حضرت آیتالله خسروشاهی نقل میکردند که علامه به حجره ما آمدند. چشمان علامه خیلی نافذ و درشت بود. یک گیلاس را نگاه کردند و منقلب شدند و این انقلاب تشدید شد و ما هم جرئت نمیکردیم جلو برویم و همین طور مات و مبهوت بودیم تا اینکه حالت غش به ایشان دست داد و افتاد. ما گفتیم خاک به سرمان شد! استاد را مهمان کردیم، چه به روز استاد ما آمد؟!
گر به اقلیم عشق روی آری / همه آفاق گلستان بینی /
آنچه نشنیده گوش آن شنوی / وانچه نادیده چشم آن بینی /
دیدن دیدنیها که مهم نیست؛ چهارپایان هم میبینند. آنچه نادیدنی است، آن بینی! چیزی که برای چشمها و گوشهای ظاهری قابل دیدن و شنیدن نیست، آن مهم است.
که یکی هست و هیچ نیست جز او / وحده لا اله الّا هو
کسی که ذکر رب دارد، به کجاها میرسد! به جایی که به جز خدا نبیند. مقام فنا قلهاش است؛ امّا در همین مقدّمات و دامنهاش هم انسان قدمی بزند، توفیق بسیار بزرگی است.