موضوع سخن در این شبها برداشتی بود از سوره مبارکه فجر که با اشاره امام صادق (علیه السلام) و بیان آن حضرت، انس با این سوره مبارکه که سوره سیدالشهدا (علیه السلام) است، سبب وحدت معنوی و روحانی و عرفانی و حقیقی با ساحت قدس حسینی میشود. همچنین بشارت دادند که فرجام و سرانجام چنین اتحادی با سیدالشهدا (علیه السلام)، همراهی با ایشان در سرای ابدی است.
وقتی این روایت نورانی را درباره این سوره مبارکه دیدم، به نظرم رسید که باید ذیل آیات این سوره مبارکه و ساختار واژههایش تأملات فراوانی شود برای کشف خطوط تماسی که از نظر فکری، جهانبینی و عملی میتواند مسیرهای پیوند و ارتباط ما با حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) را نشان دهد. در جلسات گذشته در این زمینه تلاشهایی صورت گرفت و نکاتی عرض کردیم.
در ابتدای بحث این نکته را متذکر شویم که آنچه ناگفته ماند، خیلی زیادتر از چند جلسهای است که اشاراتی داشتیم. روی واژهها باید توقف میکردیم و یک سال بحث جدی سریالی نیاز داشت تا بشود از عهده تفسیر گوشههایی از سوره مبارکه فجر برآییم. بنده با اطلاعات بسیار اندکم یافتههایی از این سوره مبارکه دارم که هر چه به تفاسیر مراجعه کردم، آنها را نیافتم؛ لذا این برداشتها را خدمت دوستان ارائه میکنم؛ با توجه به این نکته که باب تفسیر قرآن همچنان گشوده است؛ وگرنه به تدبر جاری و دائمی در آن دعوت نمیشدیم.
ضرورت نگاه قرآنی به تاریخ
بعد از سوگندها، بخش دوم سوره بیان روشنی است از سنت الهی در مواجهه با انسانها مخصوصاً جوامعی که گرفتار طغیان و فساد شدند. انسان باید ببیند که خدای متعال با آنها چه کرده است. آيه «أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ» دعوت به تماشا است. انسان باید تاریخ را از منظر سنتها و قواعد الهی حاکم بر تاریخ که نرمافزار اداره تاریخ است و در فلسفه تاریخ درباره آن گفتگو میشود، ببیند؛ نه اینکه تاریخ را فقط بخواند و مطالعه کند. سخنی از حضرت امیر (علیه السلام) در نهجالبلاغه آوردیم که حضرت فرمودند: من به گونهای وارد بررسی تاریخ گذشتگان شدم که گویا با آنها زندگی کردم. این رؤیت، حاوی درسها و عبرتها است. انسان اگر بتواند خوب از تاریخ درس بگیرد، هرچند پنجاه یا هشتاد سال در این دنیا زندگی کند، گویا پنج هزار سال زندگی کرده است. یعنی به شما تمام تجربیات گذشتگان را ضمیمه میکند برای اینکه بتوانید پخته عمل کنید؛ چون ما دو بار در این دنیا زندگی نمیکنیم. اینگونه نیست که یک بار تجربه کنیم و بیاموزیم و بار دیگر بخواهیم به آن تجربهها عمل کنیم. بنابراین خردمند عاقل یا به تعبیر قرآن «ذِي حِجْر» کسی است که در این یک باری که زندگی میکند، همهی اصول زندگی سعادتمندانه را از گذشته دریافت کند و از آنها استفاده کند. ما در این بخش ضعف زیاد داریم. قرآن کریم از ما توقع دارد که مشاهده کنیم تا درس و عبرت بگیریم؛ یعنی جاهایی که دیگران بد عمل کردند و بیراهه رفتند و گرفتار کژی و کجتابی و پلیدی شدند، ما به گونهای زندگی کنیم که گرفتار آن مصیبتها نشویم.
درس گرفتن از تاریخ یعنی کشف عوامل خوشبختی، و عبرت گرفتن از تاریخ یعنی شناخت گردنهها و موانع سعادت و پرتگاهها. این نگاه متفاوت به تاریخ، مبتنی بر قواعد و سنن است.
مرحوم آیتالله شهید محمدباقر صدر، جزء خوشفکرترین فقهای معاصر شیعه است. بعضیها جلوتر از زمانه خودشان هستند و ایشان از ایندسته افراد بود. به اعتقاد من هنوز مانده است تا شهید صدر شناخته شود. البته اخیراً در حوزههای علمیه به ایشان و افکار و نوآوریهایشان بیشتر توجه میشود. یقین داشته باشید که اگر ایشان شناخته شود، مدل تحصیلی حوزهها، مخصوصاً در محورهای فقهی و اصولی دچار تحولات جدی خواهد شد. این فقیه گرانمایه نوآور، شجاع و خوشفکر بود و از انقلاب اسلامی استقبال کرد. همان کسی است که گفت: «ذوبوا فی الخمینی کماذاب هو فی الاسلام؛ آن گونه که این مرد بزرگ در اسلام ذوب شده، شما در او ذوب شوید». این پیام یک فقیه بزرگ نواندیش و عارف به زمان، برای جامعه ما بود. قبل از پیروزی انقلاب یا در آستانه پیروزی آن، برای جمهوری اسلامی قانون اساسی نوشت. مجموعهای دارد تحت عنوان «گامی در مسیر» که غیر از «اقتصادنا، فلسفتنا، مجتمعنا و ائمتنا» است. در این مجموعه فهرستی از مباحث نو و بسیار جذاب و قابل استفاده را مطرح کرده است. نسل ما با ایشان در آن سالها خیلی انس داشت و ما بحمدالله از آن شهید نصیب داشتیم. از شخصیتهای تراز و درخشان هستند که باید قدرشان را دانست.
ایشان آن زمان کار خیلی جالبی انجام داد که نگرشی تازه و موضوعی به قرآن کریم بود. هنوز به یک روش تفسیری شناختهشده تبدیل نشده بود. ایشان یک بحث تفسیر موضوعی را راجع به سنتهای تاریخ در قرآن کریم شروع کرد که بعدها این سلسله درسها ترجمه و چاپ شد با عنوان سنتهای تاریخ در قرآن. در آنجا ایشان تلاش جدی دارد برای اینکه قواعد حاکم بر تاریخ را کشف کنیم؛ به این معنا که خدای متعال انسان، تاریخ و جهان را چگونه اداره میکند. تاریخ دارای قواعدی است که در دانش فلسفه تاریخ در جستجوی این قواعد هستند. اگر خارج از قرآن کریم سراغ این قواعد برویم، خود را به زحمت انداختهایم و به جایی نمیرسیم. قواعد اداره تاریخ و نرمافزاری که خدا با آن جهان و تاریخ انسان را اداره میکند، در قرآن کریم ذکر شده است.
پایان امر این مرد بزرگ، شهید صدر، همراه با خواهر مکرّمشان به سعادتِ شهادت ختم شد. آقای صدر و آقای مطهری را میتوان دو ایدئولوگ انقلاب اسلامی و نظام اسلامی دانست. در بعضی از جهات علامه مطهری جلوتر هستند و در بعضی از جهات آقای صدر که میتوانند نقش مکمل داشته باشند. البته مرحوم شریعتی نیز میدانگشایی و شورانگیزی داشت، اما ایشان نمیتواند نقش ایدئولوگ داشته باشد و شریعتی نیز چنین نقشی برای خود قائل نبود. ولی در حسینیه ارشاد سخنرانیهای طوفانی، شورانگیز و برداشتهای باطراوتی داشت؛ منتها در آن برداشتهای آزاد، اشتباهات جدی هم داشت. به هر حال ایشان هم خیلی خدمت کرد. خدا همه را رحمت کند.
غرض آنکه این آیات ما را به چنین چیزی دعوتی میکند.
پس روی آیه «أَلَمْ تَرَ كَيْفَ» باید درنگ کرد؛ چراکه قرآن در اینجا سنت الهی تاریخ در نابود کردن و هلاکت طغیانگران فاسد را به ما اعلام میکند که هم درس امید و بشارت است و هم انذار. هر جامعه و تمدنی گرفتار طغیان و فساد شود، سوط و تازیانه عذاب و رسوایی و نابودی بالای سرش هست. این سنت قطعی و حتمی است و در آن شکی نیست.
چهار عامل هلاکت انسان
قرآن کریم در ادامه یک تحلیل روانشناختی در محور انسانشناسی ارائه میکند که جزء آیات درخشان است. چرا انسان گرفتار طغیان و فساد میشود؟ سقوطگاهها و پرتگاهها کجا است؟ در اینجا خدای متعال اینها را به ما معرفی میکند: «فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ؛ اما انسان هنگامى كه پروردگارش وى را مىآزمايد و عزيزش مىدارد و نعمت فراوان به او مىدهد، مىگويد: پروردگارم مرا گرامى داشته است، و اما چون وى را مىآزمايد و روزىاش را بر او تنگ مىگرداند، مىگويد: پروردگارم مرا خوار كرده است». «کلّا» یعنی باید دوباره خود و افکارتان را تحلیل کنید. این سادهانگاری است که اگر نعمت رسید و بسط شد، بگوییم: «أَكْرَمَنِی» و اگر قبض شد، بگوییم: «أَهَانَنِی». خدای متعال نگاه درست و نقطه آسیب را به ما معرفی میکند: «بَل لَّا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ وَلَا تَحَاضُّونَ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ وَتَأْكُلُونَ التُّرَاثَ أَكْلًا لَّمًّا وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا؛ ولى نه بلكه يتيم را نمىنوازيد؛ و بر خوراك[دادن] بينوا همديگر را بر نمىانگيزيد؛ و ميراث [ضعيفان] را چپاولگرانه مىخوريد؛ و مال را دوست داريد، دوستداشتنى بسيار».
دو عامل سلبی و دو عامل ایجابی است که اتصال و ارتباط ما با دنیا، این چهار محور است. سلبی یکی این بود که «لَّا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ» از این وظیفه بسیار بزرگ که اکرام یتیمان باشد، استنکاف دارید. دو، نسبت به اطعام مسکینان هم تشویق نمیکنید. خودتان که باید انجام بدهید، هیچ، باید دیگران را هم در این زمینه سازماندهی و بسیج کنید. این دو رفتار سلبی باید اصلاح شود.
اما دو دیگر یکی «وَتَأْكُلُونَ التُّرَاثَ أَكْلًا لَّمًّا» زیادهروی میکنید در لذتهای دنیایی و چیزی که به ما رسیده و در دسترس و اختیار ما گذاشته شده است. باید اندازه نگه داریم؛ هم اندازه فقهی و هم اندازه اخلاقی. اندازه فقهی این است که حلال و حرام را رعایت کنیم. مراقبت دوم هم مراقبت اخلاقی است که یعنی همان بخش حلال را هم اندازه نگه داریم و قناعت و زهد بورزیم. «تَأْكُلُونَ التُّرَاثَ» فقط به معنای خوردن و برداشتهای خوراکی نیست. معناش وسیع است؛ یعنی بهرهمندیهای بیحساب.
مورد بعدی این است: «وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا» اینها گرفتاریهای ما است: مالدوست هستیم و در مالدوستی زیادهروی داریم. همهی این موارد به نوعی با مسائل مالی و اتصالات دنیایی ما گره میخورد.
اینجا راه نجات را با یک انذار شگفتانگیز پیش روی ما میگذارد. سقوط انسان در این محورها است و جالب است که اگر کسی بخواهد مسیر سعادت را طی کند، باید همین بخشی را که به عنوان آفتها ذکر شد، همهی اینها را بالعکس کند؛ یعنی اکرام یتیم کند، اطعام مسکین کند، بلکه تشویق دیگران بر رسیدگی به مساکین داشته باشد، برداشتش از آنچه در اختیار او قرار گرفته، هم به اندازه فقهی و هم اخلاقی باشد. چهارم دلبستگی به مال را مهار کند تا بتواند حقوق و وظایف مالی را هم در محور فقه مثل خمس و زکات و هم در محور اخلاق مثل صدقه و انفاق عمل کند.
اگر این چهار مسئله در دستور کار زندگی ما قرار گیرد، مسیر ما به سوی رشد و کمال هموار میشود و میتوانیم یار ولیّ خدا و سیدالشهدا (علیه السلام) شویم. در غیر این صورت نمیتوانیم به ولیّ خدا کمک کنیم؛ بلکه از کمک ولیّ خدا به خودمان هم محروم میشویم.
تحلیل حادثه کربلا بر مبنای عنصر دنیادوستی
در حادثه کربلا سی هزار نفر در برابر سیدالشهدا (علیه السلام) ایستادند. اگر آن صحنه را تحلیل کنیم، میبینیم مشکل آنها مسئله آلودگی به دنیا بوده است. زیارت اربعین که به منزله جمعبندی ماجرای کربلا است، این مسئله را به ما گوشزد میکند.
امام صادق (علیه السلام) کسانی که مقابل امام حسین (علیه السلام) صف کشیدند و شمشیر کشیدند را در یک جمله زیارت اربعین معرفی کرد و فرمود: «وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیَا؛ علیه او به کمک هم برخاستند، کسانی که دنیا مغرورشان کرد». کسانی که فریب دنیا را خوردند، مقابل امام حسین (علیه السلام) ایستادند.
بنا به شهادت تاریخ، یکی از آنها را ملک ری به میدان آورد و دیگری را لیف خرما! بعضی از آن انسانهای پست برای یک لیف خرما مقابل اما حسین (علیه السلام) ایستادند.
یک جمعبندی هم امام حسین (علیه السلام) داشتند که فرمودند: «فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرَامِ؛[1] شکمهایتان از حرام پر شده است». اینحا یک بحث فنی دارد. ممکن است سؤال کنید: آیا همهی آنها حرامخوار بودند، حال آنکه بسیاری از آنها از متدینین کوفه بودند؟ پاسخ این است که اگر کسی سر سفره طاغوت زندگی کرد، بخواهد یا نخواهد گرفتار حرامخواری میشود. منتها در جریان زندگی زیر حاکمیت طاغوت بعضیها اهل مراقبتهای ویژه سخت و سنگین هستند و به زحمت سعی میکنند خود را نگهداری کنند. اینها خیلی کم هستند؛ والّا نوع کسانی که در حاکمیت طاغوت زندگی میکنند، دچار انواع کارهای حرام میشوند؛ زیرا آن نظام، نظام حرام است. در باب موسیقی امام راحل نظریهای داشتند که برای بعضیها تعجبآور بود. امام جزء کسانی بودند که به موسیقی حلال و حرام قائل بودند؛ بر خلاف بعضی از فقها که کلاً موسیقی را حرام میدانستند. نظر ایشان وسیعتر بود چنان که رهبر حکیم و عالی قدر معتقد هستند که موسیقی پاک و ناپاک دارد که در مباحث خارج فقه مطرح کردند.
سرودی برای آقای مطهری ساخته شده بود. به عنوان مصداق پرسیده بودند که نظر مبارک شما چیست؟ امام آن را پسندیده بودند. منتها گفته بودند که اگر همین از رادیو طاغوت پخش شود، شنیدنش مجاز نیست.
مبنای این سخن آن است که همه چیز طاغوت حرام است. اگر امام جماعت منصوب کند، مسجد درست کند، حسینیه بسازد، همهچیز آن حرام است و ما مأمور هستیم که به طاغوت کفر بورزیم.
اگر حاکمیت طبق موازین الهی شد، ورق برمیگردد چون بعضیها سؤال میکردند تکلیف معاملات بانکی چه میشود؟ پاسخ این است که همهی اینها طبق موازین فقهی تنظیم شده و نظر فقیهی مثل امام این بود که معاملات بانکی بلااشکال است. خدا آقای صدر عزیز را رحمت کند؛ ایشان رسالهای به نام «البنک لا ربوی فی الاسلام» دارند که راجعبه بانکداری بدون ربا در اسلام است. ایشان جزء پیشگامان در نظریهپردازیهای جدید بود.[2]
البته انسان باید احتیاط هم داشته باشد. سخنی که گفتیم، معنایش این نیست که هر چه در نظام اسلامی اتفاق میافتد، بلااشکال است. اصل جریان درست است و زیرمجموعه هم به تدریج درست میشود. خیال هم نکنید کار کوتاهمدت میخواهد، کار درازمدت میخواهد تا همه چیز درست شود. تازه اصلاح کامل، کار حجت الله است. منتها به اندازه دوران غیبت باید کار را به سلامت انجام داد.
مال و فرزند، دو جلوه ویژه دنیا
غرض اینکه مسئله مال که در اینجا مطرح میشود، از بزنگاههای بسیار مهم و خطرناک است. به نظرم از جمله مهمترین مباحثی که از منظر قرآن کریم باید مورد مطالعه قرار گیرد، به ویژه از منظر سلوکی تربیتی اخلاقی، مسئله مال است. از نگاه قرآن کریم دنیا برای من و شما دو جلوه ویژه دارد؛ یعنی دو چیز است که ما را به دنیا وصل میکند: یک مال، دو فرزند: «الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلًا؛[3] مال و پسران زيور زندگى دنيايند و نيكيهاى ماندگار از نظر پاداش نزد پروردگارت بهتر و از نظر اميد [نيز] بهتر است». در آیه دیگر به ما هشدار میدهد که: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ؛[4] اى كسانى كه ايمان آوردهايد [زنهار] اموال شما و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نگرداند». چیزی که میتواند بین شما و حقیقت و یاد خدا ـ که سرچشمه سعادت است ـ فاصله بیندازد، این دو مورد است: مال و فرزند. چرا ما اینها را دوست داریم؟ چون خودمان را دوست داریم و حب نفس داریم. حب نفس و ذات باعث میشود مال و فرزند را دوست داشته باشیم. ضمن اینکه ما فرزند را باعث دوام و بقای خود میدانیم و مال را بهره دنیایی خود میدانیم. از وقتی انسان نسبتها را میفهمد، تعلق خود را به مال احساس میکند.
طبق حکمت، الهی علاقه به مال در وجود انسان نهاده و نهادینه شده و ریشهدار است. از این جهت است که باید انسان دقت کند. البته در محور فرزند، بحث کمی متفاوت است. عمدتاً کار قرآن در این محور هشدار و ترمز است، شبیه همان که گفت: «لَا تُلْهِكُمْ» یعنی مواظب باشید به دل شما راه پیدا نکند و دلبسته نشوید؛ چون در درون شما این کشش و جاذبه نسبت به مال وجود دارد؛ بنابراین از این جهت دائماً قرآن به ما هشدار میدهد.
شیوههای به جریان انداختن مال در راه اسلام
مال یعنی حظ ما از دنیایی که در تصرف ما است. مال، در نگاه اسلامی، از آنِ خدا است: «المال مال الله؛[5] مال، برای خدا است». یعنی نزد شما به امانت است. امام صادق (علیه السلام) در حدیث عنوان بصری[6] وقتی میخواهد او را راهنمایی سلوکی کند، از اینجا شروع میکند که اول نگاهت را درست کن. هر چه هست، مال او است. بخشی که دست تو است، امانت است که به وسیله آن امتحان میشوی؛ پس مواظب باش که این مسیر، مسیر امتحان است. میخواهی از این امتحان سربلند بیرون بیایی، با مبنای نگرش توحیدی، مالت را به جریان بینداز در مسیری که خدای متعال در زندگی شما مشخص کرده است.
1. جهاد با مال
جریان انداختن مال در قرآن ذیل چند واژه تعریف شده که یکی جهاد است و دیگری انفاق. در کنار انفاق از واژه صدقه نیز زیاد استفاده شده است؛ مثلاً در آیهای میفرماید: «وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوا وَّقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَى رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ؛[7] و كسانى كه آنچه را دادند [در راه خدا] مىدهند در حالى كه دلهايشان ترسان است [و مىدانند] كه به سوى پروردگارشان بازخواهند گشت». مؤمنان از مال خود صدقه میدهند و باز هم نگران هستند که آیا آنچه دادیم، کافی است یا بیشتر باید بدهیم؛ چون میدانند پای میز محاکمه خواهند رفت.
جهاد دوگانه داریم: «با نفس و با مال». جهاد آنجایی است که تو با مالت میزنی به قلب سیاه شیطان و با شیطان بهوسیله مالت درگیر میشوی. جهاد این است که باب آن هم وسیع است؛ مخصوصاً در جهاد فرهنگی. در تقسیم چهارگانه جهاد، جهاد اکبر، جهاد کبیر، جهاد اصغر و جهاد صغیر داریم. جهاد اکبر جهاد با نفس است. جهاد کبیر جهاد فرهنگی است. جهاد اصغر بخش نظامی است؛ اما جهاد صغیر، این است که شخص با مالش از سایر محورهای جهادی مخصوصاً در جهاد اصغر و در جهاد کبیر پشتیبانی میکند؛ لذا به ما گفته شد وقتی به مسجد میآییم، «خُذُواْ زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ؛[8] زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود برداريد». از آنجا که مال و فرزند، زینت هستند، پس باید دو چیز را با خود همراه کنیم: فرزندانمان و جیبمان را هم پر پول کنیم.
2. انفاق
دومین راه انفاق است؛ یعنی چالههای زندگی مساکین و فقرا ـ مخصوصاً کسانی که از نزدیکان شما هستند و بهویژه ایتام ـ را بهوسیله مال پر کنید. برای بعضیها جهاد با نفْس آسانتر است تا جهاد با مال. مال از نفْس آنها محبوبتر شده و در پستوی شخصیت آنها محبت مال نشسته است.
3. اکرام یتیم
مسئله «وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا» مسئلهی همهی ما است و در ذهن کسی نیاد که به ما ربطی ندارد. اگر اینگونه بیندیشیم، خود را از دسترس تربیت قرآنی کنار گذاشتهایم. قرآن دقیقاً با ما صحبت میکند؛ لذا نگوییم مقصود این آیه که من نیستم. خود را در معرض پیام قرآن قرار دهیم. بررسی کنیم آیا ما واقعاً وظیفه اکرام ایتام را انجام میدهیم؟ در بخش اطعام مسکین، قرآن واژهای را استفاده کرده که راه عذر را بر همه بسته است. اگر میگفت به مسکین اطعام کن، میگفتی: خب ببینم چقدر پول دارم. اما قرآن میگوید: «وَلَا تَحَاضُّونَ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ». نمیتواستی تشویق هم بکنی؟ نمیتوانستی پولدارها را به فقرا وصل کنی؟ برخی حاضر نیستند این کار را بکنند؛ زیرا گمان میکنند کسر شأنشان است. هرکس در محور داراییهای خود باید خود را مخاطب آیه ببیند و رفتارش را کنترل و مراقبت کند.
4. دل بریدن از مال
چهارمی خیلی حساستر است؛ چون از جنس تعلق است. قبلیها از جنس اقدام بود، اما چهارمی از نوع تعلق است که بحث بسیار حساس و مهم و ریشهای است. اینجا است که کار دست انسان میدهد. شخص کاسبی در حال احتضار بود. پسرش به او میگفت: بابا جون بگو «لا اله الا الله». اما کاسب میگفت: جعفر درِ مغاز را بستی؟! دلبستگی وقت جان سپردن سراغ انسان میآید. در روایت داریم که شیطان آنجا خیلی فعال میشود و آنچه را که انسان در دل دوست دارد، جلوی چشم او میآورد. خیال نکنیم این بحث برای دیگران است. گاهی برای کسی چیز اندکی همین نقش را ایفا میکند. حب شدید به مال دنیا انسان را ساقط میکند؛ هرچند آن چیز، خیلی اندک و بیارزش باشد.
اما اگر اهل انفاق مال و جهاد با مال باشیم ـ البته با شرط اخلاص ـ دل ما آزاد میشود. اگر اینگونه باشیم، میتوانیم در مسیر یاری ولیّ خدا گام برداریم و فجرآفرین باشیم. و الّا یک عنصر بیخاصیت و در درجه بعدی خطرناک میشویم. در خوبترین وضعیت یک عنصر بیخاصیت میشویم. بیخاصیتها کسانی بودند که امام حسین (علیه السلام) دعوتشان کرد، گفتند: من دختر دم بخت دارم! اجازه بفرمایید برم به کارش برسم. حضرت هم فرمود: برو. دیگری گفت: مقداری مالالتجاره دارم که باید رتق و فتقش کنم. اجازه میفرمایید بروم؟ حضرت فرمود: برو.
اینها عناصر بیخاصیت و غیرمفید بودند که دلبستگیهای ساده آنها را به هلاکت انداخت. اما اگر آزاد شدیم، میتوانیم ناصر امام شویم. خودم با گوش خودم شنیدم کسانی به خاطر اینکه در مسائل مالی در ارتباط با نظام گرفتار مشکل شدند، برگشتند و الان یک عنصر ضدانقلاب هستند. شیطان هم از موقعیت استفاده میکند و میگوید: اینها بلد نیستند جامعه را اداره کنند.
راه نجات عملیاتی، جهاد و انفاق با مال است. اما راه حل ریشهایتر، معادشناسی و معادباوری است: «كَلَّا إِذَا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا؛ نه چنان است، آنگاه كه زمين سخت در هم كوبيده شود». باید از منظر قیامت دنیا را ببینیم. در این صورت اوضاع فرق میکند و عوض میشود. ما به این نگاه بسیار نیاز داریم.
جانگدازترین وداع تاریخ
«السلام علیک یا ابا عبدالله» حب دنیا آدم را کوچک، ذلیل، خفیف و پست میکند. والّا حتی نمیتوان تصور کرد که کسی لباس ولیّ خدا را ببَرد. چطور میتوان این را توجیه کرد؟ به خیمهها حمله کردند و غارت کردند. چگونه انسان به اینجا میرسد؟ یا ماجرای ساربان که شنیدن و گفتنش خیلی سنگین است. یا مثلاً کشیدن زیور از پای طفل خردسال... تا این حد آنها پیش رفتند.
روز یازدهم روز پیچیده و سخت و عجیبی برای اولیای خدا بود. شاید سختترین بخش ماجرا، خروج از کربلا بود. زینب (سلام الله علیها) به همراه سیدساجدین (علیه السلام) و خانمها و بچهها میخواهند از کربلا خارج شوند. اولا خروجشان به هیئت اسارت است که خودش مصیبت بزرگ و عظیم است. من و شما هنوز این مسئله را نفهمیدهایم و باورمان نشده؛ والّا انسان باورش بشود، قالب تهی میکند. اهل بیت پیغمبر و اسارت!
خروج با هیئت اسارت در حالی است که سپاه عمر سعد کشتههای منحوس خود را دفن کردند، اما پیکرهای مطهر عزیزترین کسان خدا روی زمین افتاده است. زینب (سلام الله علیها) از گروه مؤسس، در نیابت تنها مانده است. در جلسات قبل گفتیم که هر کدام از شخصیتهای کربلا، از گروه مؤسس اسلام نیابت داشتند؛ امام حسین (علیه السلام) که خودش جزء مؤسسان بود، حضرت عباس (علیه السلام) از امیرالمؤمنین (علیه السلام)، حضرت علیاکبر (علیه السلام) از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، حضرت قاسم (علیه السلام) از امام حسن (علیه السلام) و زینب (سلام الله علیها) از فاطمه (سلام الله علیها) نیابت داشت.
زن و بچهها را به اشتران بیجهاز سوار کردند، با آن کیفیت که... اصلاً نگوییم بهتر است. در این میان امام سجاد (سلام الله علیه) را با وضع خاصی به شتر بستند؛ چون بر حضرت تب شدید غلبه کرده بود و نمیتوانست خود را نگه دارد. هم پاهای مبارکشان را بستند و هم دستها را.
به حسب نقل در این خروج یا دشمن خواست داغ اهل بیت را بیشتر کند یا تقاضای خود آنها بود که از کنار قتلهگاه پیکرهای مطهر شهدا حرکتشان دادند.
اینجا صحنهای اتفاق افتاد که قلب مقدس ولیعصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را خیلی میسوزاند. کسانی که برایشان ممکن بود، خود را از مرکب پایین انداختند. زینب (سلام الله علیها) وظیفهای داشته که باقی مانده و هنوز انجام نشده بود. وارد قتلگاه شد. کنار پیکر سیدالشهدا (علیه السلام) آمد. همه ایستاده بودند و میخواستند ببینند عقیله بنیهاشم چه میکند. زینب (سلام الله علیها) اول چند کلمه با امام حسین (علیه السلام) صحبت کرد. شاید این جمله مشهور را گفته باشد که: تو برادر من هستی؟ چطور باید شناسایی کنم؛ نه سر بر پیکر هست؛ نه لباسهای مخصوص را داری؛ حتی کهنهپیراهنی را که از من گرفته بودی، آن را هم بردهاند.
شروع کرد با پیکر مطهر صحبت کردن. بعد از اینکه چند جمله صحبت کرد، برای اینکه نیرو بگیرد، چون میخواهد کار بزرگی انجام دهد، چند کلمهای با پیغمبر صحبت کرد. این کار را قبلها یاد گرفته بود. آن شب سخت، وقتی پدرش کنار قبر مادر میخواست آن پیکر مطهر را به خاک بسپارد، زانوهایش سست شد. آنجا دید پدر شروع کرد با پیغمبر حرف زدن و از پیغمبر نیرو گرفت. اینجا بنت زهرا یک کار دیگر هم کرد و سلامی هم به سمت مادر کرد و از او هم کمک خواست. بعد که دلش محکم شد و قوّت قلب گرفت، کاری کرد که تاریخ را متحیر کرد. از پیغمر، امیرالمؤمنین، مادرش فاطمه و برادرش امام حسن (علیهم السلام) نیابت گرفت و دست برد زیر پیکر مطهر و شروع کرد با خدای متعال حرف زدن: «اللهم تقبل منا هذا القربان؛[9] خدایا! این قربانی را از ما بپذیر». بعضیها نوشتهاند فرمود: «اللهم تقبل منا هذا قلیل القربان؛[10] خداوندا! این قربانی اندک را از ما بپذیر».
[1]. محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج45، ص8.
[2]. شهید محمدباقر صدر در پاسخ به نامه امیر کویت که درصدد راهاندازی بانکداری بدون ربا بود، کتاب «البنک لا ربوی فی الاسلام» را نوشت و این حرکت، آغازی برای طرح مسئله بانکداری بدون ربا در حدود پنجاه سال پیش بود.
[3]. کهف: 46.
[4]. منافقون: 9.
[5]. محدث نوری، مستدرك الوسائل، ج2، ص423.
[6]. علاّمه مجلسی روایت عنوان بصری را در بحارالأنوار آورده و میگوید: «این عبارت را به خط شیخ خود، شیخ بهایی دیدهام». در کتابهای رجالی از عنوان بصری یادی نشده است و جز آنچه در این روایت آمده، شناختی از این مرد نداریم. بنا بر آنچه در این روایت آمده، او مردی در حدود 94 ساله بوده و در آن زمان از متقدمان به شمار می آمده، به طلب دانش علاقهمند بوده و ولع بسیار برای حضور در مجلس علمای زمان خود داشته است. اهم موارد مطرحشده در این حدیث، علم و معرفت و عبودیت و بندگی است.
[7]. مؤمنون: 60.
[8]. اعراف: 31.
[9]. علامه سید عبدالرزاق مقرم، مقتل الحسین، ص379.
[10]. علامه بیرجندی، کبریت الاحمر، ص376.