبری نیست،‌ نمی‌بینم. یا مثلاً فلان سریال را خیلی دوست داشت، فلان غذا را خیلی دوست داشته امروز مامانش هم اتفاقاً درست کرده، عطرش هم پیچیده در آن خانه، خیلی خب می‌گوید ببخشید خبری نیست. این «لَمْ يُعْطِهَا سُؤْلَهَا فِيمَا تُحِب‏» البته عیب ندارد به جای آن می‌گوید من یک نان و ماستی، یک چیزی می‌خورم، آن هم جلوی من هست، حالا مامانم را هم توجیه می‌کنم که یک وقت گیر ندهد که بخواهد بگوید که مثلاً چه. «لَمْ يُعْطِهَا سُؤْلَهَا فِيمَا تُحِب‏» این یک جور مجازات است که به اصطلاح مکمل کار ما قرار می‌گیرد.

خدا رحمت کند مرحوم آیت‌الله بروجردی از اساتید بزرگ زمانه ما بود. ایشان را می‌گفتند که گاهی سر کلاس درس عصبانی می‌شده، حالا مثلاً یک شاگردی، مثلاً در درس‌های خارجی شاگردهایی هستند گیر می‌دهند، مدام سؤال می‌کنند، سؤال هم گاهی بی‌ربط است. در کلاس‌های خود ماها هم این جوری پیش می‌آید، دائم گیر می‌دهد سؤال می‌کند، دوباره تکرار می‌کند. ایشان گاهی وقت مثلاً به طرف یک عتابی می‌کرده. مثلاً ناراحت می‌شده یک جمله‌ای می‌گفته، که ولش کن، نفهمیدی بحث را برو مطالعه کن، یک چیزی مثلاً. با خودش قرار گذاشته بود که هر وقت من عصبانی شدم یک روز باید روزه بگیرم. یعنی امروز اگر من در درس عصبانی شدم فردا را باید روزه بگیرم. ببینید این یک نوع خود مجازاتی است. خب طبق قاعده هم هست، هیچ محذوری هم ندارد. منتها این معنایش این است که خب بالاخره نفس انسان این جا دارد تنبیه می‌شود، بالاخره می‌خواهد غذا نخورد، مثلاً فعالیت‌های جاری روزانه‌اش را هم داشته باشد. این دارد خودش را با یک عبادتی مجازات می‌کند. این‌ها هست.

 

سلیقه‌ورزی در خودمجازاتی

شما می‌توانید در این زمینه سلیقه‌ورزی کنید، انسان اگر مثلاً گناهی با چشمش مرتکب شد خودش را با مطالعه، با تلاوت قرآن و امثال این‌ها مثلاً مجازات کند. یا با ندیدن فلان سریال و برنامه و این‌ها. اگر چیزی شنید که نباید می‌شنید یک جور دیگر خودش را مجازات کند، همین‌طور بنشیند برای خودش یک ابتکاراتی داشته باشد در این زمینه. مادامی که مستلزم ضرری به خودش نباشد این اشکالی ندارد. در یادداشت‌های یک شهید هست، ما از این چیزها زیاد دیده بودیم که بچه‌ها جدول محاسبات داشتند، بعضی‌ها که شهید می‌شدند بعد جیب‌شان در معراج تخلیه می‌شد این‌ها در جیب‌شان بود. مثلاً در جیب یکی از این‌ها بود، این‌ در محاسبه‌اش نوشته بود امروز من را غرور برداشت، واکس زدن کفش تمام بچه‌های گران به عهده من است. مجازات من این است. ببینید او خودش را دارد ادب می‌کند. یا مثلاً یک جای دیگر نوشته بود امروز من چایی اضافی خوردم، حالا چگونه برای خودش محاسبه کرده. یک روز باید روزه بگیرم، این را برای خودش نوشته بود. ببینید این کسی است که هم حساب کار خودش را دارد،‌ هم برای خودش یک مجازات‌هایی از این قبیل هم در نظر گرفته. حالا بفرمایید اگر یک کسی است که مثلاً بیماری گوارشی دارد و گرفتن آن روزه برای او ضرر دارد آیا حق دارد چنین موردی را برای خودش در نظر بگیرد؟ قطعاً. نه. این متناسب با هم است.

یک روایتی هم نقل شده، مرحوم فیض این داستان را خودش آورده، حکایت جناب لیث بن ابی سُلیم، ایشان نقل می‌کند. مرحوم شیخ صدوق از ایشان نقل کرده، لذا قابل اعتناء است. ماجرای شخصی است که این لباس روی خودش را درآورده بود و در روز گرم مثلاً تابستان در آن محیط عربستان خودش را انداخته بود روی شن‌های داغ بعد غلط می‌زد به خودش می‌گفت بِچش. حالا تویی که مثلاً فلان کار را می‌کنی، حالا مثلاً تحمل کن. پیامبر اعظیم‌الشأن با یک فاصله‌ای نشسته بودند این صحنه را دیدند. شاید خود او متوجه نمی‌شده. مثلاً کأنّ یک جای دیگری داشتند صحبت می‌کردند این را مشاهده کردند. حضرت رفتند جلو به او گفتند که خدای متعال نزد اهالی آسمان یعنی نزد فرشته‌ها به تو مباهات کرد. بعد فرمودند حالا بیایید با هم دعا کنیم، لذا او را هم صدا کردند، کأنّ الان مثلاً دعا مستجاب است. «اللهم اجعل امرنا علی الهدی و إجعل التقوی زادنا و الجنة مآبنا» دعای خیلی زیبایی هم هست که «خدایا امر ما را بر هدایت قرار بده، تقوا را توشه ما قرار بده و بهشت را هم پایان امر ما قرار بده».

امیدواریم که ان شاء‌الله خداوند تبارک و تعالی توفیق بدهد به همه ما که این نظم سلوکی را در برنامه‌های خودمان ان شاء‌الله داشته باشیم و مسیر زندگی ما همیشه قرین فلاح و کمال باشد.

 

توصیه بر توبه فوری

توبه فوری موضعیت دارد. این را یادمان باشد، یعنی اگر انسان مثلاً یک خطایی مرتکب شد حتی نگذارد به شب برسد. چون یک سؤال هست؛ آیا شبی وجود داشته باشد یا نه؟ یعنی همین مقدار. انسان عادت کند هر وقت خدای نخواسته خطایی مرتکب شد همان وقت،‌ یعنی اولین لحظه‌ای که متوجه خطایی خودش شد، همان لحظه در بین خودش و خدای متعال توبه داشته و استغفار داشته باشد تا حالا بعد شب بنشیند مثلاً یک محاسبه دقیق‌تر و آن چیزهایی که گفتیم. این‌طور نباشد که حالا انسان یک وقت بگوید خیلی خوب حالا تا ببینیم تا شب. نه، چون معلوم نیست شبی هم وجود داشته باشد. یک روایت هست از پیامبر اعظم خطاب به ابوذر، یک جمله‌اش این است که فرمودند: «يَا أَبَا ذَرٍّ، إِذَا أَصْبَحْتَ فَلَا تُحَدِّثْ نَفْسَكَ بِالْمَسَاءِ، وَ إِذَا أَمْسَيْتَ فَلَا تُحَدِّثْ نَفْسَكَ بِالصَّبَاحِ؛ روز که شد، شب را برای خودت در نظر نگیر، ممکن است نباشد. شب که وارد شدی فردا را برای خودت محاسبه نکن، ممکن است فردایی برای تو وجود نداشته باشد».

این امید را به فضل پروردگار متعال انسان دارد که اگر به خاطر ارتکاب بعضی از عواملی که این‌ها عمل را نابود می‌کند مثلاً اعمال صالحی احیاناً انجام داده و این‌ها از دست رفته باشد، چون در ساحت قدس ربوبی ما با قادر مطلق مواجه هستیم که ضمناً کریم علی‌الاطلاق هست می‌شود این امید را داشت که در یک توبه جامعی خداوند تبارک و تعالی، آن حسنات را به او برگرداند. چطور در روایات داریم که گاهی اگر انسان موفق شد به توبه کامل، گاهی آن سیئه برای او تبدیل به حسنه می‌شود. مگر نمی‌گوییم «فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَنات‏»[6] خدای متعال گاهی اوقات سیئات را برای یک کسی که توبه شایسته‌ای داشته باشد برای او تبدیل به حسنه می‌کند بعد برای آن ثواب هم می‌نویسد. خب معلوم است که چنین خدایی اگر انسان یک عمل خیلی خوبی انجام داده بعد با بی‌سلیقگی آن عملش را مثلاً هبط کرده باشد، مثلاً با عُجبی، چیزی، بعد توبه کند، خداوند تبارک و تعالی آن اعمال حسنه او را به او برگرداند. بله این امید هست که ان شاءالله توبه چنین آثاری داشته باشد.

ان شاء‌الله همه‌تان موفق باشید ما را هم دعا کنید، ما هم شما را دعا می‌کنیم، خدای متعال ان شاء‌الله همه‌ ما را مشمول مغفرت خودش، عفو خودش،‌ رحمت خودش قرار بدهد. خدا را قسم می‌دهیم به حق مولود عزیز این ماه حضرت زینب کبری (صلوات‌الله‌وسلام‌الله‌‌علیها)، ان شاء‌الله به آبروی حضرت زینب ما را در صراط مستقیم ثابت‌قدم بدارد. توفیق جبران خطاها را به ما کرامت کند. حالت یقظه و بیداری، خودمراقبتی، خویشتن‌بانی، خودارزیابی، خود تشویقی و خود تنبیهی را روزی همه ما قرار بدهد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.



[1] آیه 79 سوره نساء

[2] آیه 53 سوره نحل

[3] آیه 88 سوره هود

[4] آیه 60 سوره الرحمن

[5] آیه 2 سوره قیامت

[6] آیه 70 سوره فرقان



لطفاً نظر خود را درباره این مطلب بنویسید:
نام :


پست الکترونیکی :

کد تصویر:

نظر شما : *