سلسله مجالس ما به حساسترین بخش خودش رسیده؛ یعنی شب عاشورا. خدای متعال را سپاسگزاریم که به همهی ما توفیق داد یک بار دیگر خود را در شب عاشورای حسینی (علیه السّلام) ببینیم. امیدواریم که به مدد و عنایت آن حضرت، انشاءالله سهم و نصیب ما از این شب بسیار بزرگ و باعظمت و پرمعنا، فراوان باشد.
موضوع سخن ما درباره سورهی مبارکهی فجر بود که به دلالت امام صادق (عليه الصَلاه والسّلام)، سورهی امام حسین (علیه السلام) معرفی شد و یک مکتب عالی تربیتی است. امید است که انسان از رهگذر ارتباط مداوم با این سورهی نورانی و نگرش عمیق و ژرف در معارف و مضامین آن و همچنین تلاش برای نزدیک کردن افق فکری و اخلاقی و عملی خود به این سوره نورانی، حشرش با حسین (علیه السّلام) باشد. به این صورت که به برکت این سوره، خداوند تبارک و تعالی زندگی حسینی نصیب او میکند، مرگش نیز حسینی خواهد بود و به صورت طبیعی حشرش به مدد پروردگار متعال حسینی رقم خواهد خورد.
فجر حسینی، پایانبخش شب ظلمت است
قسمهایی که در این سوره نورانی است، تا حدی مورد بررسی قرار گرفت. بیشتر تأکیدمان روی سوگند اول بود که سوگند به فجر است و الهامبخش آغاز، حرکت، امید و بیداری است. فرض کردیم سیدالشهدا (عليه الصَلاه والسّلام) بزرگترین منبع الهام برای شخص سالک در مسیر قرب الهی است که او را بیدار میکند، حرکت میدهد، سرعت میدهد، سبقت میدهد و تا وصال از او دستگیری میکند. همچنین برای جامعهی بشری، قیام سیدالشهدا (عليه الصَلاه والسّلام) یک منبع عظیم انرژی و مجموعه بزرگ الهامبخش فکری، اخلاقی و عملی است که بیدارکننده، حرکتدهنده، سرعتبخش و پیشبرنده به سوی مدینه فاضله اسلامی و جامعه موعود است. امام حسین (علیه السّلام) در صحنه زندگی بشریت حاضر است و هیچکس به اندازه ایشان حضور روشن، فعال، بانشاط و مؤثر ندارد.
آیاتی را که درباره موضوع شهادت است و وعدههایی که در آن است، با شخصیت امام حسین (عليه الصَلاه والسّلام) میتوان تفسیر کرد. مثلاً این آیه «أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یرزقونَ؛[1] نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند». اینکه شهدا حضور دارند، زندهاند، مؤثرند، پیشبرنده هستند، با توجه به زنده بودن یاد و نام امام حسین (عليه الصَلاه والسّلام) کاملاً برای ما آشکار میشود. بحمدلله شاهد آثار آن حضرت در سراسر عالم هستیم و این سفرهی فیض و رحمت و برکت الهی گشوده است. هر روز هم رونق و کمیت و کیفیت آن بیشتر میشود. واقعیتی در برابر چشمان ما و پیش روی ما است و تأثیرگذاریاش در روند تحولات تاریخ، مخصوصاً در روزگار معاصر ما مشاهده میشود؛ چراکه نام آن حضرت و یاد آن بزرگوار، تحولات بزرگی در زمان ما به وجود آورد و کشور ما را مرکز و کانون اصلی این تحولات قرار داد که در پیرامونش میشود آثار و نشانههای این حرکت بزرگ را مشاهده کرد. به زودی شاهد اتفاقات بسیار بزرگتری خواهیم بود و روزهای بزرگی که به ما وعده داده شده، انشاءالله آنها را به فضل الهی خواهیم دید. این معنای فجر بود.
اما «وَلَیَالٍ عَشْرٍ»، اشاره به ایام و شبهایی است که این تحول بزرگ در آن به تکوین میرسد، پخته میشود و به اوج میرسد. دربارۀ شفع و وتر نکتههای دقیقی بود که اشاره شد. طبق برداشت آزاد و با الهام از روش اولیاء، اگر این دهه، دههی ذی حجه باشد، «وَاللَّیْلِ إِذَا یَسْرِ» وقتی است یا در واقع آن شب بزرگی است که حجاج بیتالله حرام در آن حرکت جمعی عظیم، به سوی مشعر راه میافتند. روز نهم از عرفات به سوی مشعرالحرام حرکت میکنند. آن شب، شب عجیبی است. آن حرکت عظیم آنقدر بزرگ و تکاندهنده است که گویا شب، در حال راه رفتن و حرکت کردن و سیر کردن است. البته میتواند اشاره به همهی شبها باشد؛ چون شب به مناسبت اینکه پایانش روشنی است، مثل اینکه شتابان دارد به سوی سپیدهای که در فجر به آن سوگند یاد شده است، حرکت میکند. به نظر میآید که گویا شب، پرشتاب جاری است و راه میرود و به سوی صبح حرکت میکند. اگر دهگانه را دهگانۀ محرّم بگیریم، چون «وَاللَّیْلِ إِذَا یَسْرِ» الف ولام دارد، «وَاللَّیْلِ»، گویا شب معهود و شناختهشده و برگزیدهای باشد. در این صورت شب عاشورا میتواند یکی از بزرگترین مصداقهای «وَاللَّیْلِ إِذَا یَسْرِ» باشد؛ یعنی شبی که در آن انتخابهای بزرگ انجام میشود و به سرانجام میرسد.
عقل، انسان را در خط مستقیم نگه میدارد
«هَلْ فِی ذَلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ؛ آيا در اين براى خردمند [نياز به] سوگندى [ديگر] است؟». بعد از این سوگندها به ما یادآوری میکند که آیا در آنچه گفتیم، برای صاحبان خرد، انسانهای عمیق، اهل فکر و عقل، نکتههایی برای درنگ و تحمل و مسیرهایی برای رهیافت وجود ندارد؟ اینجا از انسان خردمند با عنوان «ذِی حِجْرٍ» یاد شده است. حجر به معنای عقل است و عقل به معنای حافظ و نگهدارنده است. عقل را چرا عقل میگویند؟ چون نگه میدارد. جالب است که کلمه حجر هم از همین واژه الهام گرفته است. حجر به معنای بازنگهدارنده و حافظ معنا میشود. وقتی خرد فعال و وارد صحنه شخصیت انسان میشود، اولین نشانه آن عبارت است از اینکه شخص را حفاظت میکند؛ یعنی امکان حفظ را برایش فراهم میآورد. وقتی عقل انسان فعال و زنده میشود، اولین ثمره و نتیجهاش است این است که او را صیانت و حفاظت میکند. انسان خردمند بر اساس فهم کلی که از جریان هستی، قواعد آفرینش و فلسفه تاریخ و علتمند بودن حوادث تاریخی دارد، میتواند به تشخیصهای درستی راجعبه خودش و نسبت خودش با هستی و قواعد و سنت الهی در اداره تاریخ دست پیدا کند.
اگر کسی به چنین فهمی رسید، حرکتش، حرکتی قاعدهمند و هدفمند است و حرکت هدفمند حرکتی است که به راست و چپ نمیانجامد و به سمت هدف مستقیم طی میشود. این میشود یک حرکت حفاظتشده. به انسان عاقل از این جهت «ذِی حِجْرٍ» گفته میشود. این آیه کریمه خیلی لطیف است: «هَلْ فِی ذَلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ»، «ذِی حِجْرٍ» یعنی صاحب قدرت بازدارنده و نگهدارنده که او را از سقوط به درههایی که در اطراف او هست، حفاظت میکند و مسیر او به سوی هدف، هموار و یکپارچه است. زندگی او روی صراط مستقیم قرار دارد؛ چون «إِنَّ رَبِّی عَلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ؛[2] بهراستى پروردگار من بر راه راست است». خود پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هم فرمود: «این راهی که من شما را دعوت میکنم، صراط مستقیم است». انسان مؤمن نیز دائماً در نمازهایش از خدای متعال هدایت به صراط مستقیم را میخواهد. «صراط مستقیم» یعنی حرکت بدون انحراف به سوی هدف. البته نکتهها و زیباییهای خاص دیگری هم در این واژه است که در جای خودش باید بحث شود.
«هَلْ فِی ذَلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ»، آیا در پدیدههای طبیعی مثل سپیده و صبح و شب که مورد تأمل قرار میگیرند، قسم نیست؟ آیا در خورشید و ماه و شب و روز و گردش آسمانها و امثال اینها جای درنگ و تأمل و فکر نیست؟ این تأمل و درنگ و فکر، شخص را در مسیر اصلی حفظ و از جاذبهها نگه میدارد. نمیگذارد جاذبههای پیرامونی او را از راه و صراط خارج کند؛ چون هنر انسان این است که به رغم جاذبهها در صراط و فلک بندگی بماند. اگر جاذبههای دنیوی نبود که انسان فرشته میشد. فرشته در همان مسیری که برایش طراحی کردهاند، بیاختیار میرود و بنا به فرمایش قرآن: «لايَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ؛[3] هرگز فرمان خدا را مخالفت نميكنند و آنچه را فرمان داده شدهاند، اجرا مينمايند». معصیتی ندارند و از مسیر خارج نمیشوند.
اما انسان اگر موفق شود به رغم جاذبههای سنگین، روی فلک بندگی بماند، هنر کرده است. این همان معنای تقوا است؛ چون «ذِی حِجْرٍ»، یعنی صاحب تقوا. در این صورت انسان هنر کرده و از فرشته بالاتر میرود و با آن قابل قیاس نیست؛ چنانکه مولوی میگوید: «بار دیگر از ملک پران شوم، آنچه اندر وهم ناید آن شوم». برای انسان امکان خروج از صراط فراهم است: «إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا؛[4] ما راه را بدو نموديم يا سپاسگزار خواهد بود يا ناسپاسگزار». من گاهی مثال میزنم، مثل همین فلک زمین ما است. زمین به دور خورشید مسیری را یکساله میچرخد. جالب است که در این سیر با چهل نوع حرکت مواجه است که ما هیچکدام از آنها را در شرایط عادی احساس نمیکنیم. یکی حرکت وضعی به دور خودش است، یکی حرکت انتقالی است، یکی رقص محوری است، چون محور آن متمایل به بیست و سه و خوردهای درجه است، یکی خود پوسته زمین است که تحت جاذبههای پیرامونی فراز و فرود دارد، حرکت دیگر فراز و نشیبی است که در حرکت انتقالی خود دارد، یعنی در مسیری که دور خورشید میچرخد، حرکتش روی یک خط صاف نیست، باز آنجا هم فراز و فرود دارد. خدای متعال به رغم همهی این حرکتها زمین را برای ما مهد، آرامگاه و رامشگاه قرار داده است تا انسان بتواند هدفهای بزرگش را بهراحتی دنبال کند. منتها گاهی اوقات حرکتی اتفاق میافتد که ما یادمان باشد چه خبر است. زلزلهای که اتفاق میافتد، بند دل آدمیزاد پاره میشود.
غرض اینکه کافی است زمین از مداری که برایش طراحی شده است، اندکی خارج شود تا همهچیز از بین برود. سیارات بزرگ مثل مشتری، با جاذبهای که دارند، میتوانند زمین را قورت دهند. خود خورشید که یک میلیون و سیصد هزار زمین در شکمش جا میشود، بهراحتی میتواند زمین را ببلعد. به قول بعضیها در این صورت زمین به اصلش برمیگردد که پایان کار همین اتفاق خواهد افتاد و آن روزها را ما خواهیم دید. روزهای بزرگی در پیش است: «إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ؛[5] آن واقعه چون وقوع يابد»؛ «إِذَا زُلْزِلَتِ الأرْضُ زِلْزَالَهَا؛[6] آنگاه كه زمين به لرزش [شديد] خود لرزانيده شود»؛ «جُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ؛[7] و خورشيد و ماه يك جا جمع شوند» و «إِذَا دُکَّتِ الأرْضُ دَکًّا دَکًّا» که در همین سوره مبارکه فجر است. اینها را خواهیم دید و خدای متعال قدرتنمایی خواهد کرد.
غرض اگر زمین از مدارش خارج شود، هضم میشود. مهم این است که انسان بتواند به رغم جاذبهها، خود را در خط بندگی حفظ کند که این، به وسیله عقل امکان پذیر است. اگر عقل فعال شد، میشود «لُبّ» و شخص صاحب لبّ میشود؛ یعنی آدم ژرفاندیشی میشود که نگاه کلان، طرح و فهم دارد، و مبدأشناس، منتهاشناس، مسیرشناس، راهشناس و راهنماشناس است. عقل که فعال باشد، انسان را از جاذبههای محیطی که فراوان هم هست، صیانت و حفاظت میکند.
نابودی طغیانگران، سنت حتمی خداوند
از اینجا به بعد خداوند تبارک و تعالی با تعبیر «أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعَادٍ؛ مگر ندانستهاى كه پروردگارت با عاد چه كرد؟» سنت قطعی و جاری حاکم بر تاریخ زندگی انسان و جوامع را یادآوری میکند که هر کس، هر گروه و هر جامعهای، هرچند سازمانیافته و متمدن باشد، اگر از صراط بندگی خارج شد، خداوند تبارک و تعالی که «لَبِالْمِرْصَادِ» است، آنها را ادب خواهد کرد. این مسئله قبل از قیامت اتفاق میافتد؛ یعنی در همین دنیا خداوند متعال آنها را به تازیانه عذاب خود گرفتار خواهد کرد.
در اینجا سه نمونه ذکر شده که عبارتند از قوم عاد با آن تمدن بزرگ: «أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعَادٍ إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ، الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلادِ؛ مگر ندانستهاى كه پروردگارت با عاد چه كرد؟ با عمارات ستوندار ارم كه مانندش در شهرها ساخته نشده بود». نمونه دوم، ثمود است: «وَثَمُودَ الَّذِینَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ؛ و با ثمود، همانان كه در دره تختهسنگها را مىبريدند». آنها صخرهتراشی میکردند و سنگتراشیهای بزرگ داشتند. صاحب چنین تمدنی بودند که شهرسازی و کاخسازی میکردند. دیدی خدای متعال با آنها چه کرد؟ نمونه سوم، فرعون است: «وَفِرْعَوْنَ ذِی الأوْتَادِ؛ و فرعوني كه قدرتمند و شكنجهگر بود» با آن گردنکشی و استبدادی که داشت که مخالفان خود را به میخ میکشید و چهارمیخ میکرد.
«الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ، فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسَادَ؛ همان اقوامي كه در شهرها طغيان كردند. و فساد فراوان در آنها ببار آوردند». طغیان کردند، از مسیر بندگی خارج شدند، جواب پیامبران را ندادند، در برابر پیامبران الهی و دعوتهای آنها گردنکشی کردند، مخالفت کردند، انکار کردند، مسخره کردند. هرچه از دستشان برآمد، فساد کردند. بین طغیان و فساد معمولاً یک نسبت خیلی نزدیکی است.
احساس بینیازی، علت اصلی هلاکت انسان
طبع انسان بر اساس معرفی خدای متعال اینطور است که وقتی احساس استغنا میکند، طغیان میکند و وقتی طغیان کرد گرفتار فساد میشود و وقتی گرفتار فساد شد، سقوط میکند. این یک چرخه است: استغنا، طغیان، فساد، سقوط و هلاکت.
استغنا آنجایی است که انسان در برابر حق تعالی، که به او و هرچه که هست، هستی بخشیده است، به او نعمت و امکانات داده است، همه چیز را مسخر او کرده است، احساس بینیازی میکند. مبدأ تمام فسادها اینجا است: «إِنَّ الِانْسَانَ لَیَطْغی، أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی؛[8] حقا كه انسان سركشى مىكند، همينكه خود را بىنياز پندارد«. هر وقت که احساس بینیازی نسبت به خدای متعال کند، از همان وقت شروع به طغیان و سرکشی میکند؛ لذا نقطه مقابلش، احساس فقر نسبت به حضرت حق است که کلید خوشبختی و سعادت است؛ چون نگاه واقعبینانه است. قرآن نیز میفرماید: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ؛[9] اى مردم شما به خدا نيازمنديد و خدا است كه بىنياز ستوده است». اگر انسان باور کند که سر تا پا فقر و نیاز نسبت به حضرت حق است و غنی مطلق فقط او است، هر چه را دارد، از او میداند؛ حتی خودش را؛ لذا میگوید: « إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعونَ؛[10] بهراستی که ما از خداییم و به سوی او باز میگردیم». نتیجه چنین فهم و شناخت و جهانبینی عبارت است از یک ایدئولوژی که راه و رسم بندگی است و آن اینکه: من چه کنم که آن چیزی را که به من، جامعه و جهان داده، همه در مسیر عبودیت و بندگی قرار گیرند؟
فقر الی الله گنج است و در ادبیات عرفانی ما هم به عنوان گنج از آن یاد میکنند. از سرسلسله کائنات، حضرت خاتم (صلی الله علیه و آله) هم نقل شده است که فرمودند: «الْفَقْرُ فَخْرِی؛[11] فقر مایه افتخار من است». اینکه من نیازمند توام، خود این گنج من است. وقتی این حالت فعال شود، انسان میتواند فقر خود را توسعه دهد تا آنجایی که در پیشگاه حضرت حق بایستد و بگوید که من از تو، تو را میخواهم.
انسان مرزشکن کارش به جایی میرسد که قرآن میفرماید: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا؛[12] ما امانت [الهى و بار تكليف] را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم؛ پس، از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناك شدند؛ و[لى] انسان آن را برداشت. راستى او ستمگرى نادان بود». عجب جسارتی، این مرزشکنی وقتی در صراط مستقیم فطرت باشد، اینطور میشود که در دعای سحرهای ماه مبارک رمضان میگوییم: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِيٌّ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ جَمَالِكَ بِأَجْمَلِهِ وَ كُلُّ جَمَالِكَ جَمِيلٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِجَمَالِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ جَلالِكَ بِأَجَلِّهِ وَ كُلُّ جَلالِكَ جَلِيلٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِجَلالِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ...؛ خدايا از تو درخواست مىكنم به حق زيباترين مرتبه از زيبايىات، و همه مراتب زيبايىات زيبا است، خدايا از تو درخواست مىكنم به حق همه مراتب زيبايىات. خدايا از تو درخواست مىكنم به حق نيكوترين مرتبه از جمالت، و همه مراتب جمال تو نيكو است. خدايا از تو درخواست مىكنم به حق همه مراتب جمالت. خدا از تو درخواست مىكنم به حق برجستهترين مرتبه از جلالت، و همه مراتب جلال تو برجسته است. خدايا از تو درخواست مىكنم به حق همه مراتب جلالت. خدايا از تو درخواست مىكنم...».
این دعا، دعای مظلومی است؛ زیرا مقارن با سفره سحر است. ما هم هروقت میخوانند: «اللَّهُمَ إِنِّی أَسْأَلُکَ مِنْ بَهَائِکَ...» یاد سفره سحر میافتیم! درحالیکه میخواهد نشان دهد انسان در مقام فقر، میتواند به خداوند بگوید: از تو فقط تو را میخواهم. این مقام فقر است. مؤمن، متواضع، صمیمی و مهربان است، در عین حال، عزیز و غیور و سرافراز نیز است. همهی این فضیلتها در انسان کامل، در وجود مقدس اولیاء و ائمه (علیهم السلام) جمع است. اینها مربوط به مقام فقر است. درست نقطه مقابل استغنا است. استغنا یعنی تو خیال میکنی که هر چه داری، از خودت هست؛ لذا میگویی: مال من، تصمیم من، من اینطور میگویم، من اینطور میخواهم... البته گاهی هم میشود «ما»، ما اینطور میفهمیم، ما اینطور میخواهیم، عقل جمعی یا خرد جمعی اینطور میگوید. این یک قاعده کلی است. خواهش میکنم در این آیه دقیق شوید؛ چراکه خیلی عجیب است: «إِنَّ الِانْسَانَ لَیَطْغی، أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی؛[13] حقا كه انسان سركشى مىكند، همين كه خود را بىنياز پندارد». هروقت که خود را از خدای متعال مستغنی دید، هر وقت که احساس استغنا در او پیدا شد، آنوقت نقطه آغاز طغیان است. خروج از صراط بندگی و مسیر عبودیت با چنین فهم غلطی اتفاق میافتد.
کار حسین (علیه السلام) روشنگری است
وقتی عقل فعال شد، محصولش این است که انسان روی فلک بندگی میماند و طغیان نمیکند. قرآن کریم در اینجا به سه نمونه از جماعتهایی که گرفتار طغیان شدند ـ گاهی صحبت از فرد طاغی است، گاهی صحبت از قوم طغیانگر است ـ اشاره کرد و فرمود که خدای متعال آنها را ادب کرد. آنها میگفتند کسی در این عالم پیدا نمیشود که بتواند جلوی ما بایستد، یکی از آنها را با باد سرد سوزنده نابود کرد و بساط تمدنشان را جمع کرد؛ به طوری که هیچ چیزی از تمدنشان نماند. دیگری با یک صیحه آسمانی، آن دیگری هم فرعون بود که ما غرقش کردیم و چیزی از آنها باقی نماند. بعضی از قدرقدرتها و قوی شوکتهای زمان خودمان نیز همینگونه نابود شدند؛ مثل اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی. منتها صوت عذاب فرق کرده، قبل از پیغمبر ما و ظهور حضرت خاتم، اقوام طغیانگر به وسیله صیحه آسمانی، خسف الارض، طوفان و گردبادهای آنچنانی از بین میرفتند، اما بعد از ظهور حضرت خاتم، خدای متعال این قبیل عذابها را از طغیانگرها برداشت و بنا شد آنها ابتدا بهوسیلهی فسادشان زوال پیدا کنند؛ یعنی فروپاشی درونی داشته باشند. سپس به وسیله برق بیداری خردمندان و مؤمنان، سازوکارشان کند شود و دستگاه تمدنیشان از کار افتد.
در دوره بعد از درخشش حضرت خاتم و بعثت، کار پیچیدهتر است و بیشتر مبتنی بر بیداری، فهم و درک است؛ ازاینرو سقوط طغیانگران طول میکشد. طاغیان امروز به صورت داخلی مهیای فروپاشی هستند و اگر برق بیداری مؤمنان آنها را بگیرد، خیلی زود زائل میشوند. گذشت آن زمانی که تمدنی بتواند یک هزاره سرپا باشد. دیگر این خبرها نیست. اگر تمدنی مبتنی بر طغیان شد و به فساد رسید، به صورت درونی فروپاشی میکند و برق بیداری بیداران، آنان را به فجر متصل خواهد کرد. لذا اینجا کار امام حسین (عليه الصَلاه والسّلام) معنی پیدا میکند. کاری که حضرت در جریان تاریخ، در فعالسازی سنتهای الهی حاکم بر تاریخ و بیدار کردن فطرتها و خردها انجام دادند، عجیب و منحصر به فرد است.
حسین (علیه السّلام)، بیدار میکند و راه و اسوه را نشان میدهد. منحصر به عالم اسلام نیست، دیگران هم بخواهند یا نخواهند، تحت تأثیر روش حسینی هستند؛ حال بعضی مانند گاندی اعتراف میکنند، بعضی هم اعتراف نمیکنند.
این نگرش، روشن، بدیع، مملو از کرامت، عزت، لطافت، شجاعت و رحمت است. این مؤلفهها در کنار هم زیبا و دقیق چیده شده است؛ به طوری که عواطف، احساسات و درک بشریت را تحت تأثیر خود قرار میدهد.
این موج جلو میرود، برخلاف اراده کسانی که بعد از غروب عاشورا طوری رفتار کردند که انگار ماجرا تمام شد. گمان کردند که با سوزاندن خیمهها و اسب تاختنها و... دیگر کار حسین تمام شد و هیچ چیزی از این ماجرا باقی نماند. غافل از اینکه آنجا برای امام حسین (علیه السّلام) نقطه آغاز است.
پس آیه «أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ» دعوت به دیدن، مطالعه متفاوت و سنتهای الهی حاکم بر تاریخ است. برای این منظور باید ماجرای عاشورا و حادثه اباعبدالله الحسین (عليه الصَلاه والسّلام) را ببینیم. این کار غیر از این است که انسان یک حادثه تاریخی را میخواند، باید به رؤیت برسید. این آن جمله کلیدی است که میخواستم یادتان باشد که قرآن اینجا به چه چیزی دعوت میکند. قرآن کریم دعوت میکند به اینکه شما درباره تاریخ و مسیری که بشر طی کرده است، به شهود و نگاه برسید. امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در نامهی سی و یک نهج البلاغه جمله خیلی تکاندهندهای خطاب به فرزند عزیزشان و همهی فرزندان معنویشان دارند. حضرت میفرمایند: «وانظر»، برو تاریخ را ببین. این، با کارهایی که ما تحت عنوان جهانگردی و گردشگری انجام میدهیم، خیلی فرق میکند. در گردشگری نگاه میکنند که عجب! چه چیزهایی ساخته شده است. بیشتر در پوسته است، اما قرآن کریم سیر در پوسته را از شما نخواسته است. اینکه مبلغی خرج کنید و از اینجا به جایی بروید تا مثلاً بازماندهای از یک تمدن را ببینید یا کتابهایش را بخوانید، این مورد نظر قرآن نیست. باید عمیق شویم و ببینیم از کجا آمدهاند، به کجا رفتهاند و چه کار کردهاند. بعد خود امیرالمؤمنین (علیه السّلام) میگوید: من این کار را کردهام، آنچنان آثار گذشتگان را مورد مداقه قرار دادهام که گویا با آنها زندگی کرده و با آنها بودهام. تاریخ، درسها و عبرتهایش، منبع عظیمی برای الهامبخشی و صیانتبخشی است؛ بنابراین«أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ» یعنی آنقدر باید تاریخ را خوب بررسی کنی که گویا اتفاقات را مشاهده میکنی. خوشبختانه جامعه ما درباره تاریخ سیدالشهدا (عليه الصَلاه والسّلام) در حال رسیدن به چنین حالتی است. البته تاحدودی رسیده است و انشاءالله به رؤیت واقعه عاشورا با جزئیاتش میرسد و به این ترتیب، آثار و نتایج آن را مشاهده خواهد کرد.