«وَ تَفَهَّمْ وَصِيَّتِي، وَ لَا تَذْهَبَنَّ عَنْكَ صَفْحاً، فَإِنَّ خَيْرَ الْقَوْلِ مَا نَفَعَ. وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَا خَيْرَ فِي عِلْمٍ لَا يَنْفَعُ، وَ لَا يُنْتَفَعُ بِعِلْمٍ لَا يَحِقُّ تَعَلُّمُهُ»[1].
به لطف پروردگار متعال در گزارش مضامین نامه سی و یکم نهجالبلاغه امیرالمؤمنین (علیهالصلوةوالسلام) رسیدیم به این جمله که فرمود: «وَ تَفَهَّمْ وَصِيَّتِي».
تمرکز برای دریافت نکتههای عالی و مضامین حیاتبخش
دیدید وسط صحبتهایی که انسان دارد، حالا چه گفتاری چه نوشتاری؛ یکوقتهایی به مخاطب خودش دارد یک تلنگری میزند که آن چه که دارد به تو عرضه میشود و ارائه میشود یک مطلب درجه یک است. مستوای مطلب، ارزش آن، قیمت آن، خب این خیلی خاص است. برای اینکه تو به ارزش آن دست پیدا کنی باید با فهم خودت به این میدان بیایی. تعبیر «وَ تَفَهَّمْ وَصِيَّتِي» اینجا یکچنین نقشی را دارد. میگوید وصیت من را فهم کن. یعنی در آن عمیق باش. اندیشه خودت را به میدان بیاور. قدرش را بدان. این در محاروات ما هم فراوان هست. درواقع داریم مخاطب را یک تنبهی میدهیم نسبت به ارزش و قیمت آن چیزی که دارد به او ارائه میشود.
«وَ تَفَهَّمْ وَصِيَّتِي وَ لَا تَذْهَبَنَّ عَنْكَ صَفْحاً»؛ اینجا بعضی از نسخهها دارد «وَ لَا تَذْهَبَنَّ عَنْها صَفْحاً». یعنی از این مطلب، از این وصیت من، از سفارشی که دارم به تو میکنم، یکوقت رویگردان نشوی، حواس تو به جای دیگر پرت نشود. حواست نرود. حواست را جمع کن. ششدانگ باش. این «تَفَهَّمْ وَصِيَّتِي وَ لَا تَذْهَبَنَّ عَنْها صَفْحاً» یعنی ششدانگ حواست به اینجا باشد. حواست به جای دیگر نرود. تمرکز کن برای دریافت نکتههای عالی و راقی و مضامین حیاتبخشی که اینجا در اختیار تو قرار میگیرد.
بهترین سخن آن است که سود ببخشد
اینجا امام (علیهالصلوةوالسلام) به مناسبت یک بابی را باز میکنند. مناسبتش هم این است که میخواهند بگویند اینکه اینجا دارم من به تو تقدیم میکنم درواقع از قبیل سخن نافع و علم سودمند است. مگر موارد دیگری هم هست؟ میگوییم بله. آنوقت خود حضرت اینجا یک تقسیمی میکنند. میفرمایند بهترین سخن آن سخنی است که سودمند باشد. نفعی در آن باشد. «فَإِنَّ خَيْرَ الْقَوْلِ مَا نَفَعَ» یعنی این چیزی که من دارم به تو میدهم خیرالقول است که به تو گفتم «تَفهَّم و لا» نمیدانم «تذهبنَّ کذا». این یعنی توجه داشته باش این چیزی که دارد به تو تقدیم میشود سخنان سودمندی است. چون هم مستظهر به حقایق است، هم پشتیبانش تجربه است، هم کسی که این تجربه را کرده شخص عادی نیست، هم این چیزی که دارد در دسترس تو قرار میگیرد از یک قلب خیرخواهی دارد در دسترس تو قرار میگیرد. یعنی با همهی اهتمامش درصدد سودرسانی به تو است تا شما به آنچه که باید در مسیر زندگی و در آن زیست ابدی و مملو از خیر و سعادت به کار بیاید، همهی اینها را دارد سخاوتمندانه در اختیار تو قرار میدهد. «فَإِنَّ خَيْرَ الْقَوْلِ مَا نَفَعَ». این لطیف است. نگفتند این چیزی که من دارم به تو میدهم خیرالقول است. این را تبدیل کردند به یک گزاره. بهترین سخن آن است که سود ببخشد. یعنی این چیزی که من دارم به تو تقدیم میکنم بهترین سخن است و عالیترین سود را هم برای تو دارد. ادامهی همان است که میفرمود قدرش را بدان.
تقسیمبندی کسب علم و آگاهی از منظر امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
اینجا حضرت یک «وَ اعْلَمْ» میآورند. باز ببینید دقیقاً وسط این گفتگوها با این کلمه «وَ اعْلَمْ» امام (علیهالسلام) یک یادآوری درجه یکی را دارند انجام میدهند. این یادآوری هم این است؛ فرمودند: «وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَا خَيْرَ فِي عِلْمٍ لَا يَنْفَعُ»، اینطور نیست که هر علمی مفید باشد، هر جنسی از اجناس آگاهی سعادتآفرین و پیشبرنده باشد. نخیر! معیار دارد. علم میتواند مضر باشد، میتواند سودمند باشد. به یک اعتبار میتواند نه مضر باشد نه سودمند باشد. البته اینجا ما یک تحلیلی داریم میگوییم که همان تقسیم دوگانه است. یعنی یا سود میرساند یا نمیرساند. نمیرساند یعنی حتماً ضرر میزند. منتها نه، با تقسیم دقیقتر، ما از چه جهت میگوییم؟ از اینجهت که بالاخره عمر تو را از دستت میگیرد. فرصتت را میگیرد. مگر چه چیزی قیمتیتر از فرصت داری؟ خب این ضرر، ضرر هنگفتی است. خود علم و آگاهی گاهی از جنس آگاهیهایی است که مضر است. یعی ضرر دنیایی و آخرتی کنارش هست. اساساً این میآید ذیل احکام. حکم فقهی هم پیدا میکند. از باب اینکه ضرر میرساند حکم فقهی پیدا میکند که حتماً آموختن آن هم حرام است. مثلاً این را یاد بگیری چیزی جز اینکه ضرر ببینی یا ضرر بزنی ندارد. بنابراین حرمت پیدا میکند به اعتبار همان ضرری که دارد.
پرهیز از یادگیری علوم مضر
یک مواردی از این قبیل در مباحث مکاسب ما هم آمده است. کهانت و از این قبیل چیزها است. یاد میگیرند تا بتوانند در طرف تصرف کنند یا کسانی را فریب بدهند. انسان گاهی یک چیزهایی را یاد میگیرد. به او یاد میدهند. یک مهارتی است برای فریبکاری است. یک مهارتی است برای اینکه بتواند طرف مقابل خودش را فریب بدهد. خب این حتماً میشود جزء علوم مضره و امثال اینها. قرآن کریم هم گاهی به این مسئله اشارهای دارد. مثلاً در باب سِحر. از این قبیل است که بعضیها بودند که دنبال میکردند که این را یاد بگیرند تا از این طریق بتوانند مثلاً «يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ»[2] یک عشقی را خرابش کنند. یاد میگیرند تا بهوسیله این شگردهایی که دارند یک زندگی را که تازه شکل گرفته، یک زن و شوهری تازه به هم رسیدند، اول زندگی، در گرمای زندگیشان اینها را بخواهند از همدیگر جدا کنند. علیالفرض که چنین چیزی باشد قطعاً تعلیم و آموختن آن حرام است. بهخاطر اینکه میرود ذیل همان علم مضر. خب این یک تقسیم است. آنهایی که خودش اساساً ضرر دارد.
علوم نافع و غیرنافع
اما این طائفه را که بگذاریم کنار، علم نافع و علم غیرنافع یک تقسیم بسیار ارزشمند و قیمتیای است. میگوییم دانش یا سودمند است یا به شما سودی نمیرساند. خب ما برای اینکه مجوز داشته باشیم که وقت بگذاریم، عمر بگذاریم، استعداد بگذاریم، ظرفیتهای خودمان را، امکانات پیرامونیمان را به میدان بیاوریم، فقط و فقط در فرض علم سودمند است. یعنی دانش سودمند. سود هم عام است. سود مادّی، سود معنوی. حالا گاهی هم یک تقسیمی میکنیم. آن تقسیم شاید خیلی دقیق هم نباشد. مثلاً میگوییم سود دنیایی، آخرتی. گاهی اینجوری هم میگوییم. بالاخره سود داشته باشد. مثلاً میگوییم اینکاری که تو داری میکنی نه نفع دنیایی دارد نه نفع آخرتی دارد. این کتابی که الان خواندی دنیایت را پیش میبرد یا آخرتت را اصلاح میکند؟ میگوید هیچکدام. میگوید پس برای چی تو داری این را میخوانی؟ میخواهی با آن پُز بدهی؟ مثلاً من این را خواندم. یا چهارتا هم کلمه بلغور کنی و ادعا کنی من این را یاد گرفتم. خب سودی نداشت که. ببینید؛ میآید کاملاً مینشیند روی متن. از حواشی عبور میکند. یک سؤال میگذارد وسط، مسئله نفع یا عدم النفع است.
آن مسئله ضرر میرود یک قدم بالاتر که میتواند ذیل همان علم غیرسودمند قرار بگیرد. علمی که نافع نیست یکی از این فرض را دارد، یا مضر است یا اینکه ضرر هم نداشته باشد بالاخره اصطلاحاً میگوییم لغو است. تعبیری که در اصطلاح فنی خود قرآنیاش است. میگوید لغو است. در هر صورت انسان عاقل از لغو هم باید پرهیز کند. چیزی که بیهوده است، فایدهای ندارد. شاید در نگاه اول این حرفها ساده بیاید. گفت آنچه در جوی میرود آب است، آنچه در چشم میرود خواب است. آدم عاقل که عمر خودش را برای آگاهیهای غیرمفید هزینه نمیکند.
ابتلاء به علم غیرنافع کثیرالابتلاء است
امام (علیهالصلوةوالسلام) یک مطلبی را دارند اینجا مطرح میکنند که این مطلب از اتفاق کثیرالبلواء است. ابتلاء به علم غیرمفید و غیرنافع کثیرالبلواء است. کثیرالابتلاء است. خیلیها مشغول این هستند. نه اینکه خیال کنید که فقط عمر میگذارند. مال هم برایش خرج میکنند. برایش از امکاناتشان هم میدهند. از ذهنشان خرج میکنند. حاضرند برای اینکار پول هم بدهند. علاوه بر همهی اینها عمرشان هم تلف میشود. اینها اتفاق میافتد و بعد هم به آن چیزی که حالا مثلاً دست پیدا میکنند افتخار هم میکنند. این را برایشان خیلی هم مهم است.
یک وقتی من به نظرم رسید شاید مثلاً یک درصد قابل توجه، قابل توجه یعنی اینکه میرود سمت بالای پنجاه درصد، حالا من دارم احتیاط میکنم، چون خیلی بیشتر از پنجاه درصد است. آن چیزی که اکنون در جامعه خود ما، در محیطهای علمی ما به اسم علم دارد ارائه میشود، درس داده میشود، مطالعه میشود، مدرک برایش تعریف شده است، رشته علمی برایش تعریف شده است، یقین کنید که ذیل علم لاینفع است. هیچ سودی ندارد. انسان محاسبه میکند میبییند این کجای مسئله را حل میکند؟
خیلی از این چیزهایی که ما اکنون تحت عنوان رشتههای دانشگاهی داریم، خدایی نه به درد دنیای این جوانهای ما میخورد نه به درد آخرتشان میخورد. یعنی فقط نهایتش همین است که میگویند بله، اگر بخواهیم بگوییم نافع است یک مدرکی ما از آن بهدست میآوریم. بعد با آن مدرکِ ما مثلاً یک جایی میرویم سر کار، مثلاً میگوییم ما دکترای فلان داریم. مثلاً ما کارشناسی ارشد فلان موضوع را گرفتیم. بعضی از این رشتهها را آدم میخواند سر در نمیآورد این قصه چیست؟ واقعاً مثلاً کجای ماجرا است؟ مگر از اینجهت بگویند مثلاً یک سود عقلائی دارد. میگویند عقلائیاش این است که ما این زحمت را میکشیم، اینها را حفظ میکنیم. آن محتوا به درد ما نمیخورد، ولی در پایان مثلاً به ما میگویند این شد لیسانس یا شد مثلاً فوق لیسانس یا احیاناً شد دکترا. من با این دکترای این میتوانم بروم مثلاً سر یک کاری و از قِبَل این مثلاً با یک درجه بالاتری استخدامی چیزی بشوم و مثلاً یک وجهی است. این نفعش میتواند باشد. این یک مسئله فرعی است. اما خود این دانشی که آموخته شده چه فایدهای داشته است؟
در کتابهای درسی دوران مدرسهای، دبیرستانی و امثال اینها هم انسان یکوقتهایی مراجعه میکند همین احساس را میکند. میبیند این هم همینجور است. این حجم از اطلاعات، این مقدار درسی که این بچهها باید بخوانند، یک حجم سنگین، کتابهای متعدد، این همه فقط محفوظات؛ خود من هم این را مکرر دیدم، خودم هم تجربه کردم، در دورهای هم که ما درس میخواندیم این اتفاق میافتاد، ما به محض اینکه از امتحان میآمدیم، امتحانمان را داده بودیم و یک احساس خوبی هم داشتیم که مثلاً امتحان را خوب دادیم، آن کتاب را میانداختیم کنار. نه کتاب را میانداختیم کنار، بلکه تمام آن چیزی هم که با زحمت خوانده بودیم، مثلاً دویست صفحه، سیصد صفحه، واقعاً حفظ کردنش مشکل بود.
مثلاً من یادم هست سال سوم یا چهارم دبیرستان برای ما درس فلسفه گذاشته بودند. حدود 400-300 صفحه بود. یک چیز عجیب غریبی بود. حالا آن اوایل انقلاب بود. تازه میخواستند ببینند چهکار کنند. مثلاً فکر میکردند این خیلی برای بچهها مفید است. خب با یک بیچارگی ما اینها را خواندیم. بعد خود استادمان نمیفهمید دارد چی درس میدهد. یکوقتی یادم هست آمد سر کلاس گفت بچهها من آمدم یک اعترافی بکنم. این فلانی از من بهتر میفهمد. بنابراین من مینشینم ایشان بیاید درس بدهد. اینقدر من خجالت کشیدم برای آن حریّتی که این مرد بهخرج داد. بعد من گفتم چنین چیزی امکان ندارد مگر اینکه مثلاً شما نباشیدکه خب آن هم که نمیشود. آنوقتها دفتر ما در انجمن اسلامی در یک مسجد محلی بود. یک جای کوچکی بود. گفتم پس من آنجا یک کار تکمیلی میکنم. بچههایی که دوست دارند بیایند با همدیگر یک مباحثهای بکنیم. یک عدد قابل توجه از بچهها آمدند انجمن اسلامی، ما با هم همان کتاب را مباحثه میکردیم. اتفاقاً نمرههایشان هم ارتقاء پیدا کرد و وضعشان بهتر شد.
آقا انواع و اقسام نظریات و اینها را بخوان، مطالعه کن، حفظ کن، این را کی گفته، آن را کی گفته، خب ثمّ ماذا؟ اینها به چه دردی میخورد؟ و به درد چی خورد؟ «وَ كَمْ لَهُ مِنْ نَظِير». بعد بعضی از علوم بهحسب متعلِّم لاینفع میشود. یعنی متعلِّمش، آن کسی که دارد یاد میگیرد، الان برای او هیچ سودی ندارد. اگر بعدها این رفت شد دانشجوی مثلاً تخصصی فلسفه، بعد مثلاً احیاناً خواست فلسفه غرب بخواند این مطالب آنجا به دردش میخورد. راجع به سایر مطالب هم همینجور. خیلی از این مطالب که انسان مراجعه میکند میبیند الان این برای بچهها چه مسئلهای را حل میکند؟ به اسم ریاضی، به اسم فیزیک، به اسم شیمی، ثمَّ ماذا؟ واقعاً باید این گونه نگاه کنند. خود این موضوعیت پیدا کرده است. این حجم از محتوا باید وارد مغز این بچهها بشود. حالا من دارم در عالم رسمی صحبت میکنم. از این وضع بهمراتب ناجورتر و خطرناکتر وضعیتی است که ما در دانشگاهها داریم. وای وای! اینقدر رشتههای عجیب غریب! خیلی از آنها هم وارداتی است. نه بوم ما، نه فرهنگ ما، نه ساختار اجتماعی ما، اصلاً این چیزها بهدرد نمیخورد.
آگاهیهای غیر مفید
«لَا يَنْفَعُ»؛ اینجا معلوم میشود که حضرت دارند چه یادآوری بزرگی میکنند. آن دعایی که معمولاً ما در عقب نمازهایمان میخوانیم. «أَعُوذُ بِكَ مِنْ عِلْمٍ» از جمله این است «مِنْ عِلْمٍ لَا يَنْفَعُ» من به تو پناه میبرم که من بخواهم دانشی را فرا بگیرم که دانش غیرسودمند است، غیرنافع است. این خیلی اساسی است. آنوقت به این اضافه بفرمایید که اکنون یک فضاهای دیگری غیر از فضاهای حقیقی و امثال اینها درست شده است. یک فضای عجیب غریبی هم درست شده به نام فضای مجازی. کل این علم را هم اینجا به معنای «نالیج» (knowledge) بگیریم نه به معنای «ساینس» (Science) جنس آگاهی بگیریم. آگاهی عام.
اگر اینطور نگاه کنید آنوقت شما میبینید یک بخش عظیمی از آگاهیهایی که الان دارد دریافت میشود از این جنس هستند. یعنی غیرمفید هستند. اگر نگوییم مضر هستند حتماً غیرمفید است. بخش عظیمی از اخبار و اطلاعات از اینطرف و آن طرف مبادله میشود. تازه طرف دریافت که میکند منتشر هم میکند. یعنی غیر از اینکه دریافت میکند انتشار هم میدهد. اینها آگاهیهای غیرمفید است.
اهمیت اعراض از مسائل لغو و بیهوده
اصطلاح قرآنی این آگاهیهای غیرمفید ذیل عنوان لغو میشود که در زیست مؤمنانه واجبالاعراض است. شما در زیست مؤمنانه واجب است که اعراض کنید از آن چیزی که لغو و بیهوده است و سودی ندارد. خوراکی باشد اعراض، پوشاکی باشد اعراض، دیداری باشد اعراض، شنیداری باشد باید اعراض کنیم. بسیاری از گفتارهای ما، بسیاری از شنیدنیهای ما، بسیاری از دیدنیهای ما، اینها میآید ذیل همین عنوان لغو. چون به زیست مؤمنانه لطمه میزند.
خدای متعال برای مؤمن سعادتمند هفت ویژگی فهرست میکند، فرمود: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون»[3] که «قَدْ أَفْلَحَ» دو جا در قرآن کریم است. بقیهاش با این قاطعیت نگفته است. لعلکم و امثال اینها دارد. ولی دوجا دارد که «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون». سوره مؤمنون است. «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى* وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى»[4] همین دوجا است. یکی سوره اعلی است، دیگری در سوره مؤمنون است. تعبیر «قَدْ أَفْلَحَ» دارد. اینجا که میفرماید «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون»، بلافاصله میگوید «الَّذينَ هُمْ في صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ»[5] اینها چه کسانی هستند؟ کسانی هستند که در نمازشان خشوع دارند. اصلاً آن نقطه کانونی و مرکزی یا به تعبیر شماها دال مرکزی در نماز باکیفیت خشوع است. خشوع این است. «الَّذينَ هُمْ في صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ». بلافاصله میفرماید «وَ الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ»[6] بعد «وَ الَّذينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ* وَ الَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ* إِلاَّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ»[7] و کذا و کذا. بعد هم میرود سراغ «وَ الَّذينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ»[8] دوباره «وَ الَّذينَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ»[9] آغازش نماز است، پایانش نماز است. پنجتای وسطی اولیاش اعراض از لغو است. باید فکر کنیم که این مسئله یعنی چی؟ چقدر مسئله اساسی است که در زیست مؤمنانه در خصال مؤمنین دومیاش بعد از خشوع در نماز اعراض از لغو است.
چون لغو شخصیت را مندرس میکند. به سمت بیهوده و بیهودهگرایی پیش میبرد. بعد بهتدریج اگر گفتار لغو باشد، از قبیل اکثار در کلام و بعد نزدیک شدن به مرزهای گناه، شما را میبرد در مرزهای گناه قرارتان میدهد. خیلی مخاطرهآمیز است. اگر در دیداریها باشد ذهن شما را خیلی شلوغ میکند. گیرم که این تصویر دیدنش حرام هم نباشد. ولی وقتی سودمند و مفید نباشد، اگر لغو شد اضافههایی است که وارد منطقه ذهنی شما میشود. آنوقت تصویر خیلی جا میگیرد. اکنون در همین موبایل و در فضاهای مجازی هم همین است. میبینید یکوقت صوت است، یکوقت تصویر است. وقتی با تصویر میآید میگویید این خیلی بارش سنگین شد. اثرگذاریاش فوقالعاده است. اثرگذاریاش از جهت ایجاد اشتغال ذهنی و تولید خیال و پرورش وهم و امثال اینها است. خب این آنجا بار اضافه میدهد. اینکه فرمود: «غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ تَرَوُا الْعَجَائِب»[10] همین است.
آشفتگی و مشغلهی ذهنی، عامل بسته شدن باب خوشبختی
پیامبر اکرم (صلواتاللهعلیه) فرمود اگر شما میخواهید عجائب را ببینید، شگفتیها را ببینید، باید چشمتان را بپوشانید. چشم بپوشانید از حرام، از بیهودگی، از لغو، از اضافات. این باعث میشود که آن منطقه ذهنی شما که میدان تفکر شما است فرصت پیدا کند. آن یک محیط خلوتی میخواهد. اگر خلوت درونی ایجاد نشود ما نمیتوانیم به آن بهاصطلاح شهد تفکر برسیم. وقتی که انسان گرفتار شلوغی ذهنی باشد نمیتواند به شهد حضور برسد. این شلوغی ذهنی اگر با آشفتگی و تنوع همراه باشد عملاً باعث میشود که انسان از خلوت درونی محروم میشود. شما اگر خلوت درونیات را از دست بدهی عملاً باب خوشبختی را به روی خودت بستی.
امام صادق (علیهالسلام) فرمودند «السَّعيدُ مَن وَجَدَ في نفسِهِ خَلوَةً يَشغَلُ بها»[11]. سرّ سعادت خلوت درونی است. اگر تو آن خلوت را در اندرون خودت نداشته باشی به سعادت دست پیدا نمیکنی. شما با این آگاهیها و چیزهای غیر مفید و لغوی که همینجور اینها را دارید وارد منطقه ذهنی خودتان میکنید؛ عملاً محرومیتهای اساسی از سعادتتان پیدا میشود. این است که خلاف زیست مؤمنانه است.
کیفیت و خشوع در نماز، وابسته به اعراض از لغو است
«قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون* الَّذينَ هُمْ في صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ* وَ الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ»[12]. معنای «وَ الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» خیلی وسیع است. مصادیق آن خیلی گسترده است. ولی با نظر دقیق دارد اینجا به شما میگوید که کیفیت نماز و خشوع نماز شما وابسته به این اعراض از لغو است. آغاز صفات مؤمن با نماز است، پایان آن با نماز است. آنجایی که انسان شهد انسانیتش را میچشد در نماز است. مزه انسانیت در نماز به انسان چشانده میشود. تو از این محروم میشوی. وقتی از این محروم شدی یعنی از جریان سعادت محروم میشوی. اینها مواردی هستند که همه به کیفیت نماز کمک میکنند، نماز هم از اینها پشتیبانی میکند. چون جنس نماز از جنس ذکر است.
توجه به دامنهی عوارض علم غیرسودمند
ما در درجه اول توجه پیدا کنیم به این که علم غیرسودمند میتواند چه دامنهای از عوارض را در زندگی ما داشته باشد که آن را نزدیک میکند به دانش مضر. این علمها بهحسب ماهیت مضر نیستند، عوارضشان مضر هستند. لذا ما میگوییم علم لا ینفع، «أَعُوذُ بِك مِن عِلْمٍ لَا يَنْفَع»[13] از این من به خدا پناه میبرم. اگر آن دانش مضر یک منطقه خیلی محدودی شده که بهحسب ماهیت، این علم علمِ مضر است و تعلیم و تعلمش حرام است؛ آن را بگذاریم کنار که دایره محدود میشود، یک دایره وسیعاش لاینفعی است که از جنس لغو است. از همین جنسی است که گفتیم. این خودش بهصورت تبعی یک فهرست طولانی و یک زنجیره گستردهای از خسارتها را متوجه ما میکند. از خسارت عمری، از خسارت فکری، از خسارت ذکری، از اینکه ما را میبرد به مرز مخاطرهها، میبرد به مرز حرام و دهها نکته از این قبیل.
اگر روی کلمه «واعلم» امام (علیهالسلام) تأمل بشود شما میبینی که خودت چقدر ابتلاء داری، چقدر دیگران ابتلاء دارند. یکخرده آنطرفتر را نگاه میکنی میبینی چقدر نظام تعلیم و تعلم ما در منطقه عمومیاش بگیرید که محل ابتلاء اتحادیه ما است، تا منطقه آموزش عالیاش در حوزه علمیه ما، چقدر ابتلاء به علم لاینفع داریم.
خب فرمود: «فَإِنَّ خَيْرَ الْقَوْلِ مَا نَفَعَ، وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَا خَيْرَ فِي عِلْمٍ لَا يَنْفَعُ»[14]، در آن دانشی که سودمند نباشد هیچ خیری نیست. در حالی که جنابعالی قرار بود چهکار کنی؟ «أَكْثِرِ الِاسْتِخَارَةَ» شما فقط باید دنبال خیر باشید. سود مادی یا معنوی. مادی هم در فرهنگ ما و در جهانبینی ما وقتی بیاید ذیل آن منطق زیست مؤمنانه، آن هم سود معنوی از آن استخراج میشود. یعنی مؤمن حتی از فعالیتهای اقتصادیاش، از فعالیتهای تعایشیاش، آنچه در میدان زندگی با دیگران دارد، او از همهی آنها هم سود معنوی میبرد. بهخاطر اینکه سبقةالله روی بافت زندگیاش هست. آن رنگ مؤمنانه که خورده باشد آثار خاص خودش را دارد. حالا در هر صورت «وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَا خَيْرَ فِي عِلْمٍ لَا يَنْفَعُ وَ لَا يُنْتَفَعُ بِعِلْمٍ لَا يَحِقُّ تَعَلُّمُهُ»[15] آن دانشی که آموختنش شایسته نیست، این «لَا يَحِقُّ تَعَلُّمُهُ» به این معنا است. آموختن آن شایسته نیست. این را مطمئن باش که از آنجا شما سودی نخواهی برد. چیزی گیر تو نمیآید. حضرت این مطلب را بهعنوان یک مطلب میانی اینجا آوردند. یعنی یک «تَفَهَّمْ وَصِيَّتِي» گفتند. بعد فرمودند گوش تو باید به سخنِ سودمند باشد. از اینجا یک تقسیمی روی علم به معنای عام آن کردند. به توضیحی که عرض کردم علم تقسیم میشود به علم نافع و غیرنافع.
حاصل کسب علوم و آگاهی غیرنافع سرخوردگی است
چند وقت پیش سالگرد افتتاح دانشگاه جامع علمی کاربردی بود. جشن گرفته بودند. از بنده هم دعوت کردند. آنجا که رفتم همین تقسیم علم نافع و غیر نافع را براساس روایاتمان برایشان آوردم. همانجا عرض کردم از شورای عالی انقلاب فرهنگی که دستاندر کار این موضوع هست خواهش میکنم از محیط دانشگاههای ما یکخرده علمزدایی کنند. یعنی این علمهای غیر سودمند را، اینها را باید واقعاً پیرایش کنند. چه خبر است؟ بعد هم تأکید کردیم راجع به خود همان علمی کاربردی که اینها مفید است. آچار بهدست تربیت کند. دانشهایی که کاملاً در زندگی کاربرد دارد. بعد اصلاً آگاهیهایی است که بازار و زندگی تجویز میکند. میگوید من یک شرکتی هستم الان این دانش را میخواهم. سفارش میدهد، شما آن دانش را برایش تولید میکنید. نفرش را آموزش میدهید به او تحویل میدهید. اگر این اتفاق وسیع بشود و در بسیاری از مناطق جاری بشود، بسیاری از این رشتههای دانشگاهی غیر سودمند باید حذف بشوند. خیلی زیاد هستند. تازه در رشتههایی هم که میماند باید خیلی از محتواهایش حذف شود. جایگزینش محتوای سودمند بشود. اساساً محیط علمی ما از زوائد کاسته بشود سبک میشود. آنوقت غنیسازی میشود کرد.
میگفت این چیزی که شماها یاد گرفتید چیست؟ خودش هم نمیتواند توضیح بدهد. بعضی رشتهها را برای من توضیح میدادند. خود این بچه هم نمیداند چه خوانده است؟ او که به او درس داده نمیداند. من هم که دارم از او میشنوم نمیدانم چی به چیست؟ خب این کجای ماجرای زندگی به در تو میخورد؟ آنوقت میشوند فارغالتحصیلان بیکار که کم نیستند. یک حجم گسترده ما فارغالتحصیلهای بیکار داریم. این مدرکش را میبرد میگوید خب این به درد کجای اینکار ما میخورد؟ تو بلدی این آچار را بگیری دستت؟ میگوید نه. مثلاً بلدی اینکار را برای ما انجام بدهی؟ میگوید نه. میگوید خیلی خب؛ برو یاد بگیر.
وقتی این دانشها با بازار کار نسبت پیدا نکنند یعنی عملاً معنایش این میشود که این علم غیرنافعی را آموخته است. حاصلش سرخوردگی است. خیلی خسارتش بزرگ است. مثلاً الان دکترا دارد. مراجعه میکنند به ماها که چهکار کنیم؟ این به درد کجا میخورد؟ به کی معرفیاش کنیم؟ به چه مناسبتی؟ آنوقت میدانید این بهلحاظ شخصیتی چقدر ضربه میخورد؟ اینها در جامعه ما زیاد هستند. مخصوصاً از وقتی که دانشگاه آزاد هم وارد شد برای اینکه بازار را پوشش بدهد. انواع و اقسام رشتهها، آنها هم توسعه دادند. یک حجم زیادی فارغالتحصیل وارد جامعه شده که این خیلی به حیثیت علمی جامعه ضربه زده است.
وصیتهای حیاتبخش
از اینجا حضرت وارد یک مطلب دیگری میشوند. ممکن است بگویی چهطور شما دست به قلم شدی برای من وصیت بنویسی؟ این وصیت و این همه اهتمام برای چیست؟ حضرت فرمودند «أَيْ بُنَيَّ». این «أَيْ بُنَيَّ» خیلی صمیمی است. مثلاً عزیز دلم! پسر عزیزم! عزیز دلم! خیلی شیرین است. «إِنِّي لَمَّا رَأَيْتُنِي قَدْ بَلَغْتُ سِنّاً»، میگوید وقتی دیدم سن من زیاد شده است، «وَ رَأَيْتُنِي أَزْدَادُ وَهْنا» دیدم توانم دارد کم میشود؛ البته وقتی حضرت این نامه را دارند مینویسند حدود شصت و یک سالشان بوده است. درست سنی است که گفت: «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ»[16] دیگر شروع میشود به کاهندگی و کاسته شدن و اینها. «وَ رَأَيْتُنِي أَزْدَادُ وَهْنا» دیدم دارد دائماً سستی و ناتوانی در من زیاده میشود. «بَادَرْتُ بِوَصِيَّتِي إِلَيْكَ»، سریع اقدام کردم که من این وصیت خودم را به تو تقدیم کنم. این مجموعه سفارشهای حیاتبخش را عاشقانه و یافتههای خودم را به تو تقدیم کنم. «وَ أَوْرَدْتُ خِصَالًا مِنْهَا قَبْلَ أَنْ يَعْجَلَ بِي أَجَلِي دُونَ أَنْ أُفْضِيَ إِلَيْكَ بِمَا فِي نَفْسِي»[17]، یعنی فرمود بنا را بر این گذاشتم که بخشی از یافتههای خودم را قبل از اینکه اجل به سراغ من بیاید، اینها را سریع به تو تقدیم کنم.
یک مسئله اجل است که مثلاً مرگ از راه برسد. از وقتی که این وصیتنامه را نوشتند تا شهادت حضرت فاصلهای نشد. وقتی که حضرت از صفین برگشتند خیلی طول نکشیده است. «أَوْ أَنْ أُنْقَصَ فِي رَأْيِي كَمَا نُقِصْتُ فِي جِسْمِي»، نگران این شدم همچنان که در جسمم احساس ضعف و اینها میکنم نکند در فکر من هم یکچنین نقصی راه پیدا کند. یعنی فراموشی و امثال اینها هم به سراغ من بیاید. «أَوْ يَسْبِقَنِي إِلَيْكَ بَعْضُ غَلَبَاتِ الْهَوَى»، این مربوط به من است. بعضی از نگرانیهای من سمت خودم بود که من دیدم سنم دارد بالا میرود و دیگر تواناییهای من دارد کاسته میشود. از آنطرف مرگ دارد به من نزدیک میشود. ممکن است بین من و تو فاصله بیندازد. یا احیاناً یک فراموشی، نقص فکری چیزی در من پیدا بشود و حاصلش این بشود که باز من نتوانم آن مطالبی که میخواستم به تو برسانم، آنها را در اختیار تو بگذارم. «دُونَ أَنْ أُفْضِيَ إِلَيْكَ بِمَا فِي نَفْسِيِ» آنهایی را که دوست داشتم به تو برسانم دیگر نتوانم.
اینها مربوط میشود به من در مقام اینکه میخواهم اینها را به تو تقدیم کنم. وَالا این آفتها فقط در سمت پدر نیست. آن سمت مقابل هم هست. سمت مقابلش چیست؟ «أَوْ يَسْبِقَنِي إِلَيْكَ بَعْضُ غَلَبَاتِ الْهَوَى»، یعنی وسط این ماجراها قبل از اینکه من به سراغ تو آمده باشم، بعضی از این شورشهای هوای نفس بیاید سراغ تو و تو را بگیرد و درگیرت کند. «وَ فِتَنِ الدُّنْيَا»، قبل از اینکه وصیت و سفارشهای من به تو برسد فتنههای دنیایی تو را بگیرد. اینها میشود سمت تو، مخاطراتی است که آن سمت است. «فَتَكُونَ كَالصَّعْبِ النَّفُورِ» که حاصل آن «غَلَبَاتِ الْهَوَى» و «فِتَنِ الدُّنْيَا» است، فتنههای دنیایی، جاذبههای دنیایی، جاذبههای شهوانی، جریان شبهات و شهوات خودش یک قصهای است. حاصل آن چه میشود؟ حاصلش این میشود که تو دیگر پذیرش نخواهی داشت.
مثلاً کسانی هستند که واقعاً انسان ناامید است از اینکه بشود چیزی را به آنها منتقل کرد. یعنی حالت «كَالصَّعْبِ النَّفُورِ». (عذرخواهی میکنم) مثل حیواناتی که لگد میاندازند و خلاصه هیچ رکاب نمیدهند. یا رام است یا حالات مثلاً وحشی دارد که از این به بعد لگد هم میاندازد، بیاعتنایی هم میکند. به قول خودمانی جفتک میاندازد و دیگر زیربار حرف حق نمیرود. مثلاً اگر بروی بالای سرش تازیانه بگیری بدتر هم میشود. به او سیخونک هم بزنی بدتر میشود. یعنی مشکلی از او حل نمیشود. این از حوزه پذیرش خارج شده است.
اهمیّت سرمایه عظیم جوانی از دیدگاه امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
اینجا امام (علیهالصلوةوالسلام) یکدفعه سرمایه بزرگ عنفوان و شباب، این را به رخ میکشد. «وَ إِنَّمَا» این آن جمله مشهور امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است که خیلی به آن تفوه میشود. «وَ إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالْأَرْضِ الْخَالِيَةِ مَا أُلْقِيَ فِيهَا شَيْءٌ إلا و قَبِلَتْهُ»[18] البته اینجا «مَا أُلْقِيَ فِيهَا مِنْ شَيْءٍ قَبِلَتْهُ» هم داریم. آن شکلی هم که من خواندم در بعضی از نسخهها هست. «إلا و قَبِلَتْهُ» هم داریم. فرمود: «وَ إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالْأَرْضِ الْخَالِيَةِ؛ دل جوان است که مثل یک زمین خالی میماند»[19]. در روایت امام صادق (علیهالصلوةوالسلام) هم هست که فرمود: «عَلَيْکم بِالْأَحْدَاثِ فَإِنَّهُمْ أَسْرَعُ إِلَى كُلِّ خَيْرٍ»[20] آن جمع بسته شده است، این به معنای اوان جوانی است.
چون الان که ما میگوییم جوان، در ذهن ماها جوان یک دوره است. یعنی الان شما یک 15-14 ساله را هم میگویی جوان. مثلاً بالغ شده و دیگر تفکر انتزاعی در او شکل گرفته و در این مایهها است. آنوقتها ما در سازمان جوانان با دقتهای زیاد تنظیم کرده بودیم گفته بودیم 29-14 میشود دوره جوانی. در حالای که بین یک 15-14 ساله، 17 ساله، 16 ساله تا یک کسی که 27 سالش تفاوت است؛ تفاوت از جهت ساختار شخصیتی، از جهت شاکله، از جهت انعطاف، از جهت پذیرش، پذیرشهای رفتاری یا پذیرشهای مثلاً در منطقی، فکری و امثال اینها زمین تا آسمان است. اصلاً با هم قابل مقایسه نیستند.
کلمه «كَالْأَرْضِ الْخَالِيَةِ» مال عنفوان شباب است. کسی که حدیثالعهد به دوره جوانی است. اکنون تر و تازه است. یعنی تازه بالغ، تازه در مرحله فهم و استدلال وارد شده و میشود با او محاجّه کرد، گفتگو کرد. فرمودند این وجودش «كَالْأَرْضِ الْخَالِيَةِ» مثل سرزمین خالی است که بذر را میپذیرد و میشود در وجود او پرورش داد. «مَا أُلْقِيَ فِيهَا مِنْ شَيْءٍ قَبِلَتْهُ». آن چیزی که به او القاء بشود، مطلبی، محتوایی، فکری، حرف حقی، یا ارزش اخلاقی، یک چیزی داده بشود این پذیرش دارد. چون شخصیت او خلوت است. محیط دل و قلبش محیط خلوتی است. «أَرْضِ الْخَالِيَةِ».
اینجا حضرت درباره یک پدر و فرزند صحبت میکند. ارتباط بین نسلی است. یکی در موقف پدر پیر مجرب، و یک فرزند جوان تازه از راه رسیده. مضافاً به اینکه دوره جوانی متناسب با ادوار زندگی انسانها یک تفاوتهایی هم کرده است. مثلاً الان نگرانیهای ما درباره قلب خالی است «كَالْأَرْضِ الْخَالِي». نگرانیمان رفته ابتدائی. بعد میگوییم ابتدائی هم کار سخت شده است. چون این بچهها دسترسیهایشان، عوالمی که این فنآوریهای نو برای آنها پدید آورده دیگر خالی نیست. الان این بچه 3 ساله، 4 ساله، 5 ساله، همه موبایل به دست هستند. انواع و اقسام بازیها و اینها جلوی دستان و انگشتکهای کوچولویشان است. تا ما میخواهیم ببینیم چی به چی هست؛ این با همین انگشتهایش؛ چون جلوی چشم خود من نوهها بازی میکنند میبینم. وقتی میگیرد دستش از همه استادتر است. قشنگ سریع وارد میشود و شروع میکند. حالا اینها مثلاً تحت یک مراقبتی است. اگر بعضیها که مراقبت هم نکنند که دیگر بچه از هر جا بخواهد میتواند سر در بیاورد. بنابراین بهحسب زمان هم این داستان خودش را دارد که این هم باید به آن توجه کرد. آنوقت آنطرفش هم هست.
مخاطب نامه 31، امام حسن (علیهالسلام) است
آنطرفش هم اگر گفتیم امام حسن (علیهالسلام) است، سر این مسئله گرفتار میشویم «غَلَبَاتِ الْهَوَى وَ فِتَنِ الدُّنْيَا». کمی قبلتر هم از این تعابیر داشتیم. بعضیها خواستند مسئله را درست کنند گفته بودند نخیر؛ منظور حضرت از إبن، محمد حنفیه است. امام حسن (علیهالسلام) نیست. گفتند مخاطب نامه 31 محمد حنفیه است. نکتهشان هم این است که میخواهند به این ترتیب از این قصه نجات پیدا کنند. یک جاهایی یک تعابیری وجود دارد با مقام امامت و عصمت نمیسازد. خواستند آن را حل کنند گفتند این نامه خطاب به امام حسن (علیهالسلام) نبوده است، بلکه خطاب به محمد حنفیه بود. خب حرفهایی را که حضرت راجع به خودش میگوید چهکار کنیم؟ در مقدمه گفت «مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ الْمُسْتَسْلِمِ لِلدَّهْرِ» میرود جلو، آنها برای کیست؟ اینجا که الان حضرت دارند راجع به خودشان میگویند، آنوقت این را میخواهی چهکار کنی؟ مثلاً میگویند «عَبْدِ الدُّنْيَا تَاجِرِ الْغُرُورِ»، این حرفها بود. ببینید چند جا با اینکه إبن أبی الحدید یکمقدار متشیع است، یعنی با اینکه یکمقدار حواسش به شخصیت امیرالمؤمنین و آفاق شخصیتی آن حضرت و معارف آن حضرت هست، در عین حال اینجاها که میرسد، جمعبندیهای خودش را در محیط اهلسنت راجع به مسئله امامت، آنجا را مطرح میکند. از جمله اینجا مطرح میکند. این هم خاطرتان باشد.
عنفوان جوانی، بهترین فرصت برای اهداف تربیتی
«وَ إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالْأَرْضِ الْخَالِيَةِ مَا أُلْقِيَ فِيهَا مِنْ شَيْءٍ قَبِلَتْهُ». شاید یکی از بزرگترین سرمایههای دوره جوانی همین ادبپذیری و آمادگی برای پذیرش است. هر چه که برویم جلو باز اوایل دوره جوانی یا در آستانه دوره جوانی، محیط شخصیتی و قلبش خلوتتر است. حتی به اقتضاء زمان هم ملاحظه کنیم باز این «كَالْأَرْضِ الْخَالِيَةِ» موضوعیت خودش را دارد. حضرت میفرمایند «وَ إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالْأَرْضِ الْخَالِيَةِ»، اینجا میفرمایند «فَبَادَرْتُكَ بِالْأَدَبِ». این «بادرتُک» کلمه مبادرت است. «قَبْلَ أَنْ يَقْسُوَ قَلْبُكَ وَ يَشْتَغِلَ لُبُّكَ» دو تهدید متوجه تو هست. تهدید اول قساوت قلب است، تهدید دوم اشتغال فکر است. یعنی وقتی سن تو همینجور که میآید جلوتر، دو اتفاق میافتد. یکی قساوت است. «يَقْسُوَ قَلْبُكَ» قساوت اینجا به معنای این است که آن انعطاف باطنی و قلبی در انسان از دست میرود. تغییر ویژگیها و حالات در او بسیار دشوار میشود. یعنی شخصیت خودش را میگیرد. یکوقت شخصیت حالت ژلهای دارد. یکوقت یکمقدار محکمتر شده ولی میتوانید روی آن نقش بزنید. یکوقت خودش را گرفته است. مثل بتونی است که دیگر هیچ کاریاش نمیشود کرد. آسان نیست. میخواهی با آن ور بروی میشکند. وقتی سن انسان بالا میآید بهتدریج این اتفاق میافتد. یعنی آن وضعیت درونیاش مستقر میشود.
«قَبْلَ أَنْ يَقْسُوَ قَلْبُكَ وَ يَشْتَغِلَ لُبُّكَ» این اشتغال هم معلوم است. بچهها را دیدید؟ اصلاً عالمشان یک عالم دیگری است. نمیفهمد اصلاً زندگی یعنی چی؟ پول در آوردن یعنی چی؟ اجاره خانه یعنی چی؟ جواب زن و بچه دادن یعنی چی؟ جواب صاحبکار دادن یعنی چی؟ اصلاً از این چیزها سر در نمیآورد. عشق میکند. بهتدریج دائماً همّ و غم او زیاد میشود. از همان دوره دبیرستان همّ بچهها را دقت کردید؟ از کنکور شروع میشود. شما بچههای کنکوری را با قبل کنکوری دیدید؟ دوتا عالم دارند. اصلاً عالمش عوض شده است. اشتغال لبّی پیدا میکند. بعد همینطور دائم جدیتر و فراوانتر میشود. حالا دیگر مباحث سیاسی، مسائل جهانی، بینالمللی، جنگها، منازعات، آنها هم خودش یک داستانهای دیگری دارد.
بنابراین بهترین فرصت برای مربی که بخواهد به اهداف تربیتی خودش برسد عنفوان شباب است که حالا اصطلاحاً میگوییم دوره نوجوانی و همان اوان جوانی است. این بهترین فرصتها برای یک مربی است که بتواند با دانشآموز کار را پیش ببرد. تحقق مقاصد تربیتی عمدتاً با این سرمایه است که اتفاق میافتد. این سرمایه را خیلی باید قدر دانست.
امام (علیهالصلوةوالسلام) کلمه «بَادَرْتُكَ» را دارند الهامبخشی میکنند. ای مربیها! ای دستگاه تعلیم و تربیت! هر کاری میخواهید انجام دهید، زمان آن از دبستان است. البته اخیراً میگویند پیشدبستانی است. واقعاً اگر بخواهد اتفاق خوبی بیفتد عمدتاً در آموزش پرورش است. حتی شما اخیراً احساس میکنید متوسطه دوم هم دیگر دیر است. احساس میکنید متوسطه اول بهتر است. بعضی از دوستان من اخیراً مدام اصرار میکنند ما در اتحادیه یکخرده برویم سراغ ابتدائی. احساس میکنند کار سخت میشود. انسان هم به آنها حق میدهد. چون حرفشان هم این است. میگویند زمانه عوض شده است. من هم میگویم دقیق میگویید. زمانه ما خیلی عوض شده است. ورودیهای ذهنی و فکری بچهها دو عالم پیدا کرده است. منتها میگوییم ما یک تشکلی هستیم که میخواهیم اجتماعات داوطلبانهی بچهها بهصورت سازماندهی شده و جدیتر شکل بگیرد، این معمولاً در متوسطه مخصوصاً در متوسطه دوم است که شکل میگیرد. حتی ما قبلاً زیر بار راهنمایی نمیرفتیم. میگفتیم در راهنمایی بچهها با این نوع فعالیتها آشنا بشوند. ولی اخیراً متوسطه اول را قبول کردیم. ممکن است روزی در آینده نزدیک هم برسد که بگوییم آقا باید به ابتدائی هم یک فکری کرد.
یکی از راهبردهای تربیت، اقدام به وقت است
در روایتی از امام صادق (علیهالصلوةوالسلام) است که فرمودند بروید سراغ جوانها، حضرت آنجا از همین کلمه مبادرت استفاده میکنند.
«بَادِرُوا أَوْلَادَكُمْ بِالْحَدِيثِ قَبْلَ أَنْ يَسْبِقَكُمْ إِلَيْهِمُ الْمُرْجِئَةُ»[21] قبل از اینکه دیگران که دارای اندیشههای انحرافی هستند بروند سراغ بچههایتان، بروید سراغشان. «بَادِرُوا أَوْلَادَكُمْ بِالْحَدِيثِ» یعنی حرفهای ما را به آنها منتقل کنید. «بِالْحَدِيثِ» یعنی حرفهای منِ امام صادق را زودتر به آنها برسانید. قبل از اینکه «مُرْجِئَه» بروند سراغ اندیشههای انحرافی.
یادتان باشد یکی از راهبردهای تربیت مبادرت است. یعنی اقدام به وقت. طبق این قاعده، دیر بجنبید آن ظرفیتها و فرصتها از دست میرود.
جهت تعجیل در ظهور امام عصر (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) و سلامت رهبر عزیزتر از جانمان اجماعاً صلواتی اهداء بفرمایید.
«اللهم صل علی محمد و آل محمد».
[1] فرازی از شرح نامه 31 نهجالبلاغه
[2] آیه 102 سوره مبارکه بقره
[3] آیه 1 سوره مبارکه مؤمنون
[4] آیات 14 و 15 سوره مبارکه اعلی
[5] آیه 2 سوره مبارکه مؤمنون
[6] آیه 3 سوره مبارکه مؤمنون
[7] آیات 4 و 5 سوره مبارکه مؤمنون
[8] آیه 8 سوره مبارکه مؤمنون
[9] آیه 9 سوره مبارکه مؤمنون
[10] بحار الأنوار : 104 / 41 / 52
[11] بحار الأنوار : 78/203/35
[12] آیات 1 الی 3 سوره مبارکه مؤمنون
[13] كنز العمّال : 3609
[14] فرازی از نامه 31 نهجالبلاغه
[15] همان
[16] آیه 68 سوره مبارکه یس
[17] فرازی از نامه 31 نهجالبلاغه
[18] فرازی از نامه 31 نهجالبلاغه
[19] همان
[20] الكافى ، ج 8 ، ص 93
[21] الكافي : ج 6 ص 47 ح 5