متن بیست‌و‌نهمین جلسه برخط با مربیان و شبکه پشتیبان برادران ۱۴۰۲/۰۸/۲۸ 1402/8/28


پیوند های مرتبط »

متن بیست‌و‌نهمین جلسه برخط با مربیان و شبکه پشتیبان برادران ۱۴۰۲/۰۸/۲۸
بحث ما به این جمله‌ی نورانی رسید «أَخْلِصْ فِي الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّكَ»، این‌جا من یک نکته‌ی کلیدی را خدمت عزیزان عرض می‌کنم که به نظرم خیلی فوق‌العاده است و آن این‌که خط مستقیمی که از آغاز این نامه‌ی نورانی تا پایان دنبال می‌شود عبارت است از تربیت توحیدی، خیلی مهم است که به این توجه بشود.

تربیت توحیدی از منظر امیرالمؤمنین (علیه‌الصلاةوالسلام)

«أَخْلِصْ فِي الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّكَ فَإِنَّ بِيَدِهِ الْعَطَاءَ وَ الْحِرْمَان‏ وَ أَكْثِرِ الِاسْتِخَارَةَ»[1]. بحث ما به این جمله‌ی نورانی رسید «أَخْلِصْ فِي الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّكَ»، این‌جا من یک نکته‌ی کلیدی را خدمت عزیزان عرض می‌کنم که به نظرم خیلی فوق‌العاده است و آن این‌که خط مستقیمی که از آغاز این نامه‌ی نورانی تا پایان دنبال می‌شود عبارت است از تربیت توحیدی، خیلی مهم است که به این توجه بشود. به هر مناسبتی امام (علیه‌الصلاةوالسلام) این قضیه را یادآوری می‌کنند، نمی‌گذارند از محیط توجه خارج بشود. از این بخش که ملاحظه کردید «وَ أَلْجِئْ نَفْسَكَ فِي أُمُورِكَ كُلِّهَا إِلَى إِلَهِكَ» که فرمودند بدون استثناء خودت را در همه‌ی کارها به خدای متعال بسپار «الجئ»؛ این یادآوری همین حقیقت است، درواقع همان مسئله‌ی توحید است. ادامه‌اش در همین موضوعی که الان داریم صحبت می‌کنیم می‌باشد «وَ أَخْلِصْ فِي الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّك‏»، یعنی تمام خواسته‌های خودت را خالصانه از خدای متعال بخواه. اگر چه این‌جا یک احتمال‌های دیگری هم در متن هست ولی آن مطلب اصلی همین است «فَإِنَّ بِيَدِهِ الْعَطَاءَ وَ الْحِرْمَان‏»، اگر در آن بخش قبل فرمود «فَإِنَّكَ تُلْجِئُهَا إِلَى كَهْفٍ حَرِيزٍ وَ مَانِعٍ عَزِيزٍ»، این‌جا هم بلافاصله می‌فرماید «فَإِنَّ بِيَدِهِ الْعَطَاءَ وَ الْحِرْمَانَ» و جمله‌ی بعدی «وَ أَكْثِرِ الِاسْتِخَارَة» که حالا توضیح می‌دهم.

کل ماجرا و مدار مطالبی که در نامه‌ی سی و یکم هست همه بر مدار توحید است، لذا مسئله مسئله‌ی تربیت توحیدی است، یعنی دارد به مخاطب به هرمناسبتی یادآوری می‌کند که شما در هر مواجهه‌ای در زندگی خودت باید به توحید توجه داشته باشی تا بتوانی هم در این دنیا مبانی سعادت خودت را تأمین کنی، هم در حیات ابدی سعادت تو تأمین بشود. ببینید در موضوع توحید ما مباحثاتی داریم، شما همه‌ی این بحث‌ها را خواندید، از توحید ذات شروع می‌کنند بعد می‌آیند توحید صفات بعد می‌آیند توحید افعال. از توحید ذاتی مباحث شروع می‌شود در مباحث توحیدی، در توحید صفاتی امتداد پیدا می‌کند و به توحید افعالی می‌رسد.

 

عینیت زیست موحّدانه در توحید افعالی است

تجلّی زیست موحّدانه، در اعتقاد عمیق به توحید افعالی است، شما کجا از باور توحیدی خودتان برداشت عملی می‌کنید؟ اگر جهان‌بینی شما شد یک جهان‌بینی توحیدی، این جهان‌بینی توحیدی کجا دارد خودش را در زیست جاریِ شما نشان می‌دهد؟ دقیقاً می‌شود گفت تجلی‌گاه باورهای توحیدی انسان در محیط توحید افعالی است، چرا؟ چون در منطقه‌ی توحید افعالی شما کاملاً با عینیت توحید در زندگی‌تان مواجه می‌شوید. درواقع ما در توحید افعالی می‌گوییم همه‌ی‌ آن‌چه که ما در عالم مشاهده می‌کنیم، می‌شناسیم و نمی‌شناسیم، هرچه که هست محصول و مقهور اراده‌ی حق تبارک و تعالی است و تمام آن به‌دست خدای متعال است. این می‌شود توحید افعالی، خلاصه هرچه که از سماوات أولی تا ارضین سفلی هست. یعنی از عالی‌ترین سطوح که معمولاً ما با کلمه‌ی سماء و آسمان درباره‌اش صحبت می‌کنیم، مثلاً از سماء آسمان هفتم و ما فوق آن، بیایید تا زمین که منطقه‌ای را که در آن زندگی می‌کنیم به اصطلاح قرآنی می‌گوییم اسفل السافلین است، یعنی دیگر پایین‌ترین است، پایین‌ها همین ‌جایی است که ما در آن زندگی می‌کنیم. کل آن بدون استثناء، یک‌پارچه از ذره‌ی نانویِ ناپیدای غیر قابل تصور از جهت وجود، تا کهکشان‌ها با همه‌ی عظمتی که دارند، اصل آمد و رفت‌ و تحرک‌ و خواص‌ و اثرگذاری و بی‌اثری و وسعت‌ و ضیق‌ و کوچکی‌ و بزرگی‌ و اطوار و خواص‌شان و هرچه که شما می‌خواهید ادامه بدهید، هرچه که هست این اراده‌ی خدای متعال است و خواست حضرت حق است، در محیط اراده‌ی پروردگار متعال قرار می‌گیرد. پس این می‌‌شود توحید افعالی.

ما کجا زندگی می‌کنیم؟ ما در محیط اجرای اراده‌ی الهی زندگی می‌کنیم و خود وجود ما هم، از اصل و فرع و اول و آخر و میانه‌اش و هرچه که هست، درواقع خواست خدای متعال است، مشیت بالغه‌ی الهیه است، اراده‌ی حق تعالی است. در این عالم اراده‌ی دیگری وجود ندارد جز اراده‌ی او، مشیتی جز مشیت بالغه‌ی الهیه نیست، خواستی جز خواست او نیست. بنابراین افعال هرچه که هست به او برمی‌گردد. اگر انسان این را باورش شد، یعنی باور کرد که اراده‌ی نافذ فقط اراده‌ی اوست، اگر باور کرد که هرچه که هست «جنود السموات و الارض لله» تمام این‌ها لشکر خداوند هستند، «وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ»[2]، «وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ»[3] همه‌اش متعلق به خودش است و هرچه که هست مملوک اوست، مقهور اوست، مخلوق اوست، فعل خدای متعال است.

عالَمِ یک انسان موحد با عالَمِ یک انسان مشرک خیلی فرق می‌کند. ماها تجربه‌مان عمدتاً تجربه‌ی زیست شرک‌آلود است، «وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ»[4] این نص قرآن کریم است، فرمود اکثر مؤمنین گرفتار شرک هستند «وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ». این یعنی همان زیست مؤمنانه‌ای است که ایمان به توحید دارد ولی در عین حال خالص نیست، مشوب به مثلاً شرک است، یک آلودگی‌ای در آن هست، ناخالصی در آن هست. ما تجربه‌ی این‌ مدل زندگی را الی ماشاءالله داریم، مثلاً ما همه چیز را در این عالم همه‌کاره می‌دانیم، همه چیز را در این عالم مؤثر و همه‌کاره می‌دانیم؛ استغفرالله ربی و اتوب الیه، تازه تأثیر چیزهای دیگر را بالفعل‌تر و جدی‌تر می‌دانیم، گویا یک اراده‌ای هم در کنار این اراده‌ها هست، یک سببی در کنار این سبب‌ها هست، یعنی همه‌ی این سبب‌ها هستند، همه علت‌ها هستند، همه فعال هستند، همه دارند اثر می‌گذارند، همه هستند خدا هم هست. گاهی هم به زبان می‌گوییم اگر این‌ها همه تأثیر دارند تأثیرشان از خدای متعال است.

بحث من زبان نیست، بحثم اعتقاد و عمل است؛ این آیه‌ی کریمه ناظر به عمق اعتقادی است، این‌که فرمود «وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ»[5] یعنی همه‌ی این‌ها گرفتار این آلودگی هستند، از هر ‌کدام‌شان هم بروید در بحث ذات سؤال کنید قائل به شرک نیستند، یک خدا را قائل هستند. در باب صفات قائل به توحید هستند، قائل به توحید ذاتی هستند، قائل به توحید صفاتی هستند، میزان نفوذ توحید در عمق جان‌شان کجا خودش را نشان می‌دهد؟ در توحید افعالی نشان می‌دهد، عینیتش این‌جا است. عینیت زیست موحدانه در توحید افعالی است، این‌جا معلوم می‌شود.

 

تربیت توحیدی؛ کار ویژه‌‌ی انبیاء، اولیاء و مربیان

خب ما این‌جا گرفتار هستیم، گرفتاری‌مان هم زیاد است. کار ویژه‌‌ی انبیاء، اولیاء، مربیان، بزرگان الهی، تربیت توحیدی است که جامعه‌ی بشری را، مخاطبین خودشان را دعوت کنند به توحید،‌ کارشان این است. آن‌جایی که این دعوت خیلی برجسته می‌شود در حوزه‌ی توحید افعالی است. نکته‌ی کلیدی این است که دعوت آن‌ها در مرحله‌ی توحید ذاتی کار سختی نیست. دعوت آن‌ها در مرحله‌ی توحید صفاتی اندکی سخت‌تر است، اما کار کارستان‌شان در توحید افعالی است. جالب است که خود این منطقه‌ی توحید افعالی، بازگشت آن به توحید صفاتی و توحید ذاتی است. ولی منطقه‌ی تربیت توحیدی منطقه‌ی توحید افعالی است.

اگر شخص به فضل پروردگار متعال توانست اعتقاد خودش را درباره‌ی ذات اقدس الهی بیاورد در عینیت زندگی‌اش جاری کند؛ اصلاحاً ما بین ایمان و تقوا یک تفاوتی قائل می‌شویم، می‌گوییم ایمان وقتی در زندگی جاری می‌شود، می‌شود تقوا. عینیتِ ایمان وقتی جاری می‌شود در زندگی، می‌شود تقوا. یعنی وقتی ایمانِ من در حرف زدنِ من جاری شد، این‌که خدای متعال می‌بیند و می‌شنود، اگر در حرف زدن من ملاحظه شد می‌شود تقوا. اگر اعتقاد ما به توحید ذاتی و صفاتی در زندگی‌ ما جریان پیدا کرد، در رفتارهای ما، در تصمیمات ما، در احساسات ما، در عواطف ما، وقتی جریان پیدا کرد، تازه ما مزه‌ی توحید را می‌چشیم. شهد توحید در زندگیِ موحّدانه است.

در این مواجهه است که توحید شما محک می‌خورد، مبانی توحیدیِ شما کجا محک می‌خورد؟ در توحید افعالی است که محک می‌خورد. وَاِلا کار سختی نیست که، همین که طرف گفت «اشهد ان لا اله الا الله» مسلمان شد دیگر، موحد است، ما این را دیگر در زمره‌ی موحدین می‌شماریم، گفت «اشهد ان لا اله الا الله»، شهادت به توحید داده است. اما فاصله‌ی این مرحله تا آن مرحله‌ای که این برای او تبدیل بشود به ایمان و این وارد منطقه‌ی قلب بشود و مستقر در قلب بشود، محیط قلب را بگیرد و جاری بشود در اعضاء و جوارح و مناسبات و تصمیمات و زندگی و امثال این‌ها، فاصله‌ی زیادی است.

کارویژه‌ انبیاء و اولیاء این است کمک کنند تا آن اعتقاد به توحید در زیست انسان‌ها به عینیت برسد که قله‌اش هم در زیستِ اجتماعیِ تمدنی است. می‌گوییم اگر به آن منطقه برسد گویا کار آن‌ها به کمال رسیده است که در ارتباط با مهدویت همین مطلب مباحثه می‌شود «يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا»[6] یعنی آن وعده‌ای که خدای متعال داده در آن نقطه‌ی پایانی این اتفاق می‌افتد، منتها آن‌جا دیگر به شکل تمدنی است. کل زیست بشریت در آن زیست اجتماعی‌شان و در آن زیست تمدنی‌شان می‌شود توحیدی، آن مرحله است.

آن‌وقت در این بحثی که من الان خدمت‌تان تقدیم کردم، بحث ولایت الهی و ولایت طاغوتی و این‌ها همه همین‌جا می‌آید که مربوط به محیط زندگی و محیط‌های زندگی اجتماعی است، آن بحث هم باز همین‌جا خودش را نشان می‌دهد. این‌که اعتقاد ما به توحید تبدیل بشود به اخلاق توحیدی و تبدیل بشود به عمل توحیدی به‌گونه‌ای که کل زندگی ما و زیست ما را رنگ خدایی بزند، «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ»[7] به این‌جا برسد، این کارویژه‌ی اولیاء و انبیاء و مربیان عالی بشریت است که کار اصلی‌شان است.

 

توحید در جریان زیست

امیرالمؤمنین (علیه‌الصلاة‌والسلام) استاد الکل فی الکل است، یعنی شما در مدرسه‌ی توحید اگر بخواهید غیر از شخص اول که پیامبر اعظم (صلوات‌الله‌علیه) است کسی را معرفی کنید می‌گویید رئیس الموحدین امیرالمؤمنین (علیه‌الصلاة‌والسلام). درواقع جایگاه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) یک چنین جایگاهی است. حالا در نامه‌ی سی و یکم امام (علیه‌الصلاة‌والسلام) دارد این جریان تربیت توحیدی را در بخش‌های گوناگون زندگیِ یک جوانی که در مسیر رشد و تکامل و فعالیت و کنش‌گری هست، دارد او را بر اساس همین معیار توحیدی قدم به قدم پیش می‌برد.

می‌فرماید «وَ أَلْجِئْ نَفْسَكَ فِي أُمُورِكَ كُلِّهَا إِلَى إِلَهِكَ»، می‌گوید خودت را، وجود خودت را  در همه‌ی کارها به خدای متعال بسپار. معنایش این است که تو دیگر نفس خودت را به بابا، به مامان، به معلم، به پول، به شهرت، به قدرت‌های پیرامونیِ خودت از قدرت ظاهراً کوچک تا بزرگ و این‌ها نمی‌سپاری. یعنی اصلاً آن‌ها را قابل نمی‌دانی که خودت را بخواهی به آن‌ها بسپاری و آن‌ها را اصلاً کاره‌ای نمی‌دانی که بخواهی خودت را به آن‌ها بسپاری. تو در همه‌ی این‌ها، هرچه که در زندگی‌ات پیش می‌آید، خودت را به خدای متعال می‌سپاری. پس این همان معنا کردن توحید در جریان زیست است. اگر تو خودت را سپردی به فلان کس و احساس آرامش کردی گرفتار هستی، چون این آرامش هیچ آرامش ماندگاری نیست و این یک ابتلاء مشرکانه‌ای است. آن‌که تو باید خودت را بسپاری، بروی زیر سایه‌ی او و احساس آرامش کنی، فقط خداوند است، اصلاً کس دیگری در این عالم وجود ندارد. چون هرچه هست بود و نمود است، این‌ها همه تبعی هستند، وابسته هستند، از خودشان چیزی ندارند، کاره‌ای نیستند. در این نوع زندگی است که انسان به آن نقطه‌ی رهایی می‌رسد که اگر برسد، مزه‌ی اصلیِ انسانیت در آن حالت انقطاع و رهایی است که برایش پیدا می‌شود. یعنی برسد به آن‌جایی که دیگر نه هیچ‌کس نه هیچ چیز تکیه‌گاه قلب او نیست، فقط خدای متعال است و والسلام. آن‌جا فرمود البته اگر به این‌جا رسیدید «فَإِنَّکَ تُلْجِئُهَا إِلَى کَهْف حَرِیز وَ مَانِع عَزِیز»[8] دیگر در او نه خوف هست نه حُزن. اصلاً این انسان چه زیستی دارد در این عالم، چه حال خوشی دارد، چه اطمینان خاطری دارد.

 

حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها)؛ استاد کل موحدین عالم

 امروز روز ولادت حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) است، زینب یعنی کی؟ زینب دست‌پرورده‌ی همین استاد الکل فی الکل است و البته دو استاد که یک حقیقت هستند، حضرت صدیقه‌ی اطهر (سلام‌الله‌علیها)، محصول عالی‌اش می‌شود زینب (سلام‌الله‌علیها)، زینب خودش استاد کل موحدین همه‌ی عالم است. یعنی بخواهند درس توحید بگیرند باید به محضر حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) شرفیاب بشوند.

پیچیده‌ترین شرایطی که در زندگی یک فرد می‌تواند اتفاق بیفتد، کل ماجرای مقتل با همه‌ی ابعاد و اضلاع و پیچیدگی‌ها و دشواری‌هایش، کل این ماجرا برایش اتفاق افتاده حالا در مجلس ابن زیاد ملعون است. گفت دیدی خدای متعال با شما چه کرد؟ البته او خواست از خط توحید افعالی برای یک برداشت جبریِ دیگری استفاده کند. حضرت جواب او را دادند، حاصل فهم موحدانه‌ی خودشان را از کل ماجرا در یک جمله خلاصه کردند فرمودند «ما رأیت الا جمیلاً» عجب! که می‌دانید همه‌ی اهل فن در شرح این جمله‌ی زینب کبری (سلام‌الله‌علیها) ماندند تا آخرش که یعنی چی؟ چه افقی است؟ خب این نوع زندگی است که اصلاً بن‌بست ندارد، این نوع زندگی است که هیچ‌وقت درماندگی در آن نیست.

 

شهد توحید در زندگیِ موحّدانه است

در تجربه‌ی انسانی، شدیدترین وضعیتی که ممکن است در زندگی ماها پیش بیاید وضعیت جنگ است. همین چیزی که اکنون در غزه جلوی چشم همه‌ی ما هست. قرآن کریم خط زیست توحیدی که به ما می‌دهد می‌گوید یک انسانِ مؤمنِ موحّد جلوی این ماجرا که قرار می‌گیرد می‌گوید من در هر صورت خوش هستم، «إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ»[9]، یعنی سومی وجود ندارد، یا من شهید هستم چی بهتر از این، یا پیروز هستم، آن هم که خیلی خوب است. یعنی در هر صورت من پیروز هستم، چرا؟ چون من خودم را سپردم به خدای متعال «کَهْف حَرِیز وَ مَانِع عَزِیز» و من در هر صورت در دست او هستم، آن‌جایی که دارم پرپر هم می‌زنم در دستش هستم، آن‌جایی هم که من غلبه کردم و موفق شدم کمر دشمن را بشکنم و به خاک بمالم باز در دستش هستم. البته مؤمن به بالاتر از این هم می‌رسد، نه که در دستش هستم، بلکه دستش هستم «ان الله رمی». اصلاً یک‌خرده باز بالاترش است. بنابراین اصلاً حالش یک حال دیگری است، تحلیل‌هایش یک تحلیل‌های دیگری است.

جالب است که این نوع زیست هرگز با زیست عادی و معمولیِ انسانیِ این جهانی در تضاد و تنافی هم نیست. مثلاً آن‌جایی که میوه‌ی دل این شخص جلوی چشمش پرپر شده است، این را باید از زیر این آوار خارج کند، بحسب ظاهر اکنون کسی نیست به فریاد این بچه برسد، اشک هم می‌ریزد، احساس پدری‌ ‌هم دارد، اما آن حال خوبش را هم دارد، آن حال خوبش مربوط به همان نگرش توحیدی‌اش است که الان این فرزند در آغوش مهر خدای متعال است. می‌گوید یک جایی رفت بهتر از این‌جایی که پیش من بود. من یک عاطفه‌ی پدری به او دارم که حالا مثلاً در یک مدت کوتاهی او را دیگر نمی‌بینم، اگر هم گریه کردیم گریه از سر انسان موحّد است، از سر شکایت به درگاه خدای متعال نیست. این یک عالم دیگری است.

 

طرح سؤال و درخواست از مسئول علی‌الاطلاق

امام (علیه‌الصلاةوالسلام) در این نامه به هر مناسبتی، از اول تا آخر دارد این یادآوری را می‌کند که شما برای این‌که به آن فلاح و خوشبختی و سعادت برسید راهش همین اتصال به ساحت قدس ربوبی است و همین تربیت توحیدی شما است. لذا ببینید بعد از آن بلافاصله می‌فرماید: «وَ أَخْلِصْ فِي الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّكَ». در جمله قبلی می‌خواست بگوید بحسب ظاهر در زندگی‌ات در معرض تهدیدها و امثال این‌ها هستی، همیشه مورد انواع و اقسام تهدیدهای ظاهری و باطنی هستی، به کجا می‌خواهی پناه ببری، پناه ببر به خودش.

در جمله‌ی دوم می‌گوید من وجود تو را سر تا پا از نیاز خلق کردم، اصلاً کل وجود تو یک سؤال است که تجزیه می‌شود به هزاران سؤال، میلیون‌ها سؤال، اصلاً تو وجودت سؤال است، غیر از این است؟ چون سر تا پا نیاز است. خدای متعال اصلاً وجود تو را از نیاز و سؤال خلق کرده است. سر تا بدنت سؤال است. حالا می‌خواهد بگوید که این سؤال را کجا می‌‌خواهی ببری عرضه کنی؟ طرفِ سؤال تو کیست؟ براساس همان منطق توحید درست که نگاه می‌کنی می‌بینی اصلاً کسی نیست جز او برای این‌که سؤال تو بخواهد به او عرضه بشود. «نعم المسئول» دیگر بهتر از این که مولای قادرِ کریمِ رحیمِ‌ لطیفِ علیم و خبیر مسئول ما باشد،‌ طرف سؤال ما باشد؟ ما این سؤال را کجا ببریم که حفظ بشویم؟ کجا ببریم که درست خرجش کرده باشیم؟ شما سؤالت را کجا می‌بری که درست خرجش کرده باشی؟ این سؤال می‌تواند دقیقاً عامل پروازهای تو باشد و می‌تواند عامل سقوط‌های خطرناک تو باشد. همین مجموعه‌ی سوالی که در وجودت هست. بستگی دارد که مسئول چه کسی باشد.

مناجات سحرهای ماه مبارک رمضان خیلی خاص است «اللّهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ مِنْ بَهائِكَ بِأَبْهاهُ وَ كُلُّ بَهائِكَ بَهِيٌّ»، حالا من هروقت هم این دعا را می‌خوانم یک خاطره‌ای برایم زنده می‌شود که آن خیلی شیرین‌ترش می‌کند. به خاطر این‌که در جریان دفاع مقدس و جریان انقلاب اسلامی ما در سنین مثلاً حدود پانزده شانزده ساله بودیم. امام به عنوان قطب العارفین با آن نگاه توحیدی و با آن روح توحیدی اکنون شده ولی الامر. رابطه‌ی امام و ماها در آن شرایط سنی خیلی چیز عجیبی بود، قابل توصیف نیست. ما یک دوست خیلی معنوی‌ای داشتیم؛ آن زمان کتاب‌های امام را به‌تدریج داشتند چاپ می‌کردند، کتاب دعای سحر امام را چاپ کرده بودند، اتفاقاً بچه محل‌های ما هم چاپ کردند، یعنی اولین چاپش چاپی بود که این دوستان انجام دادند. این رسیده بود و ایشان هم این را گیر آورده بود و یک فرصت‌های خاصی را گذاشته بود که این را با همدیگر بخوانیم. ما هم ذوقش را داشتیم. می‌خواند بعد چه انقلاب روحی‌ای برایش پیدا می‌شد که بماند، تقریباً آن اوایل هم شهید شد،‌ معلوم بود این‌ها خاص بودند. این‌قدر این ارتباطِ برای من خاطره‌انگیز و شیرین بوده که تا امروز هروقت به آن دعای نورانی به هردلیلی مراجعه کنم یا به آن فکر می‌کنم به یاد ایشان هم می‌افتم. خصوصیت دوره‌ی نوجوانی این است، یعنی آدم وقتی با یک چیزی ارتباط پیدا می‌کند؛ مثبت یا منفی، خوب یا بد، دیگر این در ذهنش می‌ماند، هیچ‌وقت از محیط ذکری انسان حذف نمی‌شود، خیلی چیز عجیبی است.

خلاصه آن‌جا می‌گویی «اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ مِنْ مَساَّئِلِکَ بِاَحَبِّها اِلَیْکَ وَ کُلُّ مَساَّئِلِکَ اِلَیْکَ حَبیبَةٌ اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ بِمَساَّئِلِکَ کُلِّها»[10]. خیلی قطعه‌ی عجیبی است. اصلاً کل سؤالات شما را خدای متعال دوست می‌دارد، چون این سؤال را خودش به شما داده و خط اتصال شما هم به خدای متعال همین سؤال شما است، یعنی او فقرتان است، «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ»[11] فرمود غنیّ حمید اوست شما هم که فقر محض هستید «أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّه». اگر کسی این فقر را که عبارت اخرای آن می‌شود همین سؤال که محبوب خدای متعال است، وقتی این را تقدیم می‌کنی به ساحت قدس ربوبی یعنی حق این سؤال را ادا کردی، حق این سؤال این است که برود به محضر خیرالمسئولین یا آن مسئول علی‌الاطلاق، برود به محضر او این حقش ادا شده است. معنایش این است که به هرجای دیگر برود حق این سؤال تضییع می‌شود، یعنی این گنج فقری که به تو داده شد را هر جای دیگری ببری حرامش کردی. این گنج فقر است، خب سرمایه‌ی شما چیست؟ سرمایه‌ی شما فقر شماست.

امام حسین (علیه‌الصلاةوالسلام) در دعای مشهور عرفه می‌گوید من چگونه می‌توانم با این فقر به محضر تو شرفیاب بشوم در حالی که فقر به ساحت تو راه ندارد. این هم خیلی تعبیر لطیفی است. آن قسمت با همان جمله‌ی فقر هم شروع می‌شود «إِلَهِی أَنَا الْفَقِیرُ فِی غِنَايَ فَكَيْفَ لا أَكُونُ فَقِیراً فِی فَقْرِی»[12]. این‌جا امیرالمؤمنین (علیه‌الصلاةوالسلام) دارد به شما می‌گوید «وَ أَخْلِصْ فِي الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّكَ»[13] یعنی سؤال تو فقط و فقط تقدیم بشود به رب تو، این فقط مال اوست.

بعد هم یک استدلال کنارش می‌آورد، چون دارد با جوان صحبت می‌کند «فَإِنَّ بِيَدِهِ الْعَطَاءَ وَ الْحِرْمَان»[14]، انسان سؤالش را باید کجا ببرد؟ جایی که غنی مطلق است، غنی مطلق یعنی کی؟ یعنی آن کسی که بخواهد بدهد می‌دهد، بخواهد نمی‌دهد، می‌گیرد. عطاء و حرمان کجاست؟ معطی کیست؟ معطی مطلق همان کسی است که می‌تواند تو را محروم هم کند.

این‌جا فقط مقام ناز است، آن ناز و ادلال و این‌ها است، دارد وجوه مسئله را همین‌طور دائم می‌برد جلو. چون باز هم دارد، می‌گوید «اَمَرْتَنی بِالرُّجُوع اِلَی الْآثارِ»[15] به من گفتی بروم سراغ آثار دیگر، همین آیات و نشانه‌ها و این‌‌ها، خب اگر من بروم سراغ آثار آن‌جا گیر بیفتم چی؟ چون خیلی وقت‌ها من می‌روم سراغ آن‌‌ها ولی به‌جای این‌که از طریق آن‌ها که نشانه‌ی تو هستند به تو برسم همان‌جا اسیر می‌شوم. این چشم و ابرو دل من را برد، من می‌خواستم از طریق این چشم و ابرو به تو برسم، اصلاً همان‌جا موتور من را خواباند، اصلاً دلم رفت. حالا قبض و بسط‌هایی دارد. می‌خواستم بگویم وقتی هم ریخته می‌شود در قالب مناجات خیلی چیزهای قشنگی می‌شود.

 

دعا و سؤال؛ منطقه‌ی پروازهای بلند انسان

«إِلَهِی إِنْ حَرَمْتَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی یَرْزُقُنِی وَ إِنْ خَذَلْتَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُنِی»[16] می‌گوید اگر تو محروم کنی کیست که بدهد؟ اگر تو بیندازی کیست که بردارد؟ کیست که بدهد؟ اگر تو من را رها کنی کیست که من را بگیرد؟ فرمود «فَإِنَّ بِيَدِهِ الْعَطَاءَ وَ الْحِرْمَان‏»[17] بنابراین خواسته‌‌ات و سؤالت را حرام نکنی، این سؤال وقتی حقش ادا می‌شود که برود به محضر مسئولِ علی‌الاطلاق که آن‌وقت آن مسئول «نعم المسئول» وقتی به محضر او تقدیم می‌شود، خود این سؤال باعث رفعت و بزرگی و کرامت تو می‌شود که این سؤال هرجا برود تو را می‌شکند. وقتی شما خواسته‌تان را هرجا ببرید می‌شکنید، کجاست که این سؤال و خواسته‌ات را وقتی مطرح می‌کنی بزرگ می‌شوی؟ دعا عالمِ عرض خواسته‌ها و نیازها است، از جزء تا کل. منطقه‌ی پروازهای بلند انسان منطقه‌ی دعا و سؤال است، اصل پروازها در آن‌جا اتفاق می‌افتد.

 

شهد توحید در جوانی چشیده می‌شود

حالا این مخاطب کیست؟ مخاطب مفروض طبق مبنا که با هم مباحثه کردیم جوان است، یک کسی که در دوره‌ی جوانی‌اش دارد سیر می‌کند که یک مقدار تعمیم هم داده باشیم. شهد توحید در جوانی است که چشیده می‌شود، اگر آن‌جا چشیده بشود کار درست می‌شود. شما ببینید این فطرت شماست، اکنون امام (علیه‌السلام) دارد با زبان فطرت تو با تو صحبت می‌کند که زبان توحید است، زبان فطرت زبان توحید است «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا».[18] این هم قریب‌العهد به فطرت است. این جوان، یعنی کسی که تازه‌های دستگاه خلقت هستند، تازه از این کارخانه درآمدند، تروتازه هستند، نسبت به آن مبدأ و اصل خودشان یک قرابت ویژه‌ای دارند. لذا با زبان فطرت، درست در دوره‌ای که این هنوز عهد فطری‌اش فعال است، قریب العهد به فطرت است، وقتی با او حرف می‌زنی، این در آن سازه‌های اصلی و بافت‌های اصلیِ وجودی‌اش می‌نشیند. بعد کل جریان زندگی‌اش را تحت تأثیر قرار می‌دهد. در حالی که اگر در دوره‌ی جوانی این‌ها به او نرسد، این از همان اول آلوده‌ی به نگاه‌های شرک‌آلود باشد و بعد با همان شکل بیاید جلو، دلبستگی‌ها، تعلقات و امثال این‌ها، دیگر رنگ خدایی نخورد، آن صبغة اللهی پیدا نکند، آرزوهایش، خواسته‌هایش، مطالبش، دغدغه‌هایش، نگرانی‌هایش رنگ خدایی پیدا نکند، اگر رنگ خدایی پیدا نکرد این رنگ شیطانی و شرکی پیدا می‌کند و هرچی که جلوتر برود این‌ها عمیق‌تر می‌شود می‌رود در بافت و در شاکله‌ی شخصیتش می‌نشیند و کل جریان زندگی‌اش آلوده‌ی به شرک می‌شود. شرک‌زدایی در سنین بالا کار بسیار بسیار مشکلی است، اصلاً قابل توضیح نیست که چقدر مشکل است. در حالی که رنگ خدایی گرفتن و رنگ توحیدی گرفتن در دوران جوانی به لطف خدای متعال به عنایت پروردگار متعال کار ‌آسانی است. ما یک کار آسان را رها می‌کنیم بعد می‌خواهیم آن کاری که شبه محال است انجام بدهیم. کار آسان همین رنگ خدایی گرفتن در همین سنین است. رنگ خدایی همان رنگی است که در فطرتش هم هست، هماهنگی دارد، فقط ارجاعات فنی می‌خواهد.

امام (علیه‌السلام) ضمناً این‌جا دارد به مربی می‌گوید هنر تو این یادآوری‌ها است. در وسط جریان زندگی، این ذکر، این توجه، این به یاد آوردن‌ها است که می‌نشیند در وجود او و در قلب او و در مبانی شخصیتی او و بعد کل جریان زندگی او را تحت تأثیر جدیِ خودش قرار می‌دهد.

 

استخاره از عطایای الهی است

بعد حضرت فرمودند «وَ أَكْثِرِ الِاسْتِخَارَةَ»، استخاره به معنای طلب خیر است. «اکثر» یعنی در ساحت قدس ربوبی که حالا بحث این شد که از او خیر را درخواست کنید و فراوان بخواهید، «اکثر الاستخارة» یعنی هر نوع خیری در هر زمینه‌ای. دوباره این یک فرصتی است برای آن ارتباط. «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ»[19] می‌گوید همه‌ی خیر به‌دست توست. «اکثر الاستخارة»؛ این‌جا کلمه‌ی استخاره پیش ماها یک معنایی دارد که اصلاً ربطی به این جمله‌ی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) ندارد و آن هم تفعل و نوعی قرعه‌ی مشروع است. حالا قرآنی، تسبیحی، رقعه به شیوه‌‌های مختلفی که دارد. آن استخاره که اتفاقاً به نظر من جزء عطیه‌های الهیه است، خیلی عطای بزرگی است که خدای متعال در اختیار ما گذاشته که گرفتار حیرت نشویم، چون حیرت مذموم است. شما عقلت را بکار گرفتی، فکرت را بکار گرفتی، از عقل عقلاء هم استفاده کردی به نتیجه نرسیدی، در یک تصمیمی گرفتار حیرت است. فرمود این‌جا دلت را صاف کن و با این شیوه‌های معهود از خدای متعال خیرت را بخواه به این معنا که از حیرت خارج بشوی، از قرآنی، از شیوه‌ی دیگری، بعد هرچی که آمد می‌گویید این خیر من است و عمل می‌کنی می‌روی جلو.

آن استخاره از اتفاق هرچی کمتر بهتر، یعنی «اکثر» ندارد، آن‌‌جا باید بگوییم اقلل للاستخاره، درست برخلاف بعضی‌ها که تا گفتی نکن؛ استخاره، این مسافرت را بروم یا نروم؟ یا خودش استخاره می‌گیرد یا مراجعه می‌کند آقا استخاره. فلان غذا را بخورم یا نخورم؟ به این طبیب مراجعه کنم یا نکنم؟ دائم می‌خواهد استخاره بگیرد، خب این خروج از قاعده است. آن استخاره برای خروج از حیرت است، عرض کردیم از عطایای الهی است، مخصوصاً نوع قرآنی‌اش اگر به‌دست اهلش باشد برای کارهای مهم است، امور مهم و حساس که در زندگی انسان پیش می‌آید و امکان خروج از حیرت هم وجود ندارد. ولی در باره مواردی که اکنون صحبتش را کردیم همه‌اش قابل تصمیم‌گیری است، مگر این‌که واقعاً حتی در آن مورد هم انسان از همین راه‌ها رفته با یک حیرتی مواجه شده باشد باز از این استفاده می‌کند، ولی مواردش خیلی کم است. آن‌هایی که زیاد انجام می‌دهند درواقع دارند آن قاعده را خراب می‌کنند. قاعده آن‌جا فکر شماست، تصمیم خود شماست، تشخیص‌تان است، باید بزنی به خط بروی.

آدم‌های این‌ مدلی هم عملاً عزم‌شان به‌تدریج مخدوش می‌شود، این‌هایی که ابتلاء به کثرت استخاره به آن معنای خاص دارند اتفاقاً به تدریج حیرت‌شان زیاد می‌شود، قدرت تصمیم‌گیری‌شان کم می‌شود. به‌اصطلاح روان‌شناسی امروز اعتماد به‌نفس‌شان آسیب می‌بیند. مثلاً می‌بینی اصلاً نمی‌تواند تصمیم بگیرد. حالا نقطه‌ی مقابلش کسانی هستند که مسیرهای تصمیم‌گیری و مشورت و رسیدن به تصمیم خوب را با ده‌جور کتاب و قاعده و امثال این‌ها یاد می‌دهد که آقا شما از این طرق برسید. یکی از همان مواردی است که واقعاً لطمه می‌زند.

بنابراین این‌که فرمود «اکثر» به معنای استخاره‌ی به معنای طلب خیر و به معنای خود واژه است، خود واژه‌ی استخاره به عنوان یک طلب خیر از خدای متعال است، به این معنا است. ولی آن معنای خاص که استخاره‌ای است که ما می‌شناسیم آن نه، آن‌وقت اگر آن را خواستید بگویید باید کلمه‌ی «اکثر» را آن‌جا با کلمه‌ی «اقلل» بگذارید و خیلی کم و به ضرورت‌ها از آن استفاده کنید. ولی «اکثر» همه‌جا هست، از خدای متعال خیر بخواهید، انواع و اقسامش، مادی‌اش، معنوی‌اش، ظاهری‌اش، باطنی‌اش.

این درواقع دارد آن درخواست سؤال شما را از حضرت حق تبارک و تعالی تکثیر می‌کند، نه این‌که در جمله‌ی قبلی فرمود «اخلص فی المسألة لربک» فقط خواسته‌هایت را از خدای متعال بخواه، این‌جا دارد تکثیرش می‌کند، می‌گوید خواسته‌های تو طلب خیر است، هرچی که بتوانی بیشتر از خدای متعال بخواه «اکثر الاستخاره». آن‌جا هم خودش یک باب خیلی جالبی دارد، روایات زیبایی هم در این بخش دارد، آدابی هم دارد، مثلاً انسان اگر خواست وارد هرکاری بشود یک دو رکعت نماز می‌خواند، مشهور است به نماز استخاره. بعضی‌ها می‌آیند پیش من استخاره بگیرند دلالت‌شان می‌کنم می‌گویم داداش برو یک دو رکعت نماز بخوان، اسمش هست نماز استخاره، مثل نماز صبح است، نمازت را که خواندی بگو خدایا در این تصمیمی که من دارم می‌گیرم، در این سفری که دارم می‌روم، در این درسی که دارم می‌خوانم، در این رفاقتی که دارم انجام می‌دهم، در این ازدواجی که دارم مرتکب می‌شوم خیر قرار بده، این طلب خیر از خدای متعال است. استخاره به این معنا است. ولی او می‌گوید نه، حاج آقا شما باید غیب را به من بگویی، آینده‌ی این ماجرا چه می‌شود؟ در حالی که استحضار دارید از استخاره این چیزها به‌دست نمی‌آید.

حالا این‌جا البته یک بحث فنی‌ای وجود دارد که بعضی از افراد در این زمینه خبرویتی دارند، مثلاً بعضی‌ها در ارتباط با تعبیر خواب یک خبرویتی دارند، خدای متعال به آن‌ها عطا کرده است، آن‌ها یک مقدار آن طرف ماجرا را می‌بینند. در بین کسانی هم که اهل استخاره هستند به بعضی‌ها خدای متعال داده که یک تشخیص‌هایی هم دارند. حتی ممکن است شما به آن‌ها مراجعه کنید به شما بگویند برای چی دارید استخاره می‌گیرید. تعجب هم نکنید، چون همان نور قرآن کریم و روشنایی است که می‌دهد. به شما می‌‌گوید والله این رفاقتی که شما می‌خواهید شکل بدهید خوب نیست، می‌گویید عِه من که نگفته بودم به آقا من می‌خواهم مثلاً با فلانی رفیق بشوم، ولی به تو می‌گوید، این ازدواج فلان است.

یک جاهایی هم خدای متعال آن استخاره‌گیرنده را کمک می‌کند، چون گاهی مثلاً مراجعه کرده مراجعه‌اش غلط است، خطرناک است، گاهی یاری می‌شود. ما خودمان شخصاً از این تجربیات داریم، جایی که خدای متعال ما را نجات داده است. من بیست و چهار پنج سال پیش امام جمعه دماوند بودم، یک خانمی تماس گرفته بود که به آقا بگویید برای من استخاره بگیرد، من استخاره گرفتم دیدم آمده «وَ لَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ»[20] گفتم گوشی را بده به من، گفتم خانم تو خجالت نمی‌کشی؟ آخر آدم برای سقط جنین هم، برای ارتکاب گناه کبیره هم استخاره می‌گیرد؟ طرف داشت پشت تلفن سکته می‌کرد. گفتم خانم خجالت بکش، نزدیک بود من را بدبخت کنی، خدا به فریاد من رسید. این‌جاها خدای متعال نجات می‌دهد. بعد من رفتم افتادم به سجده و گریه که خدایا به فریادم رسیدی. بعد از آن من اکثر موارد با خودم عهد کرده بودم سؤال می‌کردم، خب برای چی شما استخاره می‌خواهی؟ وقتی به تیپ طرف نگاه می‌کنم، حالا یک‌وقت مثلاً یک آقا طلبه‌ای یا یک کسی است که از دوستان خیلی نزدیک است قواعد استخاره را می‌داند، وَالا اگر نمی‌داند آمده از شما استخاره بگیرد، می‌پرسم این استخاره برای چیست؟ آن‌جاها گاهی یک لطفی در حق انسان می‌شود ولی ما هم باید حواس‌مان را جمع کنیم.

این جهت‌گیری در نامه‌ی سی و یک به عنوان آن تربیت توحیدی همیشه خاطرتان باشد و این ارجاعات که به هر مناسبتی دوباره یک‌باره امام می‌رود سراغ اصلِ اصلِ اصلِ مسئله، اصلِ اصلِ قصه این‌جا است، می‌رود سراغ او، این ارتباط او را با خدای متعال تنظیم کردن، این حس مراجعه‌ی به حق را در او برانگیختن، توجه به این‌که هیچ اراده‌ای در این عالم نافذ نیست جز اراده‌ی حق تبارک و تعالی، می‌رود در آن محیط و این حالش یک حال توحیدی‌ای بشود و مبانی‌اش شکل بگیرد.

 

سؤالات مخاطبین

سؤال: در بحث آموزش فرمودید توحید ذات و صفات و افعال است، از این باید شروع بشود، ولی ظاهراً به سمت نوجوان باید برعکس برویم، یعنی اول شیرینی‌ توحید افعالی را به او برسانیم بعد که مقداری فهمش بالاتر رفت توحید صفات بعد توحید ذات.

پاسخ حاج‌آقا: ببینید این‌ها چون یک حقیقت است به آن‌جا برمی‌گردد. فرض کنید نشانه‌های قدرت الهی را در عالم به او نشان می‌دهید، آن‌وقت این «ان‌ الله علی کل شیء قدیر» یا اسم قادر خدای متعال برایش معنا می‌شود بعد وقتی به ذات پروردگار متعال توجه کند به همان نگاه بسیطش برایش معنا می‌شود، درحالی که شما اگر بنشینید دائم فلسفه ببافیم و براساس حرکت جوهری و بر اساس برهان ابن سینا و صدیقین و امثال این‌ها؛ ضمن این‌که او اصلاً متوجه این حرف‌ها نمی‌شود، ولی این می‌گوید «أَفِي اللَّهِ شَكٌّ»[21] بگوییم قرآن این‌جوری می‌‌گوید، لذا عالم قرآن یک عالم دیگری است «أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ»[22] یا می‌‌گوید کسی می‌تواند بیاورد؟ با خود طرف صحبت می‌کند؟ می‌گوید خب ببینم تو خودت خودت را خلق کردی یا دیگری تو را خلق کرده است؟ تو می‌گویی نه من خودم که خودم را خلق نکردم، می‌گوید دیگری. خب برویم سراغ آن دیگری، این دیگری کیست؟ پدرت است؟ مادرت هست؟ مثلاً یک نیروی دیگر، خب آن‌ها هم که خودشان مخلوقات هستند، از آن‌ها هم که خلق تو برنمی‌آید. می‌رود آن طرف‌تر، این آسمان‌ها و زمین را چه کسی خلق کرده است؟ بعد همین‌جور پشت سر این سؤال و جواب‌ها آن قدرت مطلق را به مخاطب نشان می‌دهد که خالق کیست. آن‌وقت وقتی بگوید «هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ»[23]؛ چون سؤالات هم برمی‌گردد به فطرت، درواقع یک نوع باز کردن زبان فطرت است و یک نوع نقب زدن در فطرت‌ها است. بسیاری از سؤالاتی که قرآن کریم می‌پرسد پاسخ‌هایش را هم از قول فطرت مخاطبان می‌گوید، می‌گوید از این‌ها سؤال می‌کنید این‌ها می‌گویند خداست. بعد پیغمبر می‌گوید خب من هم همیشه داشتم همین را می‌گفتم. وقتی از آن‌ها سؤال می‌کند که مثلاً آسمان‌ها را چه کسی خلق کرده است؟ می‌‌گویند خدا، می‌گوید همین است، من داشتم همیشه همین را می‌گفتم. منتها این‌ها در مسائل جزئی فکر می‌کنند خالق کس دیگری است، مثلاً در امور عادی و این‌ها، خیلی مانده تا به این نقطه برسند، اما نه این‌که خیلی چیز بزرگی است و فراتر از توان انسان عادی است، آن‌جا را می‌گویند خدا، به همان‌جا ارجاع‌شان می‌دهد تا آن حس توحیدی را که در فطرت‌شان هست آن را بیدار کند، یک نوع بیداری فطری است.

امیدواریم ان‌شا‌ءالله خداوند تبارک و تعالی نصر خودش را بیش از گذشته بر رزمندگان غیور نازل کند، ان‌شاءالله هزیمت و خفت و خواری و نکبت را بیش از این بر جریان کفر و شرکت و استکبار نازل کند.

 



[1] فرازی از شرح نامه 31 نهج‌البلاغه

[2] آیه 7 سوره مبارکه فتح

[3] آیه 189 سوره مبارکه آل‌عمران

[4] آیه 106 سوره مبارکه یوسف

[5] آیه 106 سوره مبارکه یوسف

[6] آیه 55 سوره مبارکه نور

[7] آیه 138 سوره مبارکه بقره

[8] فرازی از شرح نامه 31 نهج‌البلاغه

[9] آیه 52 سوره مبارکه توبه

[10] فرازی از مناجات سحر ماه مبارک رمضان

[11] آیه 15 سوره مبارکه غافر

[12] فرازی از دعای عرفه

[13] فرازی از شرح نامه 31 نهج‌البلاغه

[14] همان

[15] فرازی از دعای عرفه

[16] فرازی از مناجات شعبانیه

[17] فرازی از شرح نامه 31 نهج‌البلاغه

[18] آیه 30 سوره مبارکه روم

[19] آیه 26 سوره مبارکه آل‌عمران

[20] آیه 31 سوره مبارکه اسراء

[21] آیه 10 سوره مبارکه ابراهیم

[22] همان

[23] آیه 3 سوره مبارکه فاطر



لطفاً نظر خود را درباره این مطلب بنویسید:
نام :


پست الکترونیکی :

کد تصویر:

نظر شما : *