خوشبختیم که بحمدالله امروز از جوار حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه (صلواتاللهوسلامهعلیها) بحثمان خدمتتان تقدیم میشود و تبریک صمیمانه دارم ایام پرنور ولادت باسعادت حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا (صلواتاللهوسلامهعلیها) را، ان شاءالله که بر همه شما خانوادههای عزیزتان، بر همسران گرامی و مادران مکرمتان، بر همه ان شاءالله مبارک باشد.
کل نامه سیویکم شرح تقوا است
بحث ما در نامه سی و یکم نهجالبلاغه به یک جای خیلی مهم و حساس رسیده. جلسه گذشته عرض کردم خدمتتان که گویا امام (علیهالصلوةوالسلام) در این قطعه از ورودی نامه سیویکم یک نقشه روشنی برای خودسازی در دسترس قرار میدهند که کلیدواژههای اصلی یا مثلاً آن واژههای راهبردی در محور تربیت، سیروسلوک و خودسازی در این قطعه گنجانده شده، به این باید توجه کرد و در یک نگاه خیلی فشرده و دقیق آن کلیدهای اصلی را در اختیار مخاطب قرار میدهند.
برای عزیزانمان معلوم شد که دال مرکزی در نامه سیویکم تقوا است، یعنی کلیدواژه تقوا است. معلوم شد که تقوایی که امیرالمؤمنین (علیهالصلوةوالسلام) برای خودسازی به صورت جامع آن را لازم میدانند و گویا کل نامه سیویکم شرح تقوا است و در واقع به منزله تفسیر و تبیین، ارائه آفاق، مصادیق، نکتهها و ابعاد گوناگون موضوع تقوا است. بلافاصله به ما یادآوری میکنند که منظورشان تقوای قلب است، یعنی آراسته شدن قلب جوان به نور تقوا است که اگر چنین اتفاقی بیفتد میشود گفت همه ساحتهای دیگر شخصیت در شعاع این نور قرار میگیرد. نکتهاش هم برمیگردد به جایگاه قلب در شخصیت انسان. یعنی آن رفعت، جایگاه و جنبه اشرافی که دارد به منزله امام است برای کل ساحتهای شخصیت انسان. قلب یک چنین سمتی دارد، همه نواحی، همه مناطق، همه اقالیم در مملکت وجود هر کسی، آن مرکز اصلی فرماندهی و آن ستاد عالی قلب است. لذا اگر قلب به صلاح بیاید، آراسته بشود، نورانی بشود کل نواحی شخصیت انسان آراسته و نورانی میشود. و اگر قلب آلوده بشود کل شخصیت انسان آلوده میشود. یک چنین جایگاهی دارد. هرچه که انسان بتواند به آن نقطه مرکزی و آن نقطه کانونی بیشتر رسیدگی کند، عملاً میشود گفت که راه نزدیک و میانبری را در ارتباط با خودسازی در پیش گرفته.
این بحث البته بحث مبنایی است، برای همه دوستان هم این نکته با تأکید فراوان در یکی دو جلسه قبل، معلوم شد که منهج تربیت علوی تربیت عمیق و تربیت جامع است. یعنی وقتی که میرود سراغ قلب عملاً اعماق شخصیت فرد را در بر میگیرد، یعنی آن پشت صحنه و آن نقطه کانونی و مرکزی شخصیت فرد را هدفگذاری کرده و جامعیتش هم از این جهت است که همه آفاق شخصیت انسان را در بر میگیرد و پوشش میدهد. بعد از آن توصیه مبنایی که حضرت داشتند و با تعبیر «فَإِنِّي أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ أَيُّ بُنَيَّ وَ لُزُومِ أَمْرِهِ وَ عِمَارَةِ قَلْبِكَ بِذِكْرِهِ وَ الِاعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ» در واقع آن توصیه اصلی را این جا مطرح کردند. این «عمارة قلبک بذکره» در واقع همان نقطهای است که مسئله تقوا را به آن نقطه اصلی مرتبط میکند.
داشتن عزم و اراده برای خودسازی
امام (علیهالصلوةوالسلام) با چند راهبرد اصلی میدان اقدامات سلوکی فرد را مخصوصاً در سنین جوانی کاملاً نقشهاش را به صورت کلی ارائه میکنند. اولین جمله این است، فرمود: «أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ» ببینید نقطه مرکزی این جا قلب است و حالا سالک باید خودش دست به کار بشود، یعنی از آغاز یاد بگیرد که عملیات خودسازی، این کار سلوک الی الله و آراستگی وجود خودش مطابق با خواست پروردگار متعال، این کار خودش است، خودش باید دست به کار بشود. اینطور نیست که گمان کند از بیرون برای او کاری خواهند کرد، خودش باید تصمیم بگیرد، خودش باید اراده کند، خودش باید به میدان بیاید، خودش باید نقشه تهیه کند. اگر خودش به میدان بیاید دیگران میتوانند کمکش کنند وَالا اگر خودش تصمیم نگیرد و خودش اراده نکند و خودش وارد میدان نشود هیچ کسی نمیتواند کمکش کند، این یک قاعدهای است که ما از صدر این منشور تربیتی علوی به دست آوردیم.
امام (علیهالسلام) آن مقدمه طراحیشان بر این اساس هست که خود شخص باید زمام امر تربیت خودش را به دست بگیرد. آن گاه مربی برای او کارگشایی دارد، آن وقت نقشه به دردش میخورد، آن وقت هدایتهای بیرونی برای او پیشبرنده است. نقطه مقابلش هم هست اگر کسی عازم شد و زمام کار خودش را خودش به دست گرفت، بافتن فرش شخصیت خودش را طبق نقشه الهی آغاز کرد، به اذن الله تبارک و تعالی مصمم شد که وارد این عرصه بشود، عوامل بیرونی کمترین تأثیر را در آسیب زدن به او خواهند داشت. اگر خودش نیاید هیچ چیزی به او سود نخواهد رساند حتی اگر پیامبر خاتم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) مستیقماً امر هدایت او را به دست بگیرد.
نقطه بعدیاش این است، اگر او عازم میدان بشود و تصمیم بگیرد و مبتنی بر نقشه الهی وارد کار بشود به لطف خدای متعال هیچ عامل بیرونی نمیتواند به او ضرر بزند و او را از مسیر مستقیم خارج کند. حتی اگر ابلیس بزرگ خودش مستقیماً و مباشر بیاید با او طرف بشود امکان ندارد بتواند در او تصرف کند و به او ضربهای بزند. همه نکتهها برمیگردد به این که او باید بخواهد. این آیه کریمه «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ...»[1] ناظر به همین موضوع است، خلاصه مطلب در آیه کریمه این است که شما باید کار خودتان را، امر خودتان را خودتان به دست بگیرید و التزام به هدایت الهی را خودتان باید داشته باشید «علیکم انفسکم»، فرمود اگر چنین شد یعنی شما به خودشناسی رسیدید، عازم میدان خودسازی شدید و امر خودتان را به دست خودتان قرار دادید. اگر به لطف خدای متعال خویشتنبانی، مراقبت از خویشتن، برنامهریزی برای خود، هدفگذاری برای خود و تصمیمهای بزرگ را گرفتید، فرمود «لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ» شما وارد یک چرخه هدایتی شدید که مورد امدادهای ویژه حقتعالی قرار خواهید گرفت و نتیجهاش این میشود که کسانی که گرفتار گمراهی شدند، حالا از شیاطین جن و انس و اینها همه را دربر میگیرد، این «من ضل» همه را دربر میگیرد. «لایضرکم» به شما ضرری نمیتوانند وارد کنند. اگر یک چنین باب هدایتی به روی شخص باز بشود که این باب هدایت ذیل آن تصمیم شخص و اراده و عزم اوست. تمام مباحث در تربیت انسان و در سلوک انسان برمیگردد به عزم، اگر شخص عازم شد چنین است. و اگر عازم نشد نتیجهاش این است که همه عوامل بیرونی روی او تأثیر خواهند گذاشت، او را به این سو و آن سو خواهند کشید، سرعتش را کم میکنند، نفس او را میگیرند، متوقفش میکنند و صدها داستان دیگر برای او پیش میآورند. پس امام (علیهالسلام) از این جا خیلی صریح و روشن از این جوانی که در مسیر تربیت علوی قرار میگیرد؛ تربیت علوی یک عنوان جامعی است، بخواهید آن را شرح بدهید باید بگویید تربیت توحیدی، باید بگویید تربیت نبوی، تربیت فاطمی، تا برسید به تربیت مهدوی، همه را دربر میگیرد. تربیت قرآنی، تربیت عترتی خلاصه میشود در تربیت علوی. منشورش هم همین نامه سیویکم است و بعد بسطش در مجموعه معارفی که از امیرالمؤمنین (علیهالصلوةوالسلام) به ما رسیده.
راهبردهای تربیت علوی
1.عملیات احیای قلب توسط موعظه
امام (علیهالصلوةوالسلام) در ساحت تربیت علوی خیلی سریع و پرشتاب مخاطب خودشان را که این جوانی است که عازم میدان خودسازی است دعوت میکنند به این که خودش دست به کار بشود. دست به کار بشود یعنی چه؟ چه کار باید بکند؟ میگویند باید بروی سراغ قلبت. ببینید همه نکتهها به این جا برمیگردد، خب من چه کار کنم؟ میفرماید برو سراغ قلبت. به اشارتی که عرض کردیم، برو سراغ قلبت. خب بروم سراغ قلبم یعنی بروم سراغ حقیقت وجودی خودم، بروم سراغ آن نقطه مرکزی شخصیت خودم، بروم سراغ آن مرتفعترین بخش شخصیت خودم در ساحت روح انسانی، بروم سراغ آن جا که آن مرکز شهود و عواطف و گرایشها و اینها است. بروم سراغ قلبم، خب آن جا چه کار بکنم؟ این جا امام (علیهالسلام) بلافاصله با چند نکته راهبردی تکلیف سالک را روشن میکند.
یک: «أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ». این اصرار را خودت باید انجام بدهی لذا میگوید «أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ» خودت باید دست به کار آبادسازی، نورانی کردن، مهار کردن، مدیریت کردن، و خلاصه مهندسی کردن قلب خودت باشی، خودت باید بروی سراغش. چون هیچ کس به قلب ما راه ندارد. این خیلی جالب است، یعنی این قدر این بخش از شخصیت شما حریمگذاری برای آن شده، که اگر تو خودت اجازه ندهی، غیر از صاحب دل که مالک است و در واقع این حرم متعلق به خودش است، اگر تو اجازه ندهی کسی نمیتواند وارد این منطقه از وجود تو بشود، جایگاهش این است. لذا باید خودت بروی سراغ قلبت. خب حالا چه کار کنی؟ اولین کاری که شما باید انجام بدهی این است که قلبت را احیاء کنی. حضرت از کلمه زنده کردن استفاده کردند. «أحی» دلت را باید زنده کنی. زنده به همین معنای فطری و شسته و روفتهای است که من و شما میشناسیم. به همین معنا زندهاش کن.
عملیات احیاء چگونه است؟ یک کسی در معرض از بین رفتن و مردن است، کس دیگری از راه میرسد، یا یک حالت افسردگی دارد، حالت خمودگی دارد، حالت انفعال دارد، این را از آن حالت افسردگی و خمودگی و انفعال خارج میکند و این احیاء میکند. بهترین مثال در ساحت قرآن کریم در موضوع احیاء مسئله زمین است. «اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها...»[2] فرمود این زمین را... «وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَة»[3] شما میبینید این زمین حالت افسرده و مرده دارد، همینطور افتاده. عملیات احیاء روی زمین چگونه انجام میشود؟ و چطور شما میتوانید این زمین را احیاء کنید؟ لابد باید شخم بزنید، باید از این سنگها و سنگلاخها خارجش کنید، بعد آمادهاش کنید بعد بذرافشانی کنید بعد هم باید به آن آب بدهید. همین کارهایی است که بالاخره باید انجام بدهید. «فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهيجٍ» فاصله بین یک زمین افسرده در زمستان تا یک زمین شکوفای در بهار، این است. این عملیات میشود عملیات احیاء، کاری که باید انجام بشود.
امام (علیهالصلوةوالسلام) این جا قلب شما را در واقع آن زمینه اصلی شخصیت شما برای شکوفایی میدانند. این باید از این حالت افسردگی خارج بشود، باید از این حالت موت خارجش کنید. چگونه میّسر است؟ حضرت فرمودند با موعظه.
پس دو کلمه را باید به خاطر بسپاریم؛ یکی احیاء را که این جا با فرمان سریع «أحی» یعنی خودت شروع کن. قلبت را باید احیاء کنی، با چی؟ با موعظه. گاهی انسان در موقعیتی قرار میگیرد که از جهت روحی در آستانه موت است. دیدید بعضیها را که علائم حیاتی در آنها کاهش پیدا میکند، وضعشان به گونهای میشود که نیاز دارند به عملیات احیاء. باید به اینها شوک بدهی. این را باید شوک بدهند تا این ضربانش برگردد، این ضربانش دارد میرود، این علائم حیاتیاش دارد کاهش پیدا میکند، اینها شروع میکنند به او تنفس دادن، شوک دادن که این دوباره برگردد به وضعیت اول خودش. اولین کاری که در سلوک الی الله تبارک و تعالی در منازل تربیت باید برای انسان اتفاق بیفتد این عملیات احیاء است. انسان به خودش مراجعه میکند میبیند از جهت روحی علائم حیاتیاش خیلی کم شده.
مثالش را عرض میکنم، انسان میبیند اگر علائم حیاتی داشته باشد قلبش که حقیقت متصل به عالم الهی است، اگر علائم حیاتی داشته باشد حالت ذکر دارد، حالت توجه دارد، اگر علائم حیاتی در او قوی باشد، این تنفس داشته باشد مثلاً در نمازش پرواز دارد، اگر این علائم حیاتی را داشته باشد با عالم فرشتگان اُنس دارد، رفت و آمد دارد. اگر علائم حیاتی را داشته باشد از انوار باطنی، باطن عالم و ملکوت عالم دریافت میکند، اینها را درک میکند. وقتی انسان میبیند این چیزها در او خیلی کم است، گاهی هست یا نیست، این معنایش این است که این رفته در مرز آن مرگ، در این شرایط است، وگرنه باید به او شوک بدهی او را از این حالت خارج کنی.
خودت باید بشوی واعظ خودت
این راهش چیست؟ حضرت فرمودند راهش یک کلمه است؛ موعظه. یعنی چه؟ یعنی خودت باید بشوی واعظ خودت، باید وسط مملکت وجودت منبر بزنی، خودت بروی بالای منبر و شروع کنی خودت را موعظه کردن. این «احی قلبک بالموعظة»، موعظه یعنی چی؟ هر نوع توجهی که این غبار غفلت را از قلب شما کنار بزند اسمش موعظه است. توجه به خدای متعال در صدر، توجه به آخرت، توجه به عوالم بالا، توجه به اولیاء خدا، توجه به بیداران عالم، توجه به ارزشها، توجه به فضیلتها، اینها چیزهایی است که میشود موعظه. یعنی هر چیزی که شما را از این حالت غفلت نسبت به حقیقت وجودیتان، نسبت به مقصد عالی که پیش رو دارید، نسبت به مخاطراتی که شما را تهدید میکند، از هر عاملی که شما را از این حالت غفلت و بیتوجهی خارجتان کند اسمش میشود موعظه. لذا اولین اقدام این اقدام است که نسبت به آن فرمود «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ...»[4] خیلی آیه تکاندهندهای است، میفرماید پیغمبر به اینها بگو «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ» من فقط برای شما یک موعظه دارم، «أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ» حرکت کنید، برای خدای متعال برخیزید، برای تحقق امر الهی حرکت کنید، بجُنبید. از این حالت رخوت، افسردگی، خستگی و بیحالی خارج شوید.
این جا از تعبیر موعظه استفاده شده و جالب این است که خداوند تبارک و تعالی کل قرآن کریم را به عنوان موعظه معرفی میکند. «قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُم وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُور»[5] فرمود خبر ندارید برای شما چه آمده، «جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُم» برای شما از طرف پروردگارتان، از طرف کسی که مربی شما است، از طرف کسی که شما را دوست میدارد و خواهان سعادت و خوشبختی شما است، «جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُم» که ضمناً در این موعظه برای شما شفا هم هست. این چیست؟ قرآن است. «جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُم». خدای متعال قرآن را به عنوان موعظه معرفی میکند. از جمله تعابیری است که در قرآن کریم است. این یعنی ساحت قرآنی ساحت بیدارگری است، قرآن شما را به حقیقت وجودیتان برمیگرداند. قرآن کریم شما را به هدفهای اصلی آفرینشتان متوجه میکند. قرآن کریم شما را نسبت به خطرهای بزرگی که در راه هست متوجه میکند. قرآن شما را نسبت به راهی که اگر از او بروید به مقصد برسید توجه به شما میدهد. ملاحظه میکنید که اولین اقدام که شخص باید انجام بدهد موعظه است، با موعظه باید عملیات احیاء را در ارتباط با خودش به دست بگیرد.
شریفترین آدمها
در روایات ما این کلمه «واعظٍ من نفسه» هم روی آن تأکید شده، این هم جالب است. با این که این جداگانه آمده که از امیرالمؤمنین (علیهالصلوةوالسلام) دارد که «مَنْ كَانَ لَهُ فِي نَفْسِهِ وَاعِظٌ كَانَ عَلَيْهِ مِنَ اللَّهِ حَافِظٌ» کسی که در اندرون وجودش واعظ داشته باشد، این معنایش یعنی این که خودش بشود واعظ خودش «كَانَ عَلَيْهِ مِنَ اللَّهِ حَافِظٌ» از جانب خداوند تبارک و تعالی برای او حافظ قرار داده خواهد شد. یعنی خدای متعال او را حفظ و نگهداری میکند. یک جمله خیلی زیبایی هم از سیدالشهداء (علیهالصلوةوالسلام) نقل شده در آن روایت که «قیل له مَنْ أَشْرَفُ النَّاسِ» به حضرت گفتند آقا از نظر شما شریفترین آدمها کیست؟ حضرت فرمودند «اشرفُ النّاسِ مَنِ اتَّعَظَ قَبلَ أَنْ يُوعَظَ وَ استَيقَظَ قَبلَ أَنْ يُوقَظ» کسی که قبل از این که از بیرون و دیگران بخواهند او را موعظه کنند خودش موعظه بشود، یعنی به صورت درونجوش «من اتعظ قبل أن یوعظ»، چون خیلی وقتها اگر تو خودت انجام ندهی بالاخره از بیرون تو را بیدار خواهند کرد. اتفاقاً کلمه بعدی آن هم همین کلمه بیداری است «و استیقظ قبل از یوقظ» قبل از این که بیدارش کنند خودش بیدار میشود. این هم لطیف است و آن عبارت است از این که نوعاً توصیهها وقتی که از بیرون نسبت به انسان انجام میشود مخصوصاً بعضی از اجناس نصایح و توصیهها و امثال اینها وقتی از بیرون انجام میشود، امر و نهیهایی که متوجه انسان میشود، اگر با آن طبع کرامت انسانی جور نیاید برای او سنگین است. دیدید مثلاً یک کسی تذکری به شما میدهد به شما برمیخورد. تذکر هم تذکر حقی است، اصطلاحاً میگویند حرف حق تلخ است. تلخ است از این جهت است. امام (علیهالصلوةوالسلام) از این منظر میفرماید «اشرف الناس» شریفترین آدم آن کسی است که طوری زندگی کند که دیگران نخواهند او را به مصالح و مفاسدش تذکر بدهند.
یکی از اشتباهاتی که در جریان فرآیندهای تربیت صورت میگیرد بازی کردن با کرامت متربی است. یعنی انجام کارهایی که به کرامت او، به آن احساس شخصیتش آسیب بزند، به ویژه در سنین نوجوانی که همین بچههای ما هستند. امام (علیهالسلام) این جا تعبیرشان خیلی تعبیر جالبی است فرمود: «من أشرف الناس» شریفترین آدمها کیست؟ فرمود آن کسی است که قبل از این که او را موعظه کنند خودش را موعظه کند، قبل از این که بیدارش کنند خودش بیدار بشود، یعنی کرامتش حفظ بشود.
شریف به چه کسی میگویند؟ حتماً به یک چنین شخصی میگویند، آن هم تازه از اشرف الناس، شریفترینها اینها هستند.
حفظ کرامت متربّی با پرهیز از موعظه اضافی
ماها که در یک نسبت تربیتی با بچهها قرار میگیریم یادمان باشد که با تذکر دادن و نصیحت کردن دائمی با کرامتشان و به شرافتشان کلنجار نرویم. هنر یک مربی خردمند و شایسته این است که شرایط را به گونهای طراحی کند که متربی خودش متذکر بشود. و این جاست که کار تربیت کار حساسی میشود وَالا یک مربی که دائماً مشغول امر و نهی و یادآوری و نصحیت کردن و موعظه کردن و اینها باشد که کار هنرمندانهای انجام نداده، این خیلی اولیه است. ضمن این که بعضی از جاها برگشت دارد یعنی اگر انسان یک وقت اشتباه کند و زیادهروی کند یک بازگشتی از لجبازی و موضعگیری خواهد داشت.
این را باید خیلی به پدر و مادرها هم گفت، مخصوصاً در جامعه مؤمنین پدر و مادرها گاهی حوصلهشان کم میشود و مخصوصاً مادرها گاهی حوصله بچهها را سر میبرند، یعنی از بس امر و نهیهای اضافی میکنند، روی هر چیزی به این بچهها میگویند بکن نکن، بچه به یک حالت تهوعآوری میرسد، لجبازی در واقع بالا آوردن این اندرزها و نصیحتهایی است که ما به بچه به زور تزریق کردیم، این حالت تهوع اسمش میشود لجبازی.
ایستاده میگوید نمیکنم. دو مرتبه دیگر به او بگویی قاطعتر به تو میگوید نه، هیچ کاری هم نمیتوانی بکنی، مخصوصاً اگر بچهها برسند به سنین نوجوانی و اوان جوانی، بیفتند روی دنده لج کار خیلی سخت میشود.
من راجع به این قضایای اخیر که اتفاق افتاده بود به بعضی از رفقا گفتم یک جماعتی از کسانی که در این فرآیند اغتشاشات اخیر گرفتار فریبخوردگی شدند و وارد بالاخره یک نوع مواجهههایی شدند که من و شما هرگز نمیپسندیدیم، از برداشتن روسری بگیرید تا کلمات نامناسب و برخوردهای شکننده و فحاشی و فلان و از این چیزهایی که گاهی مشاهده شد، یک بخشی از اینها لجبازی است و حاصل رفتار ماها است.
مرحوم شریعتی یک کتابی داشت، اوایل انقلاب کتابهای ایشان خیلی دست به دست میشد، به او میگفتند معلم انقلاب، شریعتی خیلی مطرح بود. این جریان توفنده انقلاب را راه انداخت. به عنوان یک قابلیت غیر قابل انکار خیلی در انقلاب تأثیر عجیب و غریبی ایشان داشت. ایشان کتابهایی داشت، جزواتی، سخنرانیهای آتشین از جمله یک کتاب داشت به نام «پدر! مادر! ما متهمیم». فارغ از محتوا ما متهمیم، باید رسیدگی کنیم. بعضی وقتها این رفتارها، رفتارهایی است که دارد طرف بالاخره اعتراض خودش را به ما اعلام میکند و نباید آن را تعمیم داد به دین و قرآن و شریعت و این چیزها.
بنابراین هنر پدر، مادر، مربی، همه این است که محیط را به گونهای فراهم آورید که این جوان، این نوجوان سررشته تربیت خودش را خودش به دست بگیرد و این احساس کرامت است، احساس کند که خودش کارگردان است نه این که دارد از بیرون مدام به او تحکم میشود.
بنابراین اولین کاری که باید انسان انجام دهد این است؛ «احی قلبک بالموعظة» البته این منحصر به یک جوانی که تازه اوان جوانی است و میخواهد روی خودش کار بکند نیست، انسان تا آخرش باید همین خط را دنبال کند، یعنی خودش بشود واعظ خودش و خیلی برای خودتان منبر بروید، منبرهای نافذ، بروید و خطاب و عتاب نسبت به خودتان داشته باشید، تذکری میخواهید به خودتان بدهید، به خودتان تنبه داشته باشید.
حالا این باب میشود بابی که شماها حالا باید به آن فکر کنید، هم مراجعه کنید، هم تأمل کنید که چه اجناسی از موعظه است که میتواند جوان با استفاده از آنها خودش را احیاء کند. یک فهرستی این جا هست که آن فهرست را میتوانید پیش رو قرار بدهید. از قرآن کریم بگیرید، از تجارب دیگران بگیرید که انسان میتواند استفاده بکند برای بیدار کردن خودش و موعظه کردن خودش، با تنبه از روزگار، آمد و شد شب و روز برای انسان بزرگترین موعظهها است. عالم پیرامون ما برای کسی که قصد استفاده داشته باشد پر از موعظهها است. برعکس بعضیها که جور دیگری تفسیر میکنند. اتفاقاً عالم ما را خداوند تبارک و تعالی سرشار از ذکر قرار داده. «فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ»[6] فرمود ما همه چیز را برای شما آوردیم، «و قد یسرنا» فرمود ذکر را برای شما تیسیر کردیم یعنی گذاشتیم کنار دل شما، در دسترس شما، «فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ». «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ»[7] اینها است. «هل من متعظ» موعظه و عبرت فراوان است. کسی هست که بخواهد عبرت بگیرد؟ عمده این است که ما بخواهیم وَالا از این قبیل فراوان است.
2ـ آزادسازی قلب از دلبستگیها
این فرامین اقداماتی است که شخص باید در باره قلب خودش انجام بدهد. اقدام دوم فرمود «وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ»، «زهاده» به معنای همان زهد است، حالا زهد را میخواهیم ترجمه کنیم یک خرده سخت است. یک کلیدواژههای خاص وقتی میخواهد به یک زبان دیگری ترجمه بشود یک کمی توضیح میخواهد. مثلاً میگوید کم رغبتی، اینطور میخواهند معنایش کنند، میگویند زهد نقطه مقابل رغبت است. بیرغبتی یا مثلاً کاهش رغبت یک چنین چیزی. پس این میشود «زهاده». امام (علیهالسلام) میفرمایند یکی از مأموریتهای تو این است که قلب خودت را؛ آن جا فرمود «أحی» این جا میگوید «امته» آن را بمیران. «امته» درست نقطه مقابل «بالزهادة» با زهد بمیرانش. بدترین اتفاقی که میتواند برای قلب انسان بیفتد اسیر شدن است. اصطلاحاً میگوییم تعلق است. در همین فارسی خودمان به آن میگوییم دلبستگی، یعنی بسته شدن دل است، این گره خوردنش است.
قلب باید رهای رها باشد تا بتواند زنده باشد تا بتواند آن آثار شگفتانگیز را در مشاهده جمال حق تبارک و تعالی داشته باشد، آن همه فضیلتها از او تجلی کند و رویش پیدا کند. این قلب وقتی که بسته میشود، وقتی به غُل و زنجیر کشیده میشود عملاً از تمام این هنرنماییها باز میماند. یعنی کارکردهای ویژهای که دارد از دست میرود. این جا تنها کاری که باید سالک و این شخص متربی در تحت هدایتهای الهی و هدایت مربی شایسته، خودش انجام بدهد عبارت است از این که از این حالت دلبستگیها آزاد بشود. این بسته شدن وقتی است که شما درِ قلبتان را به روی هیجانهای نفسانی باز میکنید. هیجانهای نفسانی هنرشان این است که بین قلب شما که آن کانون اصلی حقیقت وجودی شما است و محیط پیرامونی زیست موقتتان گره میزنند. نفس این کار را میکند. یعنی بین قلب شما و این محیط پیرامونی شما که عبارت باشد از اسفل السافلین، همین دنیا، بین اینها، بین قلب شما و دنیایی که به صورت موقت بنا است در آن یک مدت کوتاهی باشید گره میزند. ظاهر تحرک است، ظاهرش نشاط است ولی باطنش سمّ است، باطنش رکود است، باطنش از دست دادن آن ظرفیتها است. حالا راه نجات چیست؟ راه نجاتش یک چیز بیشتر نیست و آن آزادسازی قلب از این بسته شدنها است.
این جا امام (علیهالسلام) از کلمه «امته» استفاده کردند. «امته بالزهادة» یعنی از آن نشاط تصنعی، از این احساس حیات دروغین باید این را خارج کنید. این «امته» معنایش این است. چون این جا خیلی احساس نشاط میکند. در دنبال کردن مسائل زندگی و درگیر شدن به تعایش، هدفهای دنیایی و به رطب و یابس و خضراء و غبراء و رنگ و لعاب دنیایی و همین چیزهایی که در دنیا الی ماشاءالله در آن هست، این جا یک احساس نشاطی دارد. حضرت فرمودند این نشاط چون یک نشاط کاذبی است و یک احساس حیات تصنعی است، دروغین است، اتفاقاً با این احساس است که در همین اسفلالسافلین دفن میشود. هنر تو این است که این هیجانهای نفسانی را در محیط قلبت بمیرانی و این را آرام کنی.
در مقدمه خواندیم آن جایی که حضرت فرمودند «عَبْدِ الدُّنْيَا وَ تَاجِرِ الْغُرُور... وَ صَرِيعِ الشَّهَوَات» از این تعابیر حضرت استفاده کردند. مخصوصاً در جوانی اینطور است، انسان زمینخورده شهوتها است. حالا این شهوت الان دارد خیلی فوران میکند این را باید چه کار کرد؟ این تعلقاتی که به جلوهگریهای دنیا دارد اتفاق میافتد باید چه کار کرد؟ این را باید مهارش کنی. برای این جا حضرت از کلمه «امته» استفاده میکند. این مرگی است که در متن آن حیات است. این اماتهای است که از دلش حیات حقیقی میجوشد.
زهد؛ مدیریت ارتباط با عالم فانی
فرونشاندن این حرص و طمع و آز و آرزو، آرزوهایی که همینطور دائم دارد از این محیط میآید مدام بند میزند بین من و این محیطهای پیرامونی، چگونه میتوانم اینها را بخوابانم؟ فرمود یک راه بیشتر ندارد «بالزهادة»؛ با زهد. حالا زهد به چه معناست؟ زهد در واقع مدیریت ارتباط ما با عالم فانی است. یعنی اگر کسی بتواند رابطه خودش را با محیط فنا مدیریت کند به مقام زهد رسیده. امام (علیهالصلوةوالسلام) فرمود «الزُّهْدُ كَلِمَةٌ بَيْنَ كَلِمَتَيْنِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ»[8] فرمودند این است که شما برسید به این نقطه که اگر از این مواهب دنیایی، از این زیست فانی کوتاه مدت این جهانی، در این زیست اسفلالسافلین، اگر چیزی از دستتان گرفته شد، اگر از شما گرفتند مأیوس نشوید، اگر هم چیزی به شما رسید به فرح نرسید، حالت فرح در شما اتفاق نیفتد، فرح به معنای «وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُم»[9] به معنای شادخواری است. گاهی انسان خوشحال میشود حالت شادی در او به یک حدی میرسد که عقل او را تسخیر میکند و تصمیمات او را تحتالشعاع قرار میدهد و بر مصالح او سایه میاندازد، این را ما به آن بدمستی و شادخواری میگوییم، یک حالت فرح است «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» این در سوره مبارکه حدید آیه بیست و سوم است. بعد هم فرمود «وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ» چون انسان وقتی که گرفتار آن حالت فرح و شادخواری و اینها بشود به یک عالم خطرناکتری راه پیدا میکند و آن حالت تکبر و فخرفروشی به این و آن است.
حضرت فرمودند «فَمَنْ لَمْ يَأْسَ عَلَى الْمَاضِي وَ لَمْ يَفْرَحْ بِالْآتِي فَقَدْ أَخَذَ الزُّهْدَ بِطَرَفَيْهِ؛ اگر کسی با آن چیزی که از دست داده مأیوس نشد و با آن چیزی هم که به دست میآورد گرفتار فرح نشد، این توانسته همه زهد را به چنگ بیاورد و به دست بگیرد».
زهد زیرساخت تمام طبقات رشد انسان است
بنابراین زهد یعنی انسان از جهت شخصیتی به آن نقطهای برسد یعنی یک ارتفاعی پیدا بکند که در آن ارتفاع دست این تعلقات دنیایی از او کوتاه بشود. اگر به این نقطه برسد به زهد رسیده. در واقع میشود گفت زهد زیرساخت تمام طبقات رشد انسان است، به تعبیر امروزیها شِناژ ساختمان شخصیت بالنده انسانی زهد است، اگر این قوی باشد، محکم باشد روی این میتوانید شما آن وقت طبقات فضیلتها را یکی پس از دیگری بسازید و بالا بروید. اساس زهد است. لذا در آن مقدمه دعای ندبه هست «و شَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ فِي دَرَجَاتِ هَذِهِ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ وَ زُخْرُفِهَا وَ زِبْرِجِهَا فَشَرَطُوا لَكَ ذَلِك» این جا خطاب میکنید به خداوند «فشرطت» که پروردگارا تو از همه انبیاء زهد را عهد گرفتی. «و شَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ فِي دَرَجَاتِ هَذِهِ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ» که در ارتباط با این دنیای پست آنها زهد بورزند یعنی در چنگال تمایلات دنیایی که همان تمایلات نفسانی است گرفتار اسارت نشوند. و اینها هم به تو قول دادند «فشرطوا». «شرطت فشرطوا» شرطوا یعنی اینها گفتند باشد. «قالوا بلی» قبول کردند. وقتی که شرط زهد را پذیرفتند «فَقَبِلْتَهُمْ وَ قَرَّبْتَهُمْ» که تو هم آنها را قبولشان کردی، به خودت نزدیکشان کردی بعد هم درجات عالی را روزیشان کردی و هدایت خلق را به آنها سپردی. این قدر مسئله اساسی است.
اگر بخواهد از بین همه فضیلتها چیزی با همه انبیاء (صلواتاللهوسلامهعلیهماجمعین) شرط بشود آن شرط زهد است. خب میتوانست خیلی چیزهای دیگر این جا قرار بگیرد ولی «و شَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ فِي دَرَجَاتِ هَذِهِ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ» نکتهاش هم همین است که زهد در واقع اساس است. یک روایت از امام صادق (علیهالصلوةوالسلام) داریم حضرت فرمودند «جُعِلَ الْخَيْرُ كُلُّهُ فِي بَيْتٍ وَ جُعِلَ مِفْتَاحُهُ الزُّهْدَ فِي الدُّنْيَا، خداوند تبارک و تعالی همه خیر را در یک خانهای قرار داده کلیدش هم زهد است». که اگر کسی به زهد برسد میتواند به همه خیرات برسد، یعنی در دسترس او قرار میگیرد. این قدر مسئله اساسی است.
مدیریت زاهدانه
پیامبر اعظم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمودند «الزُّهْدُ فِي الدُّنْيَا قَصْرُ الْأَمَلِ وَ شُكْرُ كُلِّ نِعْمَةٍ وَ الْوَرَعُ عَنْ كُلِّ مَا حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ»؛ این در کتاب تحفالعقول هست که حضرت فرمودند زهد در دنیا به این معنا است که یکی از آن قصر الأمل است، انسان آرزوهایش را مدیریت کند، آرزوهایش را اندازهگذاری کند، یعنی در ارتباط با یک چیزی که از دست رفتنی است آن را به عنوان یک امر باقی در محیط قلب خودش راه ندهد. «قَصْرُ الْأَمَلِ وَ شُكْرُ كُلِّ نِعْمَةٍ» هر چیزی که به او رسیده این را از طرف خدای متعال نعمت بداند.
در برابر نعمت چیزی که در برابر انسان تولید میشود فرح نیست، احساس مسئولیت است. شکر این است، احساس مسئولیت است. هر نعمتی که به شما داده میشود در واقع برای شما مسئولیتآور است. ایفای آن مسئولیت اسمش میشود شکر. همسر باشد، فرزند باشد، ایمان باشد، علم باشد، آبرو باشد، هر چیزی مسئولیتآور است برای شما. «وَ الْوَرَعُ عَنْ كُلِّ مَا حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ.» و این که انسان نسبت به هر چیزی که خداوند تبارک و تعالی آن را حرام و تحریم کرده انسان نسبت به آن ورع داشته باشد یعنی از آن فاصله بگیرد، بین خودش و آنچه که خدای متعال تحریم کرده فاصلهگذاری کند، این میشود به معنای زهد.
بنابراین زهد اصلاً به این معنایی که در ذهنها هست نیست. در ذهنها میگویند انزوا و گوشهگیری و استفاده نکردن از نعمتها و... اصلاً این حرفها نیست، رهایی دل است، و این که آرزوها در محیط شخصیت انسان مهار شده باشد با همین خصوصیاتی که عرض کردیم.
«امته بالزهادة» حضرت فرمودند با زهد قلبت را بمیرانی. این میراندن ظاهرش مرگ است باطنش احیاء است. «امته» یعنی تعلقاتش را، «امته» یعنی دلبستگیهای دنیاییاش را، «امته» یعنی آن فرح و شادخواریاش را، آن هیجانهای نفسانیاش را. «امته» یعنی اینها را مهارش کنی، فروبنشانی، به اینها است. آن حرصش را، یا به تعبیر دیگر رغبتش را، آن رغبت یعنی تمایل شدیدش را، فرمود اینها را اگر توانستی مهار کنی، مهارش کن، «امته» به این معنا است.
امیدواریم ان شاءالله خداوند تبارک و تعالی توفیق عمل به همه ما کرامت کند. مطالب خیلی حساسی امروز خدمتتان تقدیم شد. این در واقع راهبردهای تربیتی در مکتب تربیتی امیرالمؤمنین (علیهالصلوةوالسلام) است. اینها اصول و قواعد است که اگر کسی این اصول و قواعد را بتواند دریافت کند و طبق آن عمل کند هم خودش کامیاب میشود و هم ان شاءالله میتواند دیگران را بالاخره کمک بکند. از خداوند تبارک و تعالی توفیق آن را برای خودم و برای شما و برای همه عزیزانمان تمنا میکنیم.
سؤالات مخاطبین
سؤال: لطفاً غیبت وجودی و هدف اصلی خداوند از آفرینش انسان و جهان را توضیح بدهید.
پاسخ: در همین متن نامه سی و یک دقیقاً دارد همین سؤال شما پاسخ گفته میشود. در واقع پاسخ تشریحی شما به همین معنا است. اگر بخواهید کلیدواژه برای آن بیاورید یعنی به صورت یک کلمهای بخواهید بگویید میگویند که بندگی است. هدف این است، میگویند هدف عبودیت است. در متن این عبودیت چیست؟ ربوبیت است. «العبودیة جوهرةٌ کنهها الربوبیة» که انسان از طریق بندگی میتواند به حقیقت ربوبیت دست پیدا بکند. یعنی خداوند تبارک و تعالی در محیط بندگی او را بسط ید به او میدهد، متصرفش میکند در عوالم غیب و شهود.
یک کلیدواژه دیگری که از آن استفاده شده که خیلی کلیدواژه با حلاوتی است فرمودند معرفت است. در ذیل همان آیه کریمه که «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»[10] فرمود «أی لیعرفون» آن شگفتن عقل انسان در نیل به معرفة الله تبارک و تعالی، آن جا است، یعنی وقتی آن ملاقات عقلی برای انسان به دست میآید. گاهی از این واژه استفاده شده گاهی هم از واژه تقرب استفاده شده، یعنی همین قرار گرفتن در قرب پروردگار متعال، از این تعابیر استفاده شده. تفصیل مطلب هم به کلیدواژه تقوا در محیط همین نامه 31 نهجالبلاغه است.
سؤال: احترام به کرامت متربی را که فرمودید امر و نهی تا جایی که میشود در همه هفت سالهها کم باشد، یعنی مثلاً هفت سال سوم را بیشتر میفرمایید، چون هفت سال دوم باتوجه به این که تعطیل است، انسان برداشت میکند که یک مقداری امر و نهی میخواهد.
پاسخ: این اصلاً به معنای امر و نهی نکردن نیست. عرض من به این معنا نبود که برای حفظ کرامتش انسان نباید امر و نهی کند. امر و نهی نکنی که فرآیند تربیت آسیبهای اساسی میبیند. منظورم اندازه نگه داشتن است، و بعد امر و نهیاش را انسان باید به حد ضرورت کاهش بدهد. واقعاً خیلی از این امر و نهیهایی که میشود اضافه است. باید به اندازه ضرورت باشد. دوم اینکه حتیالمقدور به شکلهای غیرمستقیم و زمینهسازی برای این که خودش متوجه قضیه بشود. که خیلی وقتها در تغافل و ایجاد زمینه برای این که خود او متذکر بشود اصطلاحاً میگویند غیر مستقیم. اینها کمک کننده است ولی یک مواردی است که دیگر لابد است. «وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها لا نَسْئَلُكَ رِزْقاً»[11] آن جا انسان باید به نماز فرمان بدهد. بنابراین به این چند جمله توجه کنید. یکی این که این به اندازه باشد، دوم این که حتیالمقدور به صورت غیرمستقیم باشد و اگر هم مستقیم خواست انجام بشود بهجا، به موقع، قابل فهم، اینها باشد.
سؤال: این که ما بخواهیم هُل بدهیم هم خودمان را، هم متربی را، برای این که ارادهاش از روی جبر نباشد، ارادهاش از روی احساساتش نباشد، این چه فرمولی دارد؟ چه تکنیکی دارد؟ چه کار باید کرد؟ چون خیلی از ماها در اراده میگوییم که الان دیگر از این به بعد میخواهم احیاء کنم خودم را، قلبم را، زندگیام را، بعد یک دفعه میبینی جلو میرود دائم سست میشود تا دوباره به همان خاموشی میرسد.
پاسخ: عزم یا همان تصمیم گرفتن و اراده کردن یک مسئله دفعی نیست. بلکه در واقع در یک فرآیند با تقویت جهات معرفتی از یک طرف و جهات عاطفی و احساسی از طرف دیگر و در یک تمرین مداوم برای شخص پیدا میشود، حاصلش میشود آن عزم. البته این هم باید دائماً تقویت بشود تا متناسب با او بتواند تصمیمهای بزرگتر بگیرد. چون دائم باید او تصمیم بگیرد و باید کمک بشود که بتواند تصمیمهای بزرگ بگیرد. بنابراین اینطور نیست که یک چیز دفعی باشد، بعضیها به خود ماها هم مراجعه میکنند از بچهها یا بزرگترها و اینها، خیال میکنند مثلاً یک کپسولی یک آمپولی یک چیزی وجود دارد که این استفاده میشود مثلاً در شخص عزم پیدا میشود. نه این حاصل یک فرآیند است که شخص در مسیر خودسازی به آن خواهد رسید.
یادتان باشد از تصمیمهای کوچک و متصل که عمده این تصمیمها در برابر جاذبههای شیطانی و نفسانی قرار میگیرد است که عزم متولد میشود. یعنی طرف یاد بگیرد که به خواسته نفسانیاش بگوید نه. شاید برای شما جالب باشد اگر مراجعه کنید به مبانی در روایاتمان هست، در قرآن کریم هم به آن اشاره صریح شده. «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى»[12] این نکته کلیدی است. باب روایاتش هم باب مخالفت است. یعنی طرف هرچه که سؤال میکند حضرت میگویند مخالفت نفس. ببینید راهش این است که بتوانی با این خواهشهای نفسانیات مخالفت کنی. رسیدن به عزم در مخالفت با خواهشهای نفسانی است. یعنی انسان همینطور بتواند به نفساش بگوید نه، عزمش تقویت میشود. و هرچه در این گفتنها قویتر و جدیتر بشود آن اراده در او محکمتر و باصلابتتر میشود. این هم به قول شما فرمولش است.
سؤال: ما بعضی موقعها بزرگان را میبینیم، بعضی از علما را میبینیم، بعضی از آدمهای خاص را میبینیم که اینها یکدفعه چپ میکنند، حالا خیلیها هستند. آدم را ترس برمیدارد که چه میشود در بحث معنویت، در بحث هویت هم بعضی موقعها ما متوجه نمیشویم که این نشاط کاذب و مصنوعی است.
پاسخ: انسانِ مؤمنِ سالک دائمالحزن است. یعنی میشود گفت که آن چیزی که کارش را اصلاح میکند خوف است. امام (علیهالسلام) به صراحت فرمودند «لا یصلحه الا الخوف» این است. و آن چیزی که به منزله مخدر و بازدارنده است و امثال اینها، ابتلاء به همین الکی خوش بودنها و حالا انسان یک وقت مثلاً در یک گوشهای یک توفیقی پیدا میکند، این عُجب بگیرد، احساس کند مثلاً کاری کرده، قدمی برداشته.
به من و شما یک قاعده کلی را گفتند، فرمودند «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً» فرمود اگر فضل خدای متعال و لطفش و دستگیری و رحمتش نباشد احدی از شما ابداً «من احدٍ» یعنی حتی رسول اعظم، خیلی قاعده کلی است. یعنی حتی کاملترین افراد، همهاش با فضل خدا است. «وَ لَوْ لا» خیلی قاعده محکم است. «فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً» چه قدر این آیه عجیب است. احدی از شما ابداً نمیتواند تزکیه بشود، این فضل خدای متعال است. بنابراین انسان اگر یک وقت در مسیر توفیقی نصیب او شد این فضل است. اگر انسان شاد باشد از فضل خدای متعال، این چیز خوبی است، آن حالت شکر را در انسان پدید میآورد که عرض کردم مسئولیت است که خب حالا من این را چهطور نگه دارم. این لطفی که از طرف خدا است، و این در من ایجاد یک وظایفی میکند نسبت به خودم و دیگران، اینها است که اگر انسان چیزی هم به او رسید این طور باید مواجه بشود.
اما در باب این که حضرت فرمودند «امته بالزهادة»، ببینید این زهد با تأمل و درنگ و عمیق شدن در ارتباط با خود دنیا نصیب انسان میشود یعنی اگر شما توانستید در دنیاشناسی جلو بروید حاصل آن زهد است. چون انسان میبیند خبری نیست دیگر. میبیند همهاش مثل یک سرابی است. این همهاش فنا است. اینها امواجی است که روی دریای فنا است. این چشم انسان را نباید پر کند. این توجه به اینها است که حاصلش میشود این بیرغبتی و کاهش رغبت و زهد که توفیق مدیریت هیجانهای نفسانی را به انسان میدهد.
خدای متعال را قسم میدهیم به حق اولیائش، به حق مقربان درگاهش همه ما را مشمول عنایت و لطف و کرم خودش قرار بدهد، مورد مغفرت خودش قرار بدهد، کم و کاستیهای ما را بر ما ببخشد و به حق حضرت زهرا و به حقیقت آن بزرگوار توفیق تحصیل طهارت باطنی به همه ما کرامت کند. توفیق عمل به آنچه که میدانیم از این حکمتها، روزی ما بفرماید ان شاءالله. گذشتگان ما را غریق دریای رحمتش کند، روی رفتن به ما بدهد، ما را برای آن سفر خطیر به لطف و کرمش مهیا کند. خدای متعال را قسم میدهیم به حق اولیائش به حق مقربان درگاهش به ما حُسن عاقبت کرامت کند. این چیزی که در زیارتنامه حضرت فاطمه معصومه که ان شاءالله روزی همه بشود آمده، آنچه که شما سعادت را از خدای متعال «تختم لی بالسعادة» از خدای متعال سعادت را میخواهیم. به رفقا میگفتم من هر وقت این را میخوانم آن سین را شین و آن عین هم میشود هـ، یعنی میشود شهادت. بالسعادة و الشهادة. ان شاءالله اینطور ترجمهاش کنید. ان شاءالله روزی همهمان بشود، ارواح مطهر شهداء، امام راحل عظیمالشأن را خدای متعال از همه ما راضی کند، توفیق ادامه راهشان را کرامت کند. رهبر عزیز و عالیقدرمان را برای ما حفظ کند، ما را قدرشناس وجود نازنینش قرار بدهد، توفیق زیارت اولیاء خودش را به ما کرامت کند. به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
«اللهم صل علی محمد و آل محمد.»