دو صفت مذموم مرتبط با ثروت
موضوع سخن دعای هشتم صحیفه مبارکه سجادیه است. به این فراز رسیدیم که در مقام پناهندگی به پروردگار متعال، دو ویژگی در هم آمیخته و بسیار خطرناک مورد پناهندگی قرار میگیرند؛ دو آفت رفتاری که مبتنی بر نگرش آلوده و جهانبینی آسیبدیده و خطرناک است. این فراز محل بحث است: «وَ مُبَاهَاةِ الْمُکْثِرِینَ وَ الْإِزْرَاءِ بِالْمُقِلِّینَ» این دوگانه بههمپیوسته و دوقلو، عبارت است از: فخرفروشی بهرهمندان و ثروتمندان و دیگری، تحقیر و کمپنداشتن و نگاه تحقیرآمیز به کسانی که از بهرههای مادی دست خالی هستند. این دو ویژگی کنار هم قرار میگیرند و از دید غیرتوحیدی، مادّی، ابتلای به جهانبینی مادّی و استحاله و دگرگونی ارزشی حکایت میکند. به این ترتیب شخص در ارزشگذاریها از منظر توحیدی و الهی خارج شده و بر اساس نگرش مادهسالاری و اصالت ماده، امور را تحلیل و ارزشگذاری میکند و بر اساس همین مبنای غلط و تصویر ذهنی آشفته، روابط اجتماعی خود را تنظیم میکند. یعنی مخاطبهای خود را بر اساس این زاویه دید دستهبندی میکند، بعد با آنها متناسب با همین مبنا برخورد میکند؛ مبنایی که در شخصیتش رسوخ کرده و در چشم و برخورد و کلام و سلامش تأثیر میگذارد.
اهمیت طرح این دو موضوع، هم در هشدار به خودمان و تشخیص بیماریهای اجتماعی پیرامون ما نهفته است و هم اینکه از خدا بخواهیم به ما توفیق دهد برای درمان آن، به سهم خودمان قدمی برداریم و تلاشی در این زمینه داشته باشیم.
به نوعی اینجا از شخصیت مرفهان بیدرد و مترفین در اصطلاح قرآنی پردهبرداری میشود و دورنمایی از آنها را نشان میدهد. امام سجاد (علیه السلام) به خداوند میفرمایند: از چنین ابتلایی به تو پناه میبرم، مرا نجات بده و دستم را بگیر، کمکم کن که در چنین دره هولناک و خطرناکی نیفتم که سر از جهنم «حطمه» درمیآورم. آیات سوره همزه «وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْحُطَمَة نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ؛[1] و تو چه دانى كه حطمه چيست؟! آتش افروخته خدا است». مربوط به همین مسئله است که اشارهای به آن خواهیم داشت.
من گزارههای مربوط به بحث را کمی تعمیم میدهم و طی یک فهرست تقدیم میکنم و چند نمونه از قرآن کریم و جهانبینی قرآنی بیان میکنم که انشاءالله برای همهی ما مفید است. البته این بحث امروز ما محل ابتلای جدی بینالمللی است؛ یعنی اگر به فضای جهانی نگرشی داشته باشیم و به کسانی که بر اساس همین جهانبینی مادی حکمرانی میکنند و تولید گفتمان، رفتار، سبک زندگی و شخصیت میکنند، درمییابیم که آنان به این آفت مبتلا هستند. توجه به این نکته به انسان بصیرت میدهد.اگر بخواهیم مثال بزنیم، کل عملیات مؤمن در زندگی دنیایی همین خصوصیت را دارد. حرف زدن وقتی عندنا است، نفاد دارد و فانی است، وقتی عندالله است، باقی میشود. انسان مؤمن این هنر را دارد که حرفهایش هم مبنا و رنگ خدایی دارد که روح ایمان است. بنابراین کلمهبهکلمهای که میگوید، برای او حسنه است، باقی میشود و میماند. دیدن نفاد دارد و ذائل میشود. هم مؤمن میبیند و هم کافر؛ اما رؤیت مؤمن به فیض ابدی متصل میشود و بقا دارد، و رؤیت کافر زائل است. انسان مؤمن میخورد، انسان کافر هم میخورد؛ اما خوردن انسان مؤمن برای او حسنه ثبت میشود و به برکت روح ایمان، عندالله و باقی میشود، و برای کافر میشود انرژی موقتی زائل که تمام میشود.
در تمام موارد زندگی این قضیه برقرار است. در مورد پول نیز که بخش حساستر است، هر چه که از ثروت و مال در اختیار مؤمن قرار بگیرد، در چرخه تبدیل فنا به بقا قرار میگیرد. استاد ما میگفتند که کنار آب سردکن ایستاده بودند، آب دست طلبهها میدادند، بعد برایشان دعا میکرد و میگفت: نوش جان کنید که اشک سحر شود، نور و ایمان شود، توان عمل صالح شود. ایشان آب را میخورد، کافر هم میخورد، اما اینجا در چرخه روح ایمانی، به امور باقی و فکر و نیتهای خدایی تبدیل میشود.
این هنر مؤمن است و هرچه در ایمان قویتر میشود، هنرش بیشتر بروز میکند تا میرسد به جایی که کارهای طبیعی و حتی نفس کشیدن هم را به امور باقی ملحق میکند. چیزهای ساده و عادی زندگی، وقتی در محیط شخصیت مؤمن قرار میگیرد، بر اساس کیمیاگری مؤمن و کیمیای ایمان، به امور باقی تبدیل میشود و بالا میرود.
نعمت، در زیست مؤمنانه، امانت و مسئولیت است
در نگاه توحیدی و الهی و مؤمنانه، بهرههای انسان از مواهب حیات و زندگی دنیایی، ذیل سه عنوان قرار میگیرد که عبارتند از: نعمت، امانت و مسئولیت. قرآن نیز بر این مسئله تأکید دارد و میفرماید: «ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ نعیم؛[7] سپس در همان روز است كه از نعمت [روى زمين] پرسيده خواهيد شد». یا در جای دیگر اینچنین هشدار میدهد: «إنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولًا؛ ». درباره مسئولیت امانت هم میگوید: «وقفوهم انهم مسئول».
داراییها در نگاه مؤمن، نعمت و امانتی است که برای او مسئولیتهایی را درست میکند؛ لذا اگر چیزی هم نداشته باشد، حالت او حالت شکر است؛ چون مسئولیتش کمتر میشود. مؤمن همهی بهرههایی که در اختیارش است، در مسیر رضای خداوند و مطابق با نقشه مورد نظر او استخدام میکند؛ زیرا خداوند را مالک مهمچیز میداند. اما در مورد نداریها، باید بگوییم که همه دارند، منتها بعضیها حوزه داراییهایشان گستردهتر است و برخی محدودتر. هیچکس نمیتواند بگوید من هیچ چیزی ندارم. حالا کسی که کمتر دارد، در نگاه مؤمن هم ابتلا است و هم گاهی نعمت. چرا؟ چون با خود میگوید جایی که من ظرفیتش را ندارم، اگر داشته باشم، ساقط میشوم. وقتی ندارم، این نداشتن هم نعمتی محسوب میشود که باید شکر آن را بهجا آورم. ضمن اینکه بسط و قبض به دست حضرت او است و بر اساس جهانبینی توحیدی، مؤمن خدای متعال را مالک مطلق میداند و بقیه را امانتدار. به اندازه امانتها، مسئولیت و پاسخگویی؛ پس وقتی چیزی ندارد، باز هم خدا را شکر میکند.
ظرفیت ایمانی انسان مؤمن
انسان مؤمن ظرفیت دارد؛ زیرا ایمان به انسان ظرفیت میدهد. قرآن تعبیر بسیار زیبایی به نام «شرح صدر» دارد که از ظرفیت حکایت میکند. یعنی شخصیت مؤمن، شخصیت باز و بزرگ و گستردهای است که حیاط و صحن دارد! در بحث بردباری عرض کردیم که شخصیت بعضیها آپارتمانی است و بعضیها باغ و راغ و حیاطدار است.
غرض آنکه انسان مؤمن دارای ظرفیت است. چه چیز به او ظرفیت میدهد؟ ایمان به انسان مؤمن شرح صدر میدهد. هرچه ایمان بیشتر، شرح صدر هم بیشتر که مطلقش برای جضرت خاتم است که فرمود: «أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ؛[8] آيا براى تو سينهات را نگشادهايم؟». هرچه هست همه مال او است. بقیه هر کدام سهمی به مناسبت ایمان از این شرح صدر دارند؛ بنابراین مؤمن به خاطر داشتن ظرفیت در برابر ابتلا به ثروت و بهرهها شکور است و در برابر ابتلا به ناداری و فقر، صبور. ظرفیت باعث میشود در آنجا شکور شود و در اینجا صبور.
انسان مؤمن در ارتباط با دیگران نیز دارای معیارهای جهانبینی توحیدی است. ارزشهای مورد پذیرش او، مبتنی بر توحید تعریف شده است؛ در نتیجه ارتباط مؤمن با دیگران، فقط بر اساس شخصیت انسانی آنها شکل میگیرد و برای ارزشهای دنیوی هیچ نقشی قائل نیست. این مطلب خیلی مهم است. نگاه به دیگران، یعنی من دیگران را ارزشگذاری و طبقهبندی میکنم و بعد نسبت آنها را با خودم تعریف میکنم و رفتارم را با آنها تنظیم میکنم. مؤمنِ بهرهمند از شرح صدر و ظرفیت و معیار و شاخصهای توحیدی و ایمانی، با دیگران که روبرو میشود، میداند که با بندههای خدا روبرو شده است. هر کس که با او روبرو میشویم، در درجه اول عیال الله و مخلوق حضرت حق است. اگر مسلمان هم نبود، از آنجا که انسان است، دارای کرامت و محترم است؛ چراکه قرآن میفرماید: «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ؛[9] ما آدميزادگان را گرامى داشتيم». مؤمن در نگاه اول این برداشت را دارد. اما در نگاه دوم، افراد بر اساس ایمان و میزان ارتباط با خدا ارزیابی و ارزشگذاری میشوند. هرچه درجه تقوا و ایمان افراد بیشتر و بالاتر باشد و نسبتشان با خدای متعال بیشتر باشد، در نگاه مؤمن عزیزتر، بزرگتر و کریمتر هستند. هرچه این درجه پایینتر بیاید، به همان نسبت این موارد پایینتر میآید. اگر فرد به انواع و اقسام زشتیها در رفتار و اخلاق و نیت و آداب مبتلا است، مؤمن به همان نسبت، نسبت به رفتارها و برخوردهایش حالت تنفر پیدا میکند. البته نسبت به ذات او نگاهش عوض نمیشود، یعنی به هر حال او را بنده خدا میداند و اگر بتواند، او را نجات میدهد؛ زیرا او را در یک نسبت تکوینی با حضرت حق میداند. این از جهت نگرش به خود فاعل است، اما نسبت به رفتار و برخوردهایش کاملاً ارزشگذاری میکند تا جایی که اگر کار به جای باریک بکشد، اهل این هست که به اذن الله او را از صحنه حیات ظاهری حذف کند و این خار را از پیش پای جامعه بردارد. البته این در جایی است که وجود او باعث فسادهای بزرگی است که خدای متعال حکم کرده که باید به حیاتش پایان داد. این نکته را هم فراموش نکنیم که این اقدام هم باز به نفع آن شخص هست.
غرض اینکه ارزش گذاری انسان مؤمن کاملاً بر اساس نگرش توحیدی است.
رفاقت، مال، ثروت، تیپ و داشتنها و نداشتنها، هیچ مداخلهای در ارزیابی و ارزشگذاری او ندارد. اگر کسی تمام ثروتهای عالم را داشته باشد، نه بد است و نه خوب، بلکه باید ببینم آیا مؤمن و متقی هست یا نیست. هیچ چیزی هم نداشته باشد، هیچ تأثیری در قضاوت انسان مؤمن ندارد. البته مؤمن در برابر فقرا، مخصوصاً اگر مؤمن باشند، خاضع، فروتن، اهل تکریم است و با آنان با محبت و احساس همدردی برخورد میکند. اما اگر طرف مقابل او ثروتمند باشد، برخوردش عادی خواهد بود. از این جهت، مؤمن نگاه تبعیضی دارد.
احساس مسئولیت مؤمن با افزایش ثروتش، افزایش مییابد
درباره عبارت «مُبَاهَاةِ الْمُکْثِرِینَ» باید بگوییم که مؤمن ثروتمند، خود را امانتدار مال الله میداند؛ بنابراین اهل زهد، قناعت، اقتصاد ـ به معنای میانهروی ـ، جود، احسان و خیر است. هر چه به ثروتش اضافه میشود، تواضعش بیشتر میشود. هرچه ثروت بیشتر، تواضع و سادگی زندگی بیشتر میشود. البته چنین افرادی بسیار کم هستند. مؤمن وقتی ثروتش بیشتر میشود، از یک طرف خود را در معرض بارش لطف الهی میبیند، و از سوی دیگر آن را امتحان خدای متعال میداند. حالتی بین خوف و رجا دارد و احساس مسئولیت باعث میشود احساس خضوع و خشوع بیشتری داشته باشد. این انسانهای فوقالعاده، بر جماعت ثروتمندان حجت هستند.
پس مؤمن ثروتمند اهل اتراف، اسراف، تبذیر، بخل، فخر و تکبر نیست و در زندگیاش اصلاً از این چیزها خبری نیست. این یک نیمرخ از مؤمن ثروتمند است.
در مؤمنان بازاری سنتی قدیمی ما ایندست افراد زیاد پیدا میشوند؛ ولی متأسفانه در جماعت پولدارهای نسل نو خیلی کم پیدا میشود که این، خطری است که در جامعه خودمان احساسش میکنیم.
من کسی را میشناسم که این ویژگیها را دارد. چشمه فیض خداوند برای این افراد میجوشد و با تدبیر، برنامهریزی، آیندهنگری و کیاست، هر چیزی را که از دست برکت میگیرند، با دست دیگر میدهند. البته هرچه میدهند، از آن طرف بیشتر برایشان میرسد.
امروزه خیلیها درگیر تجارتبازیها و حلال و حرام کردنها هستند؛ اما شخصی که من میشناسم، هیچوقت خطش را عوض نکرد و جالب است که نه ورشکست شد و نه فشارهای اقتصادی بازار کمرش را میشکند. اگر قبلاً سه تا مسجد میساخت، الان سی تا میسازد؛ اگر قبلاً هزارتا جهیزیه میداد، الان ده هزارتا میدهد. با این حال زندگی و سر و وضع و لباس پوشیدن خانواده و خانهاش بسیار عادی و متوسط است. اهل قناعت و جود و احسان و خیر است و بسیار متواضع و فروتن است. اخیراً یک مسجد ساخت. روز افتتاح مسجد از او دعوت کرده بودند. این بنده خدا را نمیشناختند و اصلاً پیدایش هم نشد. من رفتم و مسجد را افتتاح کردم و در مسجد نماز خواندم. بعضی از مسجدیها منتظر بودند پیدایش بشود، گفتم: شما ایشان را نشناختید، اگر میشناختید، میدانستید که نمیآید و منتظر نمیماندید. دهها مورد احسان از طریق ما انجام داده، به شرط اینکه ناشناخته بماند. بهوسیله پول ایشان مدرسه ساختیم، به شرط اینکه کسی باخبر نشود.
وقتی دیدمش، به او گفتم: حاجی منتظر شما بودند، چرا نیامدید؟ گفت: مگر عقلم را از دست دادهام. گفتم: چطور مگر؟ گفت: اگر با خدا معامله کرده باشم، نباید بیایم. اگر از نگاه بازاری هم باشد، نباید بیایم؛ چون اگر بیایم، سرم میریزند که کار دیگری انجام دهم! البته جمله دومش شوخی بود. این را شما بگذارید کنار کسی که از مال الله که امانت الله است و خدای متعال به او داده، یک کار خیر میکند و زمین و آسمان را به هم میدوزد تا همه بفهمند.
مؤمن فقر خود را کتمان می کند
مؤمن فقیر اهل صبر و شکر است. البته بعضیهایشان اهل رضا، تدبیر، کار، فعالیت، مجاهدت و اهل کتمان و کرامت نیز هستند. از بیرون که نگاه میکنیم، وضع مالیشان عالی است. به قول قرآن: «یحسَبُهُم الجاهلُ اغنیاءَ من التَّعفُّفِ؛[10] افراد ناآگاه آنها رااز شدت خویشتن داری، بی نیاز می پندارند». به اصطلاح با سیلی صورتش را سرخ میکند؛ یعنی ابتلا را کتمان میکند. دیدگاهش این است که خدا مرا امتحان میکند، چرا دیگران باخبر شوند؟ لذا فقرش را کتمان میکند.
این بحث آدمهای باظرفیت است. ظرفیت یا همان شرح صدر از ایمان نشئت میگیرد. ظرفیت که بیاد، داشتهها و نداشتههای مادی برای مؤمن باعث رشد و پرواز و صعود میشود. درباره دیگران هم داشتنها و نداشتنها به هیچوجه محاسبه نمیشود، فقط بهره افراد از ایمان و تقوا برایش مهم است. این برای آدمهای باظرفیت است.
اما جاهایی که یا ظرفیت ایمانی نیست که کفر شخصیت طرف را گرفته یا اگر هست، کفر با ایمان مخلوط است، هر چه جهانبینی مادّی انسان قویتر باشد، به همان اندازه ظرفیتش کمتر است. این قاعده عمومی است. درست نقطه مقابل وضعیتی بود که توصیف کردیم. یکی از جلوههایش که امام (علیه السلام) در اینجا آن را مطرح میکنند، مباهات و فخر است و مورد دیگرش، شادخواری و فخرفروشی و به رخ کشیدن است. این بیظرفیتی است؛ یعنی هرچه خانه را بزرگتر میسازد، بیظرفیتتر و حقیرتر میشود. هرچه ماشین گرانتر، بدبختتر. انسان دلش برای این افراد میسوزد. مؤمن مرشد در برابر این جماعت که قرار میگیرد، به حالت اشفاق میافتد و دلش میسوزد. اینها خیلی بدبخت هستند؛ چون با چیزهایی که فانی و زائل است، زینت رویین است، از دسترفته و محل ابتلا و سؤالات زیادی است، خود را به رخ میکشند. این آدم خیلی بیچاره و بدبخت و ندار و مسکین است.
قارون ضرب المثل بی ظرفیتی در قرآن
بیظرفیت و کوچک بودن این اخلاق در قرآن کریم تحلیل و تفصیل شده و تمثیل آن، قارون است. سوره مبارکه قصص اخلاق قارونی را اینچنین بیان میکند: «فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ؛ پس [قارون] با كوكبه خود بر قومش نمايان شد». قارون با زینتش خارج شد؛ مثل زمان ما که برخی با ماشین و لباس آنچنانی در سطح جامعه تردد میکنند. همه با دیدن قارون انگشت به دهان شدند و گفتند: «يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ؛ اى كاش مثل آنچه به قارون داده شده به ما [هم] داده مىشد». عبارت «یا لیت لنا» حکایت از کمظرفیتی جامعهای است که در آن، قارون، قارون میشود؛ یعنی جامعهای است که در آن ارزشها دچار استحاله شده و معیارها، معیار مادّی است. اما اگر جامعهای منیعالطبع شد، این چیزها را ارزش نمیداند و به آنها فخر نمیفروشد و مباهات نمیکند. گاهی به زبان نمیآوریم، ولی در دل میگوییم چه میشد ما هم فلان چیز را میداشتیم! ادامه آیات سوره قصص درباره قارون خیلی تکاندهنده است. قارون به ارشادی که شد، اصلاً اعتنا نکرد. به او گفتند: چیزهایی که خدا به تو داده، همه را به باقی تبدیل کن و آنها را احسان کن. جواب قارون خیلی بد بود. در آخر امر، خسف شد: «فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ؛ آنگاه [قارون] را با خانهاش در زمين فرو بردیم». زمین دهان باز کرد و او و همه مایملک او را قورت داد. در بعضی از زلزلههای بزرگ، رانش اتفاق میافتد و مثلاً یک روستا ناپدید میشود و هیچ نشانهای از آنها نمیماند. البته این اتفاق طبیعی است، ولی برای قارون عذاب بود. همانهایی که گفتند: «یا لیت لنا»، گفتند: چه خوب شد که ما نداشتیم و چه خوب شد که ما مبتلا نشدیم. در ادامه دو آیه بسیار تکاندهنده داریم که میفرماید: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ؛[11] آن سراى آخرت را براى كسانى قرار مىدهيم كه در زمين خواستار برترى و فساد نيستند و فرجام [خوش] از آن پرهيزگاران است». تلک یعنی اوج عزمت و شکوه. مؤمن آخربین است و افق دیدی دارد کی میتواند به حیات جاودانی برسد. قرآن در این آیه حرف آخر را زده است. «لَا يُرِيدُونَ» یعنی هیچ ارادهای برای فساد در زمین ندارند؛ یعنی برتریطلبی و فساد حتی در منطقه نیات آنها قرار ندارد. به منطقه «لَا يُرِيدُونَ» که رسیدی، خداوند متعال «دارالاخره» را برای شما جعل میکند. آنچه در مورد قارون نقل شده، اوج این قضیه است. از قارون گردن کلفت تا قارونکها، کسانی که آلاف و اولوف به دست آوردهاند، خودی نشان میدهند و آنقدر این مسئله در جامعه زیاد شده بود که آقا فرمودند زندگی مردم و روان و اخلاقشان را به خطر میاندازند. اینجا درست نقطه مقابل زهد است؛ یعنی دلبستگی، اتراف، خوشگذرانی بخل و اِمساک. همین آدمها اگر بخواهند برای کار خیری هزینه کنند، جانشان بالا میآید؛ ولی در مسابقه تجمل، تبرج و اتراف، از سایرین سبقت میگیرند.
این جماعت را میشود طبقهبندی کرد. برخی بیشتر روی کنز فعالیت میکنند و حتی خودشان هم نمیخورند. این عده «خسره الدنیا والاخره» هستند. آنها چون نظام ارزشیشان به هم ریخته است، مال، ثروت و امکاناتی که در اختیارشان قرار گرفته را مستند به خود میدانند و میگویند: از زرنگی، فهم و تدبیر خودم بوده که اینها را به دست آوردم، نه فضل خداوند متعال. غافل از اینکه این ابتلا است. این عده مال را فرصتی میدانند برای تفاخر، تکاثر، خودنمایی و قدرتطلبی و چون قانع نیستد، باز هم میخواهند. نگاه این جماعت کمظرفیت به ندارها و فقرا، نگاه تحقیرآمیز است؛ چون در نگاه آنها چیزی که باعث ارزش است، مال است. گاهی هم اگر نگاه میکنند، از روی ترحم است، نگاه تحقیرآمیز و سرزنشگر و ملامتگر است.
قرآن کریم به این افراد اینگونه هشدار میدهد: «وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ الَّذِي جَمَعَ مَالًا وَعَدَّدَهُ يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ؛[12] واى بر هر بدگوى عيبجويى، كه مالى گرد آورد و برشمردش، پندارد كه مالش او را جاويد كرده است». خیال میکند مال، او را جاودان میکند و همز و لمزش برای فقرا است و آنها را وسیلهای میداند برای بهرهکشی که یک نوع بردهداری جدید است که شکلش عوض شده است.
مؤلفههای زندگی قارونی از دیدگاه قرآن
قرآن کریم در مورد زندگی قارونی، مطالبی را بیان کرده که در ادامه، نشانی برخی آیات را بیان میکنیم:
ـ سوره مبارکه قصص از آیه 76 تا 84 که تابلویی است که قارون را در آن نشان میدهد.
ـ دوم سوره مبارکه فجر است: «فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ كَلَّا بَل لَّا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ وَلَا تَحَاضُّونَ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ وَلَا تَحَاضُّونَ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا كَلَّا إِذَا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا».
ـ مطلب سوم اتراف است که خط مقابل پیامبران است. خداوند این افراد را اصحاب شِمال معرفی کرده است.
ـ چهارم سوره مبارکه مدثر است: «ذَرْنِی وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِیدًا ﴿١١﴾ وَجَعَلْتُ لَهُ مَالا مَمْدُودًا ﴿١٢﴾ وَبَنِینَ شُهُودًا ﴿١٣﴾ وَمَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِیدًا ﴿١٤﴾ ثُمَّ یَطْمَعُ أَنْ أَزِیدَ ﴿١٥﴾ کَلا إِنَّهُ کَانَ لآیَاتِنَا عَنِیدًا ﴿١٦﴾ سَأُرْهِقُهُ صَعُودًا ﴿١٧﴾ إِنَّهُ فَکَّرَ وَقَدَّرَ ﴿١٨﴾ فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ﴿١٩﴾ ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ﴿٢٠﴾ ثُمَّ نَظَرَ ﴿٢١﴾ ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَ ﴿٢٢﴾ ثُمَّ أَدْبَرَ وَاسْتَکْبَرَ ﴿٢٣﴾ فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلا سِحْرٌ یُؤْثَرُ».
ـ سوره مبارکه عبث
ـ سوره تکاثر
ـ سوره همزه
ـ سوره مبارکه کهف آیه 34 تا 44. آیه 45 درمان آن است.
این بحث مبتلابه امروز و هر روز ما است. خودتان را محک بزنید و بدانید که در سیره نبوی و نگرش اسلام ناب، فقرا خیلی محترم هستند و اگر کسی به فقرا، مخصوصاً فقیر مؤمن نگاه تحقیرآمیز داشته باشد، از چشم خدا میافتد. تکریم آنها بهقدری مهم است که اگر خواستید گره از کارشان باز کنید، باید با حفظ احترام باشد.