موضوع سخن برداشتهایی از سوره مبارکه «فجر» است که به دلالت حضرت صادق (علیه السلام) «سوره الحسین» میباشد و انس با این سوره نورانی حشر با اباعبدالله (علیه السلام) را در پی دارد.
ضرورت تدبر در سوگندهای قرآنی
در شبهای گذشته معلوم شد وقتی خداوند تبارک و تعالی به چیزی سوگند یاد میکند، آن چیز، مهم و در خور تفکر است و نمیشود از کنارش بهسادگی عبور کرد. در آیه پنجم سوره فجر میفرماید: «هَلْ فِی ذَلِک قَسَمٌ لِّذِی حِجْرٍ؛ آيا در اين براى خردمند [نياز به] سوگندى [ديگر] است؟». چهار سوگند در آغاز سوره مبارکه مطرح میشود: «وَالْفَجْرِ، وَلَیَالٍ عَشْرٍ، وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ، وَاللَّیْلِ إِذَا یَسْرِ؛ سوگند به سپيدهدم، و به شبهاى دهگانه، و به زوج و فرد، و به شب وقتى سپرى شود». اگر«شفع و وتر» را دو قسم در نظر بگیریم، پنج قسم میشود. بعد میفرماید: «هَلْ فِی ذَلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ». آیا برای انسان عاقل و خردمند که عقل او زنده و فعال است، در این چیزهایی که گفته شد و خدای متعال در آنها سوگند یاد کرد، آیا سوگند وجود ندارد؟ معنایش این است که چیزی که خدای متعال به آن سوگند خورده است، اهمیت دارد و در مواردی که قسم یادشده، اسرار و نکتههایی نهفته است. هنر انسان خردمند، عبور از ظاهر به باطن است؛ یعنی هم از ظاهر برداشت میکند و هم از باطن.
وقتی گفته میشود «والفجر» خدای متعال به سپیده و صبح صادق قسم میخورد. انسان خردمند با تفکر و تأمل و درنگ سعی میکند از ظاهر این پدیده برداشت کند. ظاهر هم خیلی مهم است و مسئله عادی نیست. اینکه بعد از یک شب تاریک سپیده سر میزند، فجر میشود و صبح طلوع میکند، روز دیگری آغاز میشود و پایان یک شب فرا میرسد، معلوم میشود این موارد خیلی مهم هستند. پس این نکته اول از ظاهر است.
نکته دوم اینکه معلوم میشود در این موارد باید تدبر کرد؛ چون قرآن فرموده است: «أَفَلَا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآَنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا؛[1] آيا به آيات قرآن نمىانديشند؟ يا [مگر] بر دلهايشان قفلهايى نهاده شده است؟». تدبر یعنی انسان ژرفنگری و ژرفکاوی کند و دقت نماید و خرد و ظرفیتهای فکری و دانش خود را به میدان آورده، از ظاهر عبور کرده وارد باطن شود.
انسان عاقل در ظاهر متوقف نمیشود
هنر حِجر و عقل انسان عبور از ظاهر به باطن است؛ یعنی گذشتن از پوسته به مغز و از ملک به ملکوت و از شهادت به غیب. و الّا چه فرقی بین انسان و حیوان وجود دارد؟ چیزی که انسان را انسان میکند، هنر عبور از ظاهر به باطن، و ورود از لفظ به معنا، و سیر از ملک به ملکوت و رفتن از عالم شهادت به عالم غیب است.
سایر حیوانات در ظاهر توقف دارند. قرآن کریم به ما خبر داده خصوصیات انسانهایی که عقلشان زنده نیست؛ یعنی عقلشان فعال نیست و پوشیده از هواها و خواهش نفسانی است و به تعلقات دنیایی دلبستگی دارد، این است که شبیه حیوان میشوند. مثل حیوان شدن به این معنا است که نمیتوانند از ظاهر به باطن سفر کنند، عبرت و عبور ندارند و متوقف در ظاهر میشوند. خدای متعال حالت چنین انسانهایی را توصیف کرده است و میفرماید: «يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ؛[2] از زندگى دنيا ظاهرى را مىشناسند و حال آنكه از آخرت غافلند». یعنی اینها ظاهر زندگی دنیا را میشناسند، سپیده و فجر را میشناسند، شب را میشناسند، مطالعه و بررسی هم کردهاند؛ فهمیدهاند علت اینکه شب و روز میشود چیست. میتوانند برای دیگران هم توضیح دهند که چطور سپیده پدیدار میگردد. مثلاً میپرسیم چرا روز بعضی وقتها طولانیتر و شب کوتاهتر میشود؟ توضیح میدهند که کره زمین نسبتش با خورشید یک میل 32 درجه دارد و محور حرکت کره زمین کاملاً صاف نیست؛ در نتیجه در گردش به دور خورشید همزمان با چرخش زمین به دور خودش، جایش هم عوض میگردد، و چون محورش مایل است، پس «يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ؛[3] شب را در روز درميآورد و روز را در شب درميآورد». گاهی وقتها روز وارد شب میشود که میشود تابستان، و گاهی شب وارد روز میشود که میشود پاییز و زمستان. این مسائل را خیلی دقیق و فنی برای دیگران توضیح میدهند. تا اینجای مسئله «يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا» یعنی ظاهر را میدانند؛ اما «وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ» ولی به یک سؤال دیگر جواب نداند که این تغییر، آمد و شد شب و روز، طولانی شدن روز و شب، به وجود آمدن فصلها کار چه کسی است؟ آیا اینها خودبهخود اتفاق میافتد؟ اینها حکایت از چه چیزی دارد؟ در اینجا این افراد ساکت هستند و درکی ندارند؛ پس بین اینها و حیوان فرقی وجود ندارد. اینها اطلاعاتشان از ظاهر کمی بیشتر از حیوان است، ولی وارد باطن نشدهاند. از نظر قرآن کریم کسی صاحب خرد است که از ظاهر عبور کند و وارد باطن شود. وارد باطن که شد، صرفاً پدیده را تشریح نمیکند؛ بلکه به یک مرتبه بالاتر از فهم هم میرسد و آن این است که چه کسی زمین را به دور خود میچرخاند؟ چه کسی زمین را به دور خودش میچرخاند؟ چه اراده و قدرت و علم و حکمت و تدبیری با این نظم مثالزدنی زمین را به دور خودش میچرخاند و همزمان زمین را به دور خورشید میچرخاند و همزمان زمین و خورشید و منظومه شمسی را در مدار دیگری میچرخاند و همزمان کل کهکشان راه شیری را در مدار دیگری میچرخاند؟ همه در حال حرکت هستند. هم خلقت آنها از کجا است و هم حفظ اینها به دست کیست؟ نظم اینها از کجا است؟ این میشود عبور. وقتی عبور کرد، از منطقه حیوانی ارتفاع پیدا میکند و وارد عالم انسانی میشود.
جالب است که در منطق قرآن کریم همهی آن چیزی که دانشمندان ظاهربین میدانند، در مرز حیوانیت قرار دارد؛ یعنی هرچه که انسان میداند، از طریق بررسی و مطالعه و رفتن به فضا و سفر به کرات دیگر، توضیح و تشریح در دانش نجوم و زیستشناسی و هرچه که انسان میداند، تا این مرحله است که «يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا» از مرتبه حیوانی فقط یک قدم کوچک فراتر آمده است. شب و روز شدن را حیوان نیز به غریزه میداند، اما اینکه چطور روز و شب ایجاد شده است، حیوان دیگر نمیتواند توضیح دهد. حال اگر کسی توانست از عهدهاش برآید، آیا وارد عالم انسانیت هم شده؟ در منطق قرانی چنین کسی هنوز وارد عالم انسانیت نشده است. از زمانی وارد عالم انسانی میشود که بتواند از ظاهر عبور کند.
در بحث دو شب گذشته به این مسئله اشاره شد که انسان از وقتی که سپیده شخصیتش طلوع میکند و خورشید عقلش از شب غفلتها خارج میشود و در آسمان شخصیتش طلوع میکند، وارد عالم انسانی میشود. تا قبلش اصلاً وارد نشده است. این منطق قرآن کریم است که اگر کسی دون و پایین این مسئله حرکت کرد، اصلاً وارد عالم انسانی نشده است؛ حتی اگر عالم دهر هم باشد و بتواند تمام فلک را تشریح کند. دانش زیادی دارد، اما این دانش، دانش سطح است، نه دانش عمق. یعنی به پوسته دنیا رسیده و از این پوسته عبور نکرده؛ درحالیکه امکان عبور را خدای متعال به او داده است. امکان عبور عقل است. انسان با داشتن عقل است که میتواند از ظاهر عبور کند. درست از لحظهای که عبور کرد، یعنی به این پرسش پاسخ داد که چه کسی ساخته است؟ چه کسی پرداخته است؟ چه کسی آراسته است؟ چه کسی نگه داشته است؟ چه کسی حرکت داده است؟ چه کسی نظم بخشیده است؟ چه کسی آورده است؟ چه کسی خواهد برد؟ به افق انسانی رسیده و وارد عالم انسانیت شده است. این، بهوسیله عقل اتفاق میافتد.
کسی که منتهای دانش او شناخت پوسته جهان است، نه عمق عالم، حیوان پیشرفتهای است که کیفیت زندگیاش از کیفیت زندگی حیوان پیشرفتهتر میباشد؛ مثلاً بهتر میتواند بخورد، بهتر میتواند بپوشد و بهتر میتواند بنوشد.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهجالبلاغه حرفهایی میزند که معلوم میشود دل ایشان به درد آمده است. ایشان میفرماید نهایت کار این افراد این است که در حیوانیت خود میمانند. شما فکر میکنید ابن سعد انسان بود؟ آخرِ فهمش ملک ری است؛ پس این یک حیوان پیشرفته است و هنوز وارد عالم انسانی نشده است. عقل این شخص خاموش است و فطرت که تمایز بین انسان و حیوان است، در این شخص غروب کرده؛ بنابراین این شخص حیوان است. شمر حیوان است. او اصلاً وارد عالم انسانی نشده است. اگر یک سر سوزن وارد عالم انسانی شده بود، این کارها را نمیکرد.
غرب هنوز وارد عالم انسانیت نشده است
برخی که سفری به خارج از کشور داشته و مسائل را از نزدیک بررسی کردهاند و پیشرفتهای آنجا چشمشان را گرفته است، میگویند: ببینید اینها چقدر خوب زندگی میکنند! درست است زیست آنها پیشرفته شده است، اما تا اینجا ربطی به انسان ندارد و همان حیوان پیشرفته است. البته ما این مورد را چیز بدی نمیدانیم. نکته این است که هنوز وارد عالم انسانی نشدهاند. از وقتی وارد عالم انسانی میشوند که به مدد عقل چشمشان از ظواهر عبور کند و وارد باطن شوند. یک اصطلاح جالب هم داریم که میگوید: تا اینجای کار دانشی که انسان در حوزه سطح عالم به دست میآورد، به جای اینکه محیط سیر را برای انسان روشن کند، چشم باطنی او را محجوب میکند. درست مثل اینکه یک نور مستقیماً به چشم بتابد. نور برای این است که جلو برویم و محیط را ببینیم و راه را از چاه تشخیص دهیم؛ اما همین نور وقتی مستقیم به چشم ما تابید، به جای اینکه محیط را برای ما روشن سازد، ما را کور میکند. ظاهرش این است که ما در روشنایی هستیم، اما چه روشنایی، که از هر تاریکی، تاریکتر است. پیشنهاد میکنم اگر کسی میخواهد این مسئله را تجربه کند، صبح اول وقت، به سمت شرق رانندگی کند. عینک آفتابی نداشته باشد و ماشینش سایهبان نداشته باشد. در این صورت نمیتواند جایی را ببیند. اگر معادله برعکس شد، یعنی صبح از شرق به سمت غرب سفر کنیم، خوشترین مسافرت خواهد شد.
دانش غربی، از نوع نورافکنی است که به چشم اصابت میکند، ولی محیط را روشن نمیکند؛ دانشی است که در سطح سیر میکند، نه در عمق؛ یعنی نتوانسته از پوسته عالم سفر کند و به مغز عالم برسد. در ظاهر سرگشته است؛ منتها از این منطقه ظاهر به منطقه دیگر سفر میکند. از دانش فیزیک میرود در دانش زیست و از دانش زیست میرود در دانش نجوم. همهی اینها سیر در ظاهر است. سهم عقل و انسانیت چه شد؟ وقتی میپرسیم سهم انسانیت، میگویند: یعنی چی؟ میگوییم: این چیزهایی که شما دانستهاید، باید نور و روشنایی میشد که آیهها را برای ما تفسیر و روشن کند؛ اما الان طوری است که اجزای عالم برای ما هیچ معنایی ندارد. مجموعهای از حروف بیمعنا است که جلوی چشم ما قرار دارد. نتیجه این علم میشود بهزیستی؛ یعنی ارتقای کیفیت زندگی. تو بهتر بتوانی بخوری، بهتر بتوانی بنوشی و بهتر بتوانی بپوشی. نتیجه کارشان این است که بهتر بتوانند لذت ببرند. این حیوان اتوکشیده، ادوکلنزده، مؤدب و منظم، مثل سنگ خارایی است که در آن هیچ عاطفه و احساس و محبتی نیست.
اگر به آنها بگویی بهوسیله امکانات و پشتیبانیهای شما، گروه هاری به نام داعش درست شده است که سر آدمها را میبرد، سؤال میکنند: آیا این سر بریدنها و آدمها را زندهزنده آتش زدن، به نفع ما است یا به ضرر ما؟ اگر به ضرر ما نیست، پس دیگر مهم نیست. فقط ممکن است سری تکان دهند و بگویند: عجب! بیشتر از این احساسی ندارند. چنانچه بگوییم وجود داعش به نفع زندگی دنیایی شما است، با این استدلال که مسلمانان هرچه به جان هم بیفتند و داعش مسلمانها را از بین ببرد، امنیت، بهزیستی و لذت و خوشگذرانی اروپا و امریکا بهتر تأمین خواهد شد، جواب آنها این است که چقدر خوب! قبلاً در واکنش به جنایاتی که اتفاق میافتاد، میگفت: مهم نیست؛ اما الان وقتی میبینند این جنایات در راستای منافع و امنیت آنها است، آن را تأیید میکنند.
داعش، ساختهی اینها است. خودشان ساختهاند و طراحی و پشتیبانی کردهاند و سلاح و آموزش دادهاند. میگویند چقدر خوب که اینها دارند امنیت ما را چند هزار کیلومتر آن طرفتر تأمین میکنند! اما اخیراً که فهمیدهاند چیزی که درست کردهاند، به کشورهای خودشان برمیگردد، میگویند: وامصیبتا!
پس معیار شد نفع و ضرر من، زیست من، زندگی و خورد و خوراک و عیش و نوشِ من. در این جوامع، به خاطر اینکه دانشی که آنجا حاکم است، دانش الهی و انسانی نیست، وارد عالم انسانیت نشدهاند. با این حال دانشمندانشان راه دیگری را طی میکنند. در همان جامعه آدمهای زیادی هستند که مستضعف فکریاند. برخی آدمهای راهیافتهای هستند و به عالم انسانی راه پیدا کردهاند. بعضی مسلمان نیستند، اما اهل فکر و دین و باطن و طالب تحول هستند. آنها هم بیچاره هستند؛ زیرا در چنین سلطه و فرهنگی زندگی میکنند. ما حق آنها را تضییع نمیکنیم، آنها در حد خودشان محفوظ هستند. من گفتمان غالب را عرض میکنم که اسمش هویت و فرهنگ است.
تجلی فجر انسانیت در حسین (علیه السلام)
خدای متعال به فجر و سپیده سوگند میخورد و بعد از من و شما دعوت میکند و میگوید من که خالق شما هستم و قسم میخورم، شما هم به آن چیزی که قسم میخورم، توجه بفرمایید.
«هَلْ فِی ذَلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ». حجر در اینجا به معنی عقل است. آیه میگوید فکرت را با خودت بیاور تا در فجر بهعنوان یک آیه، یک نماد و یک نشانه، تفکر کنی و به آن توجه کنی. تفکر برای چیست؟ تا از ظاهر عبور کنی و به باطن برسی. باید فکر کرد تا عبور اتفاق بیفتد. باید از فجر و سپیده عبور کرد و در آن عبور، برداشتهای انسانی داشت. این برداشتها به فطرت جمال و جلال تو برمیگردد و جان تو را زنده میکند، تو را رشد داده و سیر میدهد.
در این صورت تماشای فجر تو را وارد عالم انسانی میکند و دیگر این طور نیست که فقط بگویی: «بَهبَه، چه صبح قشنگی!». تو وارد عالم فجرآفرین میشوی، دست حق را میبینی، دست قدرت را میبینی، دست حکمت را میبینی، جلال و جمال و عظمت الهی را میبینی. یک پدیده است، ولی تو تدبیر، کرم، لطف و حُسن الهی را در آن میبینی.
حسین (علیه السلام) را در فجر مشاهده میکنی که حقیقت و ذات و مغز و الهام فجر است. سپیده، سیمای حسین (علیه السلام) است که جلوهی جمال الله را به تو نشان میدهد. چرا چنین برداشتی داری؟ چون عقلت را آوردهای. تو در فجر، حسینبین میشوی؛ چنانکه در شفق و روز جلوه او را میبینی.
انشاءالله به مدد سیدالشهدا (علیه السلام) عقل ما به هیجان بیاید و سپیده در شخصیت ما هم طلوع کند، وارد فجر شویم و از شب خارج شویم.