متن بیست‌و‌دومین جلسه برخط با مربیان و شبکه پشتیبان خواهران ۱۴۰۲/۱۰/۰۳ 1402/10/3


پیوند های مرتبط »

متن بیست‌و‌دومین جلسه برخط با مربیان و شبکه پشتیبان خواهران ۱۴۰۲/۱۰/۰۳
با اجازه‌تان یک مقدمه‌ای عرض کنم و بعد برویم سراغ بحث اصلی. اما آن مقدمه که ضروری است به آن توجه بشود، ما در باب علم النفس، بحث‌هایی بسیار حیاتی داریم که معمولاً نسبت به آن توجه نمی‌شود، در آن موضوع معرفت نفس و خودشناسی نکته‌های کلیدی و اساسی مورد بحث هم فلاسفه و حکماء، هم مورد توجه عارفان و هم مورد توجه دانشمندان اخلاق هست. آن هم مربوط می‌شود به قوای نفس. راجع به خود نفس و حقیقت آن، بحث‌های جدی و اساسی وجود دارد، شاید مهم‌ترین نقشی که آن جا مورد مباحثه قرار می‌گیرد بحث قوای نفس است. آن جا، هم بحث هستی‌شناختی دارد و هم بحث معرفت‌شناسی دارد. یعنی در هر دو بخش که اولاً ببینیم اصلاً قوا چه چیزهایی هستند و چگونه هستند. مباحث در این زمینه خیلی گسترده، متنوع و البته تا حدی هم پیچیده است.

به امید پروردگار متعال بنا شد ما در دور جدید مباحث، قواعد اختصاصی خودسازی یا همان جهاد اکبر را مباحثه کنیم. بحث بسیار مهم، کاربردی و حساسی است و شما هم بحمدالله جمعاً همین مسیر را پسندیدید و ما هم طبق همین جمع‌بندی که محضرتان داشتیم به امید خدای متعال این بحث را دنبال خواهیم کرد.

 

اهمیت مباحث مربوط به معرفت و حقیقت و علم النفس

با اجازه‌تان یک مقدمه‌ای عرض کنم و بعد برویم سراغ بحث اصلی. اما آن مقدمه که ضروری است به آن توجه بشود، ما در باب علم النفس، بحث‌هایی بسیار حیاتی داریم که معمولاً نسبت به آن توجه نمی‌شود، در آن موضوع معرفت نفس و خودشناسی نکته‌های کلیدی و اساسی مورد بحث هم فلاسفه و حکماء، هم مورد توجه عارفان و هم مورد توجه دانشمندان اخلاق هست. آن هم مربوط می‌شود به قوای نفس. راجع به خود نفس و حقیقت آن، بحث‌های جدی و اساسی وجود دارد، شاید مهم‌ترین نقشی که آن جا مورد مباحثه قرار می‌گیرد بحث قوای نفس است. آن جا، هم بحث هستی‌شناختی دارد و هم بحث معرفت‌شناسی دارد. یعنی در هر دو بخش که اولاً ببینیم اصلاً قوا چه چیزهایی هستند و چگونه هستند. مباحث در این زمینه خیلی گسترده، متنوع و البته تا حدی هم پیچیده است.

بنابراین عرض کردم این یک مقدمه‌ای لازم دارد تا به آن توجه بشود و آن مقدمه اجمالاً این است که ما یک بحث خیلی جدی و مهم و مفصلی به عنوان معرفت نفس داریم که از ابعاد مختلف به آن پرداخته شده است. یعنی به مناسبتی هم فلاسفه و حکیمان، علمای اخلاق به مناسبتی، عارفان، اهل سلوک هم به مناسبت دیگری مسئله معرفت نفس و خودشناسی و اساساً مباحث مربوط به علم النفس را به شکل وسیعی به آن پرداخته‌اند. بزرگانی مثل جناب ابن‌سینا موضوع را مفصل به آن پرداخته است، شخصیت بسیار بزرگی مثل ملاصدرا بحث را به تفصیل پرداخته است. معمولاً ایشان در آثارشان آن جایی که کتاب نفس را مباحثه می‌کنند این سلسله موضوعات را به آن توجه می‌کنند و جوانبش را بررسی می‌کنند. بعدها هم البته بزرگانی در عالم اسلام براساس رشته‌های گوناگونی که اشاره کردم موضوع را پرداختند، مباحثه کردند. بعضی بیشتر جنبه شناختی و معرفتی داشتند، بعضی بیشتر منظورشان از این بررسی‌ها به سامان کردن نفس و پرورش و ساختن انسان بوده است که از مناظر مختلف به بحث پرداختند. حالا ما وارد مجموعه مباحث نمی‌خواهیم بشویم. اگرچه بحث‌های خوب و مفیدی است در جای خودش، عزیزانی هم که علاقه‌مند باشند طبعاً باید به آن منابع و اساتید مراجعه کنند و بهره‌مند بشوند. در آن سلسله از بحث‌ها که در میانه‌اش می‌شود گفت به طور خلاصه شاید فنی‌ترین و پیچیده‌ترین مباحث فلسفی از اتفاق هم ناظر به این حوزه است که مطالب بسیار عالی و درجه یکی هم در آن جا وجود دارد برای کسانی که به این سلسله از بحث‌ها علاقه‌مند باشند. بنابراین در آن سلسله از بحث‌ها، یعنی در باب کتاب النفس و بحث‌هایی که ناظر به شناخت انسان و حوزه انسان‌شناسی است، آن هم به قاعده انسان‌شناسی فلسفی، یکی از محورهایی که آن جا معمولاً مورد مباحثه قرار می‌گیرد بحث قوای نفس است که نفس آدمی دارای چه تجهیزات و قوایی هست. این را بحث کردند.

 

قوای چهارگانه‌ی نفس

خلاصه آن مباحث که حالا یک فراز و نشیب‌هایی هم دارد به این جا می‌رسد که نفس آدمی دارای چهار قوه اصلی است. یعنی روی چهار محور تمرکز می‌کنند. اول قوه عقل است که صدرنشین است. دوم قوه وهم است، سوم قوه غضبیه است، و چهار هم قوه شهویه. یعنی این چهار قوه را در نفس آدمی شناسایی کردند با آن مطالعات دقیقی که داشتند و مشاهدات و بررسی‌های به تعبیر خودمان فنی، معرفتی، هم بحث‌های میدانی، عملی و حتی بحث‌های شهودی که بیشتر نزدیک می‌شود به محیط عارفان. پس این چهار را احصاء کردند. این جا البته یک مقدار گفتگوهای متفاوتی هم وجود دارد. من در این بحث که خدمت‌تان تقدیم می‌کنم مخرج مشترک مباحث را مد نظرم هست و آن جایی که تقریباً روی آن یک وفاقی وجود دارد تا ما بتوانیم به بحث‌های جاری خودمان که عمدتاً کشف قواعدی است که در خودسازی به ما کمک می‌کند ان شاءالله جمع‌بندی‌های مناسبی را خدمت‌تان داشته باشیم.

با این مقدمه ما این جمع‌بندی اخیر را فعلاً قبول می‌کنیم. یعنی چهار قوه؛ قوه عقل، وهم، غضب و شهوت که چهار قوه اصلی است که تقریباً بین اهل فن محل وفاق است.

 

1. قوّه‌ی عقل

راجع به عقل می‌گویند که آن قوه قدسی است، آن ظرفیت آسمانی و آن افاضه عرشی است که در وجود انسان‌ها وجود دارد و مابه‌الامتیاز انسان است، انسانیت انسان کاملاً به عقل گره می‌خورد و در این باب روایات هم کاملاً این مسئله را تأیید می‌کنند. وقتی شما مراجعه می‌کنید می‌بینید هم آیات قرآنی و هم روایات اهل‌بیت (سلام‌الله‌علیهم‌اجمعین) این مسئله را تأیید می‌کنند که بالاخره مسئله عقل، رفعت شأن آن، این که اساساً مابه‌الامتیاز انسان است و انسان به واسطه عقلش است که انسان می‌شود.

عقل براساس طبعش دعوت کننده به خیر است. طبع و فطرت و آن جنبه اتصال ملکوتی انسان که گره می‌خورد به روح الهی، دعوتش به عالم معنا است، دعوتش به عالم بالا است، دعوتش به خداوند تبارک و تعالی است، دعوتش به بندگی است. هم این حقایق را درک می‌کند و هم جاذبه و کشش او و تمایلش به این سمت هست. بنابراین طبع و فطرت عقل آدمی در واقع تمایل به خیر است. این به صورت یک امر عمومی است. روایات هم می‌گوید که خداوند تبارک و تعالی همه خیر را در عقل قرار داده است و به صورت یک استعداد بسیار عظیم و بی‌کران در وجود انسان‌ها انشاء شده است، در محیط زیست حیوانی و نباتی آن‌ها این گوهر قدسی و عرشی انشاء شده است. در واقع در این محیط است ولی متعلق به این عالم نیست، یک حقیقت ربّانی و قدسی و ملکوتی است، از قبیل خلق نیست، از قبیل امر است، انشاء است. «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ»[1] جنس این متفاوت است که در تقسیم می‌گویند عالم خلق و عالم امر. منظورشان از عالم خلق، عالم دنیا و طبیعت است. منظورشان از عالم امر هم عالم ملکوت است و می‌گویند که عقل هم یک قوه قدسی و ملکوتی از عالم امر است.

ویژگی خاصی که می‌خواهند در محوری که ناظر به عقل نظری هست برای ما تعریف کنند می‌گویند همان قوه قدسی است که در واقع کلیات را فهم می‌کند. یعنی حقایق را، معانی کلی را درک می‌کند، بعد ترکیب می‌کند، استخراج می‌کند، استنباط می‌کند. آن بالاخره در مرحله عقل نظری است. خصوصیتش این است، کلان‌نگر است، کل‌نگر است و فهم کل و کلی را دارد. چیزهایی هستند که در این محیط ما اساساً وجود ندارند و این هنر عقل آدمی است که می‌تواند معنای کلی را بفهمد، درک بکند، ترکیب بکند و از این جاست که علوم تولید می‌شوند، علوم عالی به دست می‌آیند و معارف عالی بشری ساخته می‌شوند، گسترش پیدا می‌کنند. آن بخشی هم که ناظر به عمل است اساساً به آن گفته می‌شود عقل عملی، عقل ما هم‌چنان که قبلاً هم اشارت رفت، دعوت کننده به خیر و نیکی و این‌ها است، به همان معنای مطلق خیر، دعوت کننده به خیر است،‌ به زیبایی‌ها است.

در روایات ما هم یک عنوان مشهوری وجود دارد که می‌گوید «العقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحمنُ وَ اكتُسِبَ بِهِ الجِنان»[2] این روایت خیلی مشهوری از امام صادق (علیه‌السلام) است که می‌فرماید عقل همان حقیقتی است در وجود آدمی که انسان به وسیله اوست که به مقام بندگی نائل می‌شود. یعنی آن حقیقتی که انسان را به رتبه بندگی می‌رساند. بنابراین آن جایی که انسان هم خدای متعال را می‌شناسد و هم خدای متعال را می‌پرستد و عبادت می‌کند همان حقیقتی است که به آن می‌گوییم عقل. «ما عُبد به الرحمن» یعنی همان حقیقتی که انسان به وسیله او به مقام شامخ بندگی خدای مهربان نائل می‌شود. این می‌شود عقل. «اکتسب به الجنان» ناظر به همه مکارم اخلاق، فضائل اخلاقی و انواع و اقسام خیراتی هستند که انسان را بهشتی می‌کنند. عقل در واقع آن واسطه تحصیل این زیبایی‌ها، مکارم و فضیلت‌ها است.

بنابراین قوه عاقله که خداوند تبارک و تعالی در وجود انسان‌ها انشاء کرده و قرار داده است و هم‌چنان که عرض کردیم آن چیزی که انسان را انسان می‌کند، در واقع همین قوه قدسی و عرشی است که نام آن عقل است، گاهی هم با احترام به آن می‌گویند حضرت عقل که وقتی به کمال می‌رسد، به اوج می‌رسد در واقع می‌شود انسان کامل و انسان کامل یعنی عقل کامل. آن جایی که عقل به کمال خودش رسیده است. یعنی به فعلیت تامّه دست پیدا کرده است، آن رتبه رتبه‌ای است که انسان به کمال می‌رسد. بنابراین کمال و نقص آدمی کاملاً به قوه عاقله او وابستگی دارد که این در چه مرتبه‌ای باشد. هرچه که رتبه عقلی انسان ارتقاء پیدا بکند در واقع رتبه انسانی او ارتقاء پیدا کرده است. پس این می‌شود قوه اول.

 

 

2. قوّه‌ی وهم

قوه دوم اسمش هست قوه وهم که گاهی به آن قوه واهمه هم می‌گویند. اگر مثلاً می‌خواهید یک مقدار تناسب داشته باشد گاهی از این تعبیر هم استفاده می‌کنند. خب وهم چیست؟ من خلاصه‌گیری می‌کنم چون این جا یک خرده دیدگاه‌ها متفاوت است، علی العجاله وارد آن بحث‌های فنی‌اش نمی‌شوم، جمع‌بندی بحث را خدمت‌تان تقدیم می‌کنم. جمع‌بندی‌اش این است که انسان برای زیست این جهانی‌اش دارای قوای ظاهری و قوای بدنی است. یعنی ما با بدن‌مان در این عالم زندگی می‌کنیم. واسطه زیست ما در این عالم بدن ما است. بدن ما هم با آن صورت‌بندی که حضرت حق تبارک و تعالی انجام داده قوای خاص خودش را دارد. این جا می‌گویند بعضی از این حواس را که ما به وسیله او با عالم پیرامون خودمان ارتباط می‌گیریم و علاوه بر این که ارتباط می‌گیریم بالاخره در این عالم کار می‌کنیم،‌ ارتباط می‌گیریم و فعالیت می‌کنیم، همان پنج حس مشهور است. این‌ها را می‌گویند قوای ظاهری و حواس ظاهری انسان‌ها است که به وسیله آن با این محیطی که اسمش هست دنیا ارتباط می‌گیرند، این عالمی که اکنون ما در آن هستیم. در واقع این‌ها آن خطوط ارتباط و تماس ما هستند، از طریق دیداری یا شنیداری هست یا از طریق لمس هست یا از طریق چشیدن هست. بنابراین این‌ها قوای به اصطلاح ظاهری ما محسوب می‌شوند.

حالا جالب است بین این قوای ظاهری یعنی بین بدن ما و آن منطقه‌ای که اسمش عقل است یک برزخی وجود دارد، این برزخ اسمش وهم است. یعنی آن حلقه اتصال بین عقل و بین بدن ما و همین قوای حواس ظاهری ما، این جا در این میانه یک قوه‌ای وجود دارد که اسم آن قوه وهم است.

این قدر به عقل نزدیک می‌شود که برخی از بزرگان مثل جناب صدرای شیرازی، وهم را در واقع عقل ساقط می‌داند، می‌گوید عقل در آن مرحله تنزل یافته پایین آمده ساقط شده اسمش می‌شود وهم. گاهی حتی این چنین هم از آن یاد می‌کنند. از این سو این قدر به این حواس ما نزدیک است که گویا مثلاً می‌خواهد بگوید که من از جنس این عالم هستم. لذا بهترین تعبیر این است که برزخ است. کلمه برزخ برای شماها یک کلمه شناخته شده‌ای است. می‌گوییم یک جایی است که نه دنیا است نه آخرت است. مثلاً قیامت، منظورم از آخرت قیامت است. نه دنیا است نه قیامت است. می‌گوییم چی؟ می‌گوییم این وسط است. به آن عالم میانی می‌گوییم برزخ.

بنابراین آن عالم در عالم انسانی، در قوای انسانی، آن قوه‌ای که بین عقل و بین این حواس و قوای حیوانی ما که همان بدن ما و قوای حیوانی ما هستند، این وسط قرار می‌گیرد اسمش می‌شود وهم. شما این گونه قبول کنید.

این جا دیگر حالا بحث‌های فنی وجود دارد که گاهی هم ممکن است بحث‌های مفیدی باشند ولی حالا برای جلسه ما خیلی پیش‌برندگی ندارد. عزیزانی که مایل باشند می‌توانند مطالعه کنند، بحث‌های خاص خودش را دارد. حالا بعضی یک تقسیم این جا کردند می‌گویند که وهم در واقع آن جایی است که شما معانی جزیی را درک می‌کنید. بعد اسم دیگری را به وسط می‌آورند به نام خیال، می‌گویند که خیال و وهم تفاوت‌شان در همین است. خیال مربوط می‌شود به همان دریافت‌های ما از حواس‌مان، یعنی چیزی است که ما می‌بینیم و می‌شنویم. این‌ها می‌آید در دسترس خیال ما قرار می‌گیرد. آن تصویرهایی است که دریافت می‌کند، این تصویرها را در آن مداخله می‌کند، تکثیر می‌کند، ترکیب می‌کند، این‌ها می‌شود خیال. اما باز همین تصویرها است. اما یک معانی داریم که این معانی از قبیل این تصویرهای ارسالی از مثلاً فرض بفرمایید چشایی و بینایی و شنوایی و بساوایی و امثال این‌ها نیستند. این تصویر معلوم است یک جنس دیگری است. مثلاً تصویر ما در باره این که فرزندم را دوست دارم. ببینید خود دوست داشتن یک عنوان کلی است. این مربوط به عقل است. اما این که من مثلاً فرزندم را دوست دارم، همسرم را دوست دارم که می‌شود به یک شخص خاص نسبت پیدا می‌کند. مثلاً من از فلانی متنفر هستم. مثلاً همه ما از بایدن ملعون متنفر هستیم. خدا ان شاءالله ریشه‌شان را بکند. همه ما از این نتانیاهوی دیو سیرت، بلکه همه آزادی‌خواهان عالم متنفر هستند. آن تنفری که شما از این خبیث در ذهن‌تان می‌آید این درکش درک نفرت است، آن هم نفرت از این شخص خاص، این را می‌گویند کاری است که وهم انجام می‌دهد. این‌ها را یک تقسیمی می‌کنند.

من با اجازه‌تان در این مباحثه فعلی‌مان که بحث ناظر به مباحث اخلاقی و خودسازی است، وقتی که به شما می‌گویم قوه واهمه یا وهم، منظورم خیال هم هست یعنی ترکیب این‌ها مورد نظرم است. این جا تقسیم نمی‌کنم. اصطلاحاً می‌گویند ما یک خزانه خیلی بزرگی داریم پیش خودمان که اسمش هست حافظه که در این جا این تصویرهایی که از طریق چشم و گوش و امثال این‌ها، ورودی‌های شخصیت ما ارسال می‌شود این تصویرها در آن جا بایگانی می‌شود. به اصطلاح یک منطقه مشترکی می‌گیرند می‌گویند مربوط به حس مشترک است. این‌ها حالا اسامی است که آن حضرات گذاشتند. شما خیلی نگران نشوید. می‌گویند که یک بایگانی دیگری هم وجود دارد که آن بایگانی حافظه ما است که مربوط به وهم است. این تقسیم‌بندی‌ها اگرچه در جای خودش تقسیم‌بندی‌های قابل ملاحظه‌ای است ولی در بحث ما خیلی دخالتی ندارد. یعنی روی بحث فعلی ما که ما مسئله‌مان بیشتر بحث تربیت و تهذیب و سلوک و خودسازی و امثال این‌ها است.

ذا من که تعبیر وهم را به کار می‌برم با اجازه‌تان اعم از خیال است. از نظر فنی این را خواستم خاطر مبارک‌تان باشد، چون گاهی وقت‌ها ممکن است بعضی از مطالعاتی که شما داشته باشید ببینید عجب، این‌ها را یک تقسیم‌بندی‌هایی هم دارند، تفکیک می‌کنند. ولی در بحث جاری ما نه، ما می‌گوییم آن منطقه برزخ، منطقه میانی بین عقل ما و قوای حیوانی ما و بدن ما، به آن منطقه می‌گوییم وهم و به این ترتیب بحث‌مان را آسان می‌کنیم.

 

اوج و سقوط انسان وابسته به مدیریت وهم است

این قدر به شما بگویم و خیال‌تان را راحت کنم که اگر کسی بتواند پرواز کند، رشد کند، ساخته بشود، اوج بگیرد، از طریق مدیریت وهم است. همه کسانی که سقوط کردند از این منطقه است که سقوط می‌کنند. این را شما به خاطر داشته باشید یعنی می‌خواهم بگویم اهمیت مسئله چقدر زیاد است. موضوع خیلی موضوع جدی است، مطلب آسانی نیست. اگر به لطف پروردگار متعال وهم ما تسلیم عقل بشود، آن هم عقلی که تسلیم خداوند تبارک و تعالی و خالق خودش هست، باب خوشبختی به روی انسان باز شده است، چون کل قوای زیر دستی همه در اختیار وهم هستند. یعنی همه را او مدیریت می‌کند و به این ترتیب شخصیت می‌شود یک شخصیت یکپارچه و مسیرش به سوی سعادت هموار می‌شود. وامصیبتا از این که وهم مسلط بشود. یعنی عقل غروب کند در حاشیه باشد، منزوی باشد، میدان‌دار کیست؟ میدان‌دار وهم است. وقتی این قوه میدان‌دار شد، دیگر به طور خیلی صریح به شما عرض می‌کنم کلاً این شخص در اختیار شیطان است. اگر وهم میدان‌دار بشود. اگر وهم تسلیم عقل شد انسان یک زیست حکیمانه‌ای را تجربه می‌کند، اسمش هم هست حکمت. یک تعادلی در او پیدا می‌شود و این شخص به مقام حکمت راه پیدا می‌کند. وَالا اگر وهم بر انسان مسلط بشود و عقل منزوی باشد، فاصله بگیرد؛ البته این بحث به صورت مطلق هم نیست. گاهی باشد، گاهی نباشد، این جا منطقه برای عملیات شیطان باز می‌شود. شیاطین هم جهت اطلاع‌تان عمدتاً وسیله‌ای که دارند برای این که انسان را از انسانیت ساقط کنند وهم است. یعنی اگر وهم ما در اختیار شیاطین قرار بگیرد کارمان ساخته است و آن‌ها عمدتاً توجه‌شان به همین منطقه وهم است. منتها من الان که گفتم وهم عرض کردم خیال را هم خاطر مبارک‌تان هست که آن را هم در نظر داشته باشید. یعنی این منطقه وهم و خیال در واقع آن منطقه بسیار دوست‌داشتنی شیاطین است. این جا که می‌گویند مثلاً شیاطین طواف می‌کنند، وسوسه می‌کنند، نزدیک می‌شوند، اساساً کارشان در این منطقه است. این بحث خیلی بحث حساس و مهمی است.

ببینید شیطان دسترسی به عقل ما ندارد، چون عقل ما یک امر قدسی است و در دسترس شیطان قرار نمی‌گیرد. ولی اگر شیطان بخواهد عقل را به نوعی منزوی کند یا به او یک تسلطی پیدا کند از طریق وهم می‌تواند، یعنی به وسیله وهم است که می‌تواند عقل ما را اسیر کند، حبس کند، منزوی‌اش کند، این چیزی است که از او برمی‌آید. بنابراین این قدر مسئله حیاتی و حساس است.

 

منطقه وهم و خیال؛ منطقه‌ای حساس و سرنوشت‌ساز

شاید خاطر مبارک‌تان باشد در بحث‌های مربوط به معاد و این‌ها می‌گویند برزخ خیلی مهم است. چون این طرف دنیا است، آن طرف قیامت است. این بین برزخ است. در روایات هم هست که می‌گویند برزخ‌تان اگر درست شد بقیه کارها درست می‌شود. در این بحث جاری ما هم همین طور است. این برزخ شخصیت ما که همان منطقه وهم و خیال است این منطقه یک منطقه بسیار حساسی است که چه اتفاقی آن جا افتاده باشد. بنابراین اگر کسی در مقام خودسازی موفق بشود وهم و خیال خودش را مدیریت کند و به آن تسلط پیدا کند، عقل را مسلط کند بر وهم خودش، این وارد شده به جاده سعادت، یعنی در واقع می‌شود گفت که مسیر خوشبختی و سعادت برای او هموار شده است. وَالا گرفتار شیاطین شده است. این جا منطقه‌ای است که شیاطین به انسان تسلط پیدا می‌کنند. البته این را هم به شما بگویم وقتی که قوه واهمه و وهم و امتداد آن خیال، وقتی در اختیار عقل قرار می‌گیرد آن وقت برای انسان یک عوالمی درست می‌شود، یعنی یک بهجتی، یک رشدی، یک شکوفایی، یک طراوتی که گفتنی نیست. یعنی همین ظرفیت‌ها وقتی در اختیار عقل انسان قرار می‌گیرد و عقل ما آن وقت می‌تواند به وسیله وهم در واقع سایر قوای ما را به سامان کند، مدیریت کند، منظم کند، به نظم عقلانی یعنی نظم الهی به آن‌ها بدهد، این امکان فراهم می‌شود. بنابراین مسئله از این جهت مسئله مهمی است.

از این جا می‌خواهم وارد یک بحث دیگری بشوم، این طور جمع‌بندی کنم که فارغ از این که ما در بحث‌های فنی چیستی این قوه را بخواهیم بررسی کنیم که این چیست، فعلاً می‌خواهیم بگوییم خیلی حساس و مهم است. همان منطقه‌ای است که تمام ورودی‌های شخصیت ما به این حوضچه می‌ریزد. مثلاً تمام تصویرهایی که چشم‌های شما برداشت می‌کنند، تمام این تصویرها ارسال می‌شود به همین حوضچه مشترک. همان جایی است که تصویرهای بینایی، تصویرهای شنوایی ما، تصویرهای لامسه ما، تصویرهای ذائقه ما همه می‌رود آن جا، یک منطقه مشترکی وجود دارد و بعد ترکیب و تلفیق و بسط و گسترش و امثال این‌ها داده می‌شود. مطلب از این جهت بسیار مهم است.

پس این از این جهت که همین دریافتی‌ها را بسط می‌دهد به آن می‌گویند متخیله، از این جهت که در این‌ها به انواع و اقسام مختلف تصرف می‌کند، با آن تصرف‌هایش در واقع این دریافتی‌هایی را که اسمش هست ادراکات، این ادراکات را می‌آورد در منطقه تحریک‌ها و بعد در ما انگیزه ایجاد می‌کند، ما را تحریک می‌کند، ما را وادار به ترک می‌کند، وادار به اقدام می‌کند. تمام این‌ها در این منطقه است که اتفاق می‌افتد. بنابراین منطقه وهم از این جهت خیلی سرنوشت‌ساز است.

حالا با این تأکیدی که من کردم فارغ از این که آن چیستی موضوع را بخواهیم مباحثه کنیم که یک مقدار بحث‌ها گاهی دقیق می‌شود، بیاییم بیشتر سمت این که خب این جا چه کار باید کرد؟ ما چه کار باید کنیم؟ چون خیلی از ما انسان‌ها هستیم که اساساً هیچ وقت از نظر شناختی به آن دقت‌های فلسفی در علم النفس و چیستی مثلاً قوه واهمه و امثال این‌ها نمی‌رسیم. اصلاً امکانش برای ما وجود ندارد، اما امکان بهره‌برداری شایسته از آن را می‌توانیم داشته باشیم چنان که در محور عقل هم همین طور است. خیلی‌ها ممکن است به آن بحث‌های فنی در شناخت خرد دست پیدا نکنند ولی آدم‌های عاقلی باشند. مثلاً با یک زیست مناسب و به کار گرفتن قواعد خوشبختی که از طریق وحی به ما رسیده می‌توانند یک زیست خردمندانه‌ای را تجربه کنند. کم هم نبودند این جور افراد. بنابراین می‌خواهم عرض کنم این‌ها با هم تلازم ندارد. شما علی العجاله این را استحضار داشته باشید که این منطقه منطقه‌ِ پیچیده‌ای است، همان منطقه‌ای است که تمام این دریافت‌های ما از عالم پیرامون‌مان که توسط حواس ما که در بدن ما جانمایی شده و بالاخره امکان‌سازی شده است، در آن جا همه این‌ها می‌آید در این منطقه‌ای که اسمش هست وهم، وارد این جا می‌شود. یعنی شما حساب کنید از آن لحظه‌ای که انسان به این عالم چشمش را باز می‌کند دارد این ورودی‌ها صورت می‌پذیرد، یعنی در واقع دریافت‌ها وارد این منطقه می‌شود.

هم‌چنان که عرض کردم اگر این جا در اختیار عقل ما باشد، قوای رحمانی شخصیت ما باشد، اسباب خوشبختی و سعادت فراهم می‌شود، وَالا خود وهم تسلط پیدا می‌کند، یعنی عقل را کنار می‌زند، می‌نشیند مسلط می‌شود، وقتی مسلط شد کاملاً شخصیت ما را می‌دهد در اختیار شیاطین و دیگر همان منطقه‌ای است که می‌گویند «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي‏»[3] مگر خدا رحم کند، وَالا دیگر این مثل یک مرکب چموشی است که می‌کشد به سمت زشتی‌ها و بدی‌ها و حیله‌ها و نیرنگ‌ها و به سمت امثال این‌ها می‌برد.

 

آسیب‌های شخصیتی، حاصل دخالت‌های وهم

مخصوصاً یادتان باشد، عمده مباحثی که ما در باب نفاق و دو شخصیتی داریم مربوط به این منطقه است. خیلی چیز عجیبی است. یعنی یک کسی می‌تواند دو شخصیت داشته باشد. خدعه، نیرنگ، فریب، دروغ، همه‌اش مربوط به این جاست، این منطقه چقدر حساس است، چنان که دلبستگی‌ها، تعلق‌ خاطر‌ها و امثال‌ این‌ها همه مربوط به این جاست. حرص، طمع، آز، مربوط به این جاست. خودشیفتگی، خودشگفتی مربوط به این جاست، می‌بینید اصلاً یک تصویرهایی را که شما از خودتان دارید وقتی می‌رود به دست وهم این تصویرها توسعه پیدا می‌کند، در واقع چنان در این‌ها دخالت می‌کند و این را پرورش می‌دهد که تو را کاملاً مسحور خودت می‌کند و این شخص گرفتار عُجب یا خودشگفتی می‌شود. یا مراتب خودبرتربینی حاصل همین دخالت‌های وهم است.

این دلبستگی‌هایی که ما به دنیا داریم حاصل این تصرف‌های وهم است. رنگی‌سازی می‌کند، توسعه می‌دهد، جذاب‌سازی می‌کند به شکلی که در انسان تعلق شکل می‌گیرد. آرزوها شکل می‌گیرد. یا اصلاً ما در این دنیا مگر می‌توانیم آرزوی دور و دراز داشته باشیم. مگر می‌توانیم؟ کسی که نهایتِ نهایتش مثلاً صد سال زندگی می‌کند چگونه می‌تواند آرزوهای دور و دراز داشته باشد؟ منظورم آرزوهای دنیایی است. آن که آرزوهای دنیایی انسان را این قدر بسط می‌دهد که انگار این آدم می‌خواهد تا ابد در همین زیستگاه باشد و تا ابد می‌تواند هم‌چنان جوان بماند، تا ابد می‌تواند همین طور مثلا‌ً نشاط و فعالیت داشته باشد. این کار همین وهم است. خلاصه همه‌اش به این جا برمی‌گردد.

من یک وقت فکر می‌کردم دیدم از همه شاید خیلی خیلی حساس‌تر این موضوع نفاق و آن فریبکاری و مسئله خدعه و نیرنگ و این‌ها است که می‌دانید این‌ها دیگر خودِ خودِ شیطان است. کار به جایی می‌کشد که هر کدام از ما کاملاً آن اخلاق شیطانی را خدا نخواسته و دور از جان همه شما اعمال می‌کنیم، یعنی انسان به آن مبتلا می‌شود، می‌بینید دارد فریب می‌دهد، دارد نیرنگ می‌زند، دارد در کار دیگران خدعه می‌کند، این‌ها است. البته این یک مرحله پیشینی دارد، مرحله پیشینی‌اش این است که این گرفتاری خودفریبی شده است،‌ یعنی اتفاقی که در منطقه قوه وهمیه می‌افتد اول خود فریبی است، اول شخص خودش را فریب می‌دهد. کسی که خودش را فریب داد این در واقع آلت دست شیاطین می‌شود برای فریب دادن دیگران. یعنی وقتی که شروع می‌کند دیگران را فریب دادن حتماً یک مقدمه‌ای دارد. آن مقدمه این است که این قبلاً خودش را فریب داده است. اصلاً خود فریبی یعنی چه؟ این از آن چیزهای عجیب است. خودفریبی یعنی خود انسان خودش را گول بزند، به خودش دروغ بگوید. شما حساب کنید ما چقدر به خودمان دروغ می‌گوییم. انسان نمی‌تواند به دیگران دروغ بگوید مگر این که به خودش دروغ گفته باشد. حالا این یک قاعده است و این ماجرا در همین منطقه قوه وهمیه ماست که شکل می‌گیرد. مبادی‌اش همه این جا شکل می‌گیرد. لذا ببینید مدیریت این منطقه وهم خیلی مهم است.

 

بکارگیری قوه وهمیه برای زیست حساب شده

اساساً پاسخ گفتن به این سؤال هم جزو سخت‌ترین سؤالات مطرح شده در جلسه ما است و پاسخش هم خیلی آسان نیست. چیزی که به لطف پروردگار متعال کار ما را آسان می‌کند، خود لطف حضرت حق و امدادهایی است که ما از این طریق شدیم، از طریق اولیاء، از طریق انبیاء، از طریق پیامبر اعظم (صلوات‌الله‌وسلامه‌علیه). چقدر قیمتی است، ما را راهنمایی کردند، کار را برای ما آسان کردند. این مسیر را، این صراط مستقیم را، این جاده خوشبختی را برای ما ترسیم کردند که ما چگونه بتوانیم از بین این منطقه خطر به سلامت بگذریم، در محیطی که پر از مین‌هایی است که سر راه ما کاشته شده بتوانیم سالم عبور کنیم.

حالا این مثال را من زدم شاید برای شماها قابل درک نباشد. عبور از میدان مین یعنی چی؟ یک منطقه‌ای که مین‌کاری شده است. عبور کردن از آن جا یعنی چی و بعد سالم عبور کردن؟ تازه این مین‌هایی است که به همدیگر هم سیم‌کشی شده است، ضریب حساسیت انفجاری‌اش هم خیلی بالا است. یعنی در یک چنین وضعی است. حالا این رزمنده‌ها چگونه می‌رفتند، این‌ها خودش یک عالمی دارد. من توفیق داشتم یک مدتی با بچه‌های تخریب بودم گاهی مثال‌هایی که می‌زنیم از این مسیر است. خیلی از این دوستان ما بی‌دست و پا و چشم هستند. مثلاً حاج جلال ما دو چشم ندارد، دو دست هم ندارد، یک پا هم ندارد. این‌ها دوستان ما هستند که یکی یکی هم دارند شهید می‌شوند.

عرض به محضرتان عبور از میدان که انسان بتواند از میدان مین عبور کند ولی انفجار نشود. محیط زیست ما یک محیط مین‌کاری شده است. اگر وهم، قوه واهمه ما به عنایت پروردگار متعال به نور عقل مجهز شد، یعنی بصیرت و عقلانیت در انسان شکوفا شد، به این ترتیب این قوه وهمیه شما یک وسیله بسیار خوبی می‌شود برای زیست حساب شده و برنامه‌ریزی شده و مناسب در این دنیا که می‌شود مسیر را برای ما به سمت جاده خوشبختی باز کرد. علی أی تقدیر ماجرا این چنین است.

 

 حساسیت قوه‌ی وهمیه از منظر بزرگان

کتاب شریف «جامع السعادات» را مرحوم ملااحمد نراقی نوشته است، پدر و پسر استاد اخلاق هستند. یکی «جامع السعادات» را نوشته است، پسر هم خلاصه شده‌ آن را به فارسی به نام «معراج السعاده» نوشته است که این‌ها اکنون جزء کتاب‌های اخلاقی شناخته شده است. ایشان یک مثالی می‌زند خیلی مثال جالبی است. می‌گوید یک نفری را تصور کنید که مثلاً بر یک چهارپایی سوار شده، یک سگ هم همراهش است و این می‌خواهد یک مسیری را طی کند. تمثیل را برمی‌گرداند می‌گوید آن سوار عقل است، این چهارپا نفس است، همین نفس حیوانی است یا به تعبیر ایشان شهوت است. آن سگ غضب است و یک جاسوس این وسط وجود دارد، این جاسوس وهم است. جاسوس از طرف دشمن اعزام شده آمده در قالب رفیق، کنار این شخص قرار گرفته است. می‌گوید اگر این به همان نقشه اصلی عمل کند، یعنی عقل مسلط باشد، این نفس یعنی شهوت در اختیارش است، غضب یعنی آن سگ رام اوست، همین چیزی که به آن سوار شده در اختیارش است، هم آن سگ در اختیارش است، جاسوس را هم این استخدام می‌کند. یعنی جاسوس را هم به کار می‌گیرد و نه فقط توطئه دشمن‌ها و راهزن‌ها را خنثی می‌کند بلکه به آن‌ها ضربه هم می‌زند، امکاناتی را هم که در اختیار آن‌ها هست از آن‌ها پس می‌گیرد، در اختیار خودش می‌گیرد. حالا در این میانه می‌گوید اما اگر این فریب این جاسوس را بخورد، کل این معادلات به هم می‌ریزد، یعنی بصیرتش گرفته می‌شود، بصیرتش که گرفته شد این چهارپا به هر سمتی که بخواهد برود او را می‌کشاند، یعنی همین جاذبه‌های شهوانی،. سگ که همان قوه غضبیه باشد هر جا فعال می‌شود، حمله می‌کند و کل این معادلات به هم می‌ریزد و اساساً همه این چیزهایی که باید کمک می‌کردند، آن که باید این را می‌بُرد، آن که باید از او حفاظت می‌کرد، آن که باید مسیر را به او نشان می‌داد، همه این‌ها اکنون در اختیار دشمن قرار گرفته است. آن کسی که این وسط کارسازی می‌کند تا دشمن مسلط بشود و طرحش اجرایی بشود، این جاسوس است. جاسوس این جا کیست؟ می‌گوید همین وهم است.

می‌گویند در مثل مناقشه نیست. حالا شما ممکن است جور دیگری مثال بزنید. ولی علی أی تقدیر مثال نسبتاً خوبی است، یک مقداری نشان می‌دهد که چه اتفاقی می‌افتد و این وسط کارش چیست. می‌گوید این کارش کار آن جاسوس است، نفوذی‌ها این جوری هستند، وقتی مسلط بشوند کل این مملکت در اختیار دشمن قرار می‌گیرد. بنابراین باید مواظب جاسوس باشید. طبق تمثیلی که ایشان زده اگر کسی جاسوس را کشف کرد، جاسوس را شناسایی کرد یک؛ جاسوس را استخدام کرد دو؛ یعنی اول شناسایی می‌کند، دوم استخدامش می‌کند. وقتی به کارش گرفت، عملاً شما به وسیله این جاسوس می‌توانید به دشمن هم مسلط بشوید و او را هم می‌توانید در تصرف خودتان بگیرید. از این جهت این مثال را زدند. حالا مثال‌ها نزدیک کننده هستند، البته دور کننده هم هستند. در هر صورت این منطقه و قوه وهمیه از این جهت اهمیت فوق‌العاده‌ای دارد. من مخصوصاً با آن مثالی که خدمت‌تان زدم خواستم حرف آخر را زده باشم.

 

جوانی، سرآغاز مسیر پیشرفت و خوشبختی

علمای اخلاق می‌گویند اگر انسان در جوانی موفق بشود قوه وهمیه خودش را تربیت کند به تربیت الهی و ادبش کند به ادب الهی، در واقع در اختیار عقل قرار بدهد و عقل را مسلط کند، اگر این اتفاق در جوانی بیفتد که افتاده است. ولی اگر نیفتد، هرچه سن بالاتر می‌رود آن قوه شیطنت که ترجمه کنید به قوه وهمیه، آن قوه قوی‌تر و قوی‌تر می‌شود و لذا می‌بینید مثلاً شهواتش گسترش پیدا می‌کند با این که ادوات شهوت ندارد، غضبش گسترده می‌شود با این که قدرت جوانی را برای اعمال غضب ندارد. دلبستگی‌هایش بیشتر می‌شود با این که دارد می‌میرد. یعنی با این که به مرگ نزدیک شده، دلبستگی‌ها و تعلق خاطرهایش بیشتر هم می‌شود. یعنی می‌خواهند بگویند که اگر کسی بخواهد خوشبخت بشود زمان آن جوانی است. اگر کسی می‌خواهد عقلش را در وجود خودش پرورش بدهد و میدان‌دار کند و مسلط کند جوانی است. اگر کسی می‌خواهد راه بندگی خدای متعال را برود جوانی است. بعدها البته اوج می‌گیرد. کسی که از جوانی شروع کرده باشد سن او هرچه بالاتر برود آن قوه قدسی در او تقویت می‌شود، پروازهای معنوی در او تقویت می‌شود، اتصال ملکوتی‌اش تقویت می‌شود.

اما اگر کسی در همین دوره جوانی نتواند برزخ شخصیت خودش را مدیریت کند، یعنی همان منطقه وهم و خیال را نتواند به تصرف بیاورد؛ البته اجازه بدهید یادآوری کنم این که می‌گویم خیلی سفید و سیاه نیست. در این میان مراتب دارد. مثلاً بعضی‌ها این طور هستند که این وسط هستند، پرسه می‌زنند. گاهی مثلاً عقل‌شان میدان‌دار است، گاهی نفس‌شان میدان‌دارد. یعنی این مراحل میانی هم البته وجود دارد و خیلی‌ها هم البته همین وسط می‌مانند تا می‌میرند. یعنی در همین برزخ، در همین حالت وسط،‌ حالت میانی هستند، گاهی خوب هستند، گاهی بد هستند، گاهی فریب می‌دهند، گاهی صادق می‌شوند. اما همین وسط‌ها می‌پلکند تا بمیرند. قرآن کریم می‌فرماید تا ببینیم خدا با این‌ها چه خواهد کرد. این‌ها کسانی هستند که «خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً»[4] کلی گناه و کلی هم ثواب، قاطی پاطی دارند، همین جور مخلوط هستند. این نتوانسته مسیر زندگی‌اش را به گونه‌ای تنظیم کند که علی صراطٍ مستقیم باشد. «أَمَّنْ يَمْشي‏ سَوِيًّا عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ»[5] مثل کسی که دارد در جاده خوشبختی، در آن مسیری که خدای متعال می‌خواهد و عقلش رهبری‌اش می‌کند، در محیط هدایت شرع و هدایت وحی، همین جور دارد قدم به قدم مسیر سعادت را می‌رود و به کمال دائماً دارد نزدیک‌تر می‌شود. اما بعضی‌ها هستند که این جا در جا می‌زنند، یک قدم می‌رود جلو، یک قدم می‌آید عقب، سه قدم می‌رود جلو، ده قدم می‌آید عقب، دوباره تلاش می‌کند، یک خرده می‌آید جلو دوباره می‌رود عقب، تا این که آن لحظه پایانی چه شده باشد. آن آخرین عملی که انجام می‌دهد آیا حسناتی هم که داشته آن‌ها را خراب کرده، نکرده؟ عاقبت به خیر بشود، نشود؟ حالا این‌ها دیگر داستان‌های خاص خودش است.

امیدوارم در این جلسه توانسته باشم اهمیت موضوع و یک مقدار هم دورنمای مسئله و مختصری هم چیستی قوه وهمیه را خدمت‌تان تقدیم کرده باشم. اگر خدای متعال توفیق داد، عمری بود ما جلسه آینده چند قاعده را خدمت‌تان تقدیم می‌کنیم.

 

سؤالات مخاطبین

سؤال: ما چطور بین عقل و وهم را درست متوجه بشویم که کدام عقل است و کدام وهم است؟ نه از جنس تفاوت در آن، بلکه از جنس درک و فهم درست آن.

پاسخ استاد حاج‌علی‌اکبری: آن بخشی که مربوط می‌شود به عقل، از جمله شاخص‌های تمایزش می‌شود آن درک کلی داشتن. ببینید مثلاً آن جایی که شما راجع به جهان، راجع به آفرینش، راجع به خالق هستی، راجع به مبدأ، راجع به معاد دارید، این‌ها عقل است. در حالی که امور جزیی عمدتاً می‌آید در همین منطقه واهمه. چیزهایی جزیی که عمدتاً کل جریان زندگی ما را روی همین چیزهای جزیی است. حالا یا از قبیل خیال یا از قبیل وهم. معنا باشد یا تصویر باشد، تصویرهای مقید است. این‌ها می‌گذرد.

 

سؤال: دوستان در مورد کتاب سؤال داشتند که چه کتاب‌هایی در مورد این مباحث مطالعه کنند؟

پاسخ استاد حاج‌علی‌اکبری: عمدتاً این دستگاه اخلاقی که بزرگان ما طراحی کردند روی همین مبانی است که بعد قوا را تشریح می‌کنند، دسته‌بندی می‌کنند. امام راحل مؤسس عظیم الشأن ‌ما از جهت استادی و جامعیت در زمانه ما کم‌نظیر است. خب ایشان به آن بحث‌ها نقد و ملاحظاتی هم دارد. با تکیه بر همین آورده‌هایی که بزرگان ما مثل صدرالمتألهین، مثل جناب ابن سینا و امثال این‌ها داشتند آن‌ها را دارد و جنبه شهودی و اشراقی و عرفانی را هم به آن ضمیمه کرده است. در دستگاه معارف اهل‌بیت (علیهم‌السلام) هم به صورت خالص و تمیز سیرهای عجیبی داشته است. حاصل این‌ها یک نگاه‌هایی است که یک مقدار متفاوت است، اگرچه این تفاوت در کتاب‌های متنوع ایشان دیده می‌شود. در یک جا نیست. مثلاً‌ در شرح «جنود عقل و جهل» یک فصلی آمده است. در کتاب «آداب الصلات‌شان» به یک مناسبت دیگری آمده است. در کتاب «چهل حدیث‌ش» ایشان به یک مناسبت دیگر آمده است. این یک مقدار پراکندگی خاص این مدلی دارد ولی این دیدگاه متفاوت را هم می‌شود در آن جاها دید.

امیدوارم ان شاءالله خداوند تبارک و تعالی عزاداری‌های همه عزیزان را در ایام فاطمیه و در عرض ارادت به حضرت صدیقه طاهره (صلوات‌وسلامه‌علیها) از همه به لطف و کرمش پذیرفته باشد، ان شاءالله یاری حضرت صدیقه اطهر (سلام‌الله‌علیها) در لحظه لحظه زندگی‌تان همراه‌تان باشد، ان شاءالله کمک‌تان کند و کمک‌مان کند. بالاخره آن جایگاه، جایگاه مادری است و آمیخته با مهر و لطف الهی است، ان شاءالله شامل حال همه عزیزان باشد. امیدواریم خداوند تبارک و تعالی نصرت خودش را بیش از گذشته بر جبهه مقاومت، بر مظلومین غزه و مجاهدان فلسطین نازل کند. صبر و شکیبایی را بیش از گذشته به آن‌ها کرامت کند. امیدواریم ان شاءالله هزیمت و خواری و خفت را بیش از این بر جبهه شیاطین در جبهه صهیونیست‌ها و حامیان‌شان نازل کند.

«اللهم صل علی محمد و آل محمد».

 



[1] آیه 14 سوره مبارکه مؤمنون

[2] الكافي : 3/11/1

[3] آیه 53 سوره مبارکه یوسف

[4] آیه 102 سوره مبارکه توبه

[5] آیه 22 سوره مبارکه ملک



لطفاً نظر خود را درباره این مطلب بنویسید:
نام :


پست الکترونیکی :

کد تصویر:

نظر شما : *