متن سی‌و‌یکمین جلسه برخط با مربیان و شبکه پشتیبان برادران ۱۴۰۲/۱۰/۱۰ 1402/10/10


پیوند های مرتبط »

متن سی‌و‌یکمین جلسه برخط با مربیان و شبکه پشتیبان برادران ۱۴۰۲/۱۰/۱۰
در این قطعه از نامه سی و یکم نهج‌البلاغه امیرالمؤمنین (علیه‌الصلوةوالسلام) چه مطلب دلنشین و شیرینی مطرح شده است. امام (علیه‌الصلوةوالسلام) در این بخش بعد از طرح یک سلسله مسائل اساسی و راهبردی در محور تربیت و خودسازی، با یک بیان خیلی شیرینی اهمیت مجموعه وصیت و سفارشی را در این جا یادآوری می‌کند. عرض کردیم این خطاب‌های صمیمانه در فرآیند تربیت و گفتگوهای دلنشین و شیرین اساساً زمینه پیشبرد مقاصد تربیتی است و خود این را کاملاً می‌شود استنباط کرد. فرمودند «أی بنی»؛ با همین تعبیر. بعد توضیح دادن، از پشت صحنه‌ها گفتن، واقعیت‌ها را گفتن،‌ مجامله نکردن، این‌ها چیزهایی است که از اولِ این وصیت‌نامه بزرگ و منشور عالیِ تربیتیِ نسلِ جوان، امام (علیه‌الصلوةوالسلام) دارد به ما آموزش می‌دهد.

نامه 31 نهج‌البلاغه؛ منشور عالیِ تربیتیِ نسلِ جوان

«وَ إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالْأَرْضِ الْخَالِيَةِ مَا أُلْقِيَ فِيهَا مِنْ شَيْ‏ءٍ قَبِلَتْهُ فَبَادَرْتُكَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ يَقْسُوَ قَلْبُكَ وَ يَشْتَغِلَ لُبُّكَ لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْيِكَ مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ كَفَاكَ أَهْلُ التَّجَارِبِ بُغْيَتَهُ وَ تَجْرِبَتَهُ فَتَكُونَ قَدْ كُفِيتَ مَئُونَةَ الطَّلَبِ وَ عُوفِيتَ مِنْ عِلَاجِ التَّجْرِبَةِ...».[1]

در این قطعه از نامه سی و یکم نهج‌البلاغه امیرالمؤمنین (علیه‌الصلوةوالسلام) چه مطلب دلنشین و شیرینی مطرح شده است. امام (علیه‌الصلوةوالسلام) در این بخش بعد از طرح یک سلسله مسائل اساسی و راهبردی در محور تربیت و خودسازی، با یک بیان خیلی شیرینی اهمیت مجموعه وصیت و سفارشی را در این جا یادآوری می‌کند. عرض کردیم این خطاب‌های صمیمانه در فرآیند تربیت و گفتگوهای دلنشین و شیرین اساساً زمینه پیشبرد مقاصد تربیتی است و خود این را کاملاً می‌شود استنباط کرد. فرمودند «أی بنی»؛ با همین تعبیر. بعد توضیح دادن، از پشت صحنه‌ها گفتن، واقعیت‌ها را گفتن،‌ مجامله نکردن، این‌ها چیزهایی است که از اولِ این وصیت‌نامه بزرگ و منشور عالیِ تربیتیِ نسلِ جوان، امام (علیه‌الصلوةوالسلام) دارد به ما آموزش می‌دهد.

 

صداقت و محبت، راه ورود به آفاق شخصیت جوان

این جا هم به همین ترتیب است یعنی شما باید با مخاطبت برسی به فضای گفتگوی صمیمانه و ارتباط صادقانه که محیط بین تو و بین ارتباط تو با مخاطبت که نسل جوان باشد یا نوجوان باشد، باید این محیط یک محیط بدون کدورتی باشد. اگر در این محیط آشفتگی و عایقی وجود داشته باشد عملاً این ارتباط شکل نمی‌گیرد. نکته‌اش هم این است که جامعه مخاطب وقتی که در حداثت سن است، یعنی در آغاز دوره جوانی‌ است یا در دوره جوانی هست، یک صفای فطری دارد و یک روشنایی قلبی دارد که راه ورود به آفاق شخصیت او باید از طریق همین صداقت و محبت باشد. این ارتباط باید در یک چنین فضایی شکل بگیرد.

لذا مربی دائم باید به این مسئله فکر کند و توجه داشته باشد که محیط ارتباط و فضای ارتباط و خطوط تماس او با مخاطبش باید در یک وضعیت مناسبی قرار گرفته باشد. آن جایی که غبار هست، شبهه هست، اعتماد ترک خورده هست، یک وقت‌هایی مثلاً براساس روش نامناسب یا گفتار نامناسب فضا از آن حالت محبتی‌اش خارج شده باشد، یعنی مخاطب احساس محبت نمی‌کند، به این ترتیب ما گرفتار یک سلسله عایق‌ها هستیم که با این عایق‌ها اساساً بین ما و او پل‌های ارتباطی خراب شده است و در فضایی که پل‌های ارتباطی خراب شده باشد عملاً کار ما در محور تربیت نافرجام و اقدامات‌مان کم‌سود یا بی‌سود یا خیلی وقت‌ها برعکس ترجمه خواهد شد و به جای این که ما را به آن نزدیک کند ما را از آن دور خواهد کرد.

این کلمه «أی بنی» را از آن عبور نکنید. این حرف می‌زند. هم اول نامه، هم این جا، بعد در مناسبت‌های دیگر، بعد این بازگشت‌ها، این رفت و برگشت‌ها که حضرت وقتی مطلب را مطرح کرده‌اند، موضوعات اساسی را مطرح کرده بعد یک دفعه او را خطاب قرار می‌دهد، همان خطاب صمیمانه و پر از محبت و سرشار از عاطفه و عشق را به او خطاب می‌کند بعد خارج از کلشیه‌های مرسوم شروع می‌کند با او حرف زدن، دارد یک سری واقعیت‌ها را به او می‌گوید. این طرح واقعیت‌ها به آن اعتمادسازی کمک می‌کند. گویا شما برای او حساب باز کردید، صرفاً نمی‌خواهید او را نصیحت کنید، دارید با او حرف می‌زنید، واقعیت‌هایی را راجع به خودش، راجع به مسائل دیگر دارید با او در میان می‌گذارید، چیزهایی که برای او هم قابل لمس است، قابل احساس و درک است.

 

فلسفه نگارش نامه 31 نهج‌البلاغه

این جا ما این خصوصیت را داریم. با همین کلمه «أی بنی» شروع می‌کند که چرا من دارم برای تو وصیت می‌کنم، دوباره فلسفه این ارائه وصیت‌نامه را و این فهرست از پیشنهادات را دارد برای او طرح می‌کند، می‌گوید من شرایط خودم را نگاه کردم، به خودم نگاه کردم دیدم من دیگر دارم پیر می‌شوم و وقتی دیدم دارد توانم گرفته می‌شود، با سرعت آمدم به سمت تو و شتاب گرفتم، «بادرت بوصیتی الیک» دیدم اصلاً نباید تأخیر بیندازم و آن چیزهایی را که درون دلم هست و باید در دسترس تو می‌گذاشتم این‌ها را با سرعت در اختیار تو قرار بدهم.

کلاً سمت مربی مخصوصاً وقتی به سنین بالاتر می‌رسد و تجربیات و داشته‌هایش بیشتر شده به همین نسبت هم در معرض کاهش وضعیت ذهنی قرار می‌گیرد و ممکن است عملاً آن گنجینه تجربیات و آن دانسته‌ها را با خودش ببرد یا با کاهش توانایی‌های ذهنی دیگر امکان ارائه نباشد یا اساساً از دنیا برود که می‌فرماید این دو تهدید می‌کند.

این یک طرف، بعد می‌گوید تو هم همین طور، خب این سمت من، اما سمت تو هم مشکلاتی وجود دارد من باید به سرعت این‌ها را به تو منتقل کنم. چون ممکن است تو هم گرفتار هواهای نفسانی بشوی «بعض غلبات الهوی»، یکی هم «فتن الدنیا» است، فتنه‌های دنیا است. هوای نفسانی همیشه در انسان هست، مخصوصاً در دوره جوانی هیجان‌های نفسانی و فوران‌های نفسانی وجود دارد که این‌ها می‌تواند مخاطرات جدی را پیش بیاورد.

این کلمه «غلبات الهوی» از این جهت مهم است، اشاره است به همان هیجان‌های نفسانی که انسان در دوره جوانی مخصوصاً این‌ها را خیلی تجربه می‌کند و در معرض آن است. اگر آن‌ها بر شخص غلبه کند، یعنی این قدر تعداد این موارد زیاد بشود که بر او غلبه کند، عملاً او را از حوزه هدایت و از آن مسیر رشد باز می‌دارد و عملاً این ارتباط تربیتی را قطع می‌کند. یکی هم «فتن الدنیا» است. دنیا هم که پر از انواع و اقسام فتنه‌ها و آزمایش‌ها است. یک روز بیماری است، یک روز شکست است، یک روز درگیری‌های با این و آن است، یک روز برای انسان پاپوش درست می‌کنند، یک روز برای او درگیری درست می‌کنند، هر دفعه یک نوع گرفتاری است. این «فتن الدنیا» هم همیشه اطراف انسان هست.

می‌گوید پس این هم که تو را تهدید می‌کند. بنابراین نگران بودم که تو از دستم بروی. عرض کردیم «صعب النفور» که به معنای همان حیوان چموش است یعنی این هنوز کامل تربیت نشده، رام نشده است. خواهی افتاد در خط چموشی کردن و دیگر کلاً از دست من خارج می‌شوی و آن نتایج لازم را نمی‌توانیم با همدیگر بگیریم. «فتکون کالصعب النفور» این نفور به معنای گریزپا است، گریزان و صعب هم به معنای سختی، سرسختی، زیربار نرفتن، قبول نکردن است. دیدید آن وقتی که می‌خواهند تربیت کنند مدام لگد می‌زند، از آن ور می‌رود، خودش را به این ور و آن ور می‌کوبد، نمی‌آید، تسلیم وقتی نشده باشد، رام نشده باشد یک چنین حرکاتی دارد. بعد هم به خودش ضربه می‌زند. صاحبش را این رو و آن ور پرتاب می‌کند، خلاصه چیزی از او به دست نمی‌آید. مثال خیلی مثال دقیقی استژ «کالصعب النفور»، مخصوصاً در محیط آن زمان این شناخته شده بوده است، حالا ممکن است ما در محیط زندگی شهری این کلمه «صعب النفور» را مثلاً نشویم ولی آن‌ها خوب می‌شناختند، مثلاً یک شتر چموش یعنی چی، وقتی می‌افتد در خط چموشی چه می‌کند، چه داستانی درست می‌کند، این شناخته شده بوده است.

 

قاعده اقدام به هنگام در کار تربیت

این جا امام (علیه‌السلام) قاعده را می‌دهد، قاعده‌ای که جلسه پیش هم من این‌ها را برای شما خواندم. یک بازتأکیدی است «وَ إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالْأَرْضِ الْخَالِيَةِ مَا أُلْقِيَ فِيهَا مِنْ شَيْ‏ءٍ قَبِلَتْهُ» این همان قاعده است. این قاعده طلایی در بحث تربیت است که معنایش اقدام به هنگام در حوزه تربیت است. در کل این قاعده را می‌توانید این‌طور ترجمه‌ کنید، ترجمه‌اش می‌شود قاعده اقدام به هنگام در کار تربیت. یعنی زمان فوق‌العاده اهمیت دارد، این که وضعیت سنی‌ مخاطب ما چطور باشد و موقف او چگونه باشد بسیار اهمیت دارد، این چیزی نیست که یک وقت انسان با آن معمولی برخورد کند، این فرصت وقتی از دست برود عملاً فرصت تربیت از دست می‌رود یا تأثیر آن کاهش پیدا می‌کند، هم‌چنان که سن افزایش پیدا می‌کند تأثیرپذیری و آن حالت‌های شخصیت به یک حالت ثبات و دوامی می‌رسد که معمولاً امکان اصلاح آن سخت می‌شود، اگر نگوییم غیرممکن می‌شود، در بعضی از موارد اهل فن می‌گویند که دیگر کاری نمی‌شود کرد. به قول طلبه‌ها امکان فلسفی دارد ولی وقوع بیرونی و عینی ندارد، امکانش هست، یعنی تا انسان نفس می‌کشد لابد ممکن است تغییری در آن اتفاق بیفتد اما وقوعش یا اصلاً نیست یا بسیار بسیار کم و نادر است که تغییری اتفاق بیفتد. انسان تا هست و نفس می‌کشد طبعاً امکان تغییرات در او هست، حتماً هست، لذا بحث عاقبت‌ به خیری، عاقبت به شرّی، همه این‌ها را ما در جای خودش داریم که جزو بحث‌های مهم هم هست.

 

زیرساخت‌های تربیتی نیاز به حداثت سن دارد

ما هرچی از کلمه تربیت می‌گوییم شما یک تعلیم هم به آن حتماً اضافه کنید، یعنی کلمه تعلیم و تربیت یا تربیت و تعلیم، آموزش و پرورش، این دو طبعاً با هم است، یک جاهایی هم نمی‌شود این‌ها را تفکیک کرد، یعنی به شدت این‌ها دست‌شان در دست هم است. ولی خب تزکیه و تعلیم اصطلاح شناخته شده قرآنی است. در کل آن جا که بحث تعلیم و تربیت هست شرایط ذهنی و شرایط روانی و شرایط جسمی مخاطب شما، یعنی کسی که موضوع تعلیم و تربیت است، از اهمیت فوق‌العاد‌ه‌ای برخوردار است. لذا شما اگر بخواهید کار تربیتی انجام بدهید عمدتاً باید زیرساخت‌ها را درست کنید، زیرساخت‌های تربیتی حتماً نیاز دارد به حداثت سن، اقدام به موقع و شروع به هنگام، این‌ را حتماً لازم دارد که اگر بگذرد عملاً نمی‌شود. در مسئله تعلیم خودش را بیشتر نشان می‌دهد.

ماها این دوره‌های سنی را تجربه کردیم، اکنون کاملاً‌ درک می‌کنیم، واقعاً فوق‌العاده است، یک شرایط سنی است که آمادگی ذهن برای دریافت، آن هم دریافت‌های ماندگار خیلی بالاست. بعدها این آمادگی وجود ندارد، بله شما می‌توانید دریافت‌های قبلی‌تان را پرورش بدهید، لذا این مسأله «وَ إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالْأَرْضِ الْخَالِيَةِ» یک مثال است، می‌فرماید مثل یک زمین مستعد کاشت است، اکنون این یک زمین آماده‌ای است. در آن علف هرز و سنگ و چیزهای سخت و صخره و این‌ها نیست. یک زمین شخم خورده آماده است که تو باید بذر را بپاشی و آب هم بگیری روی آن و هوای خوب هم به آن برسد به زودی آن جا شاهد «اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهيجٍ»[2] خواهید شد. این کاشته شما هیچ هدر نمی‌رود.

من یک وقت‌هایی به دوستان می‌گویم نکته‌هایی را که اساتیدمان در جوانی به ما گفتند، این نکته‌ها را بعد از مثلاً فرض بفرمایید چهل سال هنوز یادمان هست که دقیقاً چی به ما گفته بود. حتی آهنگ کلامش، حتی مثلاً استادی را که خیلی دوست می‌داشتیم، حتی نگاهش، طرز سخنش در یادمان هست. آن شرایط سنی این قدر اهمیت دارد، بعدها این گونه نیست. یادگیری‌ها هم همین طور است. اصطلاحش هم این است «کالنقش فی الحجر»، یعنی مثل این که شما روی سنگ نقش زده باشید، بعد همان روایت یا همان مثل مشهور می‌گوید که بعدها وقتی که شما چیزی را آموزش می‌بینید عملاً مثل این است که روی آب بنویسید. مثلاً فلان مطلب را ما یک دو روز پیش، یک هفته پیش سعی کردیم به خاطر بسپاریم، الان «کأنّ لم یکن شیئاً مذکوراً»، اصلاً نیست. فرمود مثل نوشتن روی آب است خدا می‌داند. حالا مبالغه هم داریم می‌کنیم. عیبی ندارد، می‌خواهیم اصل مسئله تأکید بشود. پس این اهمیت دارد.

 

اهمیت دوره بلوغ به لحاظ کار تربیتی و فکری

پس «وَ إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالْأَرْضِ الْخَالِيَةِ مَا أُلْقِيَ فِيهَا مِنْ شَيْ‏ءٍ قَبِلَتْهُ»، یادتان هست عرض کردیم هدف این جا به معنای نوجوانی است، یعنی در ادبیات عرب وقتی سخن از شاب حادث یا شابة حادثة گفته می‌شود یعنی دختر نوجوان یا پسر نوجوان. یعنی از کودکی درآمده است، هنوز شاب هم نشده به معنای جوان، به آن معنا نشده است. یک دوره برزخی است، این میانی است، دوره میانی است که اصطلاحاً ما به آن می‌گوییم نوجوان. اساساً اهمیت دوره نوجوان هم به لحاظ کار تربیتی و کار فکری یک دوره استثنایی است، این هم خاطرتان باشد. البته معمولاً ما یک تفاوتی هم بین‌ نوجوانی دختران و پسران تا حدی قائل هستیم. این که معمولاً مقارن بلوغ جنسی بچه‌ها است که تحولات جسمی هم به آن ضمیمه می‌شود، همزمان تحولات فکری هم در آن هست، تحولات عاطفی هم در آن هست. در واقع می‌شود گفت یک زلزله مثلاً نُه ریشتری افتاده به جان سازه‌های این آقا پسر یا این دختر خانم. واقعاً زلزله افتاده است، شما می‌بینید، این تحولات جلوی چشم‌تان است.

این دوره که دوره تحولات اساسی است اگر ارتباط شکل بگیرد و اگر مراقبت‌ها انجام بشود و اگر انتقال‌ها به درستی انجام بشود عملاً می‌شود گفت که این شخص از یک بحران‌هایی به سلامت عبور می‌کند که می‌تواند در او آسیب‌های ماندگاری هم وارد کند. یک وقتی من این را مباحثه کردم که آفت‌های این دوره هم مثل آفت‌های بهاره است یعنی آسیب آن آسیب جدی است، ماندگار است یا خطیر است، عوارضش خیلی خطیر است. بنابراین هم از این چیزها صیانتش می‌کند که این خیلی اهمیت دارد، دوم این که به خاطر این که تازه دارد آن تفکر انتزاعی شکل می‌گیرد و دریافت کننده می‌شود، عواطفش هم به شدت دارد تهییج می‌شود، تهییج عاطفی در آن رخ می‌دهد یعنی یک نوع انقلاب عاطفی در او دارد شکل می‌گیرد آمادگی‌اش فوق‌العاده است، اگرچه یک مقدار آمادگی‌های تعلیمی‌اش به صورت طبیعی در یک مقطعی کاهش پیدا می‌کند، یک مقداری، آن هم به خاطر همان غلیان‌ها و بحران‌های درونی که هست یک مقدار سطح یادگیری‌ آن پایین می‌آید که نگران کننده نیست. هم معلم‌ها باید حواس‌شان باشد، هم مربی‌ها باید حواس‌شان باشد، خانواده‌ها باید حواس‌شان باشد که از این مقطع بتوانند ان‌شاءالله به سلامت عبور کنند.

در هر صورت این دوره نوجوانی که مقارن بلوغ است، یک مقدار قبل از بلوغ آغاز می‌شود که حالا مثلاً در اصطلاح معمول از آن تعبیر می‌شود به دوران تمیز، در اصطلاحات فقهی به آن می‌گویند مثلاً این ممیز شده، یعنی هنوز بالغ نیست اما تشخیص می‌دهد، به اصطلاح می‌گویند خوب و بد را تشخیص می‌دهد. یعنی هم یک مقدار به لحاظ ارزشی تشخیص می‌دهد، هم یک مقدار می‌فهمد بحث دختر و پسر یعنی چی، خانم و آقا یعنی چی؟ این‌ها را دیگر سر درمی‌آورد، معنایش این است که می‌گویند آقا مثلاً این پسر را می‌خواهید بفرستید قسمت خانم‌ها یک خرده باید مواظبت این چیزها را هم داشته باشید، مثلاً دختر و پسرها را می‌خواهید با هم بگذارید باشند، با هم بازی کنند، با هم خلوت کنند این مراقبت را در همان دوره باید شما داشته باشید که حدوداً می‌شود دوره تمیز.

پس ببینید بلوغ‌شان از آن جا شروع می‌شود تا رسیدن به حدوداً حوالی مثلاً هفده هیجده سالگی، که ما این را به یک عبارت دیگری می‌گوییم جوانی‌اش شروع می‌شود، چون یک دفعه قد می‌کشد، اگر آقا پسر است اندامش کاملاً تغییر می‌کند، صدایش کلفت می‌شود، کم‌کم محاسن پیدا می‌کند، اگر دختر خانم هم باشند که نشانه‌های خاص خودشان را پیدا می‌کنند. پس این کلمه «الحدث» که حضرت این جا می‌آورند معنایش این است، این مقطع است که در این قسمت دیگر از کلمه «الشاب» به معنای خالص استفاده نمی‌کنند. اگر بخواهند بگویند عنفوان شباب باید بگوییم آغاز دوره جوانی یا بگوییم «شابٌ»، حالا به زبان عربی بخواهیم بگوییم باید بگوییم «شابٌ حادث» یا «حادثه». این می‌شود یعنی تازه، تازه است، جوانی‌اش تازه است، یعنی تقریباً همان نوجوان.

 

قاعده طلایی در تعلیم و تربیت

«وَ إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالْأَرْضِ الْخَالِيَةِ مَا أُلْقِيَ فِيهَا مِنْ شَيْ‏ءٍ قَبِلَتْهُ»، پس این جمله امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) یک قاعده است. قاعده عبارت است از اقدام به هنگام در تعلیم و تربیت، یعنی دیر نکنید، وقت را از دست ندهید که اگر وقت از دست رفت عملاً توقع تأثیرپذیری مناسب را نداشته باشید، توقع این که آن اندام‌های فکری او یا اندام‌های ذکری او یا اندام‌های روانی او؛ اگر آن شاکله رفتاری به گونه مناسبی شکل نگیرد، دیگر نباید از آن خیلی توقع داشته باشید یا اگر بخواهید آن وقت باید یک چیزی را تخریب کنید و بسازید که خود این تخریب کردن و دوباره ساختن خودش دارای عوارض جدی خواهد بود.

حضرت فرمودند: «فَبَادَرْتُكَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ» من هم آمدم به سراغ ادب کردن تو، ادب کردن تو یعنی هماهنگ‌سازی شخصیت تو با زیبایی‌های اخلاقی، معنایش این است. ادب این جا به این معناست. «فَبَادَرْتُكَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ يَقْسُوَ قَلْبُكَ وَ يَشْتَغِلَ لُبُّكَ» می‌فرماید من یک وقتی آمدم سراغ تو که هنوز شخصیت تو شکل نگرفته و هنوز ذهن تو درگیر نشده که این را به توفیق الهی یادآوری کردیم. شما هم کاملاً به این موضوع اشراف دارید، این دو آفتی است که اگر اقدام به هنگام نباشد این پیش می‌آید. «غلبات الهوی و فتن الدنیا»، این جا امام (علیه‌السلام) این دو را هم اضافه می‌کنند. بعد بین این‌ها هم عموم و خصوص من وجه است، این جا هم هست. این تعبیر «یقسو قلبک» یادآوری آن استحکام و سفت شدن و شکل گرفتن محیط شخصیتی طرف است. یادتان باشد عرض کردم این جا تعبیر قرآنی شاکله است که «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‏ شاكِلَتِهِ...»[3] یادآوری همین بافت گرفتن و ساخت و حالت گرفتن اندام‌های درونی است که ما از آن تعبیر می‌کنیم به روان و یک پشت صحنه‌ای هم دارد که قلب است، آن جا دیگر شکل گرفته است.

«يَقْسُوَ قَلْبُكَ وَ يَشْتَغِلَ لُبُّكَ»، اشتغال لُبّ هم به معنای اشتغال ذهنی به موضوعات مختلف زندگی است. اشتغال لُبّ به معنای درگیری ذهن به مسائل اساسی است. منتها این را یادتان باشد این جا که حضرت کلمه قساوت را استفاده می‌کنند خیلی فنی است. آن سخت شدن این اندام‌های درونی است. قرآن کریم از کلمه قساوت خیلی خطیر استفاده کرده است، یا آن جایی که می‌گوید «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم‏...»[4] که مربوط به بنی‌اسرائیل است، الان هم می‌بینید که چقدر قساوت قلب دارند «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ [مِنْ بَعْدِ ذلِكَ] فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَة»[5] دل‌های شما سخت شد، قساوت پیدا کرد، «فَهِيَ كَالْحِجارَةِ» کالحجاره یعنی مثل سنگ شده است. بعد می‌فرماید بلکه دل‌های شما از سنگ سخت‌تر شده است. خیلی عجیب است. این «اشد قسوة» یعنی حتی از سنگ هم سخت‌تر است. بعد می‌فرماید: «وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ»[6] چون از دل بعضی از این سنگ‌ها یک نهری خارج می‌شود یا اگر نهر از آن بیرون نمی‌آید «فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ»‌ یک آبی، یک آب مختصری،‌ دیدید سنگ یک تَرَک برمی‌دارد از وسط آن یک مثلاً آب مختصری جاری می‌شود. یعنی می‌خواهد بگوید شما دیگر این ظرفیت‌ها را ندارید، دل‌تان این قدر سخت شده است.

 

نماد ویژه‌ی نرمی دل اشک است

نقطه مقابل قساوت لینت است. لینت دل، نرمی دل است، سرمایه بسیار بسیار بزرگی است در سیر و سلوک، در ره سپرده به سوی خدای متعال و طی منازل قرب. لینت دل، نرم‌دل بودن سرمایه بسیار بزرگی است. این نرمی دل یک نماد ویژه دارد، نماد ویژه آن اشک است. العظمة لله؛ در این عالم هیچ جایگزینی برای اشک وجود ندارد. این اشک با شخصیت انسان چه می‌کند. خیلی عجیب است. شما حساب کنید این جا می‌فرماید «مَا جَفَّتِ الدُّمُوعُ إِلَّا لِقَسْوَةِ الْقُلُوبِ»[7] چشمه چشم‌ها خشک نمی‌شود مگر به خاطر قساوت دل، دل‌ها قساوت پیدا کرده باشد. بعد فرمود: «وَ مَا قَسَتِ الْقُلُوبُ إِلَّا لِكَثْرَةِ الذُّنُوب‏» دل هم به قساوت مبتلا نمی‌شود مگر به خاطر گناهان فراوان، کثرت گناه. انسان یک وقت مثلاً مبتلا به چیزهایی می‌شود بعد کاملاً روی اشک او تأثیر می‌گذارد که معلوم می‌شود دل یک خرده آن صفای خودش را از دست داده است.

من آرزو می‌کنم هیچ شبی و سحری بی‌اشک بر شما نگذرد که آن روزتان به درد نمی‌خورد. اگر بی‌اشک بگذرد آن شب از دست رفته است. آن خب مقدمات می‌خواهد که انسان از خودش خیلی مراقبت کند و البته باید از خدای متعال انسان توفیق بخواهد، کمک بخواهد.

 

مسئله قساوت و لینت در مبانی سیر وسلوک

حالا غرض این که مسئله قساوت و لینت خودش یک بحث جدی‌ای در مبانی سیر وسلوک و مبانی شخصیت است. این که حضرت این جا آوردند از آن نمی‌شود گذشت. ما الان نمی‌خواهیم به آن بپردازیم ولی شما نگذرید. این مسئله قساوت خیلی اهمیت دارد و نقطه مقابل آن لینت دل است که این لینت و این نرمی دل عملاً سرمایه بزرگ هر کسی است برای به دست آوردن و بهره‌مندی از آن مضامین عالی تربیتی، از فضیلت‌ها، از زیبایی‌های اخلاقی که بخواهد بر روی شخصیت او نقش ببندد.

 

خصوصیّات اولی‌الالباب

پس این می‌شود یک نکته و نکته بعدی هم اشتغال لُبّ است. لُبّ باز از واژه‌های قرآنی است البته قرآن جمعش را استفاده می‌کند می‌شود الباب و یک جماعتی را خدای متعال معرفی می‌کند که این‌ها اولی الالباب هستند، لُبّ به معنای مغز است، و به معنای خالص هر چیزی است. مغز هر چیزی و خالص آن را لُبّ می‌گویند.

این جا حضرت در باره مخاطب از کلمه لُبّ استفاده می‌کند چون معمولاً اندام‌های فکری‌ انسان در اوان جوانی‌ و در همان دوره نوجوانی‌ شکل می‌گیرد. آن جا عقلش از صفا و زلال بودن خاصی برخوردار است، در واقع محیط عقلانی‌اش بی‌شائبه است. بچه‌ها خیلی قرین صدق هستند. به صدق خیلی نزدیک هستند. لذا این جا حضرت از کلیدواژه لُبّ استفاده می‌کند. آن وقت اگر از آن مراقبت بشود، آن صفایش، آن بی‌شائبه بودنش، این حفظ بشود عملاً به تدریج زمینه برای شکفتن استعدادهای عقلی شخص فراهم می‌شود. یعنی این می‌شود زمینه برای طلوع استعدادهای عقلی که عرض کردم جمعش می‌شود الباب که بعد خودشان می‌شوند یک گروه که سرآمدان‌شان در قرآن کریم معرفی می‌شوند. سرآمدان‌شان محمد و آل محمد (سلام‌الله‌علیهم‌اجمعین) است. انبیاء و همین‌طور دیگر اولیاء، بالاخره در این محور پشت سر هم قرار می‌گیرند که شاید در قرآن کریم حوالی چهل ویژگی برای اولی الالباب نقل شده است. قرآن کریم حوالی چهل ویژگی برای آن‌ها نقل می‌کند که بعضی‌هایش هم مشهور است، «الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً...»[8] این‌ها خصوصیات اولی الالباب است.

 

بهره‌مندی از داشته‌ها و تجارب انسان‌های پخته و صاحب تجربه

نتیجه اقدام به هنگام چیست؟ یعنی اگر ما به وقت رفتیم سراغ مخاطب و هنوز او داخل دست‌اندازها نیفتاده است، هنوز به آن سفت و سخت شدن اندام‌های باطنی و قلبی و روانی‌اش مبتلا نشده است، یعنی انعطاف دارد، آن لینت و انعطافش برقرار است، تأثیرپذیری او هست، یا این که هنوز ذهنش درگیر مسائل جدی زندگی نشده که گاهی خواب را از انسان می‌گیرد، هنوز مبتلا به این چیزها نشده است، خب حالا ما رفتیم سراغ این، چه اتفاقی می‌افتد؟ فرمود: «لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْيِكَ مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ كَفَاكَ أَهْلُ التَّجَارِبِ بُغْيَتَهُ وَ تَجْرِبَتَهُ». این جا امام (علیه‌السلام) وارد یک بحث بسیار مهمی می‌شوند. آن بحث مهمی که در این جا مطرح است عبارت است از استفاده از داشته‌ها و تجارب انسان‌های پخته و صاحب تجربه، این جایگاهش در طبقه‌بندی کار تربیتی و کار تعلیمی خیلی جایگاه رفیعی است. می‌شود گفت باهوش‌های عالم، زرنگ‌ها، افراد کَیِّس آن کسانی هستند که بتوانند بهره بیشتری از گنجینه تجارب و از ذخائر دانش دیگران داشته باشند. یعنی از مجربین، از علماء که دارای خزانه تجربی شایسته‌ای هستند و از خزانه دانشی مناسبی بهره‌مند هستند. این شخص زیرک و باهوش استفاده از تجربه دیگران را جزء اولویت‌های زندگی خودش قرار می‌دهد.

این جا نکته کلیدی دقیقاً این است که آن چیزی که دیگران تجربه کردند، چه از قبیل درس باشد، چه از قبیل عبرت باشد، بار ما را سبک می‌کند، راه ما را نزدیک می‌کند و توشه ما را به صورتی امن فراوان می‌کند. مثلاً شما برای این که به فلان مسئله برسی باید یک سال از عمرت را می‌گذاشتی، گاهی بیشتر از این‌ها است، گاهی باید انسان ده سال برود. حالا ما می‌گوییم مثلاً یک سال؛ یک سال در یک عمر مثلاً هفتاد هشتاد ساله خیلی زیاد است، یک ماهش خیلی زیاد است. البته شما داری یواشکی به من می‌گویی که فلانی یک روزش هم خیلی زیاد است، مگر ما چند روز وقت داریم. خب شما باید یک سال وقت می‌گذاشتید تا این تجربه را به دست بیاورید، این الان نقد، به قول خود بچه‌ها هلو برو تو گلو، نقد دست شما است. این را به راحتی به دست می‌آورید، نه آن یک سال عمر را هزینه کردید، نه هزینه‌های مادی به آن دادید. برای این که این را به دست بیاورید چقدر باید خرج می‌کردید؟ خیلی هم هزینه‌های مادی داشت، آن را هم ندارید. گاهی مخاطرات جسمی داشت. آدم می‌خواهد برود فلان چیز را تجربه کند خطر دارد، خطرهای جسمی داشت. این را پشت سر گذاشتید. شما بابت این نه هزینه عمری کردید، که با هیچ چیزی در این عالم قابل مقایسه نیست، نه هزینه عمری کردید، نه هزینه مادی کردید، نه ابتلاء به مخاطرات پیدا کردید، از یک مسیر امن شما به یک خزانه تجربه دست پیدا کردید، این چقدر قیمتی است.

گاهی در کتابخانه خودمان می‌نشینم، نگاه می‌کنم می‌بینم الله اکبر، این جا آثاری از شخصیت‌های بزرگی داریم، آن وقت نه افراد عادی، افراد عادی نبودند، آدم‌های باهوش، آدم‌های سرزنده، آدم‌هایی که اساتید برجسته‌ای داشتند، آدم‌هایی که زمینه برای کشف حقایق و معارف با آن‌ها مساعد بود، این‌ها را داشتند، خب آن حاصل زحمات علمی، عملی، سلوکی خودش را در یک نگاشته‌ای پیش روی شما گذاشته است. مثلاً پیش روی ما کتاب شرح جنود عقل و جهل امام راحل عظیم الشأن است. امام کی بود؟ چه هوشی، چه استعدادی، چه ریشه‌ای، چه ژنی، چه اساتیدی، چه فرصتی، چه اشراقی، چه موفقیتی، این که روزیِ هر کسی نمی‌شود، آن وقت حاصل کارش می‌شود رساله شرح الاسماء، الان یک کتاب است، یک جلد کتاب کوچک در کتابخانه ما است. می‌شود شرح الاسماء، اما شرح الاسماء یعنی چی؟ یک جلد شده مصباح الولایة الی الخلافة و الولاء، این رساله مصباح امام است. جالب است همه این‌ها را هم امام در جوانی نوشته است. مثلاً این جور که خاطرم هست آن شرح الاسماء را امام 26 سالش بوده که نوشته است، الان کملین از سالکین باید آن را برای من و شما شرح کنند. این را بدانید شما، دست هر کسی به آن نمی‌رسد، البته بسیار بالاتر از آن رساله مصباح است، که اساساً آن کار هر کسی نیست، بعد بالاتر از او رساله سرّ الصلاة‌اش است که همه عمدتاً در همین دوره جوانی است که وقتی است که امام با آقای شاه‌آبادی (رضوان‌الله‌تعالی‌علیه) ارتباط پیدا می‌کند. آقای شاه‌آبادی بزرگ که آن‌هایی که اهل این حرف‌ها هستند می‌گویند مثل حکایت مولوی و شمس است. برای امام واقعاً کسی جای آقای شاه‌آبادی را نمی‌گیرد.

من یک وقتی در بعضی از جمع‌های فنی خودمان گفتم پشت صحنه انقلاب اسلامی آقای شاه‌آبادی است. اندیشه‌های او، رفعت نگاه او، عمق نگاهش، بعد یک شاگرد مستعدی مثل حضرت روح‌الله گیر او می‌آید و بعد در این مقابله این‌ها چه اتفاقی می‌افتد، چه کشفی، چه رشدی، چه اوجی برای امام درست می‌شود. مثلاً کتاب «رشحات الانوار» مرحوم آقای شاه‌آبادی حاصل چه زحمات علمی، چه ریاضت‌ها، چه سیروسلوک‌ها، چه اشراقات و حاصل چه الهامات و فتوحات معنوی است. خب این‌ها را به او دادند، البته کل آن الطاف الهی است، همه‌اش، چه استادش، چه استعدادش، چه آن زمانه‌اش، همه‌اش لطف خدای متعال است. آن را هم انسان از تعابیر استفاده می‌کند. این‌ها دست به دست می‌دهد یک کسی می‌شود مثل آقای شاه‌آبادی. از آقای شاه‌آبادی (رضوان‌الله‌تعالی‌علیه) چند اثر در قالب کتاب باقی می‌ماند که به قلم او نوشته شده است، این چقدر قیمتی است، نمی‌شود برای آن قیمت گذاشت.

حالا من چشمم افتاد به این که مثال‌هایش را برای شما زدم، وَالا هر کدام همین طور است. آن کسانی که زحمت کشیدند، کار کردند، در هر رشته علمی، در هر رشته‌ای از رشته‌ها، آن‌هایی که اهل فن هستند، آن دانش را چشیدند، دریافت کردند، ولی ماها از کنار این‌ها همیشه همین‌طور زینتی می‌چرخیم عبور می‌کنیم. در حالی که آن کسی که خودش را متصل کند به این دریاها، به این خزائن متصل شده باشد این اتصال چقدر برای او پیش برنده است.

مولانا در ارتباط با استاد در زندگی از یک تعبیر استفاده می‌کند، ما آن تعبیر را گاهی به کار می‌بریم، تعبیر قشنگی است. می‌گوید حکایت چشم بینا و عصا است. کسی استاد داشته باشد از چشم بینا بهره‌مند شده است، آن که ندارد گیرم مثل یک کوری است که عصا می‌زند بعد می‌گوید چشم بینا بهتر از سیصد عصا. حالا شما به جای یک عصا دو تا، به جای دو تا ده تا، به جای ده تا سیصد تا عصا هم داشته باشید کار آن دو چشم بینا را نمی‌کند.

ببینید استاد داشته باشی و نداشته باشی دو تا عالم است، اصلاً قابل مقایسه نیستند، انسان اگر اهلش را پیدا کرد که فرمود اگر پیدا کردی چشم از آن برندار، با آن باش، خودت را با آن همانگ کن، از ظرفیت‌های او بهره‌مند باش، نگذارید خواسته‌های دنیایی، فتنه‌های دنیایی بین تو و او فاصله بیفتد.

این جا مسئله مسئله‌ی تجربه است، این جا حضرت از آن تعبیر می‌کند به اهل التجارب، خیلی تعبیر قشنگی است. اهل التجارب یعنی صاحبان تجربه‌ها. می‌گوید تو اگر دستت را به دست من بدهی، زود خودت را به من برسانی، همین‌طور که من به وقت آمدم سراغ تو، تو هم به وقت دستت را به دست من بدهی نتیجه‌اش این می‌شود که تو با یک اهتمامی، با یک جدیتی،‌ با یک فکر جدی و عزم جدی «لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْيِكَ مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ كَفَاكَ أَهْلُ التَّجَارِبِ بُغْيَتَهُ وَ تَجْرِبَتَهُ»، دست پیدا می‌کنی به آن حقایق، به آن مجموعه از درس‌ها و عبرت‌هایی که اهالی تجربه، صاحبان تجربه تو را بی‌نیاز می‌کنند از این که خودت بخواهی بروی آن‌ها را تجربه کنی و بخواهی بروی هزینه کنی و آن‌ها را به دست بیاوری. «بغیته» یعنی بخواهی بروی جان بکنی و آن‌ها را به دست بیاوری و آن‌ها را خودت تجربه کنی، این‌ها دیگر کفایت می‌کند، آن‌ها آن چیزی را که تو باید با این همه زحمت به دست می‌آوردی؛ آیا تازه بتوانی به دست بیاوری یا نیاوری، به دست آورده، همین‌طور نقد، سخاوتمندانه تقدیم تو می‌کنند.

حالا شما دو قدم بروید بالاتر مثلاً صحیفه، نهج‌البلاغه، یعنی چی این‌ها، این قال الباقر و قال الصادق یعنی چی؟ این‌ها از کجا آمده است؟ این‌ها این قدر سخاوتمندانه در اختیار ما است و ما این قدر مصرفانه و این قدر بی‌توجه این قدر غافلانه، این قدر قدرناشناسانه داریم با این‌ها برخورد می‌کنیم از کنارش می‌گذریم، ما را متصل می‌کند به دریاهای حکمت، بی‌کرانه‌ها است. مخصوصاً معصومین (سلام‌الله‌علیهم‌اجمعین). حالا برای امثال آن بحث‌های قبلی که گفتیم آن‌ها در شرح کلام معصوم (علیهم‌السلام) موفق بودند، مثال‌هایی که راجع به امام، راجع به مرحوم شاه‌آبادی و دیگران عرض کردیم، آن‌ها هنرشان شرح این حقایق است.

«مَا قَدْ كَفَاكَ أَهْلُ التَّجَارِبِ بُغْيَتَهُ وَ تَجْرِبَتَهُ فَتَكُونَ قَدْ كُفِيتَ مَئُونَةَ الطَّلَبِ» جالب است این جا امام (علیه‌السلام) ضمناً دارد به ما یاد می‌دهد که این مطلب را هم داری منتقل می‌کنید باید وجوهش را بگویید. دیدید قبلاً همین طور بوده یعنی وقتی سروکار شما با جوان می‌افتد، به تعبیر خودمان باید شیرفهمش کنی، گاهی این جوری نیست که مثلاً از این طرف بگویی مطلب مشخص شده باشد. باید از این سمت هم بگویی، از آن طرف هم بگویی، یک مقدار با عقلش ور بروی، یک خرده با عاطفه‌اش ور بروی تا این شیرفهم بشود، این برسد به مطلب. لذا می‌بینی این جا می‌گوید «لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْيِكَ مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ كَفَاكَ أَهْلُ التَّجَارِبِ بُغْيَتَهُ وَ تَجْرِبَتَهُ» بعد می‌فرماید «فَتَكُونَ قَدْ كُفِيتَ مَئُونَةَ الطَّلَبِ» دیگر این هزینه و دردسرهای مربوط به طلب و به دست آوردن را نداری، چقدر خوب است، به قول خودمان مجانی است. اگر کسی قدر این مجانی را بداند به همه جا می‌رسد. اگر به خاطر این که مفت و مجانی است قدرش را ندانست عملاً یک فرصت غیرقابل جبرانی را از دست داده است.

در هر صورت «فَتَكُونَ قَدْ كُفِيتَ مَئُونَةَ الطَّلَبِ وَ عُوفِيتَ مِنْ عِلَاجِ التَّجْرِبَةِ» یک تجربه را اگر تو می‌خواستی به دست بیاوری چقدر گرفتاری و دردسر برای تو درست می‌شد، چقدر مخاطرات داشتی، «اوفیت» یعنی تو به سلامت ماندی، به سلامت می‌مانی از آن راه‌هایی که دیگران رفتند به این تجربه رسیدند. تو دیگر آن مخاطرات و آن سختی‌ها را نداری.

 

دستیابی و بهره‌مندی از درس‌ها و عبرت‌ها

کل تجارب و آن چیزی که ما به عنوان تجربه از اساتید، مربیان یا از گذشتگان دریافت می‌کنیم، کل آن یک دسته‌بندی پیدا می‌کند؛ درس‌ها، عبرت‌ها. یک تقسیم این مدلی پیدا می‌کند. مخصوصاً عبرت‌ها خیلی قیمتی‌ هستند چون خسارتش خیلی زیاد است. مثلاً انسان فلان ارتکاب‌ها را داشته باشد، فلان بلا به سرش آمده باشد تا متوجه شده باشد که نباید فلان کار را انجام می‌داد یا فلان خصلت را می‌داشت. حالا فلان گرفتاری برای او پیدا شده یا فلان ابتلاء در زندگی، فلان بیماری در زندگی، فلان دردسر در زندگی برای او پیش آمده و این باعث شده که این برای او یک فهم برتری پیدا بشود، به یک شکوفایی و به یک بصیرتی رسیده است، آن بصیرت اکنون در اختیار توست، بدون آن هزینه و دردسر و بدون آن بیماری و بدون آن خطر و ریسک و این چیزها، هیچ کدامش نیست، تجربه‌اش هست. عبرت‌ها مخصوصاً، درس‌ها هم البته؛ هر دو.

غرض این که اگر بخواهم به یک عبارتی محضر شما تقسیم کنم، می‌شود «فَتَكُونَ قَدْ كُفِيتَ مَئُونَةَ الطَّلَبِ» مربوط به درس‌ها، «وَ عُوفِيتَ مِنْ عِلَاجِ التَّجْرِبَة» می‌شود عبرت‌ها. همه‌ این‌ها در تجارب گذشتگان ما و یافته‌هایشان وجود دارد. «فَأَتَاكَ مِنْ ذَلِكَ مَا قَدْ كُنَّا نَأْتِيهِ وَ اسْتَبَانَ لَكَ مِنْهُ مَا رُبَّمَا أَظْلَمَ عَلَيْنَا مِنه» یعنی همان چیزهایی که ما به آن رسیدیم را تو به آن می‌رسی.

این جا حضرت لطیف برمی‌گردند به این سمت که تو با یک خزانه‌ای از تجربه‌های بزرگ روبرو هستی، پدرت هست که اکنون جلوی تو نشسته است و با کمال صفا و اخلاص و عشق دارد هر چیزی را که تو لازم داشتی به قلم می‌آورد می‌نویسد و به تو تقدیم می‌کند.

 

ضرورت اجتناب از آفت حجاب قُرب

ببینید این جا امام (علیه‌السلام) تا حالا داشت راجع به دیگران صحبت می‌کرد، حالا برمی‌گردد یک دفعه خودش را هم قاطی آن‌ها می‌کند. این جا از متکلم مع الغیر به صورت کنّا نأتیه استفاده می‌کند. نکته‌اش این است که ما در ارتباطی که معمولاً با فرزندان‌مان داریم، یا معلم‌ها در ارتباط نزدیکی با شاگردان‌شان دارند گاهی یک تلنگرهایی می‌خواهد، چون این اُنس نزدیک و ارتباط نزدیک خودش گاهی وقت‌ها باعث دوری می‌شود که اصطلاحاً می‌گوییم قدر نشناسی است.‌ اصطلاح فنی‌اش این است می‌گویند حجاب قرب. نه این که این پدر کنارش هست یا این معلم همین‌طور در دسترس اوست، او قدرش را نمی‌داند. این جا گاهی وقت‌ها لازم است شما از دیگران فاصله بگیرید، در این فاصله او بهتر می‌تواند ببیند، گاهی این به خاطر نزدیک بودن آن رؤیت کامل نمی‌شود.

 

لطایف اسرار تربیتی مکتب امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)

این جا ببینید این ترکیب چقدر جالب است، تا حالا داشت می‌گفت «لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْيِكَ» نمی‌گوید تجربه‌های من، داشته‌های من، من چقدر برای تو مطلب دارم، حکمت دارم، تجربه دارم و این‌ها. دارد راجع به اهل التجارب صحبت می‌کند، راجع به دیگران. بعد که یک چند جمله گفت، بعد می‌فرماید:‌ «فَأَتَاكَ مِنْ ذَلِكَ مَا قَدْ كُنَّا نَأْتِيهِ»‌ حضرت خودش را هم آن جا می‌آورد. «وَ اسْتَبَانَ لَكَ مَا رُبَّمَا أَظْلَمَ عَلَيْنَا مِنْهُ» مطالبی بود که این‌ها برای ما تاریک بود یعنی برای ما بزرگترها و صاحب تجربه و اهل فن این تاریک بود ولی الان دیگر برای تو تاریک نیست، یعنی تو دیگر ایام تاریکی این‌ها را درک نکردی، داری ایام روشنایی‌اش را درک می‌کنی. این حاصلش دارد به دست تو می‌رسد.

از این جا به بعد امام (علیه‌الصلوةوالسلام) یک دفعه مطلب را عوض می‌کند راجع به خودش صحبت می‌کند و یک قاعده دیگری را می‌دهد. این جا بحث امام حسن و امیرالمؤمنین (صلوات‌الله‌وسلامه‌علیهم‌اجمعین) نیست. بحث پدر و فرزند، مربی و شاگرد است، به همان لسان عامی که قبلاً هم به آن اشاره رفت. این جا امام (علیه‌الصلوةوالسلام) چقدر لطیف برمی‌گردد سرّ کشف خودش را از تجربه‌های گذشتگان برای شما به عنوان نقل یک تجربه و یک روش به آن وارد می‌شود که این را خاطر مبارک‌تان باشد ما قبلاً هم به مناسبت داشتیم، آن جا که امام (علیه‌السلام) داشت راجع به قلب صحبت می‌کرد، یادتان هست آن جایی که می‌گفت «وَ اعْرِضْ عَلَيْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِينَ» خبرهای گذشتگان را به قلبت عرضه کن، بعد آن را یک مقدار بسط دادند وجوه مسئله را که ما راجع به اهمیت و ارزش تاریخ آن جا صحبت کردیم و فاجعه‌ای را که الان در درس تاریخ و امثال این‌ها در مدرسه‌هایمان به آن مبتلا هستیم، یک مقدار به آن پرداختیم. این جا امام به آن بحث برمی‌گردد ولی فوق‌العاده فنی و دقیق و تهییج کننده، خیلی پرهیجان است، می‌گوید: «أَيْ بُنَيَّ» دوباره این کلمه «أی بنی» این جا همان ضربه‌های عاطفی است که حضرت دارد به شما یاد می‌دهد که دائم بین شما و مربا و آن تعلیم‌پذیر و شاگردتان باید این تلنگر‌های عاطفی برقرار باشد.

حالا این جا در کلیدواژه‌ای که حضرت به کار می‌گیرند، این گاهی کلامی است، گاهی نگاهی است، گاهی مثلاً انسان یک نگاه پرعاطفه به فرزندش می‌کند، به شاگردش می‌کند. گاهی با یک نگاه انسان تا عمق قلب مخاطبش را سیر می‌کند، وقتی از سر محبت و عاطفه باشد این گونه است. گاهی نه، یک اقدام است، یک کاری است که شما برای او انجام می‌دهید، یک هدیه‌ای است که به او می‌دهید، یک مثلاً قدمی است که برای او برمی‌دارید. می‌خواستم بگویم از «أی بنی» نگذرید.

بقیه‌اش باشد تا جلسه آینده اگر خدای متعال توفیق داد که ان شاءالله عمری و توفیقی  بود باز با شما بنشینیم و از امیرالمؤمنین (علیه‌الصلوةوالسلام) و از لطایف کار تربیتی و اسرار تربیتی مکتب امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بگوییم.

 

سؤالات مخاطبین

سؤال: دوستان سؤال داشتند که تعلیم زیر مجموعه تربیت است تا بالعکس که البته فکر کنم پاسخش را دادید، لطفا مجدد اشاره بفرمایید.

پاسخ حاج‌آقا: در یک نگاه می‌شود گفت که اساساً تعلیم و تربیت دو روی یک سکه هستند. تفکیک‌ناپذیر هستند، دست‌شان در دست هم است، تقدم و تأخر و امثال این‌ها چیزهایی است که محل مباحثه است. ولی از نظر جایگاه و منزلت آنچه که از متن قرآن کریم استفاده می‌شود این است که تزکیه و تربیت یک جنبه اولویتی و تقدمی دارد، تقدم رتبی دارد. بحث ما خیلی زمانی نیست، تقدم زمانی ندارد ولی تقدم رتبی دارد. لذا اهمیتش اهمیت بسیار زیادی است، اما این دو کاملاً دست‌شان در دست هم است.

سؤال: یعنی باید دانشی باشد که به تغییر رفتار منجر شود؟

پاسخ حاج‌آقا: بله هست، از دو طرف هست. مخصوصاً این‌ها این قدر در هم تنیده هستند که بیننا و بین الله تفکیک این‌ها کار سختی است و خیلی دست‌شان در دست هم است. اگر شما بخواهید جلوه ویژه‌ آن را ببینید، جلوه ویژه‌اش مثلاً در اصطلاح قرآنی می‌شود ذکر و فکر. فکر با ذکر چه می‌کند، ذکر با فکر چه می‌کند؟ «يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ...»[9] آن تفکر بدون این تذکر، بدون این ذکر عقیم است و این ذکر هم بدون این تفکر اوجی نمی‌گیرد، یعنی میدان پیدا نمی‌کند.



[1] فرازی از نامه 31 نهج‌البلاغه

[2] آیه 5 سوره مبارکه حج

[3] آیه 84 سوره مبارکه اسراء

[4] آیه 74 سوره مبارکه بقره

[5] همان

[6] همان

[7] بحار الأنوار : 73/354 /60

[8] آیه 191 سوره مبارکه آل‌عمران

[9] آیه 191 سوره مبارکه آل‌عمران



لطفاً نظر خود را درباره این مطلب بنویسید:
نام :


پست الکترونیکی :

کد تصویر:

نظر شما : *