موضوع بحث ما، بحث بسیار مهم تربیت قوه وهمیه بود. در این زمینه نکتههایی را خدمتتان عرض کردیم، به نظرم میشود بحث را کمکم جمعبندی کرد. یکی دو نکته تکمیلی داریم. یک مطلب اهمیتش کمتر است ولی یک مطلب، مطلب اساسی است. من از آن که اهمیتش کمتر است شروع میکنم بعد هم به آن موضوع پایانیمان که موضوع اساسیتری است میپردازم.
نقش سلامت جسمانی در مدیریت قوّه وهمیّه
همان بحثی که عرض کردم اهمیتش کمتر است، یعنی نقشی که در تنظیم، مهندسی، تربیت و مدیریت قوه وهمیه دارد، آن عبارت است از سلامت جسمانی به همین معنا. این را ما در قواعد عمومی گفته بودیم و خاطر مبارکتان هست. در قواعد عمومی عرض کردیم یکی از نکتههایی که در سیروسلوکِ انسانها اثر جدی دارد و قابل ملاحظه است عبارت است از سلامت جسمانی؛ یعنی یک جسم سالم و مناسب، چابک و سبکبار کاملاً میتواند در سیروسلوک انسان نقش داشته باشد، به معنای عام. درباره قوه وهمیه مسئله حساستر است، لذا من این جا به طور مستقل یادآوری میکنم و میخواهم تذکر بدهم.
استحضار داشته باشید که اساساً افرادی که از نظر جسمی یک جسم کمتحرک دارند، یک حالت ایستایی در آنها پیدا میشود. در مجموع بدنمان را که خداوند تبارک و تعالی برای حرکت خلق کرده است، شروع میکند به اضافه، اضافاتی پیدا میکند. که این را معمولاً در جای خودش به عنوان چاقی و اضافه وزن از آن یاد میکنند. یک وقتهایی هم ممکن است چاقی به این معنا نباشد ولی اضافاتی است که این اضافات عملاً حرکت را در مراحل بعد سختتر میکند و تولید یک فهرستی از انواع و اقسام بیماریها را میکند. بیماریهایی از قبیل قلبی، عروقی بگیرید تا سایر موارد. این نوع از بیماریها به تدریج برای یک چنین کسانی بیشتر پیش میآید، چون سوخت و ساز بدن اینها به اندازه کافی انجام نمیشود و در واقع آن متابولیسم گرفتار اختلال میشود. وقتی آن جا ما گرفتار اختلال بشویم، خود به خود بیماریهایی پیدا میکنیم یا در معرض بیماریهای خطرناکتری هم ممکن است قرار بگیریم که الان این جزو مواردی است که در زندگی امروز شایع است، علت اصلیاش هم سبک زندگی است و این سبک زندگی بالاخره قرین دشواریهای خاص خودش است.
به این ترتیب شخص، سه چیز را از دست میدهد؛ اول: چابکی را از دست میدهد، دوم: سلامتیاش اختلال پیدا میکند، و سوم: توانایی و قوت شخص کاهش پیدا میکند. همزمان که ما از نظر جسمی یک چنین اختلالی پیدا میکنیم، قوه وهمیه باز به معنای همان شیطنت، به معنای همان حقهبازی، به معنای همان خیالپردازیهای آنچنانی، او اتفاقاً در یک چنین شرایطی میدان فراخ و گستردهای پیدا میکند. میشود گفت بدن سنگین، بیمار و ضعیف، هم به دلایل درونی، هم به دلایل بیرون و محیطی، میشود محل جولان قوه وهمیه و قوه خیالیه به همان معنای خطرناکی که تا به حال در بارهاش صحبت کردیم. مسئله سلامت جسمانی به همان معنای عمومی کلمه هم مورد نظر ما هست، یعنی داشتن یک جسم سبکبار که زوائد ندارد، سالم است و از قوّت لازم برای انجام کارهای روزمره و یک زیست متوازن و متعادل بهرهمند است. این خود به خود به تحرک ما کمک میکند و آن تحرک وقتی به اندازه کافی باشد مجدداً نتایجش به آن خزانه سلامتی ما واریز میشود و حاصل جمع اینها عبارت است از این که شخص کمتر در دستبرد قوه وهمیه قرار میگیرد و اگر تصمیم داشته باشد که در آن بخش ان شاءالله موفق باشد، این یک کمک بزرگی به او میکند.
بنابراین یادتان باشد، از مواردی که به لطف خدای متعال در سیروسلوکمان مخصوصاً در تربیت قوه وهمیه با آن اهمیت و حساسیتی که داشت به ما کمک میکند، همین مسئله است. موضوع را به آن اهمیت بدهیم، جدی بگیریم و یادمان باشد که فقط این سنگینی جسمی و زیادبود و اختلال متابولیسم، اختلال سلامتی، دایرهی این فقط محدود به وضعیت جسمی ما نمیشود، به محیط روان ما وارد میشود، منطقه روان ما را تحت تأثیر قرار میدهد و میدانی میشود برای افکار و خیالات باطل و میدانی میشود برای قوه وهمیه که آن جا بخواهد تاخت و تاز کند و عوارض خطرناکی را برای شخص بگذارد.
مسئله عزم و اراده در تربیت قوه وهمیه
و اما برویم سراغ آن نکته پایانی که در بحث جاری ما که بحث تربیت قوه وهمیه است مطلب اساسی و حیاتی است و آن عبارت است از مسئله عزم و اراده. این را میشود در حد یک قاعدهی برجسته و اساسی در این میدان مطرح کرد و به آن پرداخت. موضوع بسیار حیاتی است. ما در جریان خودسازی و سیروسلوک با دو رهزن خطرناک مواجه هستیم. رهزن اول عبارت است از تردید نظری، و رهزن دوم عبارت است از تردید در عمل؛ تردید عملی.
1. تردید نظری
در موضوع تردید نظری، انسان گرفتار حیرت شناختی میشود و تردید میکند؛ در باره اهدافش، در باره برنامههایی که در زندگی دارد، یک وقتهایی انسان گرفتار حیرت شناختی میشود. ببینید این که انسان گاهی وقتها شک داشته باشد، این نگران کننده نیست. استمرار شک نگران کننده است و تبدیل شدن شک به یک عادت، این است که بسیار خطرناک است. مثلاً این که ما دائماً بخواهیم تردید کنیم که آیا این کاری که میخواهیم انجام بدهیم خوب است یا نه؟ مصلحت هست یا نه؟ این تردید در نقطه آغاز مبارک است، یعنی وقتی که انسان میخواهد تصمیم بگیرد، آن وقتِ اولِ کار، وقتی انسان تصمیم به انجام کاری بگیرد، آن کار را خوب مطالعه کند، آگاهی مناسب به آن را فراهم کند، جوانب آن را بسنجد و به یک روشنبینی دست پیدا بکند. تا این جای کار حتماً لازم است و بسیار خوب و لازم است، همان است که گفتیم انسان کارهایش را با فکر انجام بدهد. تفکر در همه امور زندگی میتواند کاملاً پیشبرنده باشد به این معنا که شخص کارهایش را با تفکر انتخاب میکند، با آگاهی وارد میشود، آگاهانه حرکت میکند. پس این سر جایش محفوظ و مطلوب است.
اما آن جایی که شما به آگاهی لازم رسیدید، تصمیم هم گرفتید، حالا میخواهید وارد میدان عمل بشوید دوباره گرفتار دچار شک بشوید و تردید کنید، به کوچکترین مناسبتی در ارتباط با آن کاری که تصمیم گرفته بودید انجام بدهید یا هدفی که انتخاب کردید دچار تردید بشوید. این تردید در اصل مسئله است که اصطلاحاً میگوییم تردید نظری. یعنی دوباره دارید فکر میکنید که خوب است یا نه، من این کار را انجام بدهم؟ مثلاً مصلحت است یا مصلحت نیست؟ اصطلاحاً میگوییم این منطقه مربوط میشود به منطقهی عقل نظری. مبادی تصمیمات ما هم مبادی تصوریه و مبادی تصدیقیه هستند. یعنی آن جایی که ما اصل آن کار را شروع میکنیم به شناختن، کاری که میخواهیم انجام بدهیم یا هدفی که انتخاب کردیم، این مرحلهاش را میگوییم تصوری. از آن مرحله که تأیید میکنیم یا تکذیب میکنیم مصلحت بودنش را، خوب بودنش را، مفید بودن یا مضر بودنش را، این مرحله را میگوییم جزو آن مبادی تصدیقیه است.
پس این جا اگر کسی در مسیر گرفتار تردید بشود و شک بکند، گرفتار حیرت بشود، در واقع میشود گفت که یک میدان گستردهای فراهم شده برای قوه وهمیه و قوه خیالیه که بتوانند به شخص مسلط بشوند و به جای این که شخص بتواند از این قوه برای پیشبرد برنامههایش استفاده کند، این است که بر آنها مسلط میشود و عملاً در مسیر دستیابی به هدفها اختلال درست میکند.
راهکار عبور از ابتلاء به تردید نظری
راهش چیست؟ چه کار باید کرد که ما گرفتار یک چنین تردیدی نشویم؟ گاهی اسم این وضعیت را با یک دقت بیشتری میگذارند وسواس. وسواسهای نظری، که دائم دارد تردید میکند. این خوب است، خوب نیست، تا یک دقیقه پیش میگفت خوب است، حالا میگوید شک کردم. دوباره میخواهد تصمیم بگیرد نمیتواند و این گرفتار میشود. این یک رهزن است. راهش هم جزم است یعنی این که انسان در بررسی اولیه به اطمینان برسد و بعد تحت هیچ شرایطی به این وسوسه و به این تردیدها اعتنا نکند و ترتیب اثر ندهد.
2. تردید عملی
و اما زهرن دوم؛ رهزن دوم عبارت است از تردید عملی. از آن اولی، در اصطلاح قرآنی و در روایات ما با کلمه «ریب» یا «ارتیاب» در بارهاش صحبت میشود. اما این دومی تردید عملی است. یعنی طرف هیچ تردیدی در خوب بودن، در مصلحت بودن، در مفید بودن، در این که این کار را باید انجام بدهد، هیچ تردیدی ندارد. پس مسئله چیست؟ مسئله این است که با این که میداند خوب است و به مصلحت است و باید عمل کند، یا در عین حال در حالی که میداند بد است و مضر است و باید ترک بکند، در مقام انجام و در مقام عمل، یک حالت تردید در او پیدا میشود. در اصطلاح قرآنی به این تردید «تربص» گفته میشود، مثل حالتِ این پا و آن پا کردن. دیدید شخص یک قدم میآید جلو، یک قدم میرود عقب. یک قدم نزدیک میشود دوباره فاصله میگیرد. از دلش یک اتفاق دیگری هم میافتد و آن اتفاق دیگر که خیلی در من و شما رایج است عبارت است از موکول کردن به فردا. میگوید این باشد، حالا یک مقدار این پا آن پا میکند، بعد میگوید حالا بعداً؛ منظورم از فردا بعداً است. حالا این فردا را مثلاً میتوانیم بگوییم یک ساعت دیگر است. به تأخیر انداختن است. کاری که باید اکنون انجام میداد، وقتی گرفتار تردید شد، این را موکول میکند به آینده، به زمان بعد. که به این مرحله میگویند «تسویف»، این سوف سوف گفتن و مدام موکول کردن به زمانی دیگر؛ میگوید حالا بعداً انجام میدهم. از فردا این را درست میکنم، و از این قبیل موارد. این حالت تسویف در مرحله بعدیاش است. این جا اراده و تصمیم شخص گرفتار اختلال میشود.
پس این اختلال یک وقت در مرحله نظری است، همان شک یا ارتیاب است به توضیحی که عرض کردم. این مربوط به زمانی است که تبدیل میشود به یک نوع وسواس فکری و وسواس نظری. امّا مسئله دوم مربوط میشود به مقام عمل. دیگر تردیدی از نظر فکری و ذهنی و نظری ندارد. مسئله مربوط میشود به خود مقام اجرا. در مقام اجرا میافتد درون تردید؛ انجام بدهم یا انجام ندهم؟ بعد این وسط یک مداخلههای شیطانی و نفسانی پیدا میشود و این منتقل کردن انجام کار به زمانی دیگر صورت میگیرد.
تسلط بر قوّهی وهمیه، با عزم و اراده راسخ و استوار
چنین کسی در منطقه عزم و اراده عملاً گرفتار اختلالی میشود. در منطقه عزم گرفتار اختلال میشود. عزم ما اگر مختل بشود در واقع قوّهی وهمیه و خیالیه ما کاملاً به ما تسلط پیدا میکند. اگر شما بخواهید موضوع را برعکس کنید، یعنی شما باشید که بر قوه وهمیه و قوه خیالیهتان تسلط داشته باشید، تنها راهش این است که عزم و اراده خودتان را راسخ کنید، محکم کنید. یعنی هم از دایره شک نظری خارج بشوید، به مقام جزم برسید، هم از دایره تردید عملی خارج بشوید به مقام عزم برسید. اگر کسی در یک چنین موقفی قرار گرفت میتواند بر قوه وهمیه خودش مسلط بشود.
میدان تسلط شیطان، در محیط تردیدها
ما معمولاً در محیط تردید است که این قوه با ارزش را دو دستی تقدیم میکنیم به شیطان. یادتان باشد هر وقت گرفتار تردید شدید مخصوصاً تردید عملیِ شدید، بدانید که شما رفتید در آغوش شیطان، به شما مسلط میشود. قوه وهمیه این جا میدان را به دست میگیرد؛ خیالپردازیهای عجیب و غریب و توهّمات شگفتانگیز که اینها تولیدات نفس است، نفس انسان میتواند این جا یک چنین اختراعات و ابتکارات و تولیداتی داشته باشد و اینها چنان شخص را احاطه میکند که گرفتار فلج ارادیاش میکند، یعنی ارادهاش را فلج میکند. این نمیتواند تصمیم بگیرد. یا احیاناً کم میتواند تصمیم بگیرد. حالا من صفر و صدیاش را نمیخواهم بگویم ولی بالاخره در فرآیند تصمیم شخص گرفتار اختلال شده است. آسیب این اختلال خیلی زیاد و جدی است.
مسئلهی شک و تردید از منظر قرآن کریم
در قرآن کریم این تعبیر را در باره کسانی که گرفتار نفاق در شخصیت هستند داریم، میفرماید: شخصیتهای منافق کسانی هستند که اینها ساختار اندام روانیشان و بعد هم در امتداد روحیشان دارای نقب است، یعنی یکپارچه نیست. به لحاظ درونی دو رویه هستند و این وضعیت که میگوییم، در واقع شخصیت اینها نفق دارد، دَر رُو دارد. قرآن کریم از آنها به آدمهای مذبذب تعبیر مینماید «مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ»[1] تکلیفشان با خودشان معلوم نیست. این حالت تذبذب که همان حالت تردیدی است که عرض کردم، در یکی از آیات کریمه قرآنی که در سوره مبارکه حدید میباشد یک مقدار تشریح شده است. در باره شخصیت منافقین به این معنا؛ وقتی هم میگویم منافقین، یادتان باشد که ذهنتان یک دفعه نرود سراغ گروهک نفاق، چون آن را که بگوییم من و شما خودمان را تطهیر میکنیم، گویا ماها هیچ مشکلی نداریم. نخیر، این نفاق درجاتی دارد، بخشی از نفاق ملحق به کفر است. یعنی کسی گرفتار کفر شده ولی کفرش را پنهان میکند، آن میشود نفاق پیشرفته. آن مرحله از نفاق قرین کفر است بلکه بدتر از کفر است.
قرآن کریم هم فرمود «إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ...»[2] یعنی وضعیت منافقین از وضعیت کفار بدتر است. اینها در آن مراتب پایینتر از جهنم هستند. ما اکنون راجع به آن اصلاً صحبت نمیکنیم. آن مرحله دیگری است. نفاقی که این جا داریم صحبت میکنیم نفاقی است که همهی ما به آن گرفتار هستیم. یادتان باشد یعنی ناخالصی. ایمان تا به درجه خلوص نرسیده باشد رگههایی دارد. آن رگهها اسمش نفاق است. رگههای ناخالصی در توحید، رگههای ناخالصی در ایمان. این ناخالصیها اگر دستکم شمرده بشود، اگر به آن رسیدگی نشود، اگر امتداد پیدا بکند میتواند به آن مراحل بالاتر هم برسد.
عوامل و دلایل ایجاد نفاق
در آنهایی که نفاق در آنها یک مقدار پیشرفت کرده است، وقتی پرده کنار میرود و فاصله بین خودشان و ایمان خالص و ناب را میبینند، وقتی آن جا سؤال میکنند که حالا چرا ما این چنین هستیم؟ از اطرافیان میپرسد که چرا شما این طور نیستید؟ آن طرفشان مؤمنین هستند، مثلاً طرف مقابلش مؤمن است، مؤمن خالصی است که آن جا در نور خودش دارد سیر میکند. این وقتی آنها را میبیند، میشناسد این فلانی است، آن فلانی است، مثلاً این همکار ما بود، این همسایه ما بود، بعد بین آنها یک پردهای کشیده میشود که اینها دیگر نمیتوانند از نور مؤمنین استفاده کنند. «فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ»[3] آن جا «يُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ...»[4] از پشت این دیواری که کشیده شده است، این منافقین با مؤمنین صحبت میکنند و سؤال میکنند. سؤالشان این است که مگر ما با هم نبودیم، یک جا با هم کار میکردیم، یک جا با هم زندگی میکردیم، در یک شهر با هم بودیم. شما چطور در آن شرایط نورانی و روشن هستید، ما در این شرایط تاریک و معیوب هستیم؟ مؤمنین از فراسوی آن دیوار، که خود آن دیوار میشود گفت دیوار عذاب است که نمیگذارد منافقین از نور مؤمنین بهرهمند باشند. این فاصله که بین آنها افتاد این سؤال برایشان به وجود میآید، چون آنها را میشناسند بنابراین این سؤال جدیتر است. سؤالشان را که مطرح میکنند «يُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ»[5] میپرسند مگر ما با شما نبودیم؟ چرا این جا با شما نیستیم و این فاصله بین ما افتاده است؟ آنوقت آنها مبانی را تشریح میکنند. در چند کلمه است، میگویند «قالُوا بَلى» بله ما با هم بودیم «وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ»[6] شما گرفتار خودفریبی شُدید، این یک. «وَ ارْتَبْتُمْ» گرفتار شک نظری شدید، این دو. «وَ تَرَبَّصْتُمْ» گرفتار تردید عملی شدید، این سه. «وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمانِيُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ» گرفتار آرزوپردازی و آرزوهای دور و دراز شدید، این هم چهار. تا این که بالاخره مرگتان از راه رسید «وَ غَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ» و بالاخره رسیدید به آن نقطه که در نسبت شما با خداوند تبارک و تعالی اختلال پیدا شد و شیطان به شما به گونهای مسلط شد که توانست رابطه شما را با خداوند تبارک و تعالی قطع کند و گرفتار اختلال کند «وَ غَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ».
بنابراین پنج عامل است که نفاق را از نظر روانشناختی تحلیل میکند. در این جملات مؤمنین به منافقین پاسخ میدهند که چرا ما در دنیا با هم بودیم اما در آخرت با هم نیستیم. علت این که ما در مقام نور هستیم و شما غرق ظلمات هستید این چیزها است؛ اولیاش خودفریبی است، دومیاش تردید عملی است، سومیاش شک نظری است، چهارمیاش گرفتاری به آرزوها است، و پنجمیاش هم این است که شما خودتان را در باره خدای متعال فریب دادید. و این سبب شد که شما در یک چنین شرایطی قرار بگیرید.
پس ببینید در اینجا شما هم کلمه خودفریبی را میبینید، هم کلمه ارتیاب را میبینید، «و ارتبتم» یعنی شماها هم گرفتار شک شدید، یعنی شک نظری، حتی رسیدید به این جا که اصلاً آیا این راهی که پیامبر به ما معرفی کرده است، آیا این راهی که اولیاء خدا به ما معرفی کردند، آیا این راه اصلاً حق است یا نیست؟ یعنی در حقانیت راه گرفتار تردید شدید. و بعد هم گرفتار تردید عملی شدید «و تربصتم»، یعنی شروع کردید به این پا و آن پا کردن، میدانستید این کار را باید بکنید ولی این تردید شما را از انجام باز داشت و همان سوف سوف گفتنهایی که عرض کردم، آرزوپردازی و اینها کار شما را رساند به این که تا نقطه مرگ گریبان شما را رها نکرد.
من یک کمی راجع به آرزو و آرزوزدگی در جلسه گذشته توضیح دادم و بالاخره این که شما حتی در باره خدای متعال به خودتان دروغ گفتید و خودتان را در باره حق فریب دادید. در هر صورت از آیات تکاندهنده قرآنی است و جای مباحثه جدی دارد. بنابراین کسی که گرفتار شک نظری میشود، عملاً این وسواس، زمینهای درست میکند برای تسلط قوه وهمیه و اراده او را مختل میکند. دوم: کسی که گرفتار تربص شده، یعنی فعلاً تردیدی در حقانیت راه ندارد، تردید او مربوط میشود به انجام دادن یا انجام ندادن، یعنی بیشتر مربوط به مقام عمل است، به این ترتیب باز اراده شخص و عزم او گرفتار اختلال میشود. در هر دو صورت ما هم از نظر شخصیتی و هم از جهت عملی آسیبهای اساسی میبینیم. بنابراین موضوع، موضوعی حیاتی است، چون مسئله عزم و اراده است.
مسئله تقویت عزم و اراده، در اجرای تصمیمها و برنامهها
بعد از یقظه که یک اصطلاح سلوکی است، که بیداری و توجه است، که انسان در آن حالت بیداری و توجه است که انتخاب اصلی خودش را انجام میدهد، اولین منزل، منزل عزم و اراده است. مسئلهی اساسی این است، مثلاً چیزی که بشود آن را دست کم گرفت نیست. عمده لطمههایی که ما در زندگیمان میخوریم، خوردیم، الان هم داریم میخوریم، مربوط میشود به مسئله عزم و اراده. یعنی تصمیمهای اجرا نشده، الی ما شاءالله. چه آنچه که مربوط به مواردی است که برای ما مضر است، چه آن مواردی که برای ما مفید بوده است. چقدر ما تصمیم گرفتیم ولی این تصمیمها را هیچ وقت انجام ندادیم، موفق نشدیم اصلاً انجام بدهیم. مثلاً فلان غذا چون برای ما خوب نبوده، تصمیم گرفتیم آن را نخوریم، اما خوردیم. تصمیم گرفتیم ورزش کنیم، یک روز دو روز انجام دادیم ولی رها کردیم. ده بار دائم انجام دادیم ولی دوباره رها کردیم. تصمیم گرفتیم سحر برای نماز بیدار بشویم، یک بار، دو بار انجام دادیم، دهها بار انجام ندادیم. تصمیم گرفتیم به فلان جلسه معنوی وارد بشویم، شرکت بکنیم، دو بار رفتیم ده بار نرفتیم. تصمیم گرفتیم فلان مطالعه خوب را مستمر داشته باشیم، گاهی انجام دادیم، دهها بار هم انجام ندادیم. تصمیم گرفته بودیم چقدر قرآن حفظ کنیم اما هیچی از آن را حفظ نکردیم. تصمیم گرفته بودیم چقدر مناجات و دعا و امثال اینها بخوانیم، تصمیم گرفته بودیم گاهی مثلاً در طول ماه مثلاً یک روز دو روز روزه بگیریم و هکذا فعلل و تفعلل.
ببینید یک فهرستی دارد که امروز که من و شما به گذشتهمان برمیگردیم نگاه میکنیم میبینیم ما ضربه اصلی را در مسیر طی شده زندگیمان در مرحله عزم و اراده خوردیم. یعنی اگر عزم و ارادهی ما، عزم و ارادهی محکم و استواری بود ما اکنون این جا که الان هستیم، ما حتماً جلوتر از اینها بودیم. بدون شک هر کدام از ما این چنین هستیم، قطعاً بالاتر از این بودیم؛ از جهت علمی، از جهت سلوکی، از جهت اخلاقی، از جهت اقتصادی، از جهت زیستی، از هر جهتی، ولی ما ضربه خوردهی تصمیمهای ورشکسته هستیم. تصمیمهایی که به مرحله اجرا نرسیده است.
لذا ببینید امیرالمؤمنین (علیهالصلاةوالسلام) در دعای شریف کمیل چقدر روشن و صریح میفرماید «قَوِّ عَلَى خِدْمَتِكَ جَوَارِحِي» مربوط به جسم «وَ اشْدُدْ عَلَى الْعَزِيمَةِ جَوَانِحِي» این که من، اندامهای درونی من برای این که تو را انتخاب کنند و عازم بشوند به سوی تو، آن را تقویت کن، قویام کن، اکنون از این جهت ضعیف هستم. نمیتوانم گامهای بلند به سوی تو بردارم، از سرعت کافی برخوردار نیستم، از سرعت مناسب برخوردار نیستم. الی ما شاءالله تأخیر دارم.
پس این بحث امروز ما است که شاید بخواهیم به یک شکلی اهمیتش را بگوییم میتوانیم بگوییم در مسئله تربیت قوه وهمیه و تسلط بر آن، تقویت عزم و اراده حرف اول را میزند. یعنی اگر کسی بتواند اراده و عزم خودش را از این که هست محکم و استوار کند، و مسیری که دارد مسیری باشد که اراده او را محکم و استوار کند، این میتواند به لطف خدای متعال بر آن اوهام و وهمیات خودش غلبه کند و آنها را در تسخیر جناب عقل قرار بدهد و به لطف خدای متعال راهش به سوی مقاصد بزرگ هموار بشود.
در باب عزم و اراده، یادتان باشد که بدون شک، عامل اصلیِ پیشبرنده به سوی اهداف و هدفهای بزرگی که ما داریم این است که اگر کسی بین خودش و خدای متعال خلوتی داشت، باید از خدای متعال عزم بخواهد.
ضربههای اساسی در زندگی، حاصل ضعف در عزم و اراده
در باره پدر ما حضرت آدم (علینبیناوآلهوعلیهالسلام) قرآن کریم فرمود: «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً»[7] فرمود ما با آدم قرار گذاشته بودیم. ما قرارمان این بود که به شجره ممنوعه نزدیک نشود. «وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» ما در او عزم ندیدیم. یعنی با این که به آدم گفته شده بود، با هم قرار هم گذاشته بودیم ولی آن عزم لازم را نداشت، در نتیجه تردید کرد و در آن تردید شیطان وارد شد شروع کرد به مداخلهگری. همین جاست که میفرماید: «فَنَسِيَ» او فراموش کرد و آن فراموشی هم کار دستش داد. شیطان در اصل ماجرا هم برای او تردید ایجاد کرد. یعنی گفت «هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى»[8] گفت اتفاقاً این چیزی که به تو گفتند به آن نزدیک نشوی این اسباب جاودانگی توست و باعث میشود که تو به یک سلطنت کهنه نشدنی دست پیدا کنی. ببینید مسئله را تا کجا آورد. و نهایتاً حضرت آدم مرتکب شد. «فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما...»[9] و دیگر بقیه داستانها و آنچه که میدانید.
بین خدای متعال و حضرت آدم یک قراری بود، آدم به آن قرار خودش وفادار نماند. بعد خدای متعال تحلیلش میکند میگوید البته آدم در آن ماجرا عزم لازم را نداشت. وقتی خداوند تبارک و تعالی این را با ما در میان میگذارد یعنی دارد میگوید بچههای آدم مشکل شما هم میتواند همین مسئله باشد، یعنی اگر شما بخواهید به جایی برسید، در نسبت با خدای متعال و در وفاداری نسبت به پیمانهای الهی، مسئلهی عزم است، اگر آسیب هم ببینید از همین ناحیه عزم آسیب میبینید، مطلب ترازش یک چنین ترازی است.
بنابراین موضوع را باید خیلی جدی بگیریم و به اندازه کافی هم همچنان که خدمتتان عرض کردم از این ماجرا ضربههای اساسیمان را در زندگیمان خوردیم، خیلی ضربه خوردیم، اگر بخواهیم فهرست کنیم گرفتار افسردگی میشویم. من خیلی پیشنهاد نمیدهم که بنشینید همه اینها را دوباره بررسی کنید. خودمان میدانیم که تا حالا هرچی ضربه خوردیم از اختلال عزم است، مخصوصاً در ابتلاء به تربص است، به همان معنا تردید عملی است، و گرفتاری به تعویق است و تسویف است. در کار علمیتان، در کار تحصیلیتان، در کار خانوادگیتان، در ازدواجتان، در فرزندآوریتان، در فعالیتهای اجتماعیتان، در فعالیتهای عبادیتان، در سیروسلوک معنوی و اخلاقیتان، دهها مثال است که اگر تصمیماتی را که داشتید عملی شده بود الان شما کجا بودید. من اگر آن تصمیماتی را که داشتم عمل کرده بودم الان در چه موقعیتی بودم و الان کجا هستم. مسئله این است.
در ضمن ما نمیدانیم چقدر از عمرمان باقی است. چقدر این آیه تکان دهنده است، «وَ ما تَدْري نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً...»[10] فرمود هیچ کس نمیداند فردا چه کاره است، در چه موقعیتی است، روی زمین است؟ زیر خاک است؟ اسمش در فهرست کارها و برنامهها است یا اسمش در فهرست غسالهخانه و دفن و امثال اینها است؟ فردا کجا هستیم که نمیدانیم ما. این قدر میدانیم بخشی از فرصتهایی را که خدای متعال برای ما فراهم کرده بوده این فرصتها را ما نتوانستیم در مسیر رسیدن به هدفهای خوب و شایسته استفاده کنیم. این فرصتها از دست رفته است. آیا میشود آن فرصتها را بازیافت کرد؟ نه، آنها که گذشت دیگر تمام شد. انسان زیرک آن انسانی است که با عبرت گرفتن از مسیر گذشته، مسیر آینده و پیش روی خودش را بتواند هموار کند. ما چه میزان فرصت داریم؟ نمیدانیم. یک روز؟ یک هفته؟ یک سال؟
یکی از دوستان من همین چند هفته پیش یک بیماری پیدا کرد و فکر میکنم دو ماه هم نشد، حوالی یک ماه و نیم، دو ماه، دیدند نه، هیچ کاری برایش نمیتوانند بکنند. البته ایشان در یک حالت خیلی خوب و خوشی از دنیا رفت. یعنی اواخر ماه مبارک رمضان که من رفتم بیمارستان دیدن ایشان، خیلی هم درد داشت و اینها، دیدم یک حالت رضایتی دارد. همین طور اشاره میکرد، میگفت هرچی او بخواهد همان خوب است و با یک حالت خشنودی و رضایی این دنیا را ترک کرد.
بنابراین آیا یک هفته دیگر است؟ دو ماه دیگر است؟ یک سال دیگر است؟ دو سال دیگر است؟ ده سال دیگر است؟ شماها ان شاءالله سالهای سال زنده باشید و ان شاءالله در سیر کمال باشید، ولی بالاخره هیچ کس نمیداند.
تقویت عزم و اراده و مطالعهی مبانی اختلالهای ارادی
ما در یک چنین موقعیتی باید با عبرت گرفتن از مسیری که طی کردیم روزهای پیش روی خودمان را اصلاح کنیم و اصلاحش هم عمدتاً برمیگردد به اصلاح در عزم. ما اگر موفق بشویم عزممان را تقویت بکنیم میتوانیم این جریان وهمیه و خیالیه را سر جایش بنشانیم. برای این که آن را به تصرف در بیاوریم و ان شاءالله الرحمن در اختیار قوه عقلیه بگیریم که در اختیار قوه رحمانیه است، مقابل قوای شیطانی و نفس اماره و اینها است، این نیازمند به یک نوع بازنگری و تصمیمهای جدید و تقویت این مسئله است. شاید یک مقدار باید مبانی اختلالهای ارادیمان را هم مطالعه کنیم. منتها در افراد مختلف فرق میکند. ببینیم چه باعث میشود که ما احیاناً در تصمیماتی که میگیریم آن طور که باید و شاید قوت لازم را نداشته باشیم. بالاخره انسان در هر جایی باشد میتواند بهتر از آن باشد. میتواند قویتر و مناسبتر عمل کند. در روایتی امام سجاد (علیهالسلام) فرمود «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي [عَقْلًا كَامِلًا] وَ لُبّاً رَاجِحاً وَ عَزْماً ثَاقِباً»[11] فرمودند عزم محکم را انسان در دعا باید از خدای متعال بخواهد و امیدوارم که خدای متعال این نعمت بسیار بزرگ را به ما و شما بیش از گذشته روزی کند.
از خدای متعال برای همهتان آرزوی توفیق میکنم. ان شاءالله مشمول دعاهای امام عصر (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) باشید.
موج بیداری وقایع غزّه؛ حاصل عزم راسخ
زمانه، زمانهی عجیبی است که در آن هستیم، الحمدلله اتفاقاتی که پیدرپی دارد رخ میدهد و ظاهرش شاید برای ما عادی شده باشد، اتفاقات بسیار بسیار بزرگی است که در حد وقایعی است که میشود گفت روی جریانات عمومی تاریخ تأثیر میگذارد. ما یک کلمه میشنویم طوفان الاقصی ولی چه کرد زمانه ما را، کلاً عوض کرد. یک کلمه میشنویم وعده صادق اما واقعاً چه عالمی درست کرد. کار بزرگی که در جبهه مقاومت انجام شد و حاصل عزم راسخ یک ملت زجر دیده که به فضل پروردگار متعال مصمم شده و عزم و اراده قوی کرده است تا ایستادگی کند.
این ایستادگی که آمیخته با مظلومیت محض است توانسته یک موج بیداری گستردهای را در محیط جهانی پیش بیاورد. وقتی ما به این موج بیداری توجه میکنیم میبینیم این کاملاً یک اتفاق تازه است. یعنی این امواجی که حاصل یک نوع مثلاً زلزلهای است در فطرتها، در وجدانها، آفاقش را که انسان در اقصی نقاط عالم دارد مشاهده میکند میبیند مطلب خیلی فراتر از آن است که ما فکرش را میکردیم که یک روزی جنبش دانشجویی مثلاً ضد صهیونیزم اکنون تمام آفاق آمریکا و اروپا را مخصوصاً دانشگاههای اصلیاش را دربر گرفته است، واقعاً شوقانگیز است، اصلاً نمیشود از کنار مسئله به آسانی عبور کرد. یک چنین تنبیهی، یک چنین توجهی.
اتفاقاً یک نکته جالبی را بعضی از عزیزان یادآوری میکنند، آن نکته این است که خاطرتان هست رهبر عزیزمان با جوانان اروپا و آمریکا، با جوانهای غرب مکاتبه کرد، با آنها حرف زد، خیلیها میگفتند یعنی چی؟ آقا با آنها چه میگوید، آنها که غرق مسائل دیگر هستند، آیا این حرفها شنیده خواهد شد یا نخواهد شد؟ امروز شما میبینید که عملاً دارند به آن نامه جواب میدهند و این موج بیداری با همت و این ایستادگی که در جبهه مقاومت اتفاق افتاده است دارد خودش را در همه جا نشان میدهد، این جنبش اخیر که از دانشگاه کلمبیای آمریکا شروع شده دیگر دانشگاههای آمریکا را دربر گرفته است، به اروپا رسیده و یک اتفاق جدیدی هم باز این جا دارد رخ میدهد و آن این که درست در متن این جنبش دانشجویی که به نام آزادی فلسطین و غزه است، پرچمها را هم میبینید همه پرچمهای روز قدس ما است که اکنون دست این جوانها است. حالا این گروه جوانهایشان هستند، آن هم جوانهای تحصیلکرده یا در حال تحصیل؛ دانشجو و بعد اساتیدی که همراهشان هستند.
آن صحنه را نمیدانم دیدید که پلیس آن خانم را کوبید روی زمین و دستهایش را از پشت میبست، دائم میگفت من پرفسور هستم، یعنی استاد این دانشگاه هستم و آن پلیس وحشی بدون هیچ اعتنایی شروع کرد دست این خانم را از پشت مثل این قاچاقچیها و زورگیرها و آدمهای خطرناک تروریست بست. این جاها دارد یک اکتشافاتی رخ میدهد، یعنی عمق فاجعهای را که ما در غرب داریم، کاملاً نشان میدهد، یک مدرسه غربشناسی عینی تجربی است، نه نظری کتابخانهای. اکنون دارد یک تجربه عینی پیش روی بشریت امروز و جامعه جوان اتفاق میافتد.
جریان غرب با بزک کردن خودش، دارد ذهنیت جوانهای ما را کلاً از مسیر درست خارج میکند. ببینید این عمق را دارد نشان میدهد. حالا هنر معلم امروز چیست؟ هنر مربی امروز ما چیست؟ هنر انجمن اسلامی امروز ما چیست، چه کار میخواهد بکند؟ دیگر واضحتر از این، بهتر از این، میدانی شفافتر و روشنتر از این چه میخواستیم؟ مخصوصاً در این موج اخیرش که یک موج دانشجویی است که پیدا شده است. امید داریم که ان شاءالله به زودی یک موج دانشآموزی هم به آن ملحق بشود. البته آنها مدارسشان خیلی بستهتر از این حرفها است. این دانشگاهشان است، ببینید چقدر هم میزنند. پلیس خیلی راحت وارد دانشگاه شده که اگر یک وقت مثلاً در تهران یا یک جایی یک مشت آدمهای شیاد و رذل راه پیدا کردند مثلاً به محیط دانشجویی ما، احیاناً پلیس ناچار شده آن جا یک ورودی پیدا کند، دیدید تمام دنیا را بر علیه ما شوراندند، آن جا به همین راحتی این پلیسهای خشنِ وحشی وارد شدند، میگیرند میبندند، میزنند، دانشجو، استاد، تحصنشان را، بساطشان را به هم میریزند، چادرهایشان را جمع میکنند. البته این در حالی است که آن جا کاملاً سانسور است، اینهایی که درز میکند از طریق شهروندرسانه و اینها است، کسی از این گوشه و کنار توانسته یک فیلمی بگیرد و پخش کند، واِلّا آنها مگر اجازه میدهند. نمونهای هم هست که یک خبرنگاری را با دوربیناش کوبیدند زمین، پرتاپ کردند. خلاصه آن طرف ماجرا امتداد این موج بیداری حاصل مقاومت مظلومانه این ملت شریف و آن ددمنشیهای رژیم صهیونیستی است، این طرف ماجرا هم امتداد این بیداری است تا بالاخره کجا. نه فقط افکار عمومی، بلکه افکار خصوصی. نه افکار خصوصی، بلکه افکار خواص. اینها جامعه نخبگانی و دانشگاهها است. شما میبینید وضعیت دانشگاههای آن جا چه خبر است و این دارد در بخشهای مختلف دنیا امتداد هم پیدا میکند، امیدواریم ان شاءالله فراگیر بشود و همین طور که عرض کردم ان شاءالله به جامعه دانشآموزیشان هم برسد.
حاصل جمع این قضایا هم نشان میدهد که تشخیص عزیز رهبر ما و آن عمق نگاه ایشان که گفتگوی با این جماعت است و مخاطب قرار دادن جوانان غرب است چقدر حکمیانه، چقدر ژرفنگرانه، چقدر عمیق و درست است.
از خدای متعال میخواهیم ان شاءالله به حق اولیائش، به حق مقربان درگاهش نصرتش را بر جبهه مقاومت نازل کند و پیروزیهای آنها ان شاءالله هر روز بیشتر و بیشتر باشد. دشمنان اسلام، صهیونیستهای تبهکار، حامیانشان را بیش از این خوار و ذلیل و رسوا و منکوب بکند. ان شاءالله به ما هم توفیق فرصتشناسی و انجام رسالتهای بزرگ خودمان را در این روزگار کرامت کند.
«و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.»