«فَإِنِّي أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ أَيْ بُنَيَّ وَ لُزُومِ أَمْرِهِ وَ عِمَارَةِ قَلْبِكَ بِذِكْرِهِ»
چگونگی بهرهمندی از نور تقوا
به فضل پروردگار متعال نکتههای مقدماتی در ارتباط با استخراج دلالتهای تربیتی از نامهی سی و یکم نهجالبلاغهی امیرالمؤمنین (علیهالصلاةوالسلام) تقدیم شد. از تعبیر «فانی اوصیک» درواقع ورود به اصل مسئله است که همان وصیت است که با تأکید به تقوای الهی فرمود من تو را وصیت میکنم. به نظر میرسد که این چند کلمهای که حضرت بعد از عنوان «فَإِنِّي أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ» ادامه دادند و البته به نوعی با کلمهی «أی بنیّ» تلطیفش کردند در ارتباط با تقواست، مسئلهی «وَ لُزُومِ أَمْرِهِ» از همین قبیل است. تقوا چگونه به مقصد میرسد و انسان چگونه از نور تقوا بهرهمند میشود؟ وقتی که بین او و امر الهی پیوستگی جدی وجود داشته باشد، این تعبیر «وَ لُزُومِ أَمْرِهِ» اینجا درواقع یک چنین نقشی را ایفا میکند.
«عِمَارَةِ قَلْبِكَ بِذِكْرِهِ»، مسئلهی آبادسازی دل به یاد خدای متعال مهمترین پشتوانه برای تقوای الهی است. یاد خدای متعال وقتی که محیط قلب انسان را برای نزول اجلال تقوای الهی و نور تقوا مهیا و پشتیبانی میکند باز از این موارد است. بعد هم مسئلهی بسیار مهم دیگری را که مطرح فرمودند این است که انسان سالک درواقع اعتصام به حبلالله تبارک و تعالی داشته باشد و این رابطهی خودش با خدای متعال را محکم اخذ به قوت کند.
خب این هم نکتهی بعدی بود که برایتان خواندیم و توضیحات مختصری داشت خدمتتان عرض کردم که حالا به امید خدا ما وارد ادامهی همین بخش میشویم که شاید میشود گفت که به منزلهی فشردهسازیِ کل مباحث نامهی سی و یکم هست؛ یعنی در چند جمله امام (علیهالصلاةوالسلام) همهی مضامینی را که بعداً به تفصیل در نامه مطرح میکنند اینجا توضیح میدهند و بهصورت خیلی مختصر با چند تعبیر بیان میدارند.
آراسته شدن انسان به تقوای الهی
امام (علیهالصلاةوالسلام) بعد از اینکه مسئلهی تقوا را به عنوان دالّ مرکزیِ وصیتنامهی خودشان مطرح میکنند که همهی فضیلتهای دیگر به نوعی پیرامون تقوا قرار میگیرد، با تقوا تثبیت میشود، با تقوا صیانت میشود، با تقوا پرورش پیدا میکند. ببینید نسبت تقوا با فضیلتها اینطور است. تقوا هم ریشه است هم حافظ است هم پرورشدهنده است نسبت به کل فضیلتها و اینکه در قرآن کریم به صراحت فرمود: «إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقين»[1]، درواقع دارد به صراحت این مسئله را تبیین میکند که اساساً قبول پروردگار متعال از بندهی خودش با تقواست، یعنی اگر تقوا باشد پذیرش هست و اگر تقوا نباشد عمل عبد و بنده در ساحت قدس ربوبی هیچ جایگاهی ندارد یعنی مورد پذیرش قرار نمیگیرد. با این طرح مسئله و با اشارهای که در ارتباط با «عِمَارَةِ قَلْبِكَ بِذِكْرِهِ» که یک مقدار لایهی عمیق مربوط به تقوا را در اتصال به قلب حضرت معرفی کردند درواقع دارند یادآوری میکنند که آنچه که در تقوا مهم است آراستگی دل شما به تقواست. قلب انسان باید آراستهی به تقوا باشد.
تقوا مراتبی دارد، تقوا در محور اعمال و جوارح داریم، تقوا در محور عادات و رفتارها و اخلاقیات داریم، از همهی اینها بالاتر تقوای قلب است که در قرآن کریم هم از این تعبیر استفاده شده که «وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوب»[2] قرآن این را تصریح میکند که تعظیم شعائر الهی از جمله هم نشاندهندهی تقوای قلب است هم تقویتکننده تقوای دل است. تعظیم شعائرالله که حالا یک معنای بسیار گستردهای است که در جای خودش باید به آن به لطف خدای متعال پرداخته بشود.
ملاحظه میفرمایید که به این ترتیب امام (علیهالصلاةوالسلام) ما را به آن نقطهی کانونی و مرکزی که عبارت است از تقوا متوجه کردند، آن هم با ضمیمه شدن با نام الله تبارک و تعالی. حالا بعد با کلمهی «عمارة قلبک بذکره» دارند به ما یادآوری میکنند که در موضوع تقوا شما باید نگرشتان نگرش عمیق و اساسی باشد، چون شخصیت انسان دارای مراتبی است یعنی یک مناطق و مراتب گوناگونی دارد. آنچه که میتواند حیاتبخش و نجاتبخش باشد و بنیانگذار فضیلتها در انسان باشد این است که قلب انسان آراستهی به تقوای الهی بشود، این میشود آن نکتهی اساسی.
نظام تربیتیِ متأثر از ریشههای مادی
معنای این سخن این است که تربیتی که مورد نظر امیرالمؤمنین (علیهالصلاةوالسلام) هست این تربیت یک تربیت سطحی نیست، یعنی تربیت علوی یک تربیت ریشهدار و عمیق و دارای پشتوانه و دارای استحکام است. خیلی از نظامهای تربیتی را ما میشناسیم که این نظامهای تربیتی پیشنهاداتشان عمدتاً ناظر به حوزهی رفتارهاست، رفتارهایی است که از شخص آشکار میشود؛ در مناسبات اجتماعی، در مواجهههای مختلف شخص این رفتارها را دارد. خیلیهایش در حد عادت است، این توصیه میشود به یک سلسله عادتها؛ در روانشناسی جدید و در نظام تربیتیای که معمولاً در دنیا شناخته شده است عمدتاً مسئله تا این حدود پیش میرود، یعنی در حد انتظامبخشی به عادتها است. هرکسی که عادات قویتری داشته باشد و این عادتهایش یک نظم مناسبی پیدا کرده باشد، مخصوصاً عادتهایی که تأمینکنندهی بهاصطلاح معاشرت مؤثر است تا از طریق معاشرت مؤثر شخص بتواند به منافع بیشتری دست پیدا کند. این تقریباً آن فهرست پیشنهادی است که عمدتاً ناظر به نظمبخشیِ به عادتها مطرح میشود، البته یک مقدار هم با تنظیم عادات، با تکرار عادات، با تصحیح عادتها سعی میکنند این بخش رفتارهای شخص را مناسبسازی کنند. این میشود درواقع آن چیزی که ما به عنوان نظام تربیتی در مکتبهای تربیتی پیرامون خودمان که دارای ریشههای مادی هستند میشناسیم، این مقدار است.
کاری به بیشتر از این ندارند، پشت صحنهی شخصیت شما چیست، هرچه میخواهد باشد. شما برای این رفتاری که دارید انجام میدهید چه انگیزهای دارید؟ هر انگیزهای میخواهید داشته باشید، یعنی آخرش این است که من انگیزهام خالی کردن جیب دیگران است، بهتر بتوانم دیگران را به خودم جلب کنم. مثلاً کسی که بتواند با نظامات پیرامونی خودش هماهنگی بیشتری داشته باشد میشود یک شهروند خوب و مورد پسند است و مثلاً کسی که در معاشرت با دیگران توانسته معاشرت مؤثر داشته باشد، بالادستی خودش را از خودش راضی کند، اگر پاییندستیای دارد آنها را بتواند منضبط کند و با پیرامون خودش و کسانی که با آنها ارتباط میگیرد در این ارتباطات بتواند ارتباط مؤثر داشته باشد. ارتباط مؤثر یعنی آنها را جذب خودش کند و او را در معاشرت خودشان کأنّ مثلاً بپسندند، خب حالا به چه قصدی است؟ به قصد این است که شخص به منافع بیشتری دست پیدا بکند، این مقدار.
بنابراین هرکسی بتواند برای آن مجموعهی خودش، برای شرکتی که در آن کار میکند، برای آن اداره و سازمانی که در آن هست بیشتر بتواند امتیاز جذب کند، بیشتر بتواند پول بیاورد، ثروت بیاورد این حتماً یک آدمی است که موفقتر ارزیابی میشود. نظام تربیتی کلاً دنبال یک چنین چیزی است.
یک مقدار عمیقتر که میشویم میرویم قبلترها، مثلاً دیگر آنجایی که ریشه پیدا میکند در مکتب ارسطو و امثال اینها، آنجاها یک مقدار بحث فضیلتها مطرح میشود، گویا خود فضیلتها اصالت پیدا میکند. اما در منطق مادی نتوانستند به آن فضیلتها اعتباربخشی کنند. مثلاً چطور این فضیلت است که من بتوانم به دیگران کمک کنم، این چه فضیلتی است؟ مگر اینکه بخواهد برای من آبرو درست کند بله فضیلت است، برای من کسب وجهه کند، برای من آبرو بیاورد، برای من موقعیت اجتماعی درست کند، برای من محبوبیت درست کند، این توجیه دارد وَالا از این مسئله که بگذرید دیگر چه منطقی دارد که من به چه دلیلی به دیگران کمک کنم؟ نمیتوانند توجیه کنند، یعنی یک قدم آن طرفتر توجیه ندارد. مثلاً در خود اخلاق ارسطویی بعد افلاطونی و امثال اینها که آنجاها این اصالتها مطرح میشود، یک مقدار که شما کنکاش میکنید و آن مکاتب را بررسی میکنید میبینید که آن مکتبها در مبانی خودش، ولو الان در زمانهی ما اینها شناختهشده نباشد، دارای ریشههای وحیانی بوده، یعنی باز میبینید به عالم فراماده و محیط ماوراء عالم مادی توجه یا یک اعتقادی وجود داشته.
زیست بر پایه منافع مادی
اگر یک فهرستی را هم به عنوان مثلاً فهرستهای اخلاقی معرفی میکند، مثلاً از حُسن خلق میگوید از مثلاً بردباری میگوید از رفتار خوب میگوید، از رفتار مثبت با دیگران میگوید و امثال اینها، یک بخشی از آن زیست قانونی است برای اینکه بین ما و دیگران یک قوانینی برقرار است، ما این قوانین را اگر رعایت کنیم یک بهزیستیِ اجتماعی برایمان شکل میگیرد. خیلی خب من هم چون یکی از افراد این جامعه هستم به همان نسبت برای من هم مثلاً این حال خوبی درست میکند. و دوم هم اینکه من بتوانم در این انتظام اخلاقی که به من معرفی میشود و فهرستی که در اختیار من قرار میگیرد بتوانم جایگاه خودم را در محیط اجتماعی بهگونهای تثبیت کنم که بتوانم از منافع بیشتری بهرهمند بشوم. البته حالا در آن بحثهای انالپی و روانشناسیِ رفتار و بخشهای مربوط به معاشرتها، فهرستهای مفصلی را ارائه میکنند بعد هم آدمهایی را شما میبینید که طبق همین نظامات مثلاً ارتباط فعال اجتماعی دارند، از جامعهی خودشان گاهی یک مقدار آن طرفتر هم میروند، مثلاً در بعضی از جوامع پیرامونی هم حضور پیدا میکنند به عنوان خیّر و مثلاً نیکوکار و امثال اینها ممکن است معرفی بشوند، ولی هرچه که شما مسئله را بررسی میکنید توجیهی پیدا نمیکنید. جز اینکه بگویید من با این کار محبوبتر میشوم، این چیزی که تقریباً در سلبریتیهای زمان ما خیلی مطرح است.
این هرچه که مطرحتر بشود و بیشتر در چشم و سر زبانها و امثال اینها باشد، حتی اگر شده مثلاً برای کسب این محبوبیت یا همین مشهور شدن یک مقدار خرج و هزینه هم بکند، ولی آنجایی که خرج میکند، هزینه میکند، یکجایی کار خیر انجام میدهد میروید نگاه میکنید میبینید این باز دارد میریزد در جیب آن مشهوریت و محبوبیت که باز از آن طریق بتواند یک مقدار بیشتر جمع کند، یعنی انتهای آن این چیزهاست. به چه دلیلی؟ چرا من باید این کارها را انجام بدهم؟ چرا من باید به دیگران خدمت کنم؟ چرا باید خوشاخلاق باشم؟ چرا باید حریم دیگران را داشته باشم؟ به چه دلیلی؟ هیچ توجیهی پیدا نمیکند مگر اینکه شما متصل بشوید به عالم بالا، مسئلهی عالم الهی، ملکوت عالم، بحث ابدیت، بحث آینده، بحث زیست پایانناپذیر که با خلود و جاودانگی مطرح میشود در عالم پس از مرگ و امثال اینها. اینها مطرح باشد همهی این چیزها توجیه پیدا میکند وَالا آن را شما اگر کنار بگذارید هیچ مبنایی برای کسب فضیلتها به عنوان اینکه فضیلتها دارای اصالت هستند پیدا نخواهید کرد.
توجیه بهزیستی اجتماعی و مراودات و زیست قانونی و امثال اینهاست و آن کسب منافع بیشتر، عمدتاً ما از همین طرق بتوانیم یک مقدار منافع بیشتری را متوجه خودمان بکنیم. عمدتاً این چیزهاست.
زیست بر پایهی نظام تربیت علوی
حالا در تربیت اسلامی به قرائت امیرالمؤمنین (علیهالصلاةوالسلام) که مبتنی بر وحی است، مبتنی بر قرآن عظیم ارائه شده، در این دستگاه تربیتی اتفاقاً نگاه یک نگاه بسیار عمیق و ریشهدار و عمدتاً ناظر به پشت صحنهی شخصیت افراد است، یعنی درست نقطهی مقابل نظامهای تربیتی معاصر که بهخاطر نگرشهای ماتریالیستی عمدتاً نگاههایشان نگاه به ظاهر است، این نگاه عمدتاً معطوف به باطن است، به ریشهها است، به آن لایههای درونی شخصیت افراد میشود، آنجاست که مدنظر قرار میگیرد برای بهسازی، برای پردازش، برای طهارت و پاکسازی، برای نورانیت، مبتنیِ بر آن نگاه اصالیِ به فضیلتهاست که در محیط عالم الهی و در نسبت با خدای متعال، در نسبت با من و پروردگار من و زیست ابدیِ من در معاشرت با حق تعالی توجیه میشود. یعنی معاشرت من با ساحتهای دیگر با دیگران هم قرار میگیرد زیر معاشرت من با حضرت حق تبارک و تعالی. و اینکه من به شکلی زندگی کنم که محبوب و مطلوب و مرضیِّ خدای متعال قرار بگیرم که البته اگر کسی مورد رضای پروردگار متعال قرار گرفت، حضرت حق تبارک و تعالی رضایت از او را و بهاصطلاح آن حس مطلوب را در شخصیت او نسبت به دیگران هم قرار میدهد، این میشود حالا جزء آن نتایج. وَالا اصل مسئله این است که شخص در این نظام دارد خودش را در نسبت با پروردگار متعال به جایگاه محبوبیت و مطلوبیت میرساند که این بشود محبوب خدای متعال و مطلوب رب و پروردگارش.
اگر این محبوبیت و مطلوبیت بهوجود بیاید هم توانسته زیست ابدیِ خودش را تضمین کند، یعنی آن زیست امتدادی که تازه با مرگ آغاز میشود در یک فضای دلنشین و مطلوب و گوارایی قرار میگیرد، و هم زیست این جهانیاش به مناسبت اینکه اگر ارتباط انسان با خدای متعال به آن مطلوبیت کامل برسد ویژگیهایی در شخصیت فرد بهوجود میآید که این ویژگیها بهشدت نزد فطرتها بهصورت عام پسندیده است. بنابراین این بین خلق و در ساحتهای دیگر محبوبیت سمائی و محبوبیت ارضی هم با خودش میآورد. حالا علاوه بر اینکه او مؤید میشود، مورد تأییدات الهی قرار میگیرد، نیروهای باطنی عالم با او همراهی میکنند و دهها نکتهی دیگر که حالا اینها در جای خودش محفوظ است.
بر اساس جهانبینی توحیدی آنچه که به عنوان نظام اخلاقی پیشنهاد میشود از اینجا کاملاً راه خودش را با آنچه که در سایر مکاتب ارائه میکند جدا میکند. بنابراین کاملاً به ابعاد درونی و عمیق و پنهانیِ شخصیت فرد که جلوههای اصلی شخصیت او در ساحت قدسی و ملکوتی محسوب میشود به آنجا کار دارد. از شخص میخواهد که آن حقیقت شخصیت خودش را، پشت صحنهی شخصیت خودش را بسازد، آباد و منزه و تمیز و پاکیزه کند، نورانی کند، آراسته کند.
مباحث تربیتی ناظر به روح انسان است
آن نقطهی اصلی در این تنظیم عبارت است از جان انسان و در ارتباط با جان انسان که از آن در اصطلاح وحیانی تعبیر میشود به روح، در نسبت با روح تعریف میشود به قلب انسان، باز روح خودش دارای یک مراتبی است. یعنی کاملاً میرود سراغ روح انسان. روح انسانی اینجا مخاطب تمام این بحثهای تربیتی است، یعنی مباحث تربیتی کاملاً ناظر به روح انسان است.
«يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلا»[3] فرمود میپرسند این روح چیست؟ «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ» یعنی «عن حقیقة الروح» دیگر «عن ماهیته»، ماهیتش را از تو سؤال میکنند که روح چیست؟ ظاهراً پاسخ از جهتی ناامیدکننده است، از جهتی راهگشاست. آن جهتی که راهگشاست عبارت است از اینکه توجه پیدا کنید که روح درواقع یک شعاع الهی است، یعنی آنچه که در وجود تو هست به عنوان روح انسانی یک شعاعی است از عالم الهی «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي؛[4] این متصل به عالم ربوبیت است»، پس این میشود یک نگاه که درواقع جنبهی آن انفتاحی و گشایش است. یک جنبهی دیگر هم دارد میخواهد به شما بگوید که حقیقت روح بیش از این برای شما آشکارسازی نمیشود که چیست؟ «وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلا؛[5] آنچه که به عنوان علم در دسترس شما قرار گرفته ببینید خیلی کمتر از این است که شما بخواهید به حقیقت روح دست پیدا کنید».
روح متصل به امر الهی است
یک استادی ما داشتیم حفظهالله تعالی، انشاءالله خدا به ایشان عافیت کرامت کند. از شاگردان مکتب حضرت علامه طباطبائی (اعلیاللهمقامهالشریف) بودند، ما خدمت ایشان فلسفه و منظومهی حکمت و این چیزها را میخواندیم. خاطرم هست ایشان به مناسبت این آیه را یک وقتی مطرح میکردند، گفتند این آیه معنایش این است که «یسئلونک عن الروح قل فضولی موقوف»، یعنی این «قل الروح من امر ربی» این را میگفت که این معنایش این است که به شما نیامده این حرفها. چون بلافاصله بعد میگوید «وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلا» یعنی همهی علمی که به کل شما «اوتیتم» یعنی به عالم بشریت، همهی علمی که به شما داده شده این اندکی است، بیش نیست «الا قلیلاً» خیلی کم است، و شما با این علم اندکتان نمیتوانید به حقیقت روح راه پیدا کنید. اما برای آنهایی که اهل راز باشند این آیهی کریمه مبدأ خوداکتشافی است، یعنی از اینجا وارد یک عالم دیگری میشوند «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» یعنی روح شما متصل به امر الهی است، ناشی از عالم امر است و دارای یک حقیقت ربانی است، یعنی شما یک لطیفهی ربانی و یک حقیقت آسمانی و الهی در وجود شما هست، یک پرتویی از حقیقت الهی در وجود شماست. این خودش خیلی کشف بزرگی است، این چیزی است که ماها معمولاً باور نکردیم، ما هنوز به همین معنا خودمان را پیدا نکردیم. که اگر کسی به همین معنا خودش را کشف کند و خودش را پیدا کند عالمش یک عالم دیگری میشود، اگر کسی به حقیقت این مسئله پی ببرد و ایمان بیاورد عالمش با عالم ماها خیلی فرق میکند. ایمان بیاورد به این مسئله یک عالم دیگری برایش باز میشود.
مراتب روح براساس آیات و روایات
بنابراین در باب چیستی روح خیلی نمیشود مباحثه کرد، اگر چه بحثهایی هم شده ولی بحثها معلوم است که یک تلاش مذبوحانهای است که افراد دارند انجام میدهند تا به آن کشف حقیقت روح بخواهند برسند. اما بحثهایی در اطرافش هست که آنها مفید است. مثلاً اینکه بر اساس تعابیری که در قرآن کریم و در روایات اهلبیت (علیهمالسلام) هست، با استفادهی اینها مثلاً میگویند روح دارای سه مرتبه است، یک مرتبهاش نفس است که پایینترین مرتبهاش است، مرتبهی میانیاش عقل است، مرتبهی عالیاش قلب است.
مثلاً یک چنین دریافتی کردند که نفس را میگویند آن مرحلهی اخیر است که اگر چه دارای تجرد است ولی عامل با ابزار جسم است، یعنی درواقع اینکه مثلاً شما اکنون در محیط باطنی خودتان تصمیم میگیرید دستتان را حرکت میدهید، پایتان را حرکت میدهید، میروید میآیید این برنامهها را انجام میدهید اینها همه ذیل مدیریت نفس است، نفس درواقع این مرتبهی اخیر روح شماست که آن مرحلهی واسط بین روح و جسم است. یعنی لبهی اتصال عالم روح با عالم جسم اسمش نفس است که با همین ابزارهایی که در جسم شما برایش تعبیه شده کار میکند، میبیند، میشنود، میرود، میآید، حرکت میکند. درواقع مدیریت را نفس دارد انجام میدهد و این جسم شما تحت مدیریت نفس است که اعضاء و جوارح شما دارند کار میکنند. حالا این خودش باز یک تقسماتی دارد که بهجای خودش محفوظ است.
مرتبهی بالاتر میشود عقل انسان، که از آن تعبیر میکنند به عقل. آن مرتبهای است که مربوط میشود به عالم ادراکات. یعنی آن شأنی از روح شما که مأموریت او مأموریت ادراک و شناخت و فهم و تفکر است. اینها همهاش مربوط میشود به این منطقهای که اسمش هست عقل. و بهویژه خصوصیتش که خیلی خصوصیت فوقالعاده بزرگی است مسئلهی ادراک کلیات است که خودش یک بحث خیلی شیرینی دارد در مباحث علوم شناختی. اینها در فلسفهی ما هم هست که کارویژهی عقل این است، ادراک کلیات است و درواقع کار ادراکی دارد. و این را هم بهوسیلهی تفکر انجام میدهد که خود تفکر هم کاملاً ابزار درونی برای عقل انسان محسوب میشود. پس به روح شما از منظر ادراکی میگویند عقل که همه بخش میانی محسوب میشود.
از این بالاتر هم هست؟ فرمودند بله، گویا عالم نفس شما و عالم عقل شما همهی اینها مقدم هستند، اینها مقدم هستند برای آن رتبهی بالا و والایی که نامش قلب است و درحقیقت آن عالیترین سطح وجودیِ شما قلب شماست در نسبت با عالم معنا، و عالم معنا که میتواند مافوق عالم مجردات را هم شهود کند و کارش از جنس شهود است. اگر بخواهیم مثال بزنیم از جنس دیدن است. مثلاً تفاوت بین دیدن و شنیدن را شما اگر ملاحظه کنید یک چنین چیزی است، انسان یک چیزی را میشنود اما یک چیزی را میبیند. در همین عالم محسوسات که جوارح ماست، این دو عالم است. اگر بگوییم کار عقل ما درواقع جنبهی بینشی دارد، حوزهی قلب ما کار شهودی دارد، آنجا کار شهود در نسبت با عالم الهی است و اتفاقاً آنکه بین ما و ملکوت عالم ارتباط رفاقتی برقرار میکند قلب ماست که اگر باشد آنی که باید باشد، انسان وارد عالم دیگری میشود و اینجا یک باب شگفتانگیزی باز میشود.
قرآن کریم خیلی صحبت از عقل و تفکر و امثال اینها به میان آورده که یک باب بسیار وسیع و گستردهای است، جالب است قرآن کریم در مضامین آیات حدود دو برابرش دربارهی قلب سخن دارد، صحبت کرده و در ارتباط با قلب گاهی به مناسبت جایگاهش، گاهی به مناسبت آثارش، گاهی به مناسبت سلامتش، گاهی به مناسبت بیماریاش صحبت کرده. در قرآن کریم خیلی حرف است؛ ضلالت آن، هدایت آن، قساوت آن، آیاتی که مربوط به این بخش است خیلی عجیب است.
بُرشی از یک خاطره
من اوایل طلبگی به مناسبتی کاملاً به موضوع تفکر درگیر شدم، بعد رهگیری و استخراج آیات و روایات کردم، آن دورهی جوانی انسان هم هست خب آدم هم خیلی حس و حال دارد هم انگیزه دارد، شاید نقطهی اصلی ورودی خود من به عالم مباحث علوم اسلامی با موضوع تفکر بود و امتدادش که بحث تعقل بود و اتفاقاً نتیجهی آن بحثها را هم در یک جلساتی در حجرهمان برای جمعی از دانشجوها و یک تعدادی هم دانشآموز بودند که میآمدند حجرهی ما آن سالها، فاصلهی بین مثلاً شصت و سه، شصت و چهار، شصت و پنج میآمدند حجرهی ما برای اینها مطرح میکردیم و جالب است بعضی از اینها نوارهایش هست. حالا نمیدانم به چه مناسبتی ضبط میشده و الان چند نمونه از اینها را داریم که خب خاطراتی است از آن جلسهها. البته بعد من این موضوع تفکر را در جلسات مفصلتر پرورش دادم و مطرح کردم. رسیدیم به جبهه؛ به جبهه که رسیدیم در رفت و آمد در عالم جهاد و جنگ و این چیزها که دیگر باید همه وصیتهایمان را مینوشتیم میرفتیم، گاهی هم دیگر مثلاً هم حال خودمان یک حال دیگری بود هم حال مخاطب ما یک حال دیگری بود. جالب است آنجا چیزی که موضوع کار و فکر و مطالعه و استخراج و مباحثه من قرار گرفت موضوع قلب بود. یعنی آنها دیگر عمدتاً بحث ناظر به حالات قلب بود. یک وقتی در جبهه به من میگفتند حاجی جیگرکی، میگفتند چون حاجی راجع به دل و قلوه و این چیزها حرف میزند. در بعضی از این لشکرها که من بیشتر رفت و آمد داشتم دیگر این بحثها باز میشد، میگفتند که گاهی دیگر آتشش را خیلی زیاد میکند این جلیز و ولیزش بلند میشود و عطرش در منطقه میپیچد. عرض به محضرتان خب اقتضاء داشت واقعاً، یعنی یک کشش فوقالعادهای در آن زمان بود. خیلی مباحث فوقالعادهای اینجاها مطرح است که به نظرم ظرفیت پرداختهای بسیار جدی دارد که در جای خودش باید انسان به آن بپردازد.
تربیت علوی مبتنی بر تربیت باطن است
امام (علیهالصلاةوالسلام) دارند یک منظومهی تربیتی را در قالب یک نامهی خیلی مدوّن، شسته رُفته و در کمال محبت در دسترس قرار میدهد. اینجا همین اول حضرت میروند سراغ اصل کلام، اصل مسئله عبارت است از آراسته شدن انسان به تقوای الهی، یعنی یک کلمه است «فَإِنِّي أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ أَيْ بُنَيَّ» و بعد در چند جمله میروند سراغ اینکه درواقع نور این تقوا باید اصلیترین بخش شخصیت تو و بالاترین بخش شخصیت تو و آن قلهی حقیقت وجودی تو را باید آنجا را روشن کند، آنجا باید آراستهی به تقوا باشد یا به عبارتی بگوییم آن عمیقترین بخش شخصیت تو، مستورترین بخش شخصیت تو را، آنجا را باید روشن کند و زینت ببخشد. آنجا کجاست؟ قلب شما است. قلب است. ببینید چقدر فرق میکند. این دو عالم است. خدا میداند وقتی انسان به آن فکر میکند به شوق میآید که مثلاً چه باب عجیبی را حضرت باز میکنند. یعنی از یک بحثهای سطحی و اینها شروع نمیکنند. میروند سراغ آن نقطه مرکزی. میخواهند به شما بگویند تربیت علوی تربیتی است که مبتنی بر تربیت باطن است. آن هم در تربیت باطن ناظر میشود به آن عمیقترین بخش شخصیت شما که به اصطلاح وحیانی و قرآنی اسمش قلب است که اگر آنجا ساخته بشود تو دنیایی و آخرتی ساخته شدی.
آراستگی قلب به نور تقوا
اگر آنجا آراسته بشود به فضیلتها، وجود تو در همهی ساحتهای دیگر آراسته به فضیلتها میشود. یعنی اگر آنجا نورانی بشود نورش نه تنها به منطقه اندیشههای شما بلکه به منطقهی نفس شما، نه تنها عقل شما را روشن میکند، بلکه نفس شما را هم روشن میکند، بلکه محیط حواس و جوارح شما را هم روشن میکند. یعنی اگر آنجا اصلاح بشود کل وجود شما اصلاح میشود. سرّش هم این است که قلب، امامِ شخصیت شما است و اگر امام صالح بشود کل این مملکت به صلاح میآید. ولی اگر آنجا فاسد باشد میشود گفت کل فاسد میشود. اگر هم یک وقتی آراستگیهایی به صلاح باشد فقط آراستگیهای ظاهری است. خیلی ظاهری و سطحی است. عمق و ریشه ندارد. از اینطرف که دنیا باشد به آنطرف هیچ منتقل نمیشود. حالا بعضیها هم هستند یک کارهای خوبی را یکوقت انجام بدهند ولی بهحسب ظاهر جزء همان فهرست فضیلتهای شناخته شده هم باشد، ولی اینها با او منتقل نمیشود، اینها همینجا باقی میماند. چرا؟ چون به آن حقیقتی که دارد سِیر میکند، به او نرسیده. و او عبارت از قلب شما است که عازم به عالم ربّانی و عالم الهی است. لذا حضرت میروند سراغ اصل مسئله.
میشود گفت که اینجا امام (علیهالصلاةوالسلام) قواعد اصلاح قلب را با چند جملهی کوتاه در دسترس قرار میدهند. یعنی به عبارتی میشود گفت که حرف آخرِ آخر را اولِ اول میزنند. بعد تشریحش میکنند و تفصیل میدهند، وجوه مختلف آن را تبیین میکنند که به منزله شرح و بسط مسئله است.
نقطه عزیمت سلوک علوی قلب است
امام (علیهالسلام) ما را به خویشتن خویش یعنی درواقع آن اصل مسئله فرا میخواند. ما را به سرچشمه میبرد. سرچشمه شخصیت هر کسی قلب اوست. ما را به کانون اصلی و مقرّ اصلی یا به تعبیر دیگر به ستاد مرکزی و فرماندهی کل، ستاد فرماندهی کل شخصیتمان یعنی به قلبمان دعوت میکند. روش نافذ علوی ما را از ظاهرگرایی سلوکی حفظ میکند و برحذر میدارد. این جمله هم دقیق است. نقطه عزیمت سلوک علوی قلب است، یعنی آن نقطه آغاز تحولات شخصیتی. مؤمن زیرک و سالکِ کیّس به هدایت علوی (علیهالصلاةوالسلام) سرمایهگذاری اصلی را در صلاح و سلامت و عمران قلب انجام میدهد. یعنی اصل سرمایهگذاری را میبرد در آن منطقهی قلبی انجام میدهد که اگر آنجا به صلاح بیاید دنیا و آخرت انسان به صلاح میآید و تحت عنوان رشد قرار میگیرند.
روایات پیرامون منطقه قلب انسان
از پیامبر اعظم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) روایت است حضرت فرمودند: «القلب ملك و له جنود فإذا صَلُحَ المَلِك صَلُحَت جنوده و إذا فسد الملك فسدت جنوده» فرمودند قلب به منزله پادشاه و سلطان است و لشکریانی دارد. «و له جنود» که اگر این ملک، این سلطان، این فرمانده کل، این صالح بشود، «صلحت جنوده» لشکریانش هم به صلاح میآیند. «و إذا فسد» اگر هم فاسد بشود لشکریانش فاسد میشوند. لشکریانش دیگر میشود منطقه، منطقه عقل و ادراکی هست، منطقه حواس هست، منطقه جوارح و اعمال هست، یعنی کل مراتب پاییندستی شخصیت شما. یک منطقه بالادستی است که سمت فرماندهی دارد و آن درواقع نقطه مرکزی و کانونی حساب میشود که اینجا از آن به عنوان سلطان و ملک و پادشاه یاد میشود. و اینها همه به منزله لشکریان جنودش هستند. آن اگر به صلاح بیاید کل این مناطق پاییندستی به صلاح میآید. ولی اگر آنجا فاسد بشود کل به فساد میرود. این نکته جالبی است.
روایت دیگر از پیامبر اعظم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) هست حضرت فرمودند: «إنَّ للّهِ تعالى في الأرضِ أوانِيَ»، خداوند تبارک و تعالی در زمین یک اوانی؛ جمع آنیه است. آنیه به معنای ظرف است. جایگاه، به معنای جایگاه است. خدای متعال در زمین یک جایگاههایی دارد که حالا بعداً در روایت امام صادق (علیهالصلاةوالسلام) از آن تعبیر میشود به حرم، «ألا وهِي القُلوبُ»، این اوانی فرمودند همین دلها است، قلبها است.
بعد فرمود: «فَأحَبُّها إلَى اللّهِ، أرَقُّها وأصفاها وأصلَبُها»؛ این از روایاتی است که من خیلی دوستش دارم و شرحش هم کردم. خیلی نکتههای فوقالعاده نقضی در آن هست. محبوبترین دلها نزد خدای متعال دلهایی است که این سه ویژگی را داشته باشد. «أرقُّها، أصفاها، أصلَبُها» آن دلی که از همه رقیقتر است، مهربانتر است. «أصفاها» از همه باصفاتر و زلالتر است. «و أصلَبُها» یعنی از همه سختتر و محکمتر است. بعد حضرت این سه را توضیح دادند فرمودند: «أرَقُّها للإخوانِ» برای سایر برادران ایمانیاش از همه مهربانتر باشد. دلی که از همه مهربانتر باشد. «أصفاها مِن الذُّنوبِ»، آن دلی که از همه شستهتر باشد از گناهان و تمیزتر و زلالتر و باصفاتر باشد. «وأصفاها مِن الذُّنوبِ، وأصلَبُها في ذاتِ الله» و در ارتباط با مقاصد الهی آنجایی که امر خدا است از همهی دلهای دیگر محکمتر و نفوذناپذیرتر باشد.
روایت دیگر که باز این هم از پیامبر اعظم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) است این روایت هم تکاندهنده است فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا يَنْظُرُ إِلَى صُوَرِكُمْ وَ لَا إِلَى أَمْوَالِكُمْ» من یادم هست در بعضی از روایات به جای «اموالکم» مثلاً «اعمالکم» هم هست. که خداوند تبارک و تعالی به صورتهای شما، یعنی به همین کارهای ظاهریتان، قیافههایتان و به اموال شما و ثروتهای شما هیچ نگاه نمیکند. خیلی جالب است! «لَا يَنْظُرُ»، به چی نگاه میکند؟ فرمود: «وَ لَكِنْ يَنْظُرُ إِلَى قُلُوبِكُمْ» یعنی خدا به دلهای شما نگاه میکند. این قطعه یک ذیلی هم دارد. در بعضی از نسخهها هست «وَ أَعْمَالِكُمْ» یعنی خدای متعال به دلهای شما و به اعمال شما نگاه میکند. در بعضی از نسخهها هست «لَا يَنْظُرُ إِلَى صُوَرِكُمْ وَ لَا إِلَى أعْمَالِكُمْ وَ لَكِنْ يَنْظُرُ إِلَى قُلُوبِكُمْ» و خدا به دلهای شما نگاه میکند. منظور حق تبارک و تعالی دل انسان است، یعنی خدای متعال به دلها نگاه میکند. و براساس پسندش از دلها است که آدمها را میپسندد و درجات انسانها کاملاً برمیگردد به این مسئله.
این روایت هم از امیرالمؤمنین (علیهالصلاةوالسلام) هست که این هم خیلی روایت شیرینی است. «قُلُوبُ الْعِبَادِ الطَّاهِرَةُ مَوَاضِعُ نَظَرِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ؛ دلهای پاکیزه بندگان؛ اینها محیط نگاه پروردگار متعال است». «مَوَاضِعُ نَظَرِ اللَّهِ» اینجایی که میگوید خدای متعال نگاه میکند منظور نظر به لطف است، نظر به رحمت است، نظر به عنایت است، نظر به محبت است. «فَمَنْ طَهَّرَ قَلْبَهُ نَظَرَ إِلَيْهِ. فَمَنْ طَهَّرَ قَلْبَهُ نَظَرَ الله إِلَيْهِ» این قاعده است «فَمَنْ طَهَّرَ قَلْبَهُ نَظَرَ الله إِلَيْهِ؛ هر کسی که قلب خودش را تمیز کند، طاهر کند خدای متعال به او نگاه میکند». یعنی همان نگاه محبت. چون «يُحِبُّ التَّوَّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرين»[6] یا «مُطَّهرین»، طبق آنچه که در قرآن کریم هست. خدای متعال دل پاک و تمیز را دوست میدارد.
البته ضمناً یادتان باشد که از همین منظور، یعنی همین قلبی که شده منظور حق تبارک و تعالی و محیط تجلّی نگاه خدای متعال هست به شرف ناظریّت نائل میشود. آنوقت میتواند جمال حق تبارک و تعالی را تماشا کند که همان مرتبه شهود است. خوش به حال شهداء، از بزرگترین بشارتها برای شهادت این است که میگویند که «ینظر لوجهالله»، خدای متعال به جمالش بر او تجلی میکند و او توفیق تماشای جمال الهی را پیدا میکند.
از پیامبر اعظم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) هست فرمودند: «إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَصْدَأُ كَمَا يَصْدَأُ الْحَدِيدُ» دیدید آهن در مجاورت هوا زنگ میزند؟ فرمود همانطور دلهای شما گرفتار زنگار میشود که این تعبیری است که در قرآن کریم هم داریم «كَمَا يَصْدَأُ الْحَدِيدُ إذا اصابَهُ المَاء»، آب که به آهن میخورد دیدید چهطور زنگ میزند، فرمود: دلهای شما هم همینطور گرفتار زنگار میشود. ظاهراً آن شخص آنجا پرسیده «فَمَا جِلَاؤُهَا»؟ یا رسولالله! چهطور میشود تمیزش کرد و جلاء به او داد و این زنگارها را چهطور میشود برطرف کرد؟ «قَالَ کَثرة ذِكْرُ الْمَوْت وَ تِلَاوَةُ الْقُرْآنِ؛ با فراوانی یاد مرگ و با تلاوت قرآن میتوانید دلهایتان را جلاء بدهید». از این زنگارهایی که به آن مبتلا شده میتوانید آن را برطرف کنید.
ظرفیّت بیانتهای قلب در نسبت با عالم الهی
در فرهنگ قرآن کریم خداوند تبارک و تعالی در یک تعدادی از آیات قلب را در وجود آدمها به منزله یک ظرف و ظرفیّت معرفی میکند. یعنی اصلاً میخواهد بگوید ظرفیّت شما قلب شما است. ظرفیّتی که به انسانها بخشیده شده قلبشان است یعنی ظرفشان است، ظرف وجودیشان است. درواقع در نسبت با عالم الهی میشود ظرفیّت. که وقتی نسبت پیدا میکند با عالم الهی ظرفیّتش بیانتها میشود، بیمرز میشود. جالب است که آنوقت بحثهای اساسی در ارتباط با انسان در نسبت به همین قلب مطرح میشود به منزله ظرف و مظروفی که در او قرار میگیرد. هر جا سخن از ظرف هست مظروف اهمیت پیدا میکند. بهویژه وقتی که سخن ظرفی باشد که ظرفیّت هم هست. این اهمیتش صدچندان میشود. مثلاً در سوره مبارکه فتح میفرماید: «هُوَ الَّذي أَنْزَلَ السَّكينَةَ في قُلُوبِ الْمُؤْمِنينَ»[7] ادامهاش هم این است «لِيَزْدادُوا إيماناً مَعَ إيمانِهِمْ» این «هُوَ الَّذي» هم غوغا میکند. او است خدای متعال، خودش است که سکینه و آرامش را در دلهای مؤمنین نازل میکند. «أَنْزَلَ السَّكينَةَ في قُلُوبِ الْمُؤْمِنينَ، في قُلُوبِ الْمُؤْمِنينَ»، «فی» همان ظرفیّت است، همین ظرف است. خب که چی بشود؟ «لِيَزْدادُوا إيماناً مَعَ إيمانِهِمْ» تا این مؤمنین از رهگذر این سکینة و آرامشی که خداوند تبارک و تعالی بر دلهای آنها نازل میکند اینها ایمانشان اضافه بشود.
جلوه و جمال قلب انسان ایمان است
آنوقت جالب است که خود ایمان درواقع اصلیترین جلوه و جمال قلب انسان است. «وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ؛[8] خداوند تبارک و تعالی ایمان را محبوب شما قرار داده و دلهای شما را به زینت ایمان آراسته میکند». باز ببینید؛ ایمان، قلب. «وَ زَيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ»، آنجا هم هست که میگوید «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا»[9] اینها میگویند ما ایمان آوردیم، تو به اینها (اعراب) به اینها بگو نه، ایمان نیاوردید. «لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا» ولی بگویید ما اسلام آوردیم. هنوز با ایمان فاصله داریم. «وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِكُمْ» چون ایمان مال قلب است. در قلب شما هنوز اثری از ایمان نیست، یعنی یک رفتارهای مسلمانانهای دارید از خودتان نشان میدهید میگویید «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه»، به زبانتان گفتید، خیلی مانده تا این به قلب شما برسد و در آنجا مستقر بشود. «وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِكُمْ» بعد در همان سوره مبارکه حجرات همان تعبیر «وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ» از همین قبیل.
البته درباره نقطه مقابل هم که جریان کفر باشد فرمود: «سَنُلْقي في قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ»[10] فرمود در مقابل این سکینتی که خداوند تبارک و تعالی به قلب مؤمنین میاندازد و ایمانشان را تقویت میکند به همین نسبت مقاومت آنها در برابر جبهه کفر بیشتر میشود. نسبت به خود کفار فرمود: «سَنُلْقي في قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ؛ ما در دلهای کافران رعب را میاندازیم». منتها کجا میاندازیم؟ باز در قلبشان میاندازیم و این جالب است.
خداوند متعال خریدار دلهاست
اگر بنا است از عالم ربوبیّت با پیامبر اعظم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) ارتباطی گرفته بشود، ارتباطی که گرفته میشود ارتباط وحی است، یعنی خدای متعال با پیامبرش حرف میزند و این حقایق هستی میخواهد به او ارائه بشود، خب با چه قسمتی از شخصیت پیامبر ارتباط گرفته میشود؟ باز با قلبش. «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ* عَلى قَلْبِكَ»[11]، روحالامین که همان واسطه این فیض بزرگ هست او بر قلب پیامبر نازل میشود. مسئله این است، یک چیز عجیبی است واقعاً.
به نص قرآن کریم اگر انسان به خداوند تبارک و تعالی ایمان بیاورد و در ایمانش صادق باشد باز از هدایت الهی بهرهمند میشود. این نور هدایت به چه منطقهای از شخصیت او میتابد؟ باز به قلبش. «وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ»[12] چقدر این آیه قشنگ است! «يَهْدِ قَلْبَهُ». اگر کسی به خدای متعال ایمان بیاورد خدای متعال قلب او را هدایت میکند. و میدانید این شب و روز که ما دائم داریم میگوییم «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ»[13] این درخواست همین هدایت قلبی است، درواقع این را داریم از خدای متعال اینطور با اصرار تمنّا و توقع میکنیم.
آن را هم که خداوند تبارک و تعالی مشتریاش است این قلب آدم است. خدای متعال مشتری دلها است. این روایتها چقدر زیبا است! «الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّه». این را خدای متعال برای خودش قرار داده، من یک وقتی تعبیر میکردم گفتم در این مثلاً شهر وجود شما، مسجد جامعش قلب شما است. مسجد جامع مملکت وجود، شهر وجود شما قلب شما است. و آنجا است که باید همیشه طاهر و تمیز و مطهّر باشد. خدای متعال این را میپسندد، چنانکه از زمین خدای متعال مساجد را میپسندد. برگزیده خدای متعال از زمین مسجد است. برگزیده خدای متعال از وجود شما و از سرزمین وجود شما هم قلب شما است که درواقع همان مسجد وجود شما است.
لذا اگر بعد از ماجرای حضرت نوح (سلاماللهعلیه) سخن از حضرت ابراهیم (علینبیناوآلهوعلیهالسلام) به میان آمد، در همان سوره مبارکه صافّات دارد که «وَ إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإِبْراهيمَ* إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ، بِقَلْبٍ سَليمٍ»[14] قلب شما را خدای متعال میخواهد ولی آن را با صفت سلیم میخواهد. اگر هم کسی موفق بشود این هدیه را به ساحت قدس ربوبی ببرد بتواند تا آنجا خودش را برساند این را پیشکش کند به حضرت حق تبارک و تعالی از او میپذیرند. فرمود: «يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُون* إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ»[15] یعنی روزی که چقدر ثروت و ارز و دلار و سکه و ملک و از این چرت و پرتها داشتم، هیچ به کارم نمیآید. سلطان سکه باشد، سلطان دلار باشد، آخرین خودروهای کذا را بنشیند و چقدر ایران و اروپا و فلان و تهران و شمال و مشاء دماوند و اینها ملک داشته باشد. هیچ! «لا يَنْفَعُ»، فرزند و چه میدانم خدم و حشم و اینها «لا يَنْفَعُ»، «يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُون» هیچکدام اینها بهکارش نمیآید، یک چیز فقط آنجا سود میبخشد، «إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ» مگر آن امانتی را که خدای متعال به شما داده بتوانید به سلامت به صاحبش برگردانید. اگر قلبی که موصوف به سلامت است، این اگر برسد. در شرح قلب سلیم هم که پرسیدند از ولیّ کامل، گفتند منظور چیست؟ حضرت فرمودند: یعنی قلبی که در آن غیر خدای متعال نباشد، یعنی تمیز باشد. یعنی آن حرم الهی محل درخشش نور خدای متعال باشد.
مصداق قلب سلیم
اینهایی را که من دارم برایتان میخوانم همینطور حواسم دائم به حاج قاسم است. یعنی او را میبینید واقعاً این است. آن حال خوب، آن بیقراری، آن تمیزی شخصیت، چقدر این شخصیت تمیز است، چقدر عمیق است، چه حال خوبی، چه بیقراریای، چقدر بزرگ است، چقدر این شخصیت مرتفع است، همه آن برمیگردد به همین قلب سلیم. این دل توانسته به آن طهارتی برسد که خدای متعال به آن نگاه میکند.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در پایان خطبه 165 نهجالبلاغه میفرمایند: «جَعَلَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ مِمَّنْ يَسْعَى بِقَلْبِهِ إِلَى مَنَازِلِ الْأَبْرَارِ بِرَحْمَتِه»، فرمود: ما و شما را خداوند تبارک و تعالی از کسانی قرار بدهد که «یَسْعَى بِقَلْبِهِ» آن کسی که با قلبش سِیر میکند به سوی منازل ابرار با تکیه بر رحمت حق تبارک و تعالی، «برَحْمَتِه» یعنی خدای متعال بندگانش را با رحمتش سِیر میدهد به «مَنَازِلِ الْأَبْرَارِ». منازل ابرار هم که یعنی منازل محمد و آل محمد (سلاماللهعلیهماجمعین) و میرود تا مستقر بشود در همسایگی محمد و آل محمد (سلاماللهعلیهماجمعین).
مبنای مکتب تربیتی اسلام به قرائت امیرالمؤمنین (علیهالصلوةوالسلام)
هدفگذاریمکتب اسلام روی سلامت قلب مربّی و سالک است، آنجا را هدفگیری میکند. و نسبت آن منطقه با سایر مناطق شخصیت انسانها و آنجایی که باید بشود ظرف تقوای الهی، درواقع قلب انسان است که هم والاترین، هم بالاترین، هم مخفیترین، هم پنهانترین بخش شخصیت هر کسی محسوب میشود.
امیدواریم ان شاءالله خداوند تبارک و تعالی ما را در محیط تربیت امیرالمؤمنین (علیهالصلوةوالسلام) قرار بدهد.
ادامهی بحث با آن کلمه است که فرمود: «أَحْيِ قَلْبَكَ؛ حالا برو سراغ دلت» از اینجا حضرت شروع میکنند. و تو وظیفه داری نسبت به قلبت چند کار را انجام بدهی. آنها را حضرت یکی یکی بیان میکنند.
همواره مشمول الطاف الهی باشید. از عنایات کریمانه حضرت صدیقه اطهر (سلاماللهعلیها) بهرهمند باشید. ان شاءالله خداوند تبارک و تعالی ما را مشمول مغفرت و رحمت خودش قرار بدهد. دلهای پاک، دلهای مهربان و دلهای محکم در ایمان و در اعتقاد به همهی ما کرامت کند به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
جایگاه حبّالذات در منظومه اسلامی
سؤال: لطفاً در مورد حبّالذات هم توضیح بدهید که در منظومه اسلامی در ارتباط با فضائل حبّالذات چه جایگاهی دارد؟ یا اصلاً ارتباطی هست یا فقط نگاه قدسی و الهی است؟
پاسخ: اگر منظورشان حبّ ذات حق تبارک و تعالی است که مقصد است. اگر منظورشان از حبّ ذات، حبّ نفس است که معمولاً وقتی به این تعبیر میگوییم حبّ ذات منظورمان حبّ نفس است. حبّ نفس درواقع مرتبهی بسیار نازل در شخصیت انسانها است که مشترک است. خداوند تبارک و تعالی در وجود انسانها قرار داده برای جلب منفعت و دفع مضرت. یعنی خوددوستی را خدای متعال در انسانها قرار داده، در همان مرتبه نفسانیّت هم هست. یعنی این بخش فرودین جان آدمی در آن منطقه، این خوددوستی را قرار داده که این خوددوستی امر عمومی زیست انسانها را در جلب منفعت و دفع ضرر به صلاح میبرد. اگر شخص این را نداشته باشد طرف حتی برای حفظ زیست ظاهری خودش هم دیگر تلاشی نمیکند تا چه برسد برای مثلاً تحصیل علم و کمال و صیانت از خودش در برابر انواع و اقسام ضررها و امثال اینها. خب از اینجا شروع میشود ولی وقتی که شخص آمد در مسیر سلوک و در محیط تربیت الهی قرار گرفت، از این مرحله عبور میکند وارد مرحله حبّالله میشود.
ان شاءالله که همهی شما موفق باشید. همهی عزیزان را به خدای متعال میسپاریم.
والسلام علیکم و رحمةالله
[1] آیه 27 سوره مائده
[2] آیه 32 سوره حج
[3] آیه 85 سوره اسراء
[4] آیه 85 سوره اسراء
[5] آیه 85 سوره اسراء
[6] آیه 222 سوره بقره
[7] آیه 4 سوره فتح
[8] آیه 7 سوره حجرات
[9] آیه 14 سوره حجرات
[10] آیه 151 سوره آلعمران
[11] آیات 194 و 195 سوره شعراء
[12] آیه 11 سوره تغابن
[13] آیه 6 سوره فاتحه
[14] آیات 83 و 84 سوره صافّات
[15] آیات 88 و 89 سوره شعراء