بهار، آیینهی آیات آفاقی
انشاءالله که عزیزان به فیض تفرّج صُنع و برداشتهای معنوی از حضرت بهار نائل آمدهاند. فرصت بهاری خیلی سریع میگذرد. جنبشی که اتّفاق میافتد، خیلی زمانش کوتاه است. اگر غفلت کنیم، این فرصت را از دست میدهیم. انشاءالله دوستان بر اساس همان مباحث جلسهی گذشته مسئله را جدّی بگیرند، فرصت را مغتنم بدانند و از این امکان عظیم برای کشف و مشاهده و سیر و سیاحت و عبور و هجرت معنوی استفاده کنند. بهار فرصتی عادی نیست. ما دربارهی جلوههای آیات الهی در طبیعت همیشه امکان بهرهمندی داریم. بسیاری از نمونههایش همیشه موجود و جاری است و دائماً در دسترس قرار میگیرد؛ امّا سراغ قرآنکریم که میروید، میبینید پروردگار متعال حرفهای اساسی را در این زمینه در ارتباط با بهار گفته است: «وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اِهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ؛[1]و زمين را خشكيده مىبينى و[لى] چون آب بر آن فرود آوريم، به جنبش درمىآيد و نمو مىكند و از هر نوع [رُستنيهاى] نيكو مىروياند». این جنبش، تحرک، پویایی و این امکان تماشای کمال و سیر تکاملی در یک زمان کوتاه، خیلی چیز بدیعی است؛ آنهم با اینهمه گونهگونی و تنوّع و لطافت و زیبایی و عظمت و ابداع. اینها ویژگیهای اختصاصی بهار است. باید این اتّصال بین مبدأ و معاد را که هم تجلیّات توحیدی و هم الهامبخشی آخرتی و قیامتی دارد، خیلی قدر دانست. البتّه باید از خدای متعال کمک بخواهیم برای اینکه قدرشناس باشیم و به این احساس برسیم. من یک نکته را به عرائض قبلی ضمیمه میکنم و سپس سراغ بحث جاریمان میرویم. آن نکته بسیار مهم که از متن قرآن کریم، کلمات اولیاء و سیرهی مسلّم اَهلُ الله استفاده میشود این است که سیر و سلوک انسان در شکل طبیعی متعادل پسندیدهی خودش، کاملاً با آیات آفاقی گره خورده است. این یک واقعیّت است و خدای متعال بین انسان و طبیعت ارتباط عمیق و بنیادین برقرار کرده و پیکرهی ظاهری شما از جنس همین گل و گیاه و نهایتاً خاک است: «مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى؛[2] از اين [زمين] شما را آفريدهايم، در آن شما را بازمىگردانيم و بار ديگر شما را از آن بيرون مىآوريم». پروردگار متعال سیر انسان را در متن طبیعت برنامهریزی کرده است؛ امّا ما خیلی وقتها از آن غفلت میکنیم. خواهش میکنم دوستان روی این جمله دقّت کنند: سیر و سلوک انسان در متن طبیعت دیده شده است. رازش هم این است که ما روحمان با لباس بدن آمیخته شده است. ما اینجا با همین بدنمان زندگی میکنیم که اتّفاقاً بزرگترین آیه و جلوهی الهی نزد هر کسی است و جایی است که میتوان بسیاری از زیباییها و عظمتها را از نزدیک احساس کرد. اگر ما از این غفلت بیرون بیاییم، سیر و سلوکمان متعادل، متوازن و طبیعی میشود. بنابراین باید پیوند خودمان را با نگرش توحیدی به طبیعت گسترش داده و مستحکمش کنیم. قبلاً در بحث شب و روز گفتیم که این مسئله نباید دستکم گرفته شود و حتّی انسان نیاز دارد که گاهی برای چنین کاری سفر کند.
تربیت در متن طبیعت اتّفاق میافتد
خدای متعال دستور تماشا داده است. در تماشای طبیعت ـ البته تماشایی که برخاسته از تفکر و تدبّر باشد ـ به برداشتهای فوقالعادهای خواهید رسید؛ چیزی که هیچوقت انسان در سلوک انتزاعی به آن نمیرسد. آن چیزی که در سلوک طبیعی و در کنار طبیعت و همراه طبیعت برای انسان اتّفاق میافتد، هیچوقت در سیر و سلوک انتزاعی برای انسان فراهم نمیشود. با اینهمه تصریح که در کلمات الهی است، این مسئله مورد غفلت واقع شده است. این نکته را ضمیمه بفرمایید به این عرض اخیر و آن اینکه خدای متعال در آیات آفاقی برای ما سرمایهگذاری کرده و اعراض از آنها را نمیپسندد. خدای متعال میفرماید: «كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ؛». این اعراض نوعی قهر است. قهر با طبیعت یعنی تو کوه را نمیشناسی، با دریا اُنس نگرفتی، صحرا را نفهمیدی، کویر را احساس نکردی، خاک را نبوییدی، با گُل زندگی نکردی. خب، پس در دوران زندگی چه کار کردی؟ همهی اینها را خدای متعال برای شما قرار داده؛ امّا شما صدای جویبار را نشنیدی، آهنگ دلنشین پیچیدن نسیم را در درختها حس نکردی، نشستن یک زنبور عسل را روی شکوفههای بهاری به نظاره ننشستی. آب را نوشیدی و با آن نظافت کردی، امّا آب را به عنوان آیهی حق ندیدی. «يَمُرُّونَ عَلَيْهَا» یعنی همین. آن حسّی که انسان سالک در کنار یک چشمه پیدا میکند، با حسّ او در کنار دریا، با حسّ او در کنار صحرا، با حسّ او در کنار یک درخت، با احساس او در یک صبح دلپذیر، خیلی فرق میکند. اینها حالات مختلفی است و در پرتو این تماشا است که قوای انسان متعادل میشود. گاهی شما با آدمهایی روبهرو میشوید که روی شخصیّت خودشان زحمت فراوان کشیدهاند، ولی متعادل نیستند. بدانید که این فرد با طبیعت دوست نشده و قوای جسمیاش به تعادل نرسیده، لذا طبعش آشفته است. اگر طبعت آشفتگی داشته باشد، با طبیعت که مادرت است، پیوند نمیخوری؛ در نتیجه در این قهری که اتّفاق افتاده و این اختلال رابطهای که پیدا شده، بسیاری از دریافتهای معنوی را از دست میدهی.
متأسّفانه هرچه آدمها جلوتر میروند، قهرشان با آیات آفاقی بیشتر میشود. هیچ نشانهای از زیباییها در کلانشهرها نیست. مثلاً انسان باید هر شب آسمان را ببیند، ولی شما هیچشب آن را نمیبینید؛ زیرا با نورافشانیها و شلوغکاریها و دودها و امثال اینها، آسمان را از ما گرفتهاند. زمین را هم که از ما گرفتند. دور و بر ما یک جنگل ساختمانی درست کردند و یک پارکینگ بزرگ پر از ماشینی که جز اصطکاک روح و روان برای مردم چیزی ندارد. این خلأ، جدّی و مورد غفلت حوزههای علمیّه و مجموعههای علمی ما است که باید مصدر این الهامها باشند. طبیعت الهی و آسمان و زمین را از ما گرفتهاند؛ حالا دائماً بگوییم «سَماوات»، «اَرْض»، بهار، پاییز و... کسی چیزی نمیفهمد. بقیه زندگی هم شده زندگی مجازی، از این سایت به آن سایت، از این کانال به آن کانال. زندگی مصنوعی شده است. از زندگی مصنوعی یک سیر طبیعی به دست نمیآید. شما این مسئله را هم دربارهی خودتان مراقبت کنید، هم دربارهی نسلتان، فرزندانتان و خانوادهتان. برای اینها باید وقت گذاشت. در چنین وضعیّتی شما باید برای این قضیه وقت بگذارید و دوستانی که دستاندرکار مسائل تربیتی هستند، یعنی در این زمینه تصمیم و برنامهریزیشان مؤثّر است، این را بدانند که تربیت در متن طبیعت اتّفاق میافتد. این خواست خدای متعال است و اگر غیر از این عمل کنیم، از مسیر عمومی خواست الهی خارج شدهایم و خیلی توقّع نداشته باشیم که محصول خوبی نصیبمان شود.
گاهی که با بعضی از دوستان صحبت میکنیم، میخواهند حرفهای درجهی یک توحیدی را در کلاس بزنند. باور کنید نمیشود. نمایشگاه توحید جای دیگر است و نمیتوان سر کلاس آنها را آموخت. کار ما شده نعل وارونه زدن و پوستین وارونه پوشیدن و شیپور را از سمت گشادش دمیدن و توقّع تیپ درست و صدای خوش داشتن. با پوستین وارونه که تیپ انسان درست نمیشود. با نعل وارونه که کسی نمیتواند راه برود. از سمت گشاد شیپور نواختن که صدای زیبا تولید نمیکند. این تلاشها به نتیجه درست منتهی نمیشود.
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی که بسی گُل بدمد باز و تو در گِل باشی
گفت چَنگ در پرده همین میدهدت پند ولیک وعظت آنگاه دهد سود که قابل باشی
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است حیف باشد که ز حال همه غافل باشی
این اشتغالات بیربطی که ما داریم عمر را بر باد میدهد؛ «نقد عمرت ببرد قصّهی دنیا به گَزاف». تا کِی میخواهیم در این قصّهی مشکل توقّف داشته باشیم؟
دو مطلب مهم در بحث حقالناس
موضوع بحث ما گزارشی بود از سی و نهمین دعای صحیفهی مبارکهی سجّادیه که در طلب عفو و رحمت بود. دعای بسیار نغز و دلنشین و پرنکتهای است. تا حالا موفّق شدیم فرازهایی از این دعای نورانی را بخوانیم و ترجمه کنیم و توضیحات مختصری را عرض کنیم. رسیدیم به این جملهی نورانی: «فَإِنَّ قُوَّتِي». خاطر دوستان عزیزم است که آغاز فراز سوم این بود: «اَللَّهُمَّ وَ أَيُّمَا عَبْدٍ مِنْ عَبِيدِكَ أَدْرَكَهُ مِنِّي دَرَكٌ، أَوْ مَسَّهُ مِنْ نَاحِيَتِي أَذًى...». خلاصهی مطلب این بود که اگر کسی از ناحیهی من، از رفتار من، از گفتار من، از برخورد من، از معاشرت من، از قلم من، از قدم من یا به وسیلهی دستور من، به او آسیبی وارد و حقّی تضییع شد، من برای جبران آن، آبروی اولیاء خدا را واسطه قرار میدهم. بعد هم از خدای متعال تقاضا کردیم که خدایا تو خودت آنها را از من راضی کن. تا اینجای مسئله، قضیهی حقّالنّاس بود. اینطوری مثل اینکه ما حقّ النّاس را به دستگاه عفو الهی آوردیم و از خدای متعال کمک خواستیم. به این ترتیب باب معاملهای باز شد و حرفهایی آنجا گفته شد و این امکان فراهم شد که ما هم بگوییم: خدایا تو کسانی را که از جانب من به آنها ضرر یا آسیبی رسیده است، از من راضی کن.
اینجا دو جمله باقی میماند. جملهی اوّل اینکه برای جلب رضای الهی در حقّالنّاس، یعنی راضی کردن صاحب آن حق، آیا آگاهسازی او و طلب حلالیت از او واجب است؟ مسئلهی دوم اینکه اگر آن شخص از ما گذشت و خدای متعال جبران کرد آیا مسئلهی ما تمام میشود؟ مثلاً من به کسی ستمی را روا داشتم، حالا یا خودم توانستم او را راضی کنم یا اینکه از خزانهی لطف الهی، حقّ او پرداخت شد. سؤالی که مطرح است این است که مسئله تمام شده یا نه؟
1. عدم لزوم آگاهسازی در بحث حقّالنّاس
امّا مطلب اوّل که آیا حلالیت خواستن لازم است یا نه؟ در متون اسلامی چنین چیزی وارد نشده است. سرّش هم این است که اگر ما به حلالیتطلبی الزام بشویم، باید شخصی را که به او ستمی روا داشتیم، از ضرر و ظلمی که دربارهی او روا داشتیم، آگاه کنیم. این آگاهسازی در اغلب موارد مساوی است با تولید آشفتگیهای جدید که منشأ مصیبتهای تازه میشود و در بیشتر موارد، تولید نِفاق و شِقاق و مخاصمه و دعوا و ناراحتی میکند و این مورد رضای الهی نیست. بنابراین در حقّالنّاس آگاهسازی آن شخص و طلب حلالیت شرط نیست؛ جبران شرط است. انسان باید ستم خود را جبران کند؛ یعنی اگر پشت سر کسی سخن بدی گفته، حالا باید سخنان خیلی خوبی بگوید تا مسئله را درست کند. یا اگر یک ضربهی حیثیّتی به او وارد کرده، باید عملاً شروع به بازسازی و جبران مسئله کند تا به نحوی ضرری را که به شخص وارد کرده، جبران کند. اگر در این جبران آگاهی او به هر شکلی لازم است، در حدّ متعادلی آن شخص را آگاه کند؛ والّا نه. پس اصل مسئله این است. البتّه این کار، کار مشکلی است و مخصوصاً در بخشهای حیثیّتی خیلی وقتها نشدنی است؛ مگر خیلی فوری اقدام کند. یا مثلاً راجعبه کسی با شما صحبت کردند، حیثیّت او را نزد شما لکهدار کردند. اگر بلافاصله با او صحبت کنیم و با این فرض که او هنوز به شخص دیگری نگفته و آن مطلب هنوز در باطن او عمیق نشده، این همان جبران است. به طرف مقابل میگوییم: من اشتباه کردم، آن حرفی که زدم اشتباه بودم. هم از آن شخص عذر میخواهم، هم از شما. در پیشگاه الهی هم استغفار میکنم. آن حرف اصلاً هیچ اساسی نداشت. امّا اگر این شخص ثانی به ثالثی گفته باشد و آن شخص سوم به چهارمی گفته باشد یا این حرف نوشته شده و از این طریق منتشر شده باشد، چه کسی میتواند آن را بازسازی کند؟ چطور میخواهیم جبران کنیم؟ اینجا است که کار خیلی پیچیده میشود. انسان باید تمام توان خود را تا آخر عمر بگذارد پای خسارتی که وارد کرده است و تا حد ممکن آن را ترمیم کند. این اصل مسئله است؛ امّا اینکه آیا باید به خود شخص بگوییم و آگاهسازی کنیم، اگر مشکلی پیش نمیآید، عیبی ندارد. مثلاً طرف آدم کریم و بزرگواری است و چنانچه بگوییم مشکلی پیش نمیآید. احتیاط این است که انسان بگوید و مسئله را از این جهت حل و فصل کند.
در متن نیز امام (عَلَیهِ السَّلام) اصلاً به این مسئله نمیپردازند. در حالی که اگر این جزء لوازم جدّی بود، از خدای متعال در قالب دعا تحصیل حلالیت میکردند؛ امّا در بیشتر موارد تحصیل رضایت فراهم نمیشود و تنها راه این است که انسان به خزانهی بیکران پروردگار متعال پناه ببرد.
2. در بحث حقّالنّاس، باید خدا را هم راضی کرد
مطلب دوم اینکه آیا در حقّالنّاس وقتی طرف راضی شد، مسئله حل شده یا نه؟ پاسخ این است که: نه. شما اگر آن شخص را راضی کردید، بخش حقُّالنّاس مسئله را حل کردید؛ امّا حقُّالله باقی مانده است. هر جایی که خدشهای به حیثیّت، مال، آبرو و زندگی کسی وارد میکنیم، در درجهی اوّل و قبل از اینکه به آن شخص آسیبی وارد شده باشد، حرمت حق را شکستهایم؛ زیرا حریمی را که خدای متعال تعریف کرده، مُلک خدا است و این شخص هم مِلک خدا است و ما به مُلک و مِلک خدا تعرّض کردهایم. امام (عَلَیهِ السَّلام) بعد از اینکه با آن تعابیر دقیق از خدای متعال میخواهد که او را از ایشان راضی کند، میفرماید: «ثُمَّ أَوْفِهِ حَقَّهُ مِنْ عِنْدِكَ»، مشکلی را که من پیش آوردم، از طرف خودت جبران کن و آن شخص را از من راضی کن؛ البته من تمام تلاش خودم را برای جبران میکنم. چه زمانی شما حقیقتاً از خدا خواستهاید که آن شخص را از شما راضی کند؟ وقتی که برای تحصیل رضای او و جبران خسارتی که وارد کردید، هر کار ممکنی را انجام داده و از هیچ چیز فروگذار نکردهاید.
«ثُمَّ قِنِي مَا يُوجِبُ لَهُ حُكْمُكَ، وَ خَلِّصْنِي مِمَّا يَحْكُمُ بِهِ عَدْلُكَ»، سپس از خدای متعال توقّع داریم ما را از حکمی که به خاطر آن رفتار غلط و عدل الهی گرفتارش شدهایم، نجات دهد؛ «فَإِنَّ قُوَّتِي لَا تَسْتَقِلُّ بِنَقِمَتِكَ»، زیرا اصلاً توان تحمّل نقمت، عقوبت و مجازات خداوند را نداریم. «وَ إِنَّ طَاقَتِي لَا تَنْهَضُ بِسُخْطِكَ»، طاقت من کجا توان دوام آوردن در برابر خشم تو را دارد؟ «فَإِنَّكَ إِنْ تُكَافِنِي بِالْحَقِّ تُهْلِكْنِي»، اگر بخواهی با من حساب کنی من هلاک هستم. «وَ إِلَّا تَغَمَّدْنِي بِرَحْمَتِكَ تُوبِقْنِي»، اگر مرا در عفو و رحمت و مهر خودت غرق نکنی و با مهر خودت نپوشانی، من از دسترفته هستم.
تنها راه نجات
از اینجا یک باب خیلی عجیبی باز میشود. لازم است که قبل از پرداختن به ادامه دعا، به یک نکته اشارهای داشته باشم. آن نکته این است که موضوع عفو الهی بزرگترین جلوهی کرامت حق دربارهی بندهی آغشتهی به جهل و نقص است. به مسئلهی عفو به عنوان راه اصلی نجات نگاه کنید. کلید نجات انسان، فقط و فقط و فقط عفو است. روی این مسئله فکر کنید. عفو مسئلهای است که لازم است دربارهاش تفکّر شود. گمان نکنیم معنای عفو این است که در جایی که اشتباهی کردیم، از پیشگاه خدای متعال میخواهیم که از ما بگذرد. نه، اینطوری با مسئلهی عفو و رحمت الهی مواجه نشوید. این روش اشتباه است. قضیه این است که اصلاً راهی برای نجات غیر از عفو الهی وجود ندارد. هیچ راهی وجود ندارد؛ زیرا انسان از اوّل عمرش تا آخرش بدهکار است و هیچ حرفی در پیشگاه خداوند برای گفتن ندارد. حال اهل معرفت در پیشگاه حضرت حق چنین حالی است. این حالت با آنچه در ذهن ما است، خیلی تفاوت دارد. خواهش میکنم دقّت کنید؛ اگر شما بخواهید حالت توبه و استغفار برای خودتان تولید کنید، چه کار میکنید؟ به فلان گناه و اشتباهتان توجّه پیدا میکنید. به آن فکر میکنید، بعد حالت اِنکسار در شما پیدا میشود، دلتان میشکند، چشمتان بارانی میشود، حالت خضوع در شما پیدا میشود، انابهای شکل میگیرد و از خدای متعال طلب عفو و توبه میکنید. این حال متوسّطین از مؤمنین است. حالت توبه متوسّطین اینطوری است. آن حالت کجا و آنهایی که در ایمان سابق و پیشرفته هستند، کجا! آنها میگویند ما راهی غیر از عفو تو نداریم؛ اصلاً ما راهی نداریم. راه نجات من اینکه مثلاً سجده کنم، نماز بخوانم، صدقه بدهم، انفاق کنم، جهاد کنم و... نیست؛ یگانه راه نجات من، عفو تو است. چون اگر من تمام این کارها را هم انجام بدهم ـ که البته باید انجام بدهم ـ و اگر تمام عمرم را از اوّل تا آخر، عبادت خالصانه و عارفانه همراه با انابه انجام دهم، باز هم جبران گناهم را نکردهام.
اجازه بدهید این را یک خُرده توسعه بدهم. اصلاً اگر پروردگار متعال این امکان را برای من فراهم کند که از جناب آدم ابوالبَشَر (عَلی نَبِیِّنا وَ آلِهِ وَ عَلَیهِ السَّلام) تا آخرین کسی که روی زمین میآید زندگی کنم؛ یعنی همهی دَهر و روزگار را مشغول عبادت پروردگار متعال باشم، امام (عَلَیهِ الصَّلاةُ وَ السَّلام) میفرمایند: من نمیتوانم از خجالت و شرمندگی سرم را در برابر تو بلند کنم؛ چون در تمام این مدّت هر لحظهاش از جانب تو لطفی بوده که من از عهدهی شکر آن لطف و آن نعمت تو برنیامدم؛ بنابراین من نیازمند عفو تو هستم. کسانی که در مقام ایمان به درجات بالاتر رسیدند و حقیقت ایمان را چشیدند، چنین حالی دارند و سرشان پایین است. لذا آنها به پیوست نمازشان، سجدهی شکر و سجدهی عفو بهجا میآورند. در آن سجده توجّهی به نعمتی میکنند که از جانب خداوند به آنها داده شده است؛ لذا فرمودهاند که در سجده شکر صدبار بگویید: «شُکْراً شُکْراً شُکْراً» و همزمان توجّه کنید به روسیاهی خودتان و بگویید: «عَفْواً عَفْواً عَفْواً» تشریح این روسیاهی در مقام دعا این است که میگوییم: «اِلهي هذه صَلاتي صَلَّيْتُها لا لحاجَة منْكَ اليْها وَلا رَغْبَة مِنْكَ فيها اِلاّ تَعْظيماً وَطاعَةً وَاِجابَةً لَكَ اِلى ما اَمَرْتَني بِهِ»، بعضی این دعا را بد ترجمه میکنند و میگویند اگر در نماز من، در سجدهاش، در رکوعش اشکالی بود: «فَلا تؤاخِذْني وَتَفَضَّلْ عَلَیَّ بِالْقَبُولِ وَ الْغُفْرَانِ»، اینطوری ترجمه میکنند در حالی که «إِن» شرطیه بر سر فعل ماضی، یعنی اتّفاق افتاده و حکایت از قطعیّت میکند؛ همچنانکه قرآن میفرماید: «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ اِنقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ»، این آیه یکی از آیات پیشرفتهی قرآنکریم در مورد پیشبینی و پیشگویی است و میخواهد بگوید با رحلت پیامبر، شما بر میگردید. این «اِنقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ» یعنی حتماً چنین بازگشتی اتّفاق میافتد و قطعیّت دارد.
برگردیم به موضع بحث، عرض کردیم که دعا میگوید: «إِنْ كَانَ فِیهَا خَلَلٌ أَوْ نَقْصٌ مِنْ رُكُوعِهَا أَوْ سُجُودِهَا فَلَا تُؤَاخِذْنِی»، یعنی خدایا، نمازم غرق نقص است؛ نه اینکه احتمال دارد نقص داشته باشد؛ بلکه حتماً نقص داشته است. لذا بعد از نماز به سجده بیفت و بگو: «عَفْواً عَفْواً عَفْواً»، همین مقدار که به من توفیق دادی دو کلمه با تو صحبت کنم، «شُکْراً» سپاسگزارم؛ امّا بابت طرز صحبتم «عَفْواً»؛ پوزش میخواهم.
درخواست عفو از جانب انسان مؤمن در پیشگاه الهی، یعنی درخواست نجات و اینکه من راهی غیر از عفو تو ندارم. وقتی مسئله به امثال ما مربوط است که مرتکب ظلم به خویشتن و دیگری شدیم، باید سرمان را تا آخر عمر پایین بیندازیم و اگر عاقل باشیم، هیچوقت هیچ ادّعایی نداشته باشیم. انسان تعجّب میکند از کسانی که بر سر خدای متعال، اولیاء خدا و دین خدا منّت میگذارند. این محصول تربیت نشدن است. افرادی که بر سر انقلاب اسلامی و رهبری نیز منّت میگذارند، آنها هم تربیت نشدهاند. اگر کسی تربیت شد، میشود آقای حاجحیدری (رَحمَةُ الله عَلَیه). آقا درباره ایشان فرمودند: مجاهد صادق صابر. ایشان پانزده سال در زندان تحت شکنجههای بسیار سخت بودند. در این سیوپنج سال گذشته، احدی، حتّی همسرش، بردارش و فرزندش از ایشان نشنیدند که در آنجا بر او چه گذشت. واقعاً باید خجالت بکشیم. راه درست این است. میگفتند هروقت صحبتش مطرح میشد، مطلب را کاملاً دور میزد و راجعبه اتّفاقاتی که برای همبندیها و دیگران افتاده بود، گزارش میداد. با اینکه پانزده سال با آقای عسگراولادی همبند بودند، اصلاً نگفت که در زندان به او چه گذشت. جالب است که همشهری، آشنای خانواده و حتّی جزء خویشان ما بود؛ امّا تا این اواخر نمیدانستیم ایشان هم جزء افراد باسابقه انقلاب است. نهتنها هیچ منّتی نداشت؛ بلکه خودش را ممنون و مدیون انقلاب میدانست. لذا در این سیوپنج سال فقط دوید تا به مردم خدمت کند. تاریخ زندگی ایشان را بخوانید؛ همهاش مشغول خدمت بود که دلی به دست بیاورد. این تربیت شده است.
حقیقت عفو
پس طلب عفو و توبه از درگاه خدای متعال نزد انسان مؤمن سالک، متوقّف بر انجام گناه نیست تا به گناهی که مرتکب شده فکر کند، بعد حالت توبه و انکسار در او پیدا بشود. نه؛ اصلاً از اینکه هست عفو میخواهد! تنها راه نجات من این است که تو مرا ببخشی. این دو جمله قاعده است. کلمهی «فَإِنَّکَ» یک قاعده است. قاعده چیست؟ قاعده این است که: خدایا، «إِنْ تُكَافِنِي بِالْحَقِّ تُهْلِكْنِي»، اگر پای حق بیاید وسط و بخواهی با من حساب کنی، کارم تمام است و هلاک میشوم. این است مسئله. اگر مرا در دریای رحمتت غرق نکنی، ضایع میشوم. هیچ راهی ندارم جز اینکه تو مرا ببخشی. اصلاً هم لازم نیست در نامهی عمل من کوچکترین گناهی از گناههای مرسوم صغیره و کبیره وجود داشته باشد. نه؛ همینکه بخواهی حساب کنی، کارم تمام است. اگر در نامه عملم گناه باشد و بخواهی حساب کنی که دیگر حرفی برای گفتن ندارم. این را گفتم تا دوستان بدانند که در نگاه اولیاء خدا مسئله عفو و توبه و طلب عفو، ناظر به انجام گناه و معصیت نیست.
نکتهی عرفانیاش این است که: «وُجودُکَ ذَنْبٌ لایُقاسُ بِهِ ذَنْب»، تو باید غرق بشوی، ذوب بشوی، فانی بشوی؛ تازه درست میشوی؛ والّا تا چیزی در میان هست، به جایی نخواهی رسید.
طلب خود از خدا
«اَللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَوْهِبُكَ يَا إِلَهِي»، تعبیرها چقدر قشنگ است! «اَللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَوْهِبُكَ يَا إِلَهِي مَا لَا يُنْقِصُكَ بَذْلُهُ، وَ أَسْتَحْمِلُكَ، مَا لَا يَبْهَظُكَ حَمْلُهُ». اینها عشقورزی است. این، باب کلام دوستانه و عاشقانهی با حضرت حق است. چه کرده امام سجّاد (علیه السلام). میگوید: خدایا من از تو یک چیز میخواهم. خیلی لطیف است. از تو میخواهم یک چیز را به من بدهی که اگر به من بدهی و بذلش کنی، چیزی از خزانهی تو کم نمیشود. خیلی لطیف است؛ چون اوّل گفت: «اَللَّهُمَّ» که یک مقدار رسمیتر است؛ بعد میگوید: «يَا إِلَهِي» اینجا صمیمی شد؛ چون میخواهد یک حرف خیلی صمیمانهای را بگوید. این حرف خیلی صمیم است. آن حرف چیست؟ دو کلمه است. میگوید: خدایا از تو میخواهم یک چیزی را به من بدهی که اگر تو آن را به من بدهی، از دستگاه تو چیزی کم نمیشود. خب، جملهی دوم چیست؟ «وَ أَسْتَحْمِلُكَ مَا لَا يَبْهَظُكَ حَمْلُهُ»، از تو میخواهم باری را از عهدهی من خارج کنی که برای تو اصلاً سخت نیست و گرفتن این بار برای تو چیز سختی نیست. این بار مرا متلاشی کرده، ستون فقراتم را خرد کرده، هیچی از من باقی نگذاشته، امّا برای تو سخت نیست. ببینید چقدر صمیمی است! اگر ما این کلمات را نداشتیم، برای صحبت کردن با خدای متعال چه داشتیم؟
خب، حالا چه میخواهیم؟ من از تو دو چیز میخواهم: یکی اینکه چیزی به من بدهی و چیزی از من بگیری. نه آن دادن چیزی از تو کم میکند، نه این گرفتن زحمتی برای تو درست میکند. خدایا، به من خودم را بده! خیلی عجیب است؛ خودم را به من بده. من خودم را گم کردهام، از دست دادهام؛ مرا به من برگردان: «أََسْتَوْهِبُكَ يَا إِلَهِي نَفْسِيَ»، از تو خودم را میخواهم. اینجا یک بیان تکمیلی دارد: «نَفْسِيَ الَّتِي لَمْ تَخْلُقْهَا لِتَمْتَنِعَ بِهَا مِنْ سُوءٍ، أَوْ لِتَطَرَّقَ بِهَا إِلَى نَفْعٍ» من از تو خودم را میخواهم. این نَفْس را خلق نکردی تا از خلقش سودی ببری. من چه سودی در دستگاه آفرینش تو داشتم؟ این برمیگردد به آن جمله که گفتید: «لَا يُنْقِصُكَ بَذْلُهُ»، این تشریحش است: «لَمْ تَخْلُقْهَا لِتَمْتَنِعَ بِهَا مِنْ سُوءٍ» مرا خلق نکردی که بخواهی ضرری را از خودت دفع بکنی، «أَوْ لِتَطَرَّقَ بِهَا إِلَى نَفْعٍ» یا بخواهی سودی را به خودت برسانی. چه کسی میتواند به تو ضرر یا سودی برساند؟ اینها مرور میشود تا آن مطلب دقیق گفته بشود. «وَ لَكِنْ أَنْشَأْتَهَا إِثْبَاتاً لِقُدْرَتِكَ عَلَى مِثْلِهَا، وَ احْتِجَاجاً بِهَا عَلَى شَكْلِهَا»، تو خواستی با آفرینش من قدرتنمایی کنی. بعضیها که صحیفه را شرح یا ترجمه کردهاند این مطلب برایشان سخت آمده است؛ لذا به تکلّف افتادند و «لِتَمْتَنِعَ بِهَا مِنْ سُوءٍ، أَوْ لِتَطَرَّقَ بِهَا إِلَى نَفْعٍ» را اینگونه معنی کردند که: مرا خلق نکردی که من بخواهم، من بتوانم یا از عهدهام بربیاید که ضرری را از خودم دفع بکنم یا سودی را به خودم برسانم. حال آنکه تحمیلش به این ترکیب بیانی آسان نیست. این حرف، حرف درست و خوبی است؛ امّا نمیتوانیم از این جملهی امام (عَلَیهِ السَّلام) این معانی را استفاده کنیم. چرا بیفتیم به چنین تکلّفی، در حالی که شبیه این را در سایر کلمات اولیاء خدا هم داریم؟ شعر معروف «من نکردم خلق تا سودی کنم / بلکه بر بندگان جودی کنم» نیز روی همین مبنا سروده شده است. اینجا باب سخن با خدای متعال است؛ منتها در یک فضای صمیمی. حضرت در ابتدا به طور رسمی فرمودند: «اَللَّهُمَّ» بعد فرمودند: «يَا إِلَهِي»، من از تو چیزی میخواهم که خواستنش چیزی را از دستگاه تو کم نمیکند. خواهش میکنم باری را از دوش من برداری که برای تو برداشتنش سخت نیست. این درخواست من است. حالا از تو چه میخواهم؟ «خودم» را.
حواستان روی این جمله امام باشد. در نمازهایتان، بعد از نمازهایتان، در اوقات خوشتان بگویید: خدایا، مرا به من بده.