دو پدر دلسوز امت
ایّام شهادت حضرت صدیّقهی طاهره (صَلَواةُ الله وَ سَلامُهُ عَلَیها) را به محضر حضرت بقیّت الله الاَعظم (عَجَّلَ الله تَعالی فَرَجَهُ الشَّریف) تسلیت عرض میکنیم و توقّع داریم به آبروی حضرت زهرا (صَلَواةُ الله وَ سَلامُهُ عَلَیها) و به دعای فرزند عزیزشان، مولایمان حضرت مهدی (عَلَیهِ الصَّلاةُ وَ السَّلام) خداوند تبارک و تعالی توفیق زندگی، مرگ و حشر فاطمی روزی همهی ما بفرماید؛ انشاءالله. همچنین ما را قدرشناس این نسبتی که با حضرت زهرا (صَلَواةُ الله وَ سَلامُهُ عَلَیها) داریم، قرار دهد و حفظکنندهی حریم، حرمت و کرامت این نسبت قرار بدهد.
باخبر هستید که در یک بیان نورانی، پیامبر عظیم الشّأن (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «أَنَا وَ عَلیٌّ اَبَوا هذِهِ الاُمَّة؛[1] من و علی، دو پدر این امت هستیم». یعنی پیامبر عظیم الشّأن طی یک فراخوان اعلام داشته که حاضر است شما را به فرزندی بپذیرد. میماند پاسخ شما. شما یک لبّیک فطری و طینتی دارید که طی آن بله گفتید. آن وقتی که گِل شما سرشته شده، به این فراخوان افتخار کردید و لبّیک گفتید. نشانهاش محبّتی است که در دلهای شما نسبت به پیامبر اعظم و خاندان مکّرّمشان وجود دارد.
گفتم این جام جهانبین به تو کی داد حکیم گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد
این چیز جدیدی نیست، این سرمایهی ازلی و عهد الستی برای ما است. پس این لبّیک از این جهت گفته شده است. امّا در مقام تشریع و اختیار و رفتار و عمل و عزم و اراده، لبّیک دیگری هم میخواهد. این آن چیزی است که باید من و شما دغدغهاش را داشته باشیم. آنجا که حضرت فرمودند که ما حاضریم پدر شما باشیم، آیا شما حاضرید فرزند ما باشید؟ شما در فطرت و طینت خود لبّیک گفتید، حالا میماند در مقام عمل و سیره و زندگی که انسان آن لبّیکی را که گفته حفاظت و پاسداری کند و در مقام عمل محقّقش کند.
در آن فراخوان یک لطیفهای هم هست و آن جمع بین نبیّ و ولیّ است. حضرت فرمودند: «أَنَا وَ عَلیٌّ» و نفرمودند: «أَنَا اَبَو هذِهِ الاُمَّة»، ممکن بود اینطوری بفرمایند که من پدر این امّت هستم، امّا فرمودند: «أَنَا وَ عَلیٌّ اَبَوا هذِهِ الاُمَّة»، خیلی لطیف است. اینجا تکلیف این سؤال که مادر کیست واضح میشود. نقش امیرالمؤمنین (عَلَیهِ الصَّلاةُ وَ السَّلام) در استمرار نبوّت و نقش ویژهی حضرت صدّیقهی طاهره (صَلَواةُ الله وَ سَلامُهُ عَلَیها) را مشاهده میکنید. اینجا حضرت سکوت کردند و به خود شما موکول کردند. نسبت این است، قدر این نسبت را باید دانست. این انتساب خیلی بزرگ است و دوستان میدانند که مغز اسلام و مغز ولایت در این نسبت هست؛ یعنی رسیدن به حقّ مسئله در این نسبت نهفته است.
نسبت فرزندی و پدری در مقولهی ارث اهمیت دارد. حالا میراث چیست؟ میراث ما در ارتباط با حضرت خاتمُ الاَنبیاء و حضرت سَیِّدُ الاُوصیاء و استمرارش در ارتباط با حضرت خاتَمُ الاُوصیاء و در نسبت لطیفش با حضرت سَیِّدَةُ النِّساء العالَمین فاطِمَةُ الزَّهرا (صَلَواةُ الله وَ سَلامُهُ عَلَیها)، «شباهت» است. این میراث، شباهت است؛ چیزی که در روایات از آن صحبت شده است. اگر ما خود را منتسب به کسی دانستیم، طبیعتاً این پرسش پیش میآید که شباهت ما به آنها چیست؟
اخلاق معیار شباهت
حالا که سخن به اینجا رسید، اجازه بدهید جملهی تکمیلی هم عرض کنیم. اینجا مسئلهی شباهت فکری، قلبی، رفتاری و عملی به میان میآید. این فرزند باید به آن پدر شباهت داشته باشد. ارثش شباهتش است. باید فرزند طوری باشد که اگر او را دیدید، حکایتی از آن پدر کند و یادآوریای داشته باشد از مادرش. این میشود شباهت. این را در معنای فراخش داشته باشید، این نسبت همان نعمتی است که مورد سؤال قرار خواهد گرفت: «وَ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النّعِيمِ؛[2] و آنگاه آن روز از اين نعمت بازخواست مىشويد». پاسخی که از شما میخواهند چیست؟ پاسخی که میخواهند شباهت است؛ یعنی شما چه شباهتی به ائمه پیدا کردید. این در بیان پیامبر عزیز ما در مقام سؤالی که خود حضرت مطرح کردند، وجود دارد. (البته من الان نمیخواهم وارد تفسیر مطلب به صورت خاصّ بشوم). در آن سؤال حضرت از کسانی که در جلسه بودند پرسیدند: «أَلا اُخْبِرُكُم بِأَشْبَهُكُم بِي؛ آيا شما را از شبيهترينتان به خودم با خبر نسازم؟». مسئله، مسئلهی شباهت است. اصحاب گفتند: بله. چون با آن حضرت نسبت داریم، نسبت هم نسبت معمولی نیست و نسبت پدر و فرزندی و مادر و فرزندی است، باید خود را شبیه آن حضرت کنیم. حضرت در ادامه فرمودند: « اَحسَنُكُم خُلقا وَ اَليَنُكُم كَنَفا وَ اَبَرُّكُم بِقَرَابَتِهِ وَ اَشَدُّكُم حُبّا لاِخوانِهِ فى دينِهِ وَ اَصبَرُكُم عَلَى الحَقِّ وَ اَكظَمُكُم لِلغَيظِ وَ اَحسَنُكُم عَفْوا وَ اَشَدُّكُم مِن نَفْسِهِ اِنْصافا فِى الرِّضا وَ الْغَضَبِ؛[3] هر كس خوشاخلاقتر، نرمخوتر، به خويشانش نيكوكارتر، نسبت به برادران دينىاش دوستدارتر، بر حق شكيباتر، خشم را فروخورندهتر و باگذشتتر و در خرسندى و خشم باانصافتر باشد».
اخلاق معیار شباهت است. حضرت فرمودند کسی از شما که در مقام حسن خلق از دیگران جلوتر باشد، او به من شبیهتر است. مطلب واضح شد.
از خداوند تبارک و تعالی میخواهیم به حقّ حضرت زهرا (صَلَواةُ الله وَ سَلامُهُ عَلَیها) به ما توفیق فهم این نسبت و حفاظتش و صیانتش را کرامت کند و ما را شاکر این نسبت قرار بدهد. شکر این نسبت این است که انسان زمینههای شباهت را فراهم کند. هرچه که از عمرش میگذرد، باید شبیهتر بشود. عمر برای شباهت و برای اثبات این فرزندی، سرمایه است. شما باید این نسبت را اثبات کنید. مقام ثبوتش همین فطرت و طینت و تعلّق خاطری است که گنجی است که خدای متعال به شما داده، حالا این گنج را باید نقدش کنید؛ والّا روی گنج نشستن که هنر نیست. گنج را استخراج کردن و به بازار بردن، هنر است. ما افتخار میکنیم و به همهی عالم میبالیم که چنین گنج بزرگی داریم. خیلی خب، ولی به شما میگویند این را که شما تحصیل نکردید، این را به شما دادند. مقام ثبوتش فراهم است، مسئلهی اثباتش مهم است و این کار خود شما است که باید به میدان بروید.
حضرت رسول اسوهی حسنه است: «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن كَانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْاَّخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً؛[4] قطعاً براى شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقى نيكو است؛ براى آن كس كه به خدا و روز بازپسين اميد دارد و خدا را فراوان ياد مىكند». حالا وقت اثبات این نسبت است. برای اثبات آن شما باید شبیه پدرتان، یعنی حضرت رسول بشوید. میدان زندگی برای انسان مؤمن میدان تحصیل شباهت به پیامبر، امیرالمؤمنین و حضرت زهرا (صَلَواةُ الله وَ سَلامُهُ عَلَیها) است.
امیدواریم خداوند تبارک و تعالی ما را شاکر این نعمت قرار بدهد. شکر این نعمت شباهت است. عرض کردیم هرچه از عمر ما میگذرد، باید شباهتمان بیشتر بشود. هر روز و شبی که میگذرد، انسان باید نزدیکتر و شبیهتر شده باشد. در آن بیان نبوی نیز حضرت معیار شباهت را «حُسن خُلق» معرّفی کردند.
این مطلب اوّل، به مناسبت ایّام فاطمیه. بحثی که مطرح شد دستکم گرفته نشود؛ خیلی مطلب بزرگ و سنگین و عظیمی است. امانت، امانت بسیار بزرگی است که باید قدرش را دانست. خوشبختانه سرمایهاش هم در دلهای ما هست. مودّت و محبّتی که به اولیاء خدا (سَلامُ الله عَلَیهُم اَجمَعین) داریم، سرمایه گرانقدری است که نباید آن را به هیچوجه از دست بدهیم.
هجرت از ظاهر به باطن
امّا مطلب دوم به مناسبت اوضاع و احوال و دگرگونی طبیعت است. با توجّه به این اتّفاقاتی که پیرامون ما میافتد، خدای متعال برای انسان مؤمن وظیفهای تعریف کرده است؛ یعنی پروردگار متعال از انسان مؤمن در این ایّام توقّع خاصّی دارد. توقّعش را هم در قرآن کریم آشکار کرده است. امّا توقّع اوّل این است که ما به تماشای اسماء الهی برویم. این توقّع اوّل. آنچه که دور و بر ما رخ میدهد، تجلّیّاتی از اَسماءُ الحُسنی است. پروردگار متعال و مهربان در آیینهی آیات تجلّی کرده است. در آیهی بهار یا در آیینهی بهار، حضرت حق تجلّی کرده به نام مقدّس «اَلمُحیی» که به معنای زندهکننده است. این نام مقدّس جامعیّت دارد. خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: «فَانظُرْ إِلَى آثَارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ ذَلِكَ لَمُحْيِي الْمَوْتَى وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ؛[5] پس به آثار رحمت خدا بنگر كه چگونه زمين را پس از مرگش زنده مىگرداند. در حقيقت، هم او است كه قطعاً زندهكننده مردگان است، و او است كه بر هر چيزى توانا است». ندیدی شما که چگونه این زمین را خدای متعال بعد از مرگش زنده میکند؟ درخشش و تجلی نام مقدّس «اَلمُحیی» جلوی چشم شما اتّفاق میافتد. در قرآن کریم به صراحت خدای متعال فرمود: «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ؛[6] به زودى نشانههاى خود را در افقها[ى گوناگون] بديشان خواهيم نمود». در محیط و طبیعت پیرامون شما، خدای متعال خودش و آیاتش را به شما نشان میدهد و ارائه میکند. این زنده شدن زمین و درختان و نباتات و جنب و جوشی که رخ میدهد، برای جنابعالی است. تعبیر بسیار زیبایی قرآن کریم دربارهی این جنب و جوش طبیعت دارد: «إِهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ؛[7] به جنبش درمىآيد و نمو مىكند و از هر نوع [رستنيهاى] نيكو مىروياند». ببینید چه اتّفاقاتی اطراف شما میافتد؛ چه اهتزازی و چه رویشی؟ این رویشی که در اطراف شما است و از جنس حیات است، این آن چیزی است که انسان لَبیب (خردمند) از کنارش به آسانی رد نمیشود. قرآن کریم میفرماید: «لَآيَاتٍ لِّأُوْلِي الألْبَابِ؛[8] براى خردمندان نشانههايى است». فقط انسان لَبیب و خردمند این پیامها را میگیرد. مغز میخواهد، عمق میخواهد، آدمهای سطحی برداشتی ندارند؛ «يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِّنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا؛[9] از زندگى دنيا، ظاهرى را مىشناسند». انسانهای سطحی فقط ظاهر را میببینند. از بهار فقط زیباییهای ظاهری مثل هوای خوب و سبز شدن طبیعت رامیبینند. تا اینجا برداشت این افراد تفاوتی با سطح حیوانی ندارد. سایر حیوانات هم همین احساس را دارند؛ تازه آنها بیشتر دارند. اگر صبحها در جاهایی که درخت و اَشجار هست، بروید، میبینید بلبلها اوّل صبح دیوانهوار میخوانند. عادی نمیخوانند. آنها حسّ خودشان را میگویند. میگویند: ببینید چه خبر است، چه هوایی است، چه زندگیای، چه زیباییای. آنها هم سروصدا میکنند. اگر خانهتان نزدیک یک باغ باشد، از صدای بلبلها صبح خوابتان نمیبرد؛ دیوانهوار میخوانند. سعدی میگوید:
بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق نه کم از بلبل مستی تو، بنال ای هشیار
حیوانات هم بهار را درک میکنند. بنا نبود تو هم دَف و چنگ بزنی و بگویی ببین چه خبر است و چه زیبا است و چه هوایی و... . بنا بود شما به عنوان انسان و صاحب لُبّ و مغز، از این پوسته که ظاهر است عبور کنی و به هسته و حقیقت برسید. اگر بنا باشد که شما هم در پوسته باشید که مغز نمیخواستید. خدای متعال به شما مغز داده تا به مغز برسید؛ لذا فرمود: «لِأُوْلِي الألْبَابِ»، انسان صاحب لُبّ و لَبیب از پوسته عبور میکند؛ چون صاحب عبرت است. قرآن کریم میگوید که انسانهای لَبیب و صاحب مغز اهل عبور هستند و اعتبار دارند. اعتبار از عبرت است و عبرت یعنی عبور. اینها عبور میکنند، در پوسته گیر نمیکنند، به مغز میرسند، اهل سیر و سفر هستند؛ لذا فرمود جماعتی که در ظاهر گیر میکنند، از این لُبّ و مغز بهره ندارند و ظاهربین هستند: «يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِّنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ؛ از زندگى دنيا، ظاهرى را مىشناسند، و حال آنكه از آخرت غافلند». اینها اصلاً از آخرت غافل هستند. این آیه به شما میگوید که آخرت همینجا است، متوجّه شدید؟ آخرت همینجا است. حکایت آن کسی است که گفت من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود، همینجا است، آیه چه میگوید به شما؟ آیه خیلی واضح است. قرآن کریم میفرماید: «يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِّنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا» خدای متعال از کسانی که در ظاهر زندگی دنیا متوقّف هستند، گله میکند و میگوید: اینها از این دنیا فقط ظاهرش را دیدند. ادامهی آیه چه میگوید؟ «وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ»، امّا اینها از آخرت غافل هستند. سخن از ظاهر زندگی دنیا بود که اینها ظاهر زندگی دنیا را میدانند امّا از آخرت غافل هستند، معنایش چیست؟ معنایش این است که آخرت باطن حیات دنیا است و خدای متعال از تو توقّع دارد که در سیر از ظاهر به باطن، همینجا آخرت را ببینی. مسئله این است؛ یعنی خدای متعال از شما آخِربینی میخواهد والّا آخوربینی که مهم نیست. آخوربینی فصل مشترک بین شما و سایر حیوانات است. مسئله این است که بنا بود شما آخِربین و آخرتبین بشوید. آخرت باطن همین دنیا است. برای تماشای آن باطن، این ظاهر معبر و محلّ عبور شما است. دنیا پنجره است، این پنجره را به روی آن باطن باز کن. کلیدش هم دست شما است، کلیدش چیست؟ قرآن فرمود: «الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ؛[10] همانان كه خدا را [در همه احوال] ايستاده و نشسته، و به پهلو آرميده ياد مىكنند، و در آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند». کلید بازگشایی این پنجره، ذکر و فکر است. باز که شد، ثمرهاش این سخن میشود: «رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ؛ پروردگارا، اينها را بيهوده نيافريدهاى. منزهى تو! پس ما را از عذابِ آتش دوزخ در امان بدار».
حق در همهی مظاهر پیدا و ظاهر است
در آفرینش آسمانها، زمین، آمد و شد شب و روز، فصل به فصل شدن و تحوّلات پیرامون ما، نشانههای بسیاری وجود دارد؛ امّا نه برای هر کسی؛ «لَآيَاتٍ لِأُوْلِي الأَلْبَابِ»، برای آنهایی که صاحب مغز هستند، صاحب عقل هستند، لَبیب هستند، عمیق هستند؛ آیات برای آنها است. چطور آنها میتوانند تماشا کنند و خیلیهای دیگر نمیتوانند؟ چون آنها این پنجره را باز میکنند. فاصلهی بین ظاهر و باطن این عالم، فاصلهی بین دنیا و آخرت، یک پنجره است. ممکن است تو این پنجره را تا در این دنیا هستی باز نکنی. برخی هیچوقت این پنجره را باز نمیکنند؛ لذا قرآن کریم فرمود: «يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِّنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا»، به همین پوسته، به همین قشر، به همین ظاهر اکتفا کردند، «وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ» این افراد تا زنده هستند، این در به رویشان بسته است. در هست؛ امّا بسته و قفل است. چه کسی باید آن را باز میکرد؟ خودش باید باز میکرد. تا چه زمانی مهلت داریم که این در را بگشاییم؟ «إِذَا جَاء أَجَلُهُمْ؛[11] چون اجلشان فرا رسد». تا زمان مرگ مهلت داریم که این در را باز کنیم. قرآن کریم در جای دیگری میفرماید: «حَتَّى جَاء أَمْرُ اللَّهِ؛[12] تا فرمان خدا آمد». این در بسته است تا اینکه امر خدا برسد که همان مرگ است. البتّه باز شدنش برای کسی که در ایّام حیات این در را باز نکرده، حسرت است. در که باز میشود، افقی به او نشان میدهند، بعد تاریک میشود که میگفت کاش نشان نمیدادند. یک لحظه این در باز میشود، بعد سریع بسته میشود: «فَضُرِبَ بَيْنَهُم بِسُورٍ لَّهُ بَابٌ بَاطِنُهُ و فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظَاهِرُهُ و مِن قِبَلِهِ الْعَذَابُ؛[13] آنگاه ميان آنها ديوارى زده مىشود كه آن را دروازهاى است: باطنش رحمت است و ظاهرش روى به عذاب دارد». در هست، امّا بسته است. از سمت کسی که گرفتار حجاب ظاهربینی و نفاق بوده، عذاب است؛ امّا از سمت مؤمنین رحمت است: «لَّهُ بَابٌ بَاطِنُهُ و فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظَاهِرُهُ و مِن قِبَلِهِ الْعَذَابُ» دیوار کشیده میشود، این سمت، مؤمن است، آن سمت منافق است. اینها در ابتدا میبینند و مشاهده میکنند؛ امّا بلافاصله دیوار کشیده میشود: «فَضُرِبَ بَيْنَهُم بِسُورٍ» این دیوار در هم دارد که از سمت منافقین عذاب و از سمت مؤمنین رحمت و بهشت رضوان الهی است. من اخیراً درباره این عذاب فکر میکردم. خیلی قرآن عجیب است. اگر دیواری کشیده میشد که هیچ دری نداشت، این عذاب نداشت؛ امّا چون در دارد، عذاب دارد. چرا؟ چون درش بسته است. یک لحظه به اینها نشان میدهند که آنطرف چه خبر است، بعد در را میبندند. عذاب چیست؟ عذاب حسرت است که خیلی کشنده است؛ چون در هست، امّا بسته است. یک لحظه آن نور را دیده و حالا در تاریکی است. آنطرف نور است، اینطرف ظلمات است. این ترسیم قرآنی است.
حالا سهم جنابعالی و بنده از این سیر آخرتی در بهار چیست؟ سهمتان چقدر است؟ حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در خطبه 88 نهجالبلاغه فرمودند: «ما كل ذی قلب بلبیب، و لا كل ذی سمع بسمیع؛ و لاكل ذی ناظر ببصیر؛ (بدانید كه) هر صاحب قلبی از خرد برخوردار نیست، (چنانکه) هر دارنده گوشی شنوا نبوده و هر ناظری بینا نیست». اینطور نیست که به هر کسی که این ظرفیّت فهمیدن را داده باشند، او بفهمد.
ارزش لحظهلحظه عمر
این درک و فهمیدن کار دارد. باید از تمام لحظات عمر خود استفاده کنیم. نفَس میآید، باید تلاش کرد. این نفَس خیلی قیمتی است، ما حواسمان نیست. معلوم نیست این نفس تا کی میآید. آیا امشب هم برای شما و من میآید؟ نمیدانم. حضرت در خطبه دويست و سى و پنجم كتاب شريف نهج البلاغه فرمودند: «إِعْمَلوا وَ أَنتُم فی نَفَسِ البَقاء» تا این نفَس میآید، شما میتوانید آن در را باز کنید. البته باید بتوانید کلید این در را به کار بیندازید. کلیدش چیست؟ «يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ»، ذکر میخواهد؛ منتها ذکر کثیر، نه ذکر موردی. آیه میگوید: «يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ، قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ» یعنی همیشه. انسان کلاً دارای سه حالت است: یا ایستاده یا نشسته یا خوابیده است. از این سه وضعیّت خارج نیست. «يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ» یعنی ذکر کثیر و دائم که همهی زندگی را پوشش میدهد. پس ذکر یک کلید است.
کلید دوم، «وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ». ذکر و فکر دستشان به دست هم برسد، این در باز میشود. در که گشوده شد، شما همینجا آخرت را مشاهده میکنید. آن روزی که آن در را باز کنند که دیدنش مهم نیست؛ یعنی مهم نیست از این جهت که تولید حسرت میکند. الان مهم است که شما ببینید. اگر شما موفّق شدید اینجا تماشا کنید، آن روز میبینید. والّا «مَن كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعْمَى؛[14] و هر كه در اين [دنيا] كور[دل] باشد، در آخرت [هم] كور[دل] خواهد بود». اگر اینجا ندیدی، خیال نکن فردا میتوانی ببینی. اینجا باید ببینی. این همه آیات آفرینش، «هُوَ الخالِق»؛ آیهی قدر، «هُوَ القادِر»؛ آیهی حیات، «هُوَ المُحیی»؛ آیهی عظمت، «هُوَ العَظیم»؛ آیهی لطف، «هُوَ اللَّطیف»؛ آیهی نوآوری، «هُوَ البَدیع»، ببینید چه خبر است! خدای متعال نمایشگاه زده و برای تماشای اسماء الهی فراخوان داده است.
جان عالم به قربان سیّدالشّهدا (عَلَیهِ الصَّلاةُ وَ السَّلام)؛ در دعای عرفه فرمود: «إِلَهِي عَلِمْتُ بِاخْتِلَافِ الْآثَارِ وَ تَنَقُّلَاتِ الْأَطْوَارِ أَنَّ مُرَادَكَ مِنِّي أَنْ تَتَعَرَّفَ إِلَيَّ فِي كُلِّ» از اینهمه نقش، از اینهمه گوناگونی، از اینهمه آفرینش متنوّع و از اینهمه تحوّل و تحرّک و تنوّع در آفرینش، دانستم که تو در هر چیزی خواستی خودت را به من معرّفی کنی، بشناسانی و نشان بدهی. این نگاه حسینی است. «حَتَّى لَا أَجْهَلَكَ فِي شَيْءٍ»، تا من در هیچ چیزی تو را گم نکنم و همهجا تو را ببینم. خواستی همهجا خودت را نشان بدهی.
یک نفر این شعر معروف را میخواند که: «اومد لب بوم قاليچه تكون داد؛ قاليچه خاك نداشت خودشو نشون داد». حاج ملّا هادی سبزواری که از آنجا رد می شد، با شنیدن آن غش کرد. مردان خدا اینقدر دقیق بودند.
خدای متعال قالیچهي ممکنات و قالیچهی بهار را تکان میدهد تا خودش را نشان دهد. تو بنا نبود که قالیچه را ببینی و فقط ظاهر را ببینی و بگویی: به به! چقدر زیبا است، چه هوای خوبی است. بنا بود او را ببینی؛ والّا دیدن اینکه هنر نیست. دیدن «او» مهم است. او را ببین؛ دستش، قدرتش، عظمتش، شکوهش، زیباییش، لطفش، محبّتش و... را ببین. «فَانظُروا إِلَی آثَارِ رَحْمَتِ اللَّهِ» نظر، یعنی تماشای مبتنی بر خِرَد. «کَیْفَ یُحْیِی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا»، چطور زمین را بعد از مرگ زنده میکند؟ تو محیی را ببین. ببین منشأ حیات از کجا است. خدای متعال از تو میخواهد وارد این کیفیّت بشوی. تا دیروز شاخهها مرده بودند، امروز زنده شدند و برگ دارند، شکوفه دارند، میخواهند به میوه بنشینند. چه خبر شد؟ چی شد؟ چه کسی زنده کرد؟ چنانچه فکر و ذکر در یکجا جمع شوند، آنوقت آن در باز میشود.
ذکر و فکر دو بال برای پرواز است و اجتماع آن دو شما را از ظاهر عبور میدهد. عبور که کردی، بهشت نقد امروز حاصل میشود و شما همینجا وارد آخرت میشوی. این آن چشم آخِربین است.
آیهای تکاندهنده
این آیه خواب از سر انسان میبرد: «كَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ؛[15] ولى نه! [شما دنياى] زودگذر را دوست داريد». «كَلَّا» یعنی حرام کردی و گیر افتادی در همان قالیچه. گیر افتادی در ظاهر، اسیر شدی، آرزوها، دلبستگیها، آرزوهای رنگارنگ، تو را مشغول کرد و از آخرت و توجه به باطن باز داشت. حالا شده بهار، ولی فردا پاییز میشود، پسفردا زمستان میشود. ای کاش میدیدی که عاجل است. این فقط یک نشانه بود که تو را از فنا به بقا برود؛ ولی تو این سیر را نکردی، در همان فنا و ظاهر مستقر شدی. «تَذَرُونَ الْآخِرَةَ؛[16] و آخرت را وامىگذاريد». باطن را که آخرت مانایِ ماندگارِ است، رهایش کردی و در همینجا معطّل شدی؟!!!
آیات تکاندهنده سوره قیامت
ادامهی این آیات خیلی عجیب و تکاندهنده است: «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ؛[17] در آن روز چهرههايى شاداباند». چهرههایی در آن روز خیلی خرّم، خیلی شاد، خیلی روشن و مسرور است. چرا اینها اینقدر خرّم و شاداب هستند؟ «إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ؛[18]به سوى پروردگار خود مىنگرند». اگر اینجا توانستی ببینی، آنجا میبینی. والّا «وَمَنْ كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعْمَى» ادامهاش هم تکاندهنده است: «وَوُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ؛[19] و در آن روز چهرههايى دژم باشند». دستش را به دندانش میگیرد: تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ؛[20] [چراكه] دانند موردِ عذابى كمرشكن قرار خواهند گرفت». میداند الان بلایی میخواهد به سرش بیاید که کمرش را میشکند و ستون فقراتش را خُرد میکند. «كَلاَّ إِذَا بَلَغَتِ التَّراقِيَ، وَقِيلَ مَنْ رَاقٍ، وَظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ، وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ، إِلَى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ؛[21] نه چنين است [كه او پندارد، زيرا] آنگاه كه جان ميان گلوگاهش رسد، و گفته شود: چارهساز كيست؟ و داند كه همان [زمان] فراق است، و [محتضر را] ساق به ساق ديگر درپيچد، آن روز است كه بسوى پروردگارت سوق دادن باشد».
تا دیر نشده این بساط بهار را که خدای متعال فراهم آورده، ببینیم. فصلهای دیگر را هم ببینیم؛ منتها بهار فصلی ویژه است. اینهایی را که خدای متعال برای تو پهن کرده، برای آن تماشا است و دعوت شدید برای آن تماشا. از این فرصت استفاده کنید.
آیات توحیدی بهار
سیر آیات توحیدی و معادی، در آیات بهار در کنار هم است. آیات بهار دو رکن دارد؛ یک طرفش توحید است، یک طرفش هم آیات قیامت است. یادت باشد یک روز هم تو را دوباره در زمین مثل بناتِ نبات میکارند و یک روزی هم تو سبز میشوی و بیرونت میآورند. دیدی اینها چطوری سر بر میآورند، «کَذَلِکَ النُّشُورُ؛[22] رستاخيز [نيز] چنين است». عین همین اتّفاقی که میافتد، قیامت برای شما همین اتّفاقات رخ میدهد. دانهی وجود تو هم دوباره سر بر میدارد و سبز میشود و از زمین بیرون میآید.
بهار، مایه رسوایی خارها است
جملهی آخر من اینکه «يَوْمَ تُبْلِى السَّرَائِرُ؛[23] آن روز كه رازها [همه] فاش شود». الان هم اتّفاق میافتد. تا روز قبل درخت به و سیب و انار و آلبالو با درخت خار و هَنزَل و درخت سپیدار، با هم هیچ فرقی نداشتند، فقط شاخههایشان یک مقدار با هم فرق میکرد؛ ولی الان فرقها آشکار میشود. آن چیزی که در درونشان بود، حالا بیرون میریزد و یکی میشود انجیر، یکی انار، یکی گل، یکی هم هیچی! رسوای رسوا. لذا میگویند آنهایی که خار هستند، دوست ندارند بهار بیاید. میگویند اگر بهار بشود، آبرویمان میرود. ما تا روز قبلش آبرو داشتیم، ولی حالا که «تُبْلِى السَّرَائِرُ» شد؛ نه.
[1]. شیخ صدوق، عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج2، ص 86 و علل الشرائع، ج1، ص 128.
[2]. تکاثر: 8.
[3]. کلینی، كافى، ج2، ص 240 و 241.
[4]. احزاب: 21.
[5]. روم: 50.
[6]. فصلت: 53.
[7]. حج: 5.
[8]. آل عمران: 190.
[9]. روم: 7.
[10]. آل عمران: 191.
[11]. اعراف: 34.
[12]. حدید: 14.
[13]. حدید: 13.
[14]. اسراء: 72.
[15]. قیامت: 20.
[16]. قیامت: 21.
[17]. قیامت: 22.
[18]. قیامت: 23.
[19]. قیامت: 24.
[20]. قیامت: 25.
[21]. قیامت: 26 ـ 30.
[22]. فاطر: 9.
[23]. طارق: 9.