انقلابی متفاوت
تبریک ایام فرخنده ماه بهمن و آغاز دهه مبارکه فجر را عرض میکنم. خدای متعال برکاتش را بر ملت و نظام ما روزافزون کند و به امام راحل عظیمالشأن و شهدای عزیز، از جانب ما بهترین پاداشها و عنایات خود را کرامت کند؛ انشاءالله.
آنچه در این انقلاب اسلامی اتفاق افتاد، هر چه انسان در آثار و ابعاد و عظمتش فکر میکند، به تمام معنای کلمهی انقلاب کبیر بود. دیگر بعد از انقلاب اسلامی اسم انقلاب دیگری را نمیتوان انقلاب کبیر گذاشت. آن وقتها میگفتند اما دیگر کسی نمیگوید. دیگر کبیری وجود ندارد. «کل کبیرٍ عنده صغیر؛ تمام بزرگها نزد آن کوچک است». اگر انقلاب این است، سایر انقلابها در برابر این قله باشکوه و باعظمت خیلی دیده نمیشوند. آنها تپههایی در گوشه و کنار هستند. تاریخ ریل عوض کرد و انقلاب ما مبدأ تحولات عظیم و بزرگ شد. باورش برای انسان سخت است که ملتی به نام خدای متعال قیام کند و آثار این حرکت را نه فقط در زندگی و جامعهی خود آنها، بلکه در سرتاسر عالم مشاهده کند. کار خدا بود. بعد از 37 سال همچنان تر و تازه و باطراوت وسط واقعیات دنیای امروز دارد به راه خودش ادامه میدهد.
از هر منظر هم که به آن نگاه میکنید، این «فرد» بودن در آن نمایان است و واقعاً شبیه ندارد. انسان میتواند راجعبه این اعجاز بزرگ الهی با سربلندی تحدی کند. اگر میتوانند، نه برای کل آن، بلکه برای بخشی از این حرکت مثالی بیاورند. به جز نهضت انبیای الهی، نمیتوانید برایش از جهت استواری و ریشه و دامنه و آثار و ابعاد و کیفیت و دوستان و دشمنان شبیهی بیاورید. هیچ شبیهی ندارد. نه در این منطقه و این کشور سابقه دارد و نه در دنیا برایش میتوان نمونهای ارائه داد تا انسان اینها را با هم مقایسه کند. به ویژه اگر انسان بتواند نگرش کلان داشته باشد؛ وگرنه فهم عادی از درک ابعاد مسئله قاصر است. خیلی از نگرشهای جزئی عایق و حجاب هستند و بعضی از این شناختها که از آن به عنوان معرفت و شناخت ذکر میکنند، به جای آنکه نشاندهنده باشند، عایق هستند.
این انقلاب با این شکوه و عظمت، نیاز به یک فهم عمیق و جامع و روشن دارد که بتواند ابعادش را درک و تحلیل کند و سرّ آن هم واضح است. حرکت، حرکتی توحیدی است و ریشه خدایی داشت و خاستگاه آن ایمان و نیت پاک و خالص بود.
امام راحل عظیمالشأن در اولین پیامشان که متعلق به دهه سی است، به این آیه اشاره کردند: «قُلْ إِنَّمَا أَعِظکُم بِوَحِدَةٍ أَن تَقُومُوا للَّهِ مَثْنى وَ فُرَدَى؛[1] بگو: من فقط به شما یک اندرز میدهم که: دو دو و بهتنهایی برای خدا به پا خیزید». قیام الهی بود و آنچه خدایی باشد، این آثار و نتایج برایش پیش میآید و این رویشها رخ میدهد.
اگر کسی بخواهد نگارش کند، کافی است فقط یکی از جوانانی که در پرتو نور انقلاب اسلامی تربیت شدهاند، دست به قلم ببرد و تحریر کند تا معلوم شود چه خبر است. به تعبیر زیبای رهبر عالیقدرمان، فتح الفتوح انقلاب اسلامی همین تربیت جوانها بود که توانستند یکشبه ره صد ساله را بروند. ابوابی که از معرفت الهی در زمان ما از سیر و سلوک و طی منازل قُرب باز شد، چیز عجیبی بود و غیر قابل اندازهگیری است و شبیه آن را فقط میشود در نهضت انبیا شناسایی کرد.
چه عرض کنیم... فقط باید بگوییم که خدا را شکر میکنیم که در چنین زمانی هستیم. «لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ؛[2] اگر واقعاً سپاسگزارى كنيد، [نعمت] شما را افزون خواهم كرد، و اگر ناسپاسى نماييد، قطعاً عذاب من سخت خواهد بود». جای این آیه کریمه دقیقاً در همینجا و همین نهضت و همین آزادی و همین احساس عزت و تازگی و نشاط است.
دشمنیهایی هم که با این انقلاب میشود، به اندازه خود انقلاب بزرگ است؛ البته به دامنهاش نمیرسد و با آن فاصله دارد.
دعا میکنیم که خدای متعال تا ظهور حضرت صاحب (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، این پرچم را همچنان بر افراشته نگاه دارد و هر چه جلو میرویم، کار مهمتر و جدیتر میشود و حفاظت از این حرکت بزرگ و عظیم و انقلاب عظیم، بزرگتر است و انشاءالله که خدا توفیقش را به همه کرامت کند.
برای ما دوازدهم بهمن و روزهای بعدیاش خاطرات عجیبی است؛ به طوری که نمیشود بازگویش کرد. انتقال از آن شرایط طاغوتی به این شرایط، درست در روز دوازدهم بهمن رخ داد؛ یعنی همان وقتی که امام از پلههای هواپیما پایین میآیند. من توفیق داشتم آن روز در بهشت زهرا بودم. نمیشود شرح کرد و توضیح داد. این روز در تاریخ ما تکرارنشدنی است.
امام (رضوان الله تعالی) علیه نفس الرحمن بود. مَثَلی است که میگوید: «ان الاسما تنزل من السماء اسامی از آسمان نازل شدهاند». امام واقعاً «روح الله» بود و نَفَس مسیحایی داشت.
چند نکته درباره سخن گفتن
به فراز بیست و چهارم رسیدیم: «او نَقُولَ فِي الْعِلْمِ بِغَيْرِ عِلْمٍ». این از آن آسیبهای کمی تا قسمتی عام البلوی است. در پزشکی به مریضی شایع، اپیدمی میگویند و این هم اینچنین است. خیلی محل ابتلا است و مخصوصاً در زمان ما این طور شده است. یک ارائه و نمایش و پز شده و از عیبهایی است که در بورس است.
تعبیر که واضح است. در یک امر علمی، بدون آگاهی اظهار نظر کنیم و سخنی بگوییم. این از جمله مواردی است که باید به خدای متعال پناه برد و برای گوینده و شنونده، خیلی خسارت دارد؛ اعم از مادی و معنوی و دنیایی و آخرتی.
این عبارت دو عرصه دارد. یکی مربوط میشود به سخن و دومی به علم. یک بخش مربوط به حوزه سخن است و بخش دوم مربوط میشود به شأن و حریم دانش و علم.
1. مؤمن سخن استوار میگوید
مطلب اول اینکه سخن جزء اعظم نعمتهای خدای متعال به انسان است و خدای متعال این را مستقیماً در قرآن کریم به خودش نسبت میدهد که «عَلَّمَهُ الْبَیانَ؛[3] به او بیان را آموخت». خدای متعال سخن گفتن را به انسان تعلیم کرد و این را به رخ میکشد؛ چراکه نعمت خیلی بزرگی است. شکر این نعمت بزرگ، این است که سخن باید آگاهانه و مستند و مبتنی بر آگاهی باشد. در نظم زندگی دینی اینگونه است. حریم سخن و مسئولیت بزرگ و شگفتی که از این ناحیه هست، اقتضا میکند مؤمن فقط در حوزه دانشش حرف بزند؛ به گونهای که بتواند از آنچه گفته، دفاع کند. شما اگر حرفی را گفتی، باید بتوانی از آن دفاع کنی و آن را مستند سازی و توضیح دهی و معتبر و محکم بودن آن را نشان دهی.
در رفتارهای مؤمنانه این جزء شروط شناختهشده است که سخن مؤمن باید عالمانه و سدید باشد. قرآن نیز به ما اینگونه دستور میدهد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقولوا قَولًا سَديدًا؛[4] هان اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از خدا پروا داريد و درست [و استوار] سخن بگوييد». سخن باید استوار و محکم باشد و از سر علم و مستند و مستدل و با پشتوانه باشد. این معنای سخن سدید است. این مسئله وقتی اتفاق میافتد که انسان به تقوا برسد. در این صورت متعهدانه و مسئولانه سخن میگوید و توجه میکند که مطلبی که ابراز میکند، چه عوارض و آثار و نتایجی خواهد داشت. میداند که همهی سخنانش ضبط میشود: «مَّا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلاّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ؛[5] [آدمى] هيچ سخنى را به لفظ درنمىآورد مگر اينكه مراقبى آماده نزد او [آن را ضبط مىكند]». بعد با تمام دامنهها و آثارش به او ارائه میشود.
خدای متعال به مسئله سخن و سخن گفتن، اهمیت فراوان داده و آداب و احکام برایش قرار داده شده است. پرآسیبترین بخش شخصیت ما است و از جاهایی است که خیلی انسان در معرض آفتها و آسیبها قرار میگیرد.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: «الْكَلَامُ فِي وِثَاقِكَ مَا لَمْ تَتَكَلَّمْ بِهِ فَإِذَا تَكَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ فِي وِثَاقِهِ»[6] تا سخن نگفتی، افسارش دست تو است. اما از این به بعد افسار تو دست او است. یعنی مسئولیتش گردن تو افتاد و حالا تو در اختیار سخن خود هستی و باید پاسخگو باشی.
بر همین اساس عمدتاً در حوزه سخن و سخن گفتن، توصیه به احتیاط شده است. تا میتوانید سخن نگویید و سکوت کنید؛ سکوت چیز خوبی است. در روایت داریم: «الصَّمْتَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْحِكْمَة؛[7] سکوت، دری از درهای حکمت است». اگر لازم شد، سخن بگویید؛ آنهم سخن حسابشده و سنجیده.
در این بخش عمدتاً شخصیت مؤمن احتیاطی است. کسانی که در سخن بیپروا و زیادهگو هستند، یا در اوج دانش هستند که حکمت از دل بر زبانشان جاری میشود یا خیلی بیورع و بیتقوا هستند.
امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: «لاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ؛ چیزی را که نمیدانی، مگو». بعد فرمودند: «بَلْ لاَ تَقُلْ كُلَّ مَا تَعْلَمُ» آن چیزهایی را هم که میدانی، لازم نیست بگویی. «فَإِنَّ اللّهَ فَرَضَ عَلَى جَوَارِحِكَ كُلِّهَا فَرَائِضَ يَحْتَجُّ بِهَا عَلَيْكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»[8] خداوند تبارک و تعالی بر اعضا و جوارح شما واجباتی قرار داده که در قیامت به وسیله آن واجبات بر شما احتجاج خواهد کرد. پس این شد مطلب اول که در حوزه سخن بود.
2. درباره چیزی که نمیدانیم، سخن نگوییم
بخش دوم مربوط به علم است. علم جایگاه و رفعت و حریم خاص خود را دارد. یکی از بدترین حرمتشکنیها درباره هر دانشی این است که در حوزه و حریم آن علم، سخن غیر عالمانهای گفته شود. علم یعنی روشنایی و یقین و بصیرت. حال در یک موضوع علمی سخنی غیر علمی گفته شود، شأن آن دانش پایین میآید و حرمت آن را شکسته شود. این خسارت بزرگی است؛ فارغ از اینکه کسی گمراه بشود یا نه.
یکی از مهمترین نکتههایی که توصیه شده در محیط هر علمی، این است که قواعد و روش و گزارهها و مبانی و محکّمات آن علم کاملاً رعایت و لحاظ شود. این طور حریم آن دانش پاسداری میشود. و الّا اگر سخن سست و نسنجیده و حدس و گمان و احتمال و ظن در حوزه علم وارد شود، به آن دانش و اعتبار آن لطمه میخورد و عوارض دیگری هم دارد. این مطلب شامل همهی علوم و دانشها میشود.
سه برداشت بر اساس معنای «العلم»
«او نَقُولَ فِي الْعِلْمِ بِغَيْرِ عِلْمٍ» یعنی در جایی که شأن علم در آن است، کسی مطلبی غیر علمی را وارد آن حوزه دانش بکند. این یک معنا است که معنای خاص است. در رشته شیمی یا ریاضی یا پزشکی یا دین یا... حرفهایی گفته میشود و اظهار فضل میشود. حال اگر بگویی این را از کجا گفتی، آن شخص میگوید: شنیدهام!
بنابراین شامل همهی این بخشها میشود و «العلم» در همهی این موارد صدق میکند. این شد معنای خاص.
اما یک معنای عام هم دارد و آن اینکه هر نوع از اطلاع و خبر و آگاهی که باشد. به قول غربیها Knowledge. به این معنا، این «العلم» یک رشته علمی منضبط نیست. آن قبلیها دانشهای خاص بود و تعریف داشت و دارای گزارههای منضبط است؛ به خصوص دانشهایی که خیلی مورد ابتلای عامه است؛ مثل پزشکی. البته اخیراً اظهار فضل در بخشهای دینی هم باب شده است.
معنای عام «فی العلم» شامل هر موضوعی میشود که به آگاهی نیاز دارد. در هر موضوعی که به آگاهی نیاز دارد، من سخنی بگویم که از سر دانش و اطلاع و آگاهی نیست. مثلاً راجعبه یک مطلب سیاسی صحبت میکنم که این هم خیلی رایج است. این را اصلاً کسی علم نمیداند و اگر این علم باشد، همهی جامعهی ما از علما هستند! اما این بیشتر از جنس خبر و آگاهی و امثال اینها است. یا به فرض در مورد خانوادهای از شما تحقیق میشود و اینجا جایی است که تو باید علم داشته باشی تا صحبت کنی؛ یعنی قوّت و ضعف و خصوصیات و اخلاق آنها را بدانی. اما اگر بدون آگاهی یا بر اساس آگاهی کم، زبان باز کنی و شروع به صحبت کنی، میشود از مصادیق «او نَقُولَ فِي الْعِلْمِ بِغَيْرِ عِلْمٍ».
اما معنای اخص آن یعنی حوزه دین و آنجا که باب هدایت به سوی حضرت حق است. در روایات ما و در اصطلاح روایی فقط به این حوزه علم گفته میشود و به بقیه فضل میگویند. علم، فقط علم به معرفت الله و معرفت الحق است. همان چیزی که به آن مبدأ و معاد میگویند تا شاخههایش که به علم حلال و حرام میرسد که همان فقه به معنای خاص است. فقه اکبر شامل مباحث توحیدی است و فقه اصغر عبارت از حلال و حرام بودن معاملات و افعال و امثال اینها است. به اینها علم میگویند. اما بقیه مثل پزشکی و ریاضی و فیزیک، فضل است.
برخی روایات سخن گفتن از سر ناآگاهی در این حوزه را خیلی تقبیح کرده است. خدا و فرشتهها چنین کسی را لعنت میکنند. لذا طلبهها از این جهت بیچاره هستند و باید خیلی حواسشان را جمع کنند.
حالا ما هستیم و این سه احتمال ذیل کلمهی علم.
هر سه مسئولیتآفرین است؛ پس عبارت امام (ع) را به هر معنا که بگیریم، باید به خدا پناه ببریم. من خودم بر اساس برداشتی که از روایات دارم، معنای عام را در ارتباط با این عبارت نورانی انتخاب میکنم. اگر از بین این سه معنای عام و خاص و اخص، عام را بگیریم، به احتیاط هم نزدیکتر است و شامل خاص و اخص هم میشود؛ اما با تأکید. یعنی هم در حوزهای که مثالهای خیلی عادی و معمولی دارد؛ مثل اینکه از شما میپرسند که مسجد 72 تن کجا است؟ شما هم میایستید و ذهنت شروع به بررسی میکند و بعد هم شروع به گفتن میکنی و آدرس را میدهی. تا مسائل مرتبط به توحید و نبوت و ولایت و اخلاق و سیر و سلوک. همهی این منطقه را در بر میگیرد. منتها ظاهراً هر چه شما به دایرههای حساستر میروید، ضریب مسئولیت آن افزایش مییابد؛ لذا پناهندگیاش هم جدیتر میشود و از همین بخش دمدستی شروع میشود تا آن معنای اخص هم ادامه پیدا میکند. خب این «فی العلم» بود.
علل سخن گفتن بدون دانش
«بغیر علم» یعنی از سر اندکی اطلاع و کمی تا قسمتی آگاهی و بر اساس شنیدهها و حدس و گمان، بخواهیم چیزی ارائه کنیم.
وقتی میشود علم که معتبر و مستند باشد؛ و الّا از آن حد که بیرون آمد، میشود «بغیر علم».
در حوزههایی که حوزه علم به معنای خاص است، خیلی بد است که بدون دانش اظهار نظر شود؛ مثلاً طرف میگوید کمرم درد میکند، فوری میگوییم فلان دارو را بخورد. این شایع است و همهی ما مبتلا هستیم و زود شروع میکنیم به نسخه صادر کردن. علت آن هم این است که در زمان ما آگاهی خُرد خیلی زیاد است. طرف دبیرستان را سپری کرده و کتابهایی خوانده، در مطالعات آزاد و در سایتها، اطلاعات خرد زیاد در دسترس است و به همین خاطر، تقریباً همه، شأنی را برای خود در اظهار نظر قائل هستند. اما سایر ریشههایش خیلی بد است. مثلاً میگوید بر خلاف شخصیت من است که بگویم نمیدانم یا سکوت کنم؛ بنابراین باید چیزی میگفتم. یا میگوید فلان کس داشت میگفت و مسابقهی اظهار نظر بود. قبلاً میگفتند اظهار لحیه، یعنی طرف ریشی بجنباند. خودنمایی و اظهار فضل و به رخ کشیدن که من هم در این زمینه مطالعهای کردهام. اینهم یکی از ریشهها است.
یکی از علتهای اظهار نظر بیدانش، به ضعف شخصیت برمیگردد. کسی که شجاعت «نمیدانم» گفتن را ندارد، از نظر شخصیتی گرفتار تزلزل است.
در بعضی جاها نیز نوع عقده حقارت و خودکمبینی است که کار دست آدم میدهد و شخص را ترسو میکند. چرا نگفتی نمیدانم؟ میگوید ترسیدم. این ترس همان تزلزل است. رایجترین کلمه بر زبان علامه طباطبایی، «نمیدانم» بوده است که اگر در روزگار ما بشود به کسی گفت علامه و به او صدق کند، ایشان بوده است. در برخی کشورهای اطراف ما، علامه معادل ملّای قدیم ایران است. قدیم در ایران به کسی که دو سه کلاس رفته بود، ملّا میگفتند و از باب اسم به ضد بود؛ مثل آنکه به کچل بگویند زلفعلی. مثلاً در آسیای شرقی نظیر پاکستان، علامه معادل سواد اولیه ما است. اگر کسی مثلاً سه چهار سال یا هفت هشت سال حوزه رفته باشند، به او علامه میگویند.
اما اگر بخواهیم برای کلمهی علامه مصداق در زمان ما پیدا کنیم، حضرت سید محمدحسین طباطبایی بزرگ (اعلی الله مقامه الشریف) بوده که مهمترین ویژگی ایشان گفتن نمیدانم بوده است. یک بچه طلبه میگفت: آقا درباره این موضوع برای من توضیح بدهید، میفرمودند: نمیدانم، باید به کتابهایم مراجعه کنم. حقیقتاً انسان بیتکلفی بودند و البته ضمناً تربیت هم میکردند.
وقتی کسی بگوید نمیدانم، چیزی از او کم نمیشود، اما من بیچاره اگر ده بار بگویم، میگویند: پس چرا این لباس را تن خود کردهای؟ اینجا است که شروع میکنم به بافتن و از این طرف و آن طرف دو تا کلمه جور میکنم تا جوابی بدهم. این از ترس است؛ و الّا کسی که پر است، راحت میگوید نمیدانم.
نکوهش سخن گفتن بدون علم در روایات
روایات ناظر به این نکته است که اگر انسان در چیزی که نیاز به آگاهی دارد، از سر ناآگاهی سخنی بگوید، این سخن میتواند برای مخاطب خسارت مادی یا معنوی تولید کند و شخص گوینده تا قیامت ضامن است. مثالش اینکه طرف، آدرس از ما میپرسد، ما هم نشانی اشتباه به او میدهیم. او هم به همان راه رفته و پس از مدتی که وقتش تلف شده، نشانی را پیدا کرده، اما مصلحتی از او فوت شده است. خب میگفتی نمیدانم، یک کلمه بود؛ اما ایستادی و قیافهی حق به جانب به خودت گرفتی. این خسارت مگر قابل محاسبه است؟ همهاش به گردن ما میآید، اما ما هیچ وقت اینها را محاسبه نمیکنیم. طرف با زنش اختلاف دارد یا با بچهاش گرفتار چالش تربیتی شده، که از پیچیدهترین بخشهای تربیتی است. از ما سؤال میکند. ما هم بدون اشراف و اطلاع و به واسطه تجربهی کوچکی که در زندگی خود داریم، فوری شروع میکنیم به نسخه پیچیدن و اتفاقاً او نسخه ما را عمل میکند و این منجر به تشدید اختلاف یا طلاق میشود. اینجا ما مسئول هستیم.
پس بدون آگاهی و کفایت علمی اگر اظهار نظر کردی، از این اظهار نظر شما هر خسارتی ـ مستقیم یا غیرمستقیم ـ پیش بیاید، شما مسئول هستید. فردا تو را پای میز محاکمه الهی میآورند و میبینی شگفتا! چیز عجیبی در نامه عمل شما نوشته است. میگویی من این کار را نکردهام. وقتی پروندهات را باز میکنند، میبینی فلان جا اظهار نظر کردهای و این اظهار نظر شما منشأ یک سلسله خسارتها شده است؛ چون گاهی اوقات خسارتها بسته نمیشود و از قبیل «من مَنِ سَنَّ سُنَّةً سَیِّئَةً»[9] است. این خسارت پشت سرش خسارت دیگر میآید و همه بر گردن ما است.
یا مثلاً شما یک تجویز پزشکی کردهای و به او گفتهای برو امشب فلان چیز را بخور. حالا این بیچاره رفت و از اتفاق خورد و مُرد یا مریضی او تشدید شد. این خسارت به گردن شما میآید. این تشدید مریضی باعث یک سری خسارتهای مالی شد. چه کسی ضامن است؟ شما مسئول هستید.
گاهی شما در موضع هستید. مثل ما که لباس طلبگی بر تن داریم. چنانچه در حرام و حلال کسی از ما بپرسد و بر اساس آن عمل کند، ما بیچاره هستیم. آقایان طلاب زبان خود را خیلی مواظبت کنند که انسان را بر باد میدهد.
یا کسی معلم است یا اهل مطالعه و اهل فضل است، از اینها میشنوند و عمل میکنند. مثلاً کسی دانشجوی پزشکی است یا تازه الفبای پزشکی را خوانده و اسمش را گذاشتهاند دکتر. بنابراین تمام امتداد خسارت را با این فرض، ضامن است.
به همین دلیل گفتهاند: «لَوْ سَكَتَ مَنْ لا يَعْلَمُ سَقَطَ الاِْخْتِلافُ؛[10] اگر نادان سکوت کند، اختلاف از بین میرود». اگر کسانی که نمیدانند، ساکت میشدند، جلوی بسیاری از اختلافات گرفته میشد. خیلی از این اختلافات، محصول سخنی است که از روی ناآگاهی گفته شده است.
پیامبر اعظم (ص) فرمودند: «مَن أفتَى الناسَ بغيرِ عِلمٍ كانَ ما يُفسِدُهُ مِن الدِّينِ أكثَرَ مِمّا يُصلِحُهُ؛[11] كسى كه ندانسته براى مردم فتوا دهد، آنچه را از دين خراب مىكند، بيشتر از آن چيزى است كه درست مى كند». این مربوط به حوزه اخص است. هر کس فتوا به غیر علم بدهد، فسادی که درست میکند، خیلی بیشتر از صلاح است.
امام باقر (علیه السلام) نیز فرمودند: «مَن أفتَى الناسَ بغيرِ عِلمٍ و لا هُدىً مِنَ اللّهِ لَعَنَتهُ مَلائكَةُ الرَّحمَةِ و مَلائكَةُ العَذابِ و لَحِقَهُ وِزرُ مَن عَمِلَ بِفُتياهُ؛[12] كسى كه بدون علم و بدون هدايتى از جانب خدا براى مردم فتوا دهد، فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب بر او لعنت فرستند و گناه كسى كه به فتوايش عمل كند به گردن او است». این هم مربوط به حوزهی اخص است.
راه نجات هم همان است که پيامبر (ص) به اباذر فرمود: «اِذا سُئِلْتَ عَنْ عِلْم لا تَعْلَمُهُ» اگر در موضوعی از شما سؤال کردند که آگاهی نداری، «فَقُلْ لا اَعْلَمُهُ تَنْجُ مِنْ تَبِعَتِهِ»[13] بگو نمیدانم تا از تبعاتش نجات پیدا کنی.
این روایت هم از پیامبر اعظم (ص) است که فرمود: «وَلا تُفْتِ النّاسَ بِما لا عِلْمَ لَكَ تَنْجُ مِنْ عَذابِ اللّهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ»[14] از اظهار دانش در چیزی که نمیدانی بپرهیز تا از عذاب قیامت در امان باشی.
شأن سخن و علم و آگاهی را نگاه داریم و شاهد بودن حضرت حق را مد نظر بگیریم و در نظر داشته باشیم و گفتن نمیدانم را تمرین کنیم. در چیزی که حدسی و گمانی و ظنی و احتمالی است، بگوییم نمیدانم. اگر هم جایی لازم شد که به هر دلیلی چیزی بگوییم، کاملاً تصریح کنیم که من احتمال میدهم یا گمان میکنم. البته در موضعی نباشد که اگر بگوییم من احتمال میدهم، طرف عمل کند؛ مثلاً در موضع معلمی یا روحانیتی یا...
خدا را قسم میدهیم به حق علماء بالله و علمای حقیقی که ما را از افتادن به دام خطرناک اظهار فضل و فضلنمایی و ادعای علمی حفظ کند و به ما شجاعت گفتن «نمیدانم» را کرامت کند.
[1]. سبأ: 46.
[2]. ابراهیم: 7.
[3]. رحمن: 4.
[4]. احزاب: 70.
[5]. ق: 18.
[6]. نهج البلاغه، حكمت 381.
[7]. کلینی، کافی، ج3، ص293.
[8]. نهج البلاغه، حکمت 382.
[9]. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «مَن سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً کانَ لَهُ أَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِها مِنْ غَیْرِ أَنْ یَنْقُصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَیْءٌ وَ مَنِ سَنَّ سُنَّةً سَیِّئَةً کانَ عَلَیْهِ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِها مِنْ غَیْرِ أَنْ یَنْقُصَ مِنْ أَوْزارِهِمْ شَیْءٌ؛ هر کس سنت حسنهای بنا بگذارد، برای او اجر آن عمل و اجر عمل کنندگان به آن تا روز قيامت است؛ بدون آنکه از اجر آنها چیزی کم شود. و اگر کسی سنت سيئهای را پايهگذاری کند، برای او بار آن عمل و عملکنندگان به آن عمل ست تاروز قيامت؛ بدون آنکه از سزای آنها چیزی کم شود». کلینی، کافی، ج5، ص9.
[10]. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج2، ص122.
[11]. همان، ج2، ص121.
[12]. حر عاملی، وسائل الشیعه، ج18، باب 4، حدیث 1.
[13]. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج74.
[14]. همان.